به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 56
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array

    توافقی جدا شدیم، همسرم و دوست دارم و میخوام برگردونمش ...

    اول از همه میخوام از همه دوستای خوبم و اساتید گرامی که تو تاپیک قبلی http://www.hamdardi.net/thread-38330.html به هر نحوی به من کمک کردن ( چه با راهنمای، چه با همدردی و همدلی، چه با انتقاد و ... ) تشکر کنم! هر کدوم از نظرات یجوری بدردم خورد، شاید اوایلش جبهه گرفتم و بعضی از جوابهام با تندی همراه بود ولی الان خوشحالم که خدارو شکر از همشون استفاده کردم.
    تونستم اکثر اشتباهاتم و پیدا کنم، خودم و بیشتر بشناسم، و راه بهتری رو برای آینده م در پیش بگیرم.
    توی این چند وقت یاد گرفتم که:
    ۱- قبول کنم که جدایی اتفاق افتاده و دیگه زندگی مشترکی وجود نداره
    ۲- خیلی چیزها رو توی طرز فکر و رفتارم باید تغییر بدم، خیلی از تفکراتم بدرد زندگی مشترک نمیخوره! خیلی چیزها رو برای بهتر شدن زندگی مشترک باید یاد بگیرم. از همه مهمتر اینکه آموخته ها رو باید بکار گرفت و بهشون عمل کرد.
    ۳- بعد از اراده و برنامه ریزی، مهمترین نیاز برای تغییر صبره!!!

    با اینکه بی صبرانه منتظر برگشت به زندگی مشترک سابقم هستم ولی به توصیه عزیزان باید اول باید آرامشم و بدست بیارم ( که به لطف خدا خیلی بهش رسیدم) ! صبر پیشه کنم و اول در صدد یافتن هرچه بیشتر ایراداتم و اصلاحشون باشم تا بتونم آمادگی بازگشتی موفق رو در وجودم و رفتار و اخلاقیاتم حس کنم.

    در حال حاضر اولین تصمیمم آماده سازی زمینه برای فرصت جدید شغلیم هست و بعد از اون تلاش و استارت برای ادامه تحصیل ( با خوندن تاپیک love less عزیز، اینبار تصمیم دارم با اراده قوی شروع کنم و زبانم و تقویت کنم و ان شالله مهر ماه هم برای رشته مدیریت بازرگانی ثبت نام کنم و ....
    راستی پارسال که با شریکم دعوام شد و شرکت و جمع کردیم، بخاطر دشمنی و کارهایی که اون انجام میداد فکرم خراب بود و منم درصدد تلافی بودم! الان فهمیدم که ریشه بیشتر مشکلات رفتاریم از اون دشمنی نشأت گرفته بود، حدود ده روزه که کلاً بیخیالش شدم و تصمیم گرفتم توی یک فرصت مناسب برم باهاش صحبت کنم و این قضیه رو فیصله بدم ( اول بخاطر آرامش و باز شدن فکر خودم)

    من خودم و از نو میسازم. !!!!! مطمئنم که موفق میشم
    فقط توی این راه اول اراده خودم بهمراه لطف و عنایت خدا و دوم راهنمایی و همراهی اساتید بزرگوار و دوستان خوب و عزیز همدردی!!!
    التماس دعا

    - - - Updated - - -

    البته هنوز دارم مقالات و تاپیکهای پیشنهادی شما رو مرور میکنم ولی بی صبرانه منتظر نظرات همه عزیزان هستم!
    مثل یک شاگرد و خوب و باادب، دست به سینه نشستم!!!
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : شنبه 26 اردیبهشت 94 در ساعت 10:57

  2. 5 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    bitabi man (جمعه 29 خرداد 94), paiize (یکشنبه 27 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), بارن (شنبه 26 اردیبهشت 94), سوده 82 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این چند روزه خیلی آرامشم و دوباره بدست اورده بودم ولی امروز ناپرهیزی کردم و ذهن و فکرم و بحال خودش رها کردم یه مقدار اذیتم کرد ... پسرمون با مامانش توی خونه خودمون زندگی میکنن، منم خودم نزدیک خونه پدرم یه خونه کوچیک رهن کردم. قرار بود همسرم خونه رو بفروشه و پولش و نصف کنیم. چند روز بعد از جدایی به باجناقم گفتم " توروخدا نذارید خونه رو بفروشه، از کل زندگی این خونه رو داریم! اگه یه روز بخوایم برگردیم دیگه اونم نداریم و باید بریم مستاجری! "
    اونم غیر مستقیم به همسر سابقم گفته بود. البته گفت بهش گفتم خودم خونه رو میخرم،تو و پسرت همینجا زندگی کنید تا اگه انشاالله دوباره آشتی کردید خونتون و از دست نداده باشد.
    امروز که رفتم پیش باجناقم گفت مثل اینکه دیشب خونه رو قولنامه کرده ...
    منم از اونموقع بهم ریختم و هر چی با خودم کلنجار میرم آروم نمیشم ....
    نمیدونم چکار کنم! خدایا تنها امیدم تویی! خودت یجوری امید و تو دلم زنده کن ...
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : یکشنبه 27 اردیبهشت 94 در ساعت 19:04

  4. کاربر روبرو از پست مفید morteza2487 تشکرکرده است .

    غزاله 91 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,565
    امتیاز
    44,711
    سطح
    100
    Points: 44,711, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,972

    تشکرشده 6,443 در 1,460 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام
    چرازودترنگفتید همچین قراری گذاشتید؟میتونستید بگید واسه پسرمون نگهش دار

    همسرسابقتون درآمدی دارن؟شاید به پولش احتیاج داره وتحت فشاربوده

    الان هم نگران نباشید...بالاخره نصف پول به شمامیرسه میتونید نگهش دارید تاوقتی که انشالله آشتی کردید یه خونه نقلی وجمع وجورتربخرید...به این چیزها فکرنکنید...نزارید ذهنتون خسته بشه

    میتونید این احساسی که بهتون دست داده روهم چندوقت دیگه به همسرتون انتقال بدید!!مثلا بگید ازاینکه خونه مشترکمون روازدست دادیم خیلی ناراحتم توی اون خونه کلی خاطره داشتیم وواسه من خیلی باارزش بود...

    واستون دعا میکنیم که خدادوباره خانواده سه نفریتون رو به بهترین شکل دورهم جمع کنه
    به خداتوکل کنیدوبهش نزدیک بشید
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  6. 3 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    morteza2487 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94), سوده 82 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), غزاله 91 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پاییزه جان! از همدردیت ممنونم.

    همسرم شاغله! درآمدش هم خوبه! گفته خاطرات بد این خونه داره عذابم میده!!! البته چون واسه طلاق به پول گیر داده بودم ( واسه اینکه طلاقش ندم گفتم هر وقت خونه فروختیم میریم محضر، یا اینکه اول سهم منو بده تا بیام امضا کنم) اونم از همکاراش حدود ۱۵ تومن قرض کرد بهم داد که راضیم کنه بریم محضر! احتمالا میخواد اونها رو پس بده .. ( البته خوش بینانه دارم به قضیه نگاه میکنم )
    میدونم که باید ذهنم و از این افکار خالی کنم. ولی این چند روزه خیلی خودم و کنترل کردم! سعی کردم توی ماشین آهنگ گوش نکنم! کمتر بهش اس دادم! خودم بیشتر بردم توی جمع! خودم و مشغول کذردم! به چیزای خوب فکر کردم! تا یه دقیقه وقت خالی پیدا کردم توی تالار سر خودم و گرم کردم! به تاپیک بچه ها سر زدم! مقاله خوندم ............این روزا هرچی بوده تو دلم جمع شده رو هم! دلتنگیامم که نمیتونم توصیف کنم! فقط همین و میدونم که حال خوبی ندارم.
    جای همه خالی دارم میرم حرم عبدالعظیم خلوت کنم باهاش! ( اولین قول و قرارامون و توی باغ طوطی با هم گذاشتیم و هر هفته باهم میرفتیم زیارتش ... یجورایی یه رابطه نزدیکی باهم پیدا کرده بودیم .... . برای همه دوستای همدردی دعا میکنم. لطفا شماهم منو دعا کنی.. خیلی خراب شدم امروز ...
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : یکشنبه 27 اردیبهشت 94 در ساعت 19:50

  8. 3 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), بارن (یکشنبه 10 خرداد 94), غزاله 91 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام،

    امیدوارم که حالتون خوب باشه در هر حالت میتونم درکتون کنم که تو چه حالی هستید و از خداوند متعال واستون آرامش و یه زندگی خوب به تمام خوشبختیهاش خواستگارم...
    مرتضی عزیز خیلی خوشحالم که دارید به آرامش میرسید فقط این آرامش رو در خودتون باید پایدار کنید باید این آرامش در وجود شما رخ بده، شما وقتی به این آرامش میرسید که تمام توکلتون و تمام روحتون رو در بس خدمت خود.صاحبش بذارید،خدارو تو وجودتون حس کنید و طوری که وقتی در کنارشی اصلا نفهمیدم زمان چطوری میگذره( باور کنید چنان لذتی داره که حد نداره)
    شما باید در همه حال یاد بگیرید که هر حسی که در وجودتون.رخ میده ماندنی نیست پس چرا باید واسه همون مدت کوتاه هم خودتونو عذاب بدید هم دیگران رو،پس دوست خوبم سعی کن که این احسایات رو در خودت کوتاه جلوه بدی تا به امید خدا یواش یواش بتونی کنترلش کنی...شما هر چیز منفی که از طرف همسرتون به گوشتون میرسه باعث شکستگی شما میشه باید بتونی رو این احساسات غلبه کنی تا به آرامش برسی...
    من اون آخریها که اون نامه آخر رو به دست همسرم رسوندم اولین عکس العمل همسرم یه پیام بود.که با خوندش اول یه شک بهم وارد شد،توش نوشته بود:
    سوده چی فکر کردی واسم نامه میدی فکر میکنی من انقدر بچه ام که باز نامه هاتو بخونم نخونده انداختمش تو سطل آشغال

    من در دو دقیقه اول داغون شدم،پیش خودم گفتم آخه انقدر تلاش واسه چی بعد به خودم امدم گفتم سوده این تلاشها فقط واسه درست کردن خود سوده هستش که به ایدآل خودش در بیاد تا خودشو محک بزنه و بس بعد آروم شدم و در حواب واسش نوشتم:
    مهربونترینم تو حق داری نامه رو نخونی من در همه حال واست بهترین رو میخوام،مهم خوشبختی و آرامش توه واسم همین...
    مرتضی عزیز سعی کن در همه حالت با همسرت مهربون باشی،درکش کنی و وجود خود. رو از فرزندت کمرنگ نکنی...
    سعی کردید از همسرتون به طور غیر مستقیم معذرت خواهی کنید؟!

    پ.م.خیلی ممنونم که جویای حالم بودید،راستش واسه مسافرت امدم ایران یه مدت بیمارستان بودم و دور از انترنت و الانم انترنتم به سرعت حلزونه؛)
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  10. 2 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (دوشنبه 28 اردیبهشت 94), غزاله 91 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوده عزیز، ممنونم از راهنمایی و همدردیتون ، نگرانتون بودم!
    اولاً خیلی ناراحت شدم بابت بیمارستان رفتنتون!!!بلا دور باشه ان شاالله ...
    دوماً خیلی خوشحالم که دوباره شاهد حضورتون توی تالار هستیم، واقعاً جاتون خالی بود!

    - - - Updated - - -

    راستش با شنیدن خبر فروش خونه اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که " همسرم دیگه بطور قطع قید منو زده و میخواد آخرین خاطرات منو با رفتن از خونه ای که با ذوق فراوون خریدیم و کلی براش زحمت کشیدیم و توش کلی خاطره داشتیم، از بین ببره!!! بخاطر اون حالم خراب شد.
    و دقیقا بخاطر اینکه به این احساسم غلبه و کنم و آرامش بگیرم رفتم حرم عبدالعظیم .! و خداروشکر همینجوری هم شد! آخر شب دیگه حالم خوب شد!!!
    بعدش اس دادم به همسر سابقم " من اومدم حرم عبدالعظیم، بجای دوتامون زیارت کردم، بجای دوتامونم زیارت عاشورا خوندم ( جای همیشگی )ولی تنهایی خیلی سخت بود ... خیلی!
    ( (( آخه ما از روز اول نامزدیمون هر هفته میرفتیم اونجا و یه گوشه واسه خودمون داشتم و اونجا زیارت عاشورا میخوندیم )) )

    - - - Updated - - -

    دیشب تلفنی به خواهر خانومم گفتم بهش بگو اگه بخاطر قرضهاش تحت فشاره، من پول پیش خونه رو میگیرم و بهش پس میدم! خودمم میرم خونه مادرم و با اونها زندگی میکنم. ( البته یجوری بهش گفتم که به هیچ عنوان بخاطر برگشتن این کار و نمیکنم و فقط نیتم اینه که پسرمون و مادرش آواره نشن! الانم هیچ اصراری به برگشت ندارم! هر جور که خودش احساس میکنه راحتتره، زندگی کنه! اون راحت باشه منم خوشحالم ! )

    - - - Updated - - -

    الان تقریبا هفته ای دو سه بار میرم پسرم و از مهد ورمیدارم و میبرمش گردش!
    خیلی بچه احساسی و مهربونیه و فوق العاده باهوش! تا صداش میکنم، بخاطر اینکه یوقت نگم پاشو بریم خونه، سریع یه چیزی میگه که حواسم و پرت کنه! وقتی هم که بهش میگم، میگه بابا! حالا یذره منو پیش خودت نگهدار!!! وقتی میرسیم جلوی در، میگه بابا!! تو توی ماشین بشین، نریا!!! من برم به مامان بگم باهات آشتی کنه، تو هم بیا بالا پیش ما بمون!

    - - - Updated - - -

    در مورد معذرت خواهی!
    همسر منم مثل علی آقای شما فعلا فراریه! فقط در حد یک سلام و خداحافظی حرف میزنه! البته خیلی آروم و مهربون!!!!
    بعضی وقتا متوجه میشم که زیر چشمی نگام میکنه! چند بار هم چشم تو چشم شدیم! دلتنگیش و از چشماش میخونم!!! خییییییلی!!!
    چون روم نمیشه زیاد تو چشماش نگاه کنم هنوز نتونستم خودم و بزنم به پررویی و سر حرف و باز کنم! ولی فعلاً با اس ازش معذرت خواهی کردم !!!

    راستی یه چیزی هم بگم!

    بعد از ۴ روز یه بیت عاشقانه واسش فرستادم " کی گفته از عشق تو دست میکشم؟ دارم با خیالت نفس میکشم!!! "
    سریع جواب داد که " با عشق اونایی نفس بکش که تمام این سالها نفس کشیدی، و وقتی اعتراض کردم نفس منو توی سینه قطع کردی! "
    منم نوشتم " فقط حرف دلم و میزنم ...
    نفس من از همون بچگی با نفس تو یکی بود، تو باور نکردی!!! به من میگی منفی باف! ولی همه اونا بافته ذهن خودت بود ...
    اگه قرار بود به عشق کس دیگه ای نفس بکشم توی این دو ماه که تعهدی نسبت به تو نداشتم میکشیدم ... " بهت حق میدم! طرفداریهای بیجای من از اونا، که همش بخاطر بی مهارتیم بود باعث شد که تو این فکرا رو بکنی ...
    تو لیاقت بهترینها رو داری امیدوارم هر جا که هستی و میری موفق بشی و خوشبخت!!!


    بنظرتون زیاده روی کردم؟؟؟
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : دوشنبه 28 اردیبهشت 94 در ساعت 21:32

  12. 3 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), سوده 82 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), غزاله 91 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 خرداد 96 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 118 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوده جان خوشحال شدم دوباره اومدی ....ان شا الله سالم وسلامت باشی


    اقا مرتضی .....احساس کردم زنتون خیلی مظلومه ......دوستون داره ولی از مشکلات و بی مهر ها خسته و دلزده شده
    تنهاش نگذارید ....من نمیدونم که بین شما چیا گذشته اما ....الان بهش محبت کنید و گذشته رو جبران کنید ...

    شما مال خانومتون هستید ....فقط مال اون ...خودتون رو ازش دریغ نکنید

    بنظرم پسرتون خیلی شیرین ودوست داشتنیه ......لپاشا از طرف من بکشید

    دعا میکنم براتون

    در مورد سوالتون .....کار خیلی خوبی میکنید عشقتونو ابراز میکنید ......ادامه بدید ...ولی کیفیت و کمیت رو خودتون میدونید ....بنا به شرایط بسنجید
    ویرایش توسط غزاله 91 : سه شنبه 29 اردیبهشت 94 در ساعت 07:51

  14. 2 کاربر از پست مفید غزاله 91 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), سوده 82 (چهارشنبه 06 خرداد 94)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    تو اس ام دادن هاتون دقت بیشتری به خرج بدین استفاده ازجملاتی همچون

    باور نکردی و یا بافته ذهن خودت بود


    ایشون رو در لاک دفاعی می بره و پیامتون رو از ارزش ساقط می کنه و تاثیر گذاریش رو به صفر می رسونه.

    فقط محبت کنید و نشون بدید که کدوم اشتباهاتتون رو بهش آگاه شدید فعلا کاری به ذهنیات و باورها و اشتباهات خانم نداشته باشید.

  16. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    morteza2487 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), گیسو کمند (چهارشنبه 30 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (سه شنبه 29 اردیبهشت 94), سوده 82 (چهارشنبه 06 خرداد 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همدردای عزیز سلام.
    غزاله عزیز ممنونم که همیشه به تاپیک من سر میزنید. همیشه تشکرتون رو زیر همه پستها میبینم. بابت راهنماییتون و همچنین ابراز محبتتون نسبت به پسرم ممنونم، آره! واقعاً خیلی دوست داشتنی و خوردنیه! دست بوس شماست.
    بی نهایت عزیز! از شما هم تشکر میکنم که همیشه هستید! بابت هشدارتون هم ممنونم. باید بیشتر حواسم و جمع کنم.

    - - - Updated - - -

    به خودم که توجه کردم دیدم خیلی بی طاقت شدم و صبرم واقعاً کم شده!
    واسه همین فکر کردم که اگه اول این مشکلم و حل کنم خواه نا خواه خیلی از چیزا درست میشه ...
    * موقع رانندگی ( با این راننده های تهران!!!! ) به محض اینکه حس میکنم دارم از دست کسی عصبی میشم اول به خودم یه ایست میدم! بعد میگم آروم باش! عصبانی نشو! صبر کن! ولش کن بذار بره! ارزش ندا ه اعصاب خودت و بخاطر دیگران خورد کنی!!! و خدارو شکر سریع آروم میشم.
    * پدرم خیلی عصبیه! میشینه پای ماهواره و هی به دولت و رژیم دریوری میگه! تقریبا نسبت به همه چی غر میزنه! به مادرم! به برادر و خواهرم! به عروساش! و و و ...
    قبلاً زیاد خونشون نمیموندم که اعصابم خورد نشه! ولی الان دارم خودم و مجبور میکنم که روبروش بشینم و فقط بشنوم و صبرم و محک بزنم و طاقتم و زیاد کنم!!! اینم خدارو شکر دارم طاقت میارم
    *از پارسال به پسرم خیلی حساس شده بودم و زود از دستش عصبانی میشدم ( منشاء رفتارش رو از طرف مادرش میدید،، وقتی بهش میگفتم تقصیر توئه که این کاهارو میکنه و ایشون قبول نمیکرد! منم متاسفانه سر بچه بیچاره خالی میکردم !!!
    دارم سعی میکنم کارهی پسرمم تحمل میکنم و تا جایی که بتونم به رفتارش توجه نمیکنم و وقتی که دیگه خسته میشم یه جوری فضا رو عوض میکنم که جفتمون یادمون بره! یا باهاش بازی میکنم! یا میبرمش بیرون! یا کشتی میگیریم! البته خیلی هم باهاش صحبت میکنم و سعی میکنم خوب و بد رو براش تشریح کنم ...

    - - - Updated - - -

    دارم سعی میکنم دیگه کاری به همسرم نداشته باشم! من کار خودم و میکنم و اشتباهاتم و اصلاح میکنم! فهمیدم که بهترین کار همینه! اگه من همونی بشم که ۱۱ سال پیش بودم ( که مطمئناً با تجربیاتی که اینجا بدست میارم خیلی از اونموقع بهتر میشم) خواه ناخواه دوباره ( ان شاالله) در نظر همسر سابقم دوست داشتنی میشم و خودش به سمتم میاد و زندگی به کاممون شیرین و لذتبخش میشه!
    خونه فروخته، مهم نیست! الان اون آرامش بگیره بهتره! بعدا دوباره میخریم!

    - - - Updated - - -

    دارم تمرکز میکنم روی درس! شبها دارم زبان تمرین میکنم تا مهر ماه که ثبت نام دانشگاه شروع میشه یه مقدار جلو بیفتم
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : یکشنبه 03 خرداد 94 در ساعت 22:18

  18. 5 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    setare_000 (یکشنبه 03 خرداد 94), بارن (یکشنبه 10 خرداد 94), رنگین (یکشنبه 10 خرداد 94), سوده 82 (چهارشنبه 06 خرداد 94), غزاله 91 (یکشنبه 03 خرداد 94)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امروز علیرضا رو از مهد ورداشتم رفتیم استخر! به مامانش اس دادم که " سلام، ما استخریم! میارمش خونه "
    جواب اومد " لطفاً بعدش ببرش پارک، چون بهش قول داده بودم "
    منم نوشتم " از ساعت ۱ پارک بودیم "
    ( با اینکه هروقت جواب سلامم و میداد خوشحال میشدم، ولی الان دیگه جواب سلاممم نده ناراحت نمیشم)
    دیدم فرصت خوبیه یه پیام دیگه دادم: "راستش من در مورد پسرمون با مشاور صحبت کردم، گفتن سعی کنید چندوقت یکبار با هم ببریدش بیرون، که با هم ببیندتون و نبود هیچکدومتون و حس نکنه . یا حداقل کمتر به چشمش بیاد.
    فقط گفتم که بدونی. تصمیمش با خودت! چند وقته هروقت میبرمش بیرون میگه "کاش مامانم پیشمون بود، دلم براش تنگ میشه "
    ولی بازم طبق معمول جواب نداد!

    دوبار آخری که علیرضا رو بردم بیرون، دو سه بار بهم گفت " بابا! وقتی با شما میام بیرون دلم برای مامانمم تنگ میشه " ( قبلش اصلا این حرف و نزده بود!!! )
    یه حسی بهم میگه مامانش بهش گفته که این حرف و بزنه!
    چقدر زود دیر میشه!!!

  20. 2 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 04 خرداد 94), رنگین (یکشنبه 10 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم را دوست دارم، اما به من خیلی بی توجه شده!
    توسط maryam_sh در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 آبان 93, 19:32
  2. شوهری که منو دوست داشت حالا به من بی توجه شده!!
    توسط مژگان 2 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 31 شهریور 91, 08:33
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  4. ناتواني در بيان دوست داشتن
    توسط ايدا هاشمي در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 07 دی 86, 01:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.