به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    موندم بین مامانمو همسرم

    سلام خیلی وقت بود نیومده بودم سایت الان 2 ساله تقریبا از عقدم میگذره
    واقعا خسته شدم ...هیچوقت فکر نمیکردم کارم به خودزنی برسه...
    همسرم مرد خوبیه فقط مشکل اینجاست هنوز مرد نشده ...و این باعث میشد تو خونه سر یه کارای بچگانه همه نسبت بهش بدبین باشن که یکیش مامانمه...تقریبا دو هفته پیش همسرم اومد خونمون آخه ما از هم دوریم و دیر به دیر همدیگه ور میبینیم سر اینکه نتونست اینجا ضامن گیر بیاره واسه وام مامانم شروع کرد به بی احترامی بهش (البته بار اولشم نبود ) که تو چرا دخترمو درگیر اوضاع مالیت میکنی و این حرفها... همسرم هیچی نگفت و من این وسط واقعا مونده بودم
    بعد اینکه رفت تازه گله های همسرم شروع شد و بهشم حق میدادم چون مامانم خیلی بد حرف زد...گفت دیگه نمیام اونجا تو بلند شو بیا ولی بدبختی مامانم نه میذاره من برم مشهد نه میذاره اون بیاد!! سر همین قضیه با مامانم بحثم شد و شروع کرد به داد و بیداد که تو ساده ای که تو فلانی و شوهرت به درد نمیخوره و این حرفا...کارش همیشه همینه که جلو خواهر برادرام و شوهر خواهرم بد شوهرم میگه و کمبودهاشو به سرم میزنه
    گفتم تو فقط میخوای من طلاق بگیرم باشه من حرفی ندارم گفت بگیر اون شوهر که نباشه بهتره
    واقعا حرفش برام سنگین بود تا تونست بدگوییش کرد منم ساکت گوش میدادم ولی بعدش کنترلمو از دست دادمو چاقو رو برداشتمو دستمو بریدم...
    الان یه هفته ست تو خونه سکوت مطلقه .از اونورم گوشیمو خاموش کردم تا مامانم بفهمه درسته عاشقمه ولی اونم غرور داره و میتونه یه روز منو بذاره کنار...اونم از همه جا بیخبر زنگ میزد گوشیم خاموش زنگ زد مامانم اونم برداشت گفت امتحان داره بهش ز نزن!! در ضمن نمیذارم بیاد مشهد ...طفلک شوهرم بازم احترامشو نگه داشت گفت اگه قرار باشه بیاد خودم میام با عزت و احترام میبرمش بهش بگین سر این چیزا بحث نکنه..
    الان یه هفته ست این ماجرا ادامه داره و تمومی هم نداره چیزی که عذابم میده اینه که دلم براش تنگ نشده ..دستمو که میبینم هم از مامانم بدم میاد هم همسرم ... از آینده میترسم ...از اینکه مامانم پشتمو خالی کنه میترسم نه اینکه دوسش داشته باشم نه فقط چون تو خونه دیکتاتوره نمیتونم بهش پشت کنم چون جای جاش میتونه عذابم بده(کاری که همیشه کرده) از اونورم همسرم طوری نیست که اینقد اعتماد داشته باشم بهش که میتونه فردا خوشبختم کنه ...نکنه حرفهای مامانم راست دربیاد؟ نکنه همینطور بچه بمونه و همه مشکلات زندگی گردن من بیفته.؟
    مغزم کار نمیکنه نمیفهمم چی مینویسم فقط میدونم من دوسش داشتم ولی مامانم نذاشت
    دیشب خواب بدی دیدم بهش ز زدم جواب نداد بعدش اس داد کار داشتی؟ گفتم دلواپس شدم ز زد گفت ببین من کاری میکنم مامانت پشیمون شه نذاری بفهمه بهت ز زدم!! گفتم میخوای چیکار کنی میگه بگو من و ... با هم کنار نمیایم و میخوایم طلاق بگیریم!!
    هه خندم میگیره بعد این همه بدبختی بعد این همه دعوا اومده به من اینجوری میگه ...
    کمکم کنین من نییتونم به خونوادم پشت کنم چون اینقد مامانم نامرد هست که بدون جهیزیه ردم کنه برم یا همیشه زخم زبون بزنه...من چیکار کنم؟ من حتی نمیدونم دوسش دارم یا نه ولی نمیخوام یه زن مطلقه باشم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی نیست کمکم کنه
    بخدا ده روز شده با شوهرم حرف نزدم خیلی نگرانم...دیگه نمیتونم به همسرمم تکیه کنم...چون بهش ز زدم رفته به خونوادش گفته اون که بهم ز میزنه ولی من دیگه دلسرد شدم بعد خواهرش ز زده چرا مامانتون اینجوری میکنه داداشم دلسرد شده!
    قرارمون این نبود ...منم بهش اس دادم اینجوری که نمیشه ما یاد نمیگیریم خودمون مشکلاتمونو حل کنیم چرا میذاری خواهرت دخالت کنه اگه تو دلسرد شدی منم سر کارای تو دلسرد شدم
    بهش گفتم تا شنبه فکر کن ببین میتونی اخلاقای بدتو درست کنی...میتونی مرد شی....منم سعی میکنم اخلاقامو درست کنم چون زندگیمو دوست دارم...میتونی اخلاقای بدمو بگی....اگرم نمیتونستیم همون بهتر تموم شه...چون من مردی که نمیتونه مشکلاتشو خودش حل کنه نمیخوام نمیتونم بهش تکیه کنم از کجا معلوم فردا با یه بچه به مشکل نخوریم تو هم بذاری بری
    توروخدا کمکم کنین...حس و حالم تو همین چند روز برگشته ....انگار حرفای مامانم داره راست در میاد

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 شهریور 94 [ 10:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 150 در 70 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام عزیزم من به همسرت حق میدم دلیلی نداره مادر شما به همسرت حرف بد بزنه چرا چون نتونسته ضامن وام پیدا کنه اگر شما درگیر مشکلات همسرت نباشی کی باشه خب اول زندگی این مشکلات برای همه هست مشکلات مالی که خیلی خیلی خیلی زیاده همه هم دارن به بچگی و مرد نشدن شوهرتم ربط نداره یکم شرایط خاص این روزا رو درک کنیم خوبه همسرامونم میخوان همچی خوب باشه پیشرفت کنن وضع مالی عالی ولی خب خیلی موقعها واقعا شرایط نمیذاره که بشه پس به نظر من حق با همسرتونه که از مادرتون ناراحت شن بعدشم اینقدر به حرفهای مادرتون واینکه داره درست درمیاد فکر نکنید از هرکسی هر انتظاری داشته باشه همون اتفاق میفته بخشیش از انرژی ماست که به فرد میرسه بخشیشم فکر وخیال ما که کارای عادی رو بزرگ وبد تو ذهنمون جلوه میده چون داریم بهش فکر میکنیم بشین با خودت فکر کن تصمیمتو بگیر همسرتو دوساله میشناسیش دوستش داری چیزایی که میخوای داره ؟ اگر دوسش داری پس کنارش باش یه زن باید همدل وهمراه شوهرش باشه وزندگیشو بسازه به همسرتم زنگ بزن بگو مامان من اشتباه کرده میدونم ولی ما زندگیمونو دوست داریم پس از بچه بازی دست بردار بعدشم من زن توام اگر من به تو زنگ میزنم چون دوست دارم پس دلیلی نداره برا بقیه بگی که من بهت زنگ میزنم من وتو نداریم یه بار تو میزنی یه بار من بعدشم از این فاز که مامانمو ادب کنی و بخوای الکی جلوه بدی میخوایم طلاق بگیریم بیا بیرون بیا زندگیمونو بکنیم بیا شرایط وفراهم کنیم بریم خونمون اگرم میشه یه بزرگتر این وسط رابطه مادر وهمسرتونو بهبود بده با خواهری برادری کسی صحبت کنید که مادرتونو راضی کنه شمام همسرتونو راضی کن این قائله تموم شه یهو چشم باز میکنی میبینی سر هیچی طلاق گرفتی وهمه پشیمونن اما راه دیگه ای نیست با همسرت خاطرات خوبتونو مرور کن بگو بیاد شهرتون هم واز نزدیک ببینید اما خونتون نیاد هرچه زودتر حرفاتو بزن هرچه زودتر قائله رو تموم کن نذار به ضرر زندگیت بشه به همسرتم بگو میدونم کار مامانم اشتباه بوده اما نذار خانوادت دخالت کنن خانواده هر دو طرف کع وارد شن راه برگشتش سخته دو خانواده رو روبروی هم قرار ندین اگر هم ودوست دارین شرایط خاصتون رو مدیریت کنید همسر شما غرورش شکسته مادر شما تحقیرش کرده حالا میخواد لجبازی کنه شما با آرامش و بزرگ کردن شوهرت واینکه حرفای مادرتو قبول نداری میتونی بزرگش کنی میتونی حس انتقامشو از بین ببری پس تلاشتو بکن بهش نگو بچه از خوبیاش تعریف کن مرد غرور داره غرورشو نشکن کلید مرد هم خیلی خوبه تو این سایت هست دانلود کن حتما گوش بده

  4. 2 کاربر از پست مفید mati تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 18 خرداد 94), reihane_b (سه شنبه 05 خرداد 94)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    آسمونی شما هنوز درگیر همین مشکلی؟؟
    تو تاپیکای قبلیت هم جست و خیز صحبتایی میکردی راجب علاقه ات.
    تو قبل از اینکه به مادرت کار داشته باشی ببین حس خودت به همسرت مثبت هست یا نه.
    فکر کن این پسر همینه. هییچ تغییری هم نمیکنه.
    حالا میخوای اسمش رو بذاری بچه یا هرچیزی. همین شخصیتی هست که تو این یکی دوسال دیدی و شناختیش.
    ببین زندگی کنار این شخص (بدون در نظر گرفتن مادرت) برات آرامش و خوشبختی میاره یا نه

    اول اینو واسه خودت و ما مشخص کن. بعد ماجرای مادرو همسرت

    اگرم برای همین هم نمیتونی به نتیجه برسی خودت، یه تاپیک بزن یا مشاوره خصوصی بگیر برای به جواب رسیدن.

    چون اولویت رابطه تو و همسرت هستین .بعد از اون رابطه همسر با خاتواده

  6. کاربر روبرو از پست مفید reihane_b تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 18 خرداد 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر از توجه و کمک ماتی و ریحانه عزیز...
    این قضیه کوچیک داره واقعا بزرگ میشه...ماتی عزیز انگار تو این مدت عقد کر بودمو کور نمیدونم چرا هر کار شوهرم میکرد همون لحظه استرس و جوش میزدم ولی بعدش به خاطر حرفهای عاشقانه ای که میزد یا به خاطر اینکه حوصله بحث نداشتم هیچ گله ای ازش نمیکردم که چرا تو جلو خونوادم اینجوری گفتی؟!
    اصلا من اهل این نیستم بشینم ببینم کی چی گفت کی چی نگفت !! این اواخر تا یه چیزی میگفتمم دعوامون میشد اونم جبهه میگرفت حرفهای منم تبدیل شده بود به غر زدن
    میدونم مامانم مقصره چون خودمم هیچوقت اونقدی دوسش نداشتم چه برسه به همسرم که غریبه ست ..
    ولی یه چیزی همیشه بهم ثابت شده اونم اینکه حرفاش همیشه درست از آب در اومده...هر موقع که حرفشو گوش ندادم به مشکل خوردم
    دیروز صبح همسرم تماس گرفت و گفت مدارکاتو فکس کن برام هر چی پرسیدم واسه چی جواب درستی نداد..بعدش مثل ایناییکه میخوان عذاب بدن برداشت گفت میخوام کاهای طلاقو بکنم...همش پیام میداد و چرت میگفت منم فهمیدم عصبانیه جواب ندادم فقط نوشتم به خاطر این حرفات نمیبخشمت.. ظهر به خونوادم گفتم سر دخالتای شما کارمون به کجا رسید چون میدونستم قصدش همینه که به بقیه بگم...خلاصه گفتمو مامانمو خواهرشوهرم و خواهر برادرا دور هم جمع شدن و صحبت کردن
    میدونین نتیجه چیشد ؟؟!! اینکه من و همسرم مقصریم...من به خاطر اینکه هر چی میشد هر حرفی که مادر شوهرم یا خواهرشوهرم میگفت به خواهرم میگفتم اونم همه رو به مامانم میگفت(البته من خبر نداشتم) از اونور همسرم مقصره چون رفتارش اصلا درست نیست...هیچی تو دلش نیست ولی یه حرفایی میزنه که همه رو ناراحت میکنه...با حرفاش و رفتاراش طوری شده بود که مامانم نسبت به خونوادش بدبین بود و فکر میکرد اونا بهش خط میدن! تازه دیروز فهمید اونا مقصر نیستن ...مامانم گفته تا درست نشه دختر بهش نمیدم...کلی هم گریه کرده بود که من نگران آینده دخترمم بخدا از نظر مالی برام مهم نبود...من از اول همه چیو میدونستم اگه میخواستم به این چیزا اهمیت بدم دختر نمیدادم بهش من الان میبینم هیچی که نداره بماند اخلاق تند و تیزی و بچه گانه ای داره...و از آیندشون میترسم
    من تازه دیروز به این موارد دقت کردم...واقعا واسه خودم متاسفم
    همسرم چون از همه نظر سطحش از خونواده و من پایینتره همیشه سعی کرده خودشو بالا بالا بگیره که کم نیاره ولی همین باعث شده همه نسبت بهش بدبین شن...همسرم خیلی زود عصبانی میشه ولی بعدش مثلا یک ساعت بعد اینقد پشیمون میشه که نمیدونه چیکار کنه...از نظر محبت برام کم نمیذاره ولی پرتوقع هم هست...همیشه دلش میخواد واسش کادو بگیرم ...هر چی بگم میگیره ولی از نظر مالی کمکم نمیکنه انگار وظیفه خونوادم میدونه بهم پول بدن...رفتاراش واقعا بچه گانه ست گاهی اوقات..
    ریحانه جان واقعا سر همین رفتاراش دو دل شدم...دیروز بدجور دعوامون شد برداشت بهم گفت طلاق بگیریم بهتره منم گفتم حرفی ندارم چون تا اخلاقات درست نشه منم حاضر نیستم ادامه بدم ... تازه بهش برخورد توقع داشت بگم توروخدا نروووووو!!
    گفت همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای نخواه...طلاق بگیریم اونیکه بدبخت شه تویی نه من ...من تا دلت بخواد برام دختر هست...اصلا باورم نمیشد این حرفا رو اون میزنه ...میدونم همه اینا رو همکاراش بهش یاد میدادن...منم گفتم حالا ببینیم کی ضرر میکنه باز تهدیدم کرد طلاق بگیریم کاری میکنم مامانت چادرشو برداره از خجالت از اون شهر بره
    نمیدونم واقعا چیکار کنم؟؟!! خواهرم میگه بذار وقتی پای عموشو اینا بیاد وسط بهتر خودشو اصلاح میکنه ....میگه به نفع خودشه تو باهاش حرف نزن اون کوتاه میاد غصه نخور ...اینجوری هم اون درست میشه هم تو خیالت راحت میشه با یه "مرد "داری ازدواج میکنی..
    تو این مدت چون همش پشت همسرم بودم حس میکنم خیلی روش زیاد شده کلا جنبه نداشت از این مردها بود که وقتی ازشون عذر بخوای بدتر لج میکنن...و الانم حس میکنم فکر میکنه بهش نیاز دارم واسه همین این حرفها رو زده
    "چیزی که خیلی اذیتم میکنه اینه که رابطمون تو عقد کامل بوده و کسی هم خبر نداره"
    ریحانه جان و ماتی عزیز کمکم کنین نمیدونم چیکار کنم

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 آبان 94 [ 20:31]
    تاریخ عضویت
    1394-1-03
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    1,035
    سطح
    17
    Points: 1,035, Level: 17
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 20 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من درک نمیکنم خانمها به بهانه های کوچیک تصمیم میگیرن جدا شن.نظر مرد هم اصلا مهم نیس واسشون.خانمهای دیگه هم تشویقشون میکنن اگه دوسش نداری جداشو.اگه کوچکترین معیاراتو نداره ازش جدا شو. حالا شوهره هر چی میخواد سرش بیاد به جهنم.اصلا مهم نیس واسه خانمها. مهم اینه که همه چی باید در جهت رضایت خانم باشه.ولی اگه مردی حتی به دلایل قانع کننده بخواد جدا شه هزار تا بد و بیراه
    بارش میکنن و غیر انسان خطابش میکنن. قصدم این نیست بگم خانمها بد هستن اقایون خوب. ولی نگرش خانمها یه حالت جنسیت پرستی
    و خودخواهی محض شده . که دودش اول به چشم خودشون و بعد طرف مقابلشون میره .یه مقدار خانمها از خودمحوری شون کم کنن بد نیست

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    lumixعزیز ممنون از وقتیکه گذاشتین و خوندین
    نمیدونم همه چیو خوندین و این حرف رو میزنین یا خلاصه وار خوندید
    من نزدیک به دو ساله عقد کردم ...تو تموم عمرم از بابام کتک نخوردم ولی بعد ازدواجم به خاطر اینکه پشت همسرمو داشتم این بار سوم بود کتک میخورم...
    الان من گفتم طلاق میخوام؟؟!! اول مامانم میگه چون همسرم تو این مدت ثابت نکرد مرد شده...همش منتظره بقیه کاراشو انجام بدن ...مادرش بدجور تو همه موارد حتی مالی دخالت میکنه...من همش میخواستم درست شه واسه همین تموم سعیمو میکردم به خونوادم بفهمونم همسرم مرد خوبیه
    ولی حالا بعد از بحث با مامانم پشتمو خالی کرد دید من بهش علاقه دارم یه جوری رفتار کرد که انگار این منم که اصرار به ادامه دارم و اون نمیخواد!! و اگه متوجه شده باشین این اون بود که گفت بیا جدا شیم...البته یه جاهایی بهش حق میدم چون واقعا رفتار مامانمم بد بود
    من به یه چیزی خیلی اعتقاد دارم....یه زن هیچوقت تن به طلاق نمیده مگه اینکه مجبور شه و به آخر خط رسیده باشه منم الان اگه اینجام کمک میخوام موندم چیکار کنم از یه طرف نمیخوام زندگیم به این سادگیا از هم بپاشه از اونور میترسم از آیندم که همینطور رفتاراش ادامه داشته باشه(حتی خواهرشم قبول داره رفتارای بدی داره)
    بعدشم یه زن وقتی عصبانیه همه جور حرفی میزنه مثلا میگه من دوستت ندارم ولی از ته دل نیست از رو عصبانیته ولی مردا خوددارترن هر چیزی نمیگن ،اغلب مردها اینجورین ولی همسر من خیلی راحت حرف طلاق رو پیش کشید بعدش تهدیدمم کرد ...خیلی واسم سنگین بود من هنوز زنشم!!!!
    حالا که فهمیده بدجور ناراحتم نمیدونه چیکار کنه...دو روزه میخواد باهام حرف بزنه ولی نمیتونم حرفهاشو فراموش کنم نمیتونم به این راحتی بگذرم....حداقل باید بفهمه اشتباه کرده ، حداقل باید بفهمه رفتاراش درست نیست و باید اصلاح شه!!
    نمیدونم کارم درسته یا نه ....توروخدا راهنماییم کنین دوستان

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم .

    من یادداشتهاتو خوندم . ببخشید واقعا معذرت می خوام اینو می گم ولی شما هر دو افکار بچه گانه دارید . من بی طرفانه می گم تا حدودی حق با همسرتونه اما ایشون نتونسته به شما آرامش بده و شما رو حساس کرده . هر دو حق دارین و هر دو مقصرید... من هم بک سری مشکلات مشابه با مشکلات شما را دیدم با مشاوره و مطالعه میشه حلش کرد. دوست دارم کمکت کنم . ببین کاری که می تونی بکنی اینه که به همسرت احترام بذاری و مسائل بین خودتونو با کسی در میون نذاری . اون دیگه دوستت یا نامزدت یا خواستگارت نیست که لج و لج بازی کنی و بگی تمومش می کنیم . اگه همسرت همچین حرفی می زنه دقیقا دلش می خواد تو بگی نه نرو من دوست دارم . در واقع طالب توجه از طرف شماست . چه اشکالی داره براش کادو بخر بهش محبت کن بهش احترام بذار . به جای مخالفت با حرفاش بگو هرچی تو بگی اما کار خودتو بکن . بهش عشقتو نشون بده نذار حرفای بقیه عشقتو از بین ببره بالاخره دوسش داشتی که زنش شدی . ببین بهش آرامش بدی بهت آرامش می ده . تو الان با زنی که ازدواج کرده هیچ فرقی نداری و اگه جدا شی فقط در آینده برای خودت مشکل ایجاد می کنی چون کسی هم از روابط شما خبر نداره پس ازدواج کن و تلاش کن آرامشو به منزلت بیاری و سر مسائل بچه گانه یا مسائل مادی لج و لجبازی نکنی . خوبیهاشو بنویس بدیهاشم بنویس با بدیاش کنار بیا راه حل پیدا کن . لجبازه ؟ سر دنده لج نندازش سیاست داشته باش دختر خوب . مامانت مخالفه ؟ از بدیهاش به مامانت چیزی نگو به جاش از حرفای عاشقانش به شما جلوی مامانت تعریف کن . ناراحتیهاتو بنویس به کسی نگو . عصباتی می شه؟ وقتی عصبانیه باهاش حرف نزن .
    خیلی راحت می تونی با مشاوره تکنیکایی رو یاد بگیری که آرامش بیاری به خونت .
    بدون مهره اصلی بازی زندگیت خودتی و اگه جدا شی اول تو ضرر می کنی به خاطر رابطه ای که برقرار کردیو کسی نمی دونه . اگه شجاعتشو داری که اشتباهتو به همه بگی و شاید تا بعد از اون مجرد بمونی و دیگه نتونی کسیو دوست داشته باشی جدا شو . ولی من با خوندن متنهات فهمیدم تو دوسش داری پس واسه زندگی عاشقانه تلاش کن تو بسازش می بینی که همسرتم همراهت می شه

  11. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    A-Z (سه شنبه 12 خرداد 94), asemuni-68 (دوشنبه 18 خرداد 94)

  12. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    آسمونی عزیز چرا مشاوره خصوصی نمی گیری ؟ اینجا اگه می بینی کمک زیادی بهت نمیشه حتما هر طور شده یا حضوری برو پیش یه مشاور مجرب و خوب.یا همینجا خصوصی مشاوره بگیر.

    راستش من تجربه ای مشابه زندگی شما رو از نزدیک دیدم.
    نامزد شما کاملا مشخصه که هر طور شده میخواد قدرت مردونه اش رو به شما نشون بده! حالا گاهی با تهدید به طلاق. گاهی عصبانیت. گاهی حرف زور و...
    چون از همه طرف اون قدرتی که طالبش هست رو ازش گرفتین. شما خانواده اش.خانواده ات و...
    تو هم کاری به بقیه نداشته باش. روی رفتار خودت کار کن.
    یادمه تو تاپیکای قبلی هم بهت گفتن. نمیدونم تو این مدت آیا خود شما تغییری کردی؟؟ تا حالا از زبان شوهرت چیزی راجب خواسته هاش نشنیدی؟که شمل ازش دریغ کرده باشی.

    و یه موضوع خیییییلی مهمتر. هیچوقت اجازه ندید دیگران تو زندگی شما 2 نفر دخالت کنن. هیچکس
    مطمین باش هر چی خانواده ها بیشتر دخالت کنن زندگی شما بدتر میشه.

    واسه حرفایی هم که زدن حق دارید ناراحت باشید. نذارید حرمتا از بین بره چون اون موقع دیگه برگشت به اون زندگی سخت تر میشه.
    من فکر میکنم چند روزی هر دوی شما تنها باشید و فکر کنید بد نباشه.
    فکر کنید ببینید مشکلات ریشه ای شما کدوما هستن. و چطور میشه حلشون کرد. اصلا میشه؟!
    از مشاورم کمک بگیرید. تا بیشتر از این به جاهای باریک نکشیده روابطتون
    ان شالله بتونی بهترین تصمیم رو بگیری

  13. 2 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    asemuni-68 (دوشنبه 18 خرداد 94), khaleghezey (دوشنبه 18 خرداد 94)

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 10:14]
    تاریخ عضویت
    1392-12-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,682
    سطح
    23
    Points: 1,682, Level: 23
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 50 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اصلا این مدت معجزه بود واسم ...خدارو شکر...
    مامانم یه عیب بزرگی که داشت همش از هر مسئله ای ناراحت بود سر من و همسرم خالی میکرد یه بار نرفت به مادر شوهرم یا خواهر شوهرم گله هاشو بگه....تموم این دو سال عقد رو دلش بود حتی مسائل خیلی جزئی روز خریدمون واقعا خستم کرده بود بسکه حرفای تکراری میزد!!!
    تااینکه با قهر من و دعواهامون با همسرم یه کم نگران شد و رفت خونه خواهرشوهرمو همه چیو گفت وقتی رسید خونه کلی سرحال بود انگار خالی خالی شده بود...حالا بقیه ماجرا...
    میدونین مامانم تو این مدت خیلی غصه میخورد تااینکه حالش بد شد و بردیمش بیمارستان...خیلی سخت بود واسم چون بخاطر من اینطور شد حتی تا دو روز با همسرم حرف نمیزدم چون اونم ترسیده بود و همش زنگ میزد ولی یه جور نفرت بهم دست داده بود که همش تقصیر اونه...
    خلاصه خدارو صد هزار مرتبه شکر مامانم خوب شد ازونور همسرم با مادرشون و خواهرشون بدجور دلواپس شده بودن بلند شدن اومدن خونمون...
    مریم خانوم....واقعا از کمکتون ممنونم ...روزیکه قرار بود همسرم بیاد اومدم سایت و همه حرفاتونو مو به مو خوندم ...
    و به خودم قول دادم اجراشون کنم....
    یکیش این بود:"
    چه اشکالی داره براش کادو بخر بهش محبت کن بهش احترام بذار . به جای مخالفت با حرفاش بگو هرچی تو بگی اما کار خودتو بکن . بهش عشقتو نشون بده نذار حرفای بقیه عشقتو از بین ببره "
    براش کادو گرفتمو به خودم قول دادم کاری کنم بهش خوش بگذره هرچند ته دلم از حرفاش هنوز ناراحت بودم

    همسرم اول رفت خونه خواهرش و بعدازظهرش اومد خونمون ....خیلی دلم گرفته بود ناراحتم بودم ولی دیدم مامانم اینا هم فهمیدن با کاراشون سردش کردن و نگرانن ازاین بابت خوشحال بودم..

    خلاصه اومد و تنها که شدیم تا خواستم حرف بزنم...طفلک گفت توروخدا هیچی نگو میدونم از حرفام ناراحتی ،ولی شرایطمو درک کن اصلا حال و روز خوبی نداشتم الانم فقط ازت میخوام تمومش کنی گذشته ها رو اصلا دوست ندارم راجع به هیچی حرف بزنیم...یه لحظه حس کردم فیلم هندیهآخه همسرم خیلی رمانتیکه برعکس خودم که همه چیو مسخره میگیرم...ولی خیلی شب خوبی بود واقعا برام شیرین بود .. کادو هم برام گرفته بود و حسابی به خرج افتاده بود
    تو اون چند روز زیاد خونمون نمیموند خونه خواهرشم میرفت ..مامانم اصلا حوصله مهمون نداره دیگه غیر مستقیم بهش فهموندم باز یه سر بره خونه آبجیش چون منم مامانم مریض بود نمیتونستم برم میفهمیدم ناراحت میشد ولی چاره ای نداشتم چون باهمین کارش بیشتر خودشو تو دل مامانم جا میکرد
    اصلا اینقد مواظب حرفاشو رفتاراش بود که نگووووووو...تازه خواهرم گفت چقد این سری همسرت تو دل برو شده....اگه هر سری اینجوری سیاست به خرج بده چی میشه آخه!!

    ریحانه جون ممنونم ازت که باحوصله همه تایپیک ها مو خوندی...حق با شماست ما فقط تنها مشکلی که داریم که خیلی مهمه اینه که هنوز یاد نگرفتیم مشکلاتمونو خودمون حل کنیم....اینجا مشاوره حضوری خوب نداریم چون شهرمون خیلی کوچیکه...ولی برم شهر همسرم سعی میکنم بریم باهم ...
    یه چیزی که خیلی عصبانیم میکنه اینه که مادر شوهرم مثل بچه ها با همسرم رفتار میکنه ...تو این مدت عقدمون با احترامی که به همسرم میذاشتم کمتر شده رفتاراش ولی هنوز خوب نشده ....من حس میکنم بی احترامی مادرم و خونوادم به خاطر بی احترامی خونواده همسرم بهشه..! چون مثل بچه ها باهاش رفتار میشه اینا هم مثل بچه ها میبیننش ..!! همینو نمیدونم چجوری درست کنم !!؟؟

  15. کاربر روبرو از پست مفید asemuni-68 تشکرکرده است .

    hanie_66 (دوشنبه 18 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.