سلام عزیزان
من از بچگی با خیلی ار سرخوردگی ها زندگی کردم و پدرم در شرایط خوب نبوده
از یک حس بد همیشه رنج بردم شاید نتونم زیاد خوب توصیفش کنم
همش حس میکنم زندگی ام خوب نیست مثلا من پایینم من کم هستم کم هستم یعنی شده تا حالا دو چیز بزارید کنار هم نگاه کنید به یکی یک نگاه دیگه و به یکیش نگاهتون با اولی فرق کنه
هر وقت با آدمهای اطراف حرف میزنم چیزی برای گفتن ندارم
به معنای تمام همه عمرم غبطه خوردم
غبطه پدر خوب خانواده با موقعیت خوب
همیشه در حال غبطه خوردنم
خیلی نمیتونم توصیف کنم و نمیدونم چه کلماتی به کار ببرم که بهتر منظورم بفهمید
بر فرض مثال مثلن فکر میکنم اگر کسی بخواد با خانواده ام روبرو بشه چرا حس بد دارم
مثلن عیدا خیلی دوست ندارم بعضی ها بیان خونمون دوست ندارم همکارام بیان دوست ندارم بعضی دوستام بیان
دوست ندارم خانواده شوهرم بیان
یا مثلن مهمونی میخوام بگیرم خونمون نمیتونم خانواده خودم و خانواده همسرم یکجا جمع کنم حس بدی بهم میده وقتی باهم یکجا هستن حسی که تا چندین ساعت حالم بده
چون خودم توی موقعیت اجتماعی خوبی هستم البته خیلی زحمت کشیدما و اطرافم اکثریت آدمهای با موقعیت خوب هستن نمیتونم زیاد رابطه ام اجازه بدم به فراتر بره
متاسفانه فرهنگ و موقعیت همسر هم خیلی بهتر از منه
همیشه حس آدمهای دل شکسته رو دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)