سلام و عرض ادب<br>من نیاز به راهنمایی فوری دارم<br>من و شوهرم هفت سال است که ازدواج کرده ایم بطور سنتی (فامیل دور بودیم که البته این نسبت فامیلی ضربه بزرگی یه زندگیه ما زد ) و یک پسر 5ساله داریم<br>ما 3 سال در منزل مادرشوهرم در یک اتاق 30 متری ونه مجزا زندگی کردیم و متاسفانه دچار اختلافهای زیادی شدیم والبته همیشه من سعی کردم بخاطر فرزندم کوتاه بیام اما همسرم و مادرش با یک روند سعودی از تحقیر توهین فحاشی حتی کتک زدن من مضایقه نکردند ومن تلاش کردم با خرید خانه ومستقل شدن زندگیم را از نابودی نجات دهم ضمنا خانواده ام بخاطر بعد مصافت در زندگی من دخالتی نداشته بجز دو بار که البته بجز یک کلمه که پدرم در اوج ناراحتی گفت (تهدید کرد که طلاق و مهریه مراخواهد گرفت البته در ج اینکه میگفتن گمشو و برو مهر و طلاقت را بگیر)همواره با احترام و سعی در ایجاد آرامش بوده<br>متقابلا مادرشوهرم کاملا حرمت ما را ندید گرفتند وهمسرم با وابستگی زیاد به مادرش تمام آزار ایشون را خوبی و من و خانواده ام را به انواع مسایلی که حقیقت ندارد متهم میکنند به زبان بهتر دست پیش میگیرد که مبادا کسی روزی کار آنها را بروش بیاره اوایل باهاش صحبت میکردم که من این اخلاق را ندارم و این روشی که پیش گرفتی اشتباهه اما بعدتر سعی در دفاع از خودم وخانواده ام کردم <br>تا مادرشوهرم ما را از خونه اش بیرون نکرد شوهرم با بی رحمی میگفت همین آشه و همین کاسه نمیتونی تحمل کنی گمشو برو دنبال طلاق و من که دوست نداشتم زندگیم بپاشه با فروش طلاهام و گرفتن وام ( که البته پدر بد من در شرایطی که مادر ایشون حاضر نبود کوچکترین کمکی کنه ضامن شد) خونه خریدیم اما همسرم اخلاقش عوض نشد و التماس من از ایشون برای تلاش برای زندگیمون بی نتیجه بود این چند سال هم با توهین و درگیری مدام البته اینبار که من به بی حوصله شدنم اعتراف میکنم دو طرفه شده بود و ج میدادم گذشت تا اینکه یک هفته ای هست شوهرم مدام جمله ای که خیلی رنجم میده را تکرار میکنه و میگه من فقط بخاطر مهریه مجبورم با تو زندگی کنم و برو دنبال طلاق و قسم خورد اگه مهرم را ببخشم فوری طلاقم را میده و من گفتم در قبال بچم مهرم را میبخشم که باز با بی احترامی کردن ج داد حاضر نیست به هیچ وجه بچه را به من بده نهایتا دیروز که قرار بود من به منزل پدرم بیام ایشون اول از اینکه مرا همراهی کنه امتناع کرد بعد هم با بهانه جویی سوییچ ماشین را ازم گرفت ومن که حواسم نبود که کلید خونه هم سر سوییچه اونو بهش دادم و بعد از خونه که خارج شدیم سعی کرد بچه را از من بگیره که البته نتونست یعنی بچم نخواست باش بره و ازم خواست دیگه برنگردم که اگه برگردم راهم نمیده ومن گفتم که برمیگردم وج توهیناش را ندادم دیشب که خواستم برگردم از طریق همسایه مون فهمیدم در ها راقفل کرده و خانه نیست و من اجبارا منزل پدرم موندم تا امروز برگردم <br>چه کنم برم وبه این زندگی ادامه بدم یا تمومش کنم شما را بخدا سریع ج بدین ضروریه باید تا یکی دو ساعت آینده برگردم من دوست ندارم زندگیم بپاشه از دشمن شادی به اصطلاح فامیل نامرد و عواقب طلاق خیلی میترسم
علاقه مندی ها (Bookmarks)