سلام بچه ها.خلاصه میگم که در دوران فوق لیسانس دانشگاه با آقایی جهت ازدواج آشنا شدم بسیار به هم علاقه داشتیم اما نتونستیم شرایط خانوادگی خاص اون آقا رو مدیریت کنیم و جدا شدیم.خیلی اذیت شدم الان یکسال و 7ماه میگذره.خیلی بهترم.هنوز دوسش دارم ولی نوع دوست داشتنم عوض شده.دیگه برای خودم نمیخوامش فقط دلم میخواد اتفاقای خوب براش بیفته و در واقع دورادور از خوشحالیش خوشحالم میشم. به صورت خوداگاه هم بهش فکر نمیکنم یا خیلی کمتر فکر میکنم و از تکنیک توقف فکر استفاده میکنم. دنبال هیچ خبر و نشونه ای ازش نیستم حتی شمارشو پاک کردم که عکسشو تو وایبر و ...نبینم. مساله اینجاست که برای دکترا در همون دانشگاهی که هم دانشگاهی بودیم دعوت به مصاحبه شدم که خب ایشونم دعوت شده بود و روز مصاحبه دیدمش بعد از یکسال و هفت ماه. قلبم خیلی تند تند میزد در لحظه دیدار ایشونم شک شده بود البته ظاهرا خونسردیمو حفظ کردم و سرمو پایین انداختم و رد شدم.جالبه که مصاحبه هامونم پشت سر هم بود.یعنی وقتی صدام کردن ایشونو هم صدا کردن و بهم گفتن کنار اون آقا بشین بعد از ایشون برو داخل که خب مسلما من ننشستم کنارشون و توی دو روزی هم که در دانشگاه دیدمش تمام سعیمو میکردم که باهاش چشم تو چشم نشم و جایی که هست نرم ولی ایشون خب برعکس عمل میکرد کاملا.البته من اصلا توجه نمیکردم چون نمیخوام دوباره درگیر بازی ذهنی بشم. سوال من این هست که اگر هردو قبول بشیم از اول مهر دائم همو میبینیم.من نمیخوام هرچی زحمت کشیدم و سختی کشیدم به باد بره و حالم دوباره بد بشه. لطفا بهم بگید چه رفتاری با ایشون درسته؟ و چطور روی خودم کار کنم که از دیدنشون آشفته نشم؟ممنون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)