سلام ، پسر ٢٨ ساله هستم، بدون هيچ گونه اغراق مي گم بعد از بيست و هفت سال از يه دخترخانمي هم سنو سال خودم در محل كار كه يك سالي بود مي شناختمش و زير نظر داشتمش خوشم اومد. به نظر من خانواده هامون هم به هم مي خورن و خيلي اختلافي با هم نداشتيم، باور كنيد نه تنهايي بهم فشار اورد و نه اصراري از كسي مجبورم كرد. صرفا نظر خودم بوده وپاي نظرمم هم ايستادم، بعد از اين مدت رفتم و بهش گفتم كه دوستش دارم، اصلا انتظار اين حرفو از من نداشت و ترجيح داد اون زمان اصلا راجع بهش صحبت نكنيم و بعدا صحبت كنيم. تا اينكه خيلي گذشت (حدود شش ماه) و ارتباطمون همچنان ادامه داره، الان شكل ارتباط ما شكل كاملا دوستانه است و اصلا عاطفي نشده، كاملا مشابه ارتباطي كه ساير دوستام دارم و اون با ساير دوستاش داره، معمولا از هم خبر داريم.از همون اول هم قصد ازدواج داشتم ولي چيزي كه منو نگران مي كنه اينه كه اصلا منو مي خواد يا نه؟ هيچ نشونه اي از احساسش به من بروز نمي ده و نداده، در حاليكه من به طرق مختلف بارها اين كارو كردم و مطمعنم مي دونه دوستش دارم (و فكر مي كنم از اين موضوع هم ناراحت مي شه) منم هيچ وقت راجع به اين موضوع باهاش رك حرف نزدم و مي خواستم مطمعن شم ذره اي احساس به من داره، برا تولدش كادو گرفتم و اونم به جبرانش برا تولدم كادو گرفت.
واقعا نمي دونم فردا يكي بره خواستگاري اصلا به من فكر مي كنه يا جواب مثبت ميده؟
يبارهمون اول گفته بود شرايط ما به هم نمي خوره و ازون به بعد هيچ وقت راجع به اين موضوع صحبت نكرديم، واقعا از روي رفتارش نمي تونم متوجه بشم كه به من علاقه اي داره يا نه؟نگرانم با صحبت مستقيم خراب شه همه چي؟ لطفا راهنمايي فرماييد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)