به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array

    6 مشکلم با شوهرم و خانواده اش و سرزنش و بدگویی خانواده خودم

    سلام به دوستان عزیزم
    میخوام هم باهاتون دردو دل کنم هم اینکه کمکم کنید دارم کلافه میشم انگار راه زندگی رو گم کردم خیلی پشیمونم که ازدواج کردم داشتم زندگی مو میکردم درسمو میخوندم درسته که مشکلاتم زیاد بود درسته که از بچگی خیلی سختی کشیدم و انتظار داشتم خوشبخت بشم من دختری هستم که هیچوقت محبت پدر رو حس نکردم نه اینکه پدر نداشته باشم ها !!!!! چرا اتفاقا داشتم تا همین پنج سال پیش بود ، اما ادم سرد و بی احساسی بود برای من اینجوری بود چون از دختر خوشش نمیومد همیشه به برادرم محبت میکرد یه بار نشد منو بغل کنه یا بوسم کنه یا حداقل یه بار بهم بگه دخترم اما من با این همه دوستش داشتم و همیشه بهش محبت میکردم اما بابام منو ضایع میکرد و کتکم میزد....
    اینا رو نگفتم تا در موردم تصور کنید یه ادم عقده ای بار اومدم نه !من از بچگی یاد گرفتم باید رو پای خودم وایستم خودم باید برای زندگی تلاش کنم ، هرچندحسرت داشتن پدر واقعی رو دلم موند اما برادرمو خیلی دوست داشتم و دارم و همچنین مادرمو . مادرم خیلی زجر کشید خیلی بی احساسی از جانب پدرم دید خانواده پدرم خیلی مادرمو اذیت کردن شاهد همه اینا من بودم شاهد همه دعواها کتک کاری ها سختی ها من بودم برادرم موقعی به دنیا اومد که سختی ها تموم شده بود و مادر و پدرم از هم جدا شده بودن و پنج سال پیش پدرم فوت کردن ...
    خیلی سختی کشیدم تا به اینجا رسیدم تا شدم یه دختر 21 ساله تلاش کردم به جایی برسم تو تمام عمرم فقط از جانب خانواده پدری و مادریم سرکوفت شنیدم سرکوفت اینکه دختری که پدر بالا سرش نیست خوشبخت نمیشه همسر خوبی گیرش نمیاد به جایی نمیرسه به هزار راه کشیده میشه . من باتمام این حرفها مقابله کردم و درسمو خوندم تا مادرمو سرافراز کنم به همه بگم اگه پدر بالا سرم نیست مادرم هست اونقد اراده دارم که به بیراهه نمیرم .
    درسم رو خوندم و الان سال اخر کارشناسی رشته علوم تربیتی ( زیر شاخه روانشناسی ) هستم و شاغل و حدود یکسالی میشه که ازدواج کردم با این امید که حداقل ازین به بعد سختی ها کم میشه و همسری خوب نصیبم میشه . خداروشکر میکنم چون همسرم پسر خوبیه اهل نماز ، روزه ، مهربون ، زن دوست و از همه مهمتر خیلی منو دوست داره .
    مشکلاتم از زمانی بیشتر شد که ازدواج کردم از طرفی بحث های بین منو شوهرم از طرفی بدگویی های مادرم نسبت به شوهرم از طرفی دخالتهای خانواده شوهرم و بها دادن همسرم به این دخالت ها داره خستم میکنه .
    شوهرم که گاهی اوقات اخلاقش عوض میشه و باهام دعوا داره ( اینم بگم اونا تهرانی هستن و اونجا زندگی میکنن و من مشهدی و برای زندگی باید برم اونجا ) و همش بهونه میگیره تا دعوا راه بندازه از اخرم به این نتیجه میرسیم که هر دومون خیلی بد هستیم و همو فقط بلدیم تخریب کنیم نه تکمیل به جایی میرسیم که من میگم کافیه تمایلی به ادامه بحث ندارم ولی بازم دست بردار نیست و همش تحقیرم میکنه هرچی بدی دارم میزنه تو سرم منو متنفر میکنه از خودش ، روزهای خوبش زن زندگی ام روزهای بدش زن زندگی نیستم ....
    مادرم و برادرم واقعا کلافه ام کردن همش فاز منفی میدن از شوهرم بد میگن که اره اون اینجوریه خانواده اش اینجورین و همش بد میگن هرچقدرم بد باشن نباید انقد به من بگن منو نسبت به اونا بدبین میکنن و ناخودآگاه روم تاثیر میذاره و باعث میشه با شوهرم بدرفتار کنم به عنوان مثال موقع عید خواهرشوهرم تو زندگیم دخالت کرد و مادرشوهرمم بحث راه انداخت مادرمم اونجا بود در جریان قرار گرفت و سه روزی منو شوهرم قهر بودیم و نه اون سراغی ازم میگرفت نه من . سه شب زجر کشیدم تا صبح گریه میکردم و مامانمم غصه مو میخورد . خلاصه گذشت و منو شوهرم اشتی کردیم و من با خانواده ام برگشتم مشهد . حالا بعد یک ماه و نیم دوری عروسی پسردایی شوهرمه و شوهرم دوست داره که من برم اما مامانم همش بهم سرکوفت میزنه که آره به هوای خوشی میخوای بری ولی بازم روزهاتو خراب میکنن و من اگه جای تو بودم با کاری که موقع عید کردن اصلا تا موقع عروسیم پایمو اونجا نمیذاشتم .ته دلمو خالی میکنه و منو نسبت به اونا بدبین و یا میخواد یادم بده که چجوری حالشونو بگیرم میگه برو آرایشگاه خرج بنداز دست شوهرت و گرون ترین رنگ رو به موهات بزن ( مامانم ارایشگره و همیشه اون موهامو رنگ میزد و زیاد خرجی نداشت تا اینکه مادشوهرم موقع عید با حالت بدی در مقابل مامانم و شوهرم یهو گفت چه موهات بد رنگ شده و سنتو برده بالا خیلی ناراحت شدم ) و حالا مامانم میگه برو آرایشگاه اونجا موهاتو رنگ کن تا مامانش حالش جا بیاد که برای رنگ خوب پسرش باید پول زیادی بده اونوقت بهت اینجوری نمیگه که موهات بد رنگه .
    با توجه به زندگی ناموفقی که مادرم داشته خیلی حساس شده و نگرانه زندگی منم خراب بشه میگه بی احترامی نکن ولی با سیاست کاراتو بکن .
    خیلی کلافه ام چون مادرم همش بهم سرکوفت میزنه و از شوهرم ناراضیه از خانواده اشم همینطور.
    حالا میشه کمکم کنید بهم بگید چکار کنم خستم از سرکوفت و سرزنش های مادرم خستم از اینکه هر وقت میرم تهران به طریقی بحث راه میندازن سر مسائل منو شوهرم و اوقاتمونو تلخ میکنن خستم از خود شوهرم که رنگ عوض میکنه یه بار خوبه یه بار بد . در مقابله دخالتها ساکته و هیچی نمیگه تاییدشون میکنه و این منو حرص میده .
    نمیدونم برای عروسی برم یا نه ؟ میترسم باز خانواده اش بهم ضد حال بزنن و شوهرمم مثل عید امسال بدتر به این دخالتها بها بده و یجورایی همیشه باعث میشه بیشتر تو زندگی مون دخالت کنن و منو نادیده میگیره میگه نظر تو ، اما بازم منتظره که خواهرش چی بگه مادرش چی بگه ؟ بعد نظراتش عوض میشه و سعی میکنه نظر بقیه رو به من تحمیل کنه .
    مامانم میگه نرو میخوای بری چکار که باز بهت بی احترامی کنن باز دعوا راه بندازن اونجا چه خوشی میتونی داشته باشی . من فقط میخوام بخاطر شوهرم برم ولی نمیدونم طاقتشو دارم که رفتارهای خانواده و خودشو بتونم تحمل کنم یا نه . عصبی بشم و نتونم خودمو کنترل کنم چی!!!
    دلم نمیخواد بی احترامی کنم اما خیلی ازشون دلخورم .زمان کمی دارم برای تصمیم گیری هشت روز دیگه عروسیه ...
    خیلی خسته و کلافه ام خیلی پشیمونم از ازدواجم کاش میشد چشمهامو می بستم میدیدم همش رویا بوده و مجرد هستم ....
    دلم به چی این زندگی خوش باشه ....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 آذر 94 [ 22:31]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    66
    سطح
    1
    Points: 66, Level: 1
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 15.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهر عزیز خلاصه بگم
    مادرتون ممکنه با پیش زمینه های قبلی که از شوهرش داشته کلا مرد ها رو اونطوری ببینه
    ولی اگر میخواین قهرمان زندگی همسرتون باشید چند نکته میگم:
    1- همیشه جلوی مردای غریبه سنگین و جلوی همسرتون زیبا و خوشرو باشید(این حتی برای مردای بی غیرت هم جواب میده چه برسه به مرد ایرونی که عند غیرته چون میبینه شما فقط متعلق به اویید و خودش رو نسبت به شما متعهد تر میبینه)
    2- خوش رفتاری کنید با شوهرتون و سعی کنید بهش محبت زیادی کنید(اینکار باعث میشه شما در قلب ایشون جا باز کنید و با این اتفاق ایشون از شما جلوی خانواده اش حمایت میکنه)
    3- حرفهای خانواده ایشون و مادرشون رو تا جایی که ممکنه تایید کنید و اگر به هیچ وجه تو کتتون نمیره بحث با زیرکی عوض کنید ولی کلا سعی کنید تو این زمینه خودتون رو حرف گوش کنید نشون بدین و اینکه شوهرتون شما رو مطیع خودش ببینه بزرگترین رمز موفقیت شما خواهد شد
    و در آخر اینکه اگر واقعا به شوهرتون و زندگتون علاقه دارین به حرف های مادرتون تو این زمینه گوش ندین چون از چشم شوهرتون میفتین و زندگی نه تنها با لجبازی بهتر نمیشه بلکه بدتر میشه
    یاعلی و موفق باشید
    ویرایش توسط محمد امین فاطمی : سه شنبه 29 اردیبهشت 94 در ساعت 20:50

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام مهسا جان
    خب توی تاپیک خانم یاری خواه اون پست روخوندید...سخنرانی ها روهم دانلود کنید
    تاحدودی دستتون اومده که باید بامردها چطور رفتارکرد
    بااین روشی که مامانتون میگه هیچ مردی رونمیشه رام کرد!!!فقط میتونی تخریبش کنی...
    ببین مهسا جان بیشترمادرها اینجوری ان چون نگران فرزندشونن...فکرمیکنن نباید مشکلی واسشون پیش بیاد...اما انگاریادشون میره که خودشون هم کلی مشکلات داشتن!!وزندگی بدون مشکل نمیشه...مادرن دیگه...دلسوز ونگران

    پس زیاد به حرفهای مادرت فکرنکن...باهاش همدلی کن...این بستگی به خودت داره که مادرت بفهمه خوشبختی یانه!!!ازخوبی های شوهرت بهش بگو...به هیچ وجه دعواها وبحثهایی که باهم دارید روبهش منتقل نکن...تواین وسط باید رابطه اشون رویه جورایی خوب کنی باخوب گفتن....بزارمامانت دامادش رومثل پسرش دوست داشته باشه

    درموردهمسرت میشه چندتا مثال بزنی که واسه چی دعوا میکنید؟؟؟
    مثلا عید چی شد؟
    شما باهاش چطور حرف میزنید؟؟
    خانوادش چه دخالتهایی میکنن...کمی بیشترتوضیح بده
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize نمایش پست ها
    سلام مهسا جان
    خب توی تاپیک خانم یاری خواه اون پست روخوندید...سخنرانی ها روهم دانلود کنید
    تاحدودی دستتون اومده که باید بامردها چطور رفتارکرد
    بااین روشی که مامانتون میگه هیچ مردی رونمیشه رام کرد!!!فقط میتونی تخریبش کنی...
    ببین مهسا جان بیشترمادرها اینجوری ان چون نگران فرزندشونن...فکرمیکنن نباید مشکلی واسشون پیش بیاد...اما انگاریادشون میره که خودشون هم کلی مشکلات داشتن!!وزندگی بدون مشکل نمیشه...مادرن دیگه...دلسوز ونگران

    پس زیاد به حرفهای مادرت فکرنکن...باهاش همدلی کن...این بستگی به خودت داره که مادرت بفهمه خوشبختی یانه!!!ازخوبی های شوهرت بهش بگو...به هیچ وجه دعواها وبحثهایی که باهم دارید روبهش منتقل نکن...تواین وسط باید رابطه اشون رویه جورایی خوب کنی باخوب گفتن....بزارمامانت دامادش رومثل پسرش دوست داشته باشه

    درموردهمسرت میشه چندتا مثال بزنی که واسه چی دعوا میکنید؟؟؟
    مثلا عید چی شد؟
    شما باهاش چطور حرف میزنید؟؟
    خانوادش چه دخالتهایی میکنن...کمی بیشترتوضیح بده

    سلام دوست عزیزم ممنون که به تاپیک من سر زدی ، متاسفانه مادرم و برادرم از روز اول ازدواجم فقط بهم انرژی منفی میدادن و بدگویی میکردن در واقع مامانم همیشه همینطوری بوده همیشه جوانب منفی رو بهم یادآوری میکنه مثلا موقع کنکورم هر روز بهم میگفت تو قبول نمیشی و ... و همش روحیه ام رو تخریب میکرد ، تو دوران دبیرستان ارتباطمو با یکی از دوستام قطع کرد و الانم میترسم شوهرمو ازم بگیره . همیشه تو خونه ما هیچ صحبتی جز از بدی های من یا شوهرم یا خانواده اش پیدا نمیشه .هرشب هرشب با برادرم میتینگ دارن سر بدی های منو اونا، اصلا بدی های خودشونو نمی بینن چیزی هم که میگم بهشون برمیخوره و بددهنی میکنن واقعا خسته شدم از دست همشون نمیدونم از کجا باید بکشم .
    دیشب هم داشتن همینجور بدگویی میکردن منم گفتم لطفا بد اونا رو پیش من نگین که مامانم یهو عصبانی شد هرچی دلش خواست گفت در آخرم گفت دیگه حق نداری نه تو بری اونجا نه اون بیاد عروسی هم بی عروسی ... آخه اینم شد خانواده چند روز قبلش همش تو گوشم میخوند نرو نرو دید من محل نمیدم و دارم آماده رفتن میشم سر بهونه الکی نظرشو بهم تحمیل کرد منو از دیدن شوهرم محروم میکنه . فقط دوست دارم هرچی زودتر برم خونه خودم تا از دستشون راحت بشم خستم کردن فکر میکنن فقط خودشون خوبن بقیه همه مشکل دارن . منطقی اصلا نمیشه باهاشون صحبت کرد .
    حالا بگید چکار کنم چجوری به شوهرم بگم نمیام اگه اون بیاد مامانم ابروریزی کنه چکار کنم ؟

    من خیلی غصه دارم به هیچکس هم جز اینجا نمیتونم بگم خیلی چیزها رو نمیشه به شوهرت بگی ...
    مادرشوهرم موقع عید در مقابل مامانم حرصمو در می آورد مامانم میدید من دارم غصه میخورم و حرصم میدن هم مادرشوهرم هم خواهرشوهرم . الانم برای همین میگه که نرو اونجا باز حرصت میدن اخه مگه میشه نرفت من قراره عمری با اونا در ارتباط باشم مشکلیه بین من و خانواده اون نمیدونم چرا مامانم دخالت میکنه و برای من تصمیم میگیره ... یا منو از ارتباط با شوهرم محروم میکنه ...

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    چرا هیچکس منو راهنمایی نمیکنه ؟
    من وشوهرم بین خانواده ها گیر کردیم. شوهرم که میاد مامانم و داداشم بد برخورد میکنن باهاش !
    منکه میرم اونا بامن بد برخورد میکنن !
    دلمون برای هم تنگ میشه ولی نمیتونیم همو ببینیم چون خانواده ها اذیت میکنن ...
    من دلم برای شوهرم تنگ شده اما مامانم نمیذاره برم لج کرده باها
    م

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نمیدونم چرا هیچکس به تاپیک من سر نمیزنه ، مشکل من در ظاهر الان ساده میاد ولی اگه درست حل نشه بعدا به مشکل بزرگی میخورم ...
    مخصوصا که دیشب با شوهرم بحثم شد ... متاسفانه همه مسائل زندگی مونو میره به مامانش میگه ، مامانشم به دخترش و جاریم میگه .خیلی حرصم میگیره از اینکه وقت ازدواج کردنش نبوده و متکی به خانواده شه . خیلی از شوهرم متنفر شدم مرد زندگی نیست همه چی براش اولویت داره جز من ، کارش کارهای مذهبی که انجام میده مثل کلیپ های صوتی درمورد نماز و غیره ، کارهای روزمره اش مهم تره از من ، یه ذره حاضر نیست برای بهبود رابطمون تلاش کنه انگار براش مهم نیست .دارم به جدایی فکر میکنم ، این ازدواج اشتباه بوده از اول ...
    هیچکدوم از نیازهای من با این آقا تامین نمیشه ... تامین نمیکنه ...

  7. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 مرداد 01 [ 15:20]
    تاریخ عضویت
    1388-1-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    10,392
    سطح
    67
    Points: 10,392, Level: 67
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل شما اولن مادرتون هست که با دید منفی که به مرد داره و همینجور دوماد داره زندگی شمارو از هم میپاشونه ... باید به یه زبون خوب جوری باهاش برخورد کنید و به قول معروف با پنبه سر ببرید و اولن اصلن راجع به خونواده شوهرتون و شوهرتون پیش مادرتون بد نگید دوما سعی کنید خوب مادرتون پیش شوهرتون بگید تا اون با خریدن یه هدیه مثلن بتونه با خرید یه هدیه یا هرچی خودشو به مادرتون نزدیک کنه

    دوما با مادرتون صحبت کنید و بهش بگید که خونواده شوهرت و شوهرت دوستشون دارن و یه جوری ورق رو برگردونی که ذهنیت ایشون بهتر بشه

    خلاصه بگم چون خودم کشیدم میدونم راه سختی هست ولی نباید جابزنی و باید محکم باشی و حتی از شکست نترسی درست میشه فقط باید پیگیر باشی و محکم اگه واقعا شوهرتو دوست داری و اینکه بدونی این مسائل برا خیلیا هست ... نمونش خود من از زیربار اینجور مسائل در اومدم

    یکی دیگه اینکه باید شوهرت پشتیبانیت بکنه باید یجوری خودت رو بهش بچسبونی بفهمه که تو همه کس و کار و پشتیبانشی ... خلاصه یه اصل مهم تو اینجور روابط شوهره که مخصوصا باید خونواده خودش رو بشونه سر جاش


  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط TECH نمایش پست ها
    مشکل شما اولن مادرتون هست که با دید منفی که به مرد داره و همینجور دوماد داره زندگی شمارو از هم میپاشونه ... باید به یه زبون خوب جوری باهاش برخورد کنید و به قول معروف با پنبه سر ببرید و اولن اصلن راجع به خونواده شوهرتون و شوهرتون پیش مادرتون بد نگید دوما سعی کنید خوب مادرتون پیش شوهرتون بگید تا اون با خریدن یه هدیه مثلن بتونه با خرید یه هدیه یا هرچی خودشو به مادرتون نزدیک کنه دوما با مادرتون صحبت کنید و بهش بگید که خونواده شوهرت و شوهرت دوستشون دارن و یه جوری ورق رو برگردونی که ذهنیت ایشون بهتر بشه خلاصه بگم چون خودم کشیدم میدونم راه سختی هست ولی نباید جابزنی و باید محکم باشی و حتی از شکست نترسی درست میشه فقط باید پیگیر باشی و محکم اگه واقعا شوهرتو دوست داری و اینکه بدونی این مسائل برا خیلیا هست ... نمونش خود من از زیربار اینجور مسائل در اومدم یکی دیگه اینکه باید شوهرت پشتیبانیت بکنه باید یجوری خودت رو بهش بچسبونی بفهمه که تو همه کس و کار و پشتیبانشی ... خلاصه یه اصل مهم تو اینجور روابط شوهره که مخصوصا باید خونواده خودش رو بشونه سر جاش
    مشکل منم همینه که شوهرم اصلا طرف من نیست و کاملا طرف خانوادشه . خودش می بینه خانواده اش دارن دخالت میکنن اما اعتراضی نمیکنه و بیشتر از اونا در مورد هرچیزی نظرسنجی میکنه و کاملا وابسته اوناست انگار بدون نظرات خانوادش نمیتونه تصمیم درستی بگیره ... نمیتونه روی پای خودش وایسته . و هرچیزی که من میگم سریع به مامانش میگه حتی مسائل جزئی که گفتن ندارد ... دیگه ازش خسته شدم تصمیم گرفتم دیگه باهاش حرف نزنم چون ما حریم نداریم برای زندگی مون و این آقا نمیتونه دهن شلی نکنه و متکی به بقیست . باهاشم که منطقی صحبت میکنم میگه دوست دارم همه چیو به مامانم بگم و لجبازی میکنه . من نمیدونم از چه راهی وارد بشم . برای عروسی که نمیرم حالا قراره اونا با خانواده اش نیمه شعبان بیان چقدر شوهرم به اتفاق خانواده اش حرصمو دربیارن باز ... از شوهرم بیزارم از اینکه منو درک نمیکنه و نمیتونم باهاش حرف بزنم بیزارم ... سرخورده شدم ....

  9. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم اینقدر به خودت تلقین نکن ازش بیزارم بیزارم

    این صفت بقول شما دهن شلی رو اکثر آقایون و چه بسا خانمها هم دارن بنظرم شما چون از هم دور هستین مشکلاتتون بیشتره سعی کن با یه مراسم ساده زودتر برین سر زندگیتون که هم از نیش و کنایه مادر و برادرخودت هم از مادرشوهرت راحت بشین اگربراتون امکان داره یه جایی دور از هردوخونواده زندگی کنین مردای متکی رو باید از خونواده دورشون کرد الان شما عصبانی هستی هیچی به شوهرت نگو یه وقت تصمیمی میگیرین بعد پشیمون میشین فقط سعی کن اگه برا نیمه شعبان اومدن شوهرت رو راضی کنی زودتر زندگیتونو شروع کنین ه مامانت هم ا زالان هشدار بده که جلوی اونا بی احترامی نکنه چون دو روز دیگه تو زندگی دودش تو چشش شما میره

  10. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرسا مامان نمایش پست ها
    عزیزم اینقدر به خودت تلقین نکن ازش بیزارم بیزارم

    این صفت بقول شما دهن شلی رو اکثر آقایون و چه بسا خانمها هم دارن بنظرم شما چون از هم دور هستین مشکلاتتون بیشتره سعی کن با یه مراسم ساده زودتر برین سر زندگیتون که هم از نیش و کنایه مادر و برادرخودت هم از مادرشوهرت راحت بشین اگربراتون امکان داره یه جایی دور از هردوخونواده زندگی کنین مردای متکی رو باید از خونواده دورشون کرد الان شما عصبانی هستی هیچی به شوهرت نگو یه وقت تصمیمی میگیرین بعد پشیمون میشین فقط سعی کن اگه برا نیمه شعبان اومدن شوهرت رو راضی کنی زودتر زندگیتونو شروع کنین ه مامانت هم ا زالان هشدار بده که جلوی اونا بی احترامی نکنه چون دو روز دیگه تو زندگی دودش تو چشش شما میره
    از دست شوهرم که ناراحت هستم چون توجه کافی بهم نداره و در کل حس خوبی بهش ندارم ، یه دلم میگفت برم عروسی یه دلم میگفت نرم ولی وقتی میبینم خانواده شوهرم اصلا در مورد عروسی باهام صحبت نمیکنن چه برسه به تعارف چرا باید خودمو سبک کنم شاید دوست ندارن منم باشم هرچند شوهرم گفته زن من نمیاد .
    شوهرم انگار سرشو مثل کبک کرده تو برف هیچی نمبینه که خانواده اش یه ذره احترام برای من قائل نیستن و این خیلی منو زجر میده و من موندم نیمه شعبان با این وجود رفتارشون با من چجوری خواهد بود خدابخیر کنه ...


    - - - Updated - - -

    حالا دلم میخواد از شوهرم بپرسم که به خانواده اش چی گفته اونا اصلا میپرسن من میرم یا نه . وقتی تعارفی نمیکنن کجا برم حتی اگه نتونم یه تعارف خالی از لطف نیست .


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکلات زناشویی
    توسط mahtabgh در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 مرداد 94, 00:53
  2. پژوهش دانشگاهی درباره خیانت زناشویی
    توسط دانشجوی خانواده درمانی در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 اسفند 93, 17:34
  3. سردی هر دومون در رابطه زناشویی
    توسط samantasara در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: جمعه 28 آذر 93, 19:09
  4. راههای مقابله با بحران ها در زندگی زناشویی (( حتما حتما بخوانید ))
    توسط مهاجر بي نشان در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 07 مرداد 91, 03:34
  5. بامشکل انتقام جویی چه کنم؟
    توسط javad.m در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 شهریور 90, 22:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.