نوشته اصلی توسط
دلسا
ممنونم از وقتی که گذاشتید.
خیلی دوست دارم یکی دو روز خونه نباشم ولی شرایط خونه بقیه خواهر برادراش جوریه که مادرشوهرم نمیتونه بره و بمونه. البته واسه یکی دو روز خوبه
که اونم کسی نیست که بخواد بیاد خونه من بمونه پیشش.
هفته ای یا ده روزی یه بار میان واسه یکساعت و میرن. ماشاله زبونش رو هم دارن ارزش و احترامشون هم بیشتره. هر کدوم هم یه بهانه جور می کنن. وقتی مادرشوهرم خونه یکی دیگه از بچه هاش بود من هر روز یا یک روز در میون میرفتم پیشش گاهی غذا می بردم و ... .
ترجیح میدم خودم بمونم ولی ازشون نخوام بمونن. مثلا یه بار یکیشون مونده بود که برم آرایشگاه. بعد نیم ساعت هی زنگ میزد منم نمیتونستم جواب بدم به شوهرم زنگ زده بود شوهرم هم به من که تو کجایی؟ قرصای مادرم کدومن؟ شام داره و ...
چند مورد دیگه هم دیدم که ازشون نمیخوام بمونن.
خواهرشوهرم دو روزی یه بار میاد که اونم شاغله و نمیتونه زیاد بمونه. منم اگر بخوام برم بیرون باید توی همون یکی دو ساعتی که اون اینجاست برم.
خیلی دوست دارم دوباره روحیه ام رو بدست بیارم ولی نمیتونم. خودم میخوام خودمو درمان کنم که اونم تا یه چیزی می بینم عقبگرد می کنم.
دیگه مثل قبل دوستش ندارم . روز به روز داریم از هم دورتر میشیم.
البته منکر این نمیشم که توی بعضی چیزاش خیلی بهتر شده. فقط همین یه مورد خیلی روی اعصابمه.
وقتی نمیاد سمتم یعنی دوستم نداره. چون خودارضاییشو که داره. گوشیش هم پر از فیلم و عکسه. پس مشکل از منه.
متاسفانه بدترین نوع مشکل رو داریم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)