با سلام دوستان حرف گفتنی بسیاره ! فکر کنم با آشنایی من به این تالار این اولین پست یه برادر نگران نسب به زندگی خواهرش باشه، ممنون میشم در این راه منو کمک کنید
من یه خواهر دارم که در سن 20 سالگی یه بار ازدواج ناموفق (نامزدی) داشته ایشون در ازدواج اولش با اینکه ازدواج فامیلی بود به بن بستی رسیدن که، همسرشون رک و راست اومدن بعد از 2 سال از عقدشون گفتن به دلیل بیماری سرع دخترتون و ترسی که من دارم و همچنین من عاشق دوست دخترمم و میخوام جدا بشم و این ماجرا با تموم دلبستگی زیاد خواهرم به زندگیش و خانواده آروم ما به صورت تفاهمی بدون هیچ جارو جنجالی تموم شد.
در ادامه خانواده من با اینکه از سطح تقریبا متوسط رو به پایینی بودند شروع به ساخت دوباره روحیه و زندگی خواهرم کردن در حدی که در 5 سال بعد از این داستان در محیط کاری خواهرم، یکی از مهندسین شرکتشون بسیار علاقه مند به خواهر بنده شدن و وقتی اومدن خواستگاری خواهرم اصلا به این موضوع فکر نمیکرد که ایشون یه پسره و خودشون بلاخره با تجربه یه ازدواج ناموفق هستن...
بعد از حدودا 3 ماه از جلسات خواستگاری و مشاوره این دو نفر باهم زندگیشونو شروع کردن
در 4 5 سال اول زندگیشون همه چیز خیلی عالی و راضی کننده برای خواهرم بود،جز چند مورد ساده که مثلا همسرشون کلا خیلی آدم دوشخصیتی هستن در بیرون و مهمونی فردی کاملا با احساس مسئولیت و محترم و در باطن 180 درجه اختلاف دارن!
در همان سالها بنده به دلیل هوش بالا و موارد ریز بینی که دارم متوجه استعمال مواد مخدر (تریاک) توسط ایشون شدم که در ادامه وقتی این موضوع رو با مادرم مطرح کردم، ایشون نیز به دلیل تجربه پرستاری نظر مشترکی به این موضوع داشتن و قبلا همچین حسی را کرده بودند، اما به دلیل آرامش زندگی خواهرم ما هیچ پالس یا اشاره نه به خواهرم و نه به شوهرش ندادیم.
گفتنی که این دو 2 فرزند پسر نیز دارند،تا اینکه در این اواخر بعد از 8 سال زندگی مشترکشون ما متوجه شدیم سر یک سری مسائل جزئی باهم جر و بحث هایی دارند عین مهد رفتن و ضعیف بودن بچه ها و...
اما انفجار دو سه هفته بعد رخ داد زمانی که خواهرم در جیب همسرشون مواد پیدا کردن
وقتی که خواهرم پس از چند جلسه با شوهرش صحبت کردن و روزهای زیادی با مشاوران نا آگاه تلفنی که بدون شناخت از خواهرم و زندگیش راهنمایی های غلطی به ایشون داده بودند، در یک جلسه به شوهرش گفته بود به نظر من تو هیچی نیستی معتاد دو شخصیتی و.... یا ترک میکنی و عین آدم میشی از نظر رفتار یا من دیگه هرچی فکر کردم به این نتیجه رسیدیم که طلاق بگیریم
همسرشونم که آدم عجیبی در جواب گفتن خیلو خب شما که یه هفته فکر کردی به منم یه هفته وقت بده فکر کنم ولی بدون این چاقو که تو دستت گرفتی دست خودتم میبره (خودشون اذعان داشتن که واسه آگاهی خواهرم این حرفو زده که به زندگیش بها بده)
اما خواهرم بعد از چند روز بعد گفته چی شد فکراتو کردی خلاصه باز با اصرار یه دعوا دیگه راه انداخته به چه دلیل به خاطر اینکه همش باورش اینه ک این راضی از این شرایط چون هر رفتاری دلش میخواد با من میکنه و بچه هاشم که من نگه میدارم دیگه دلیلی نداره نگران زندگیش باشه، به قول خودش یک به صد به نفع اونه ادامه این زندگی
و روز بعد با گذاشتن یه نامه که من رفتم خونه بابام تو هم اگه حرفی داری بیا اونجا و...
اومد خونه ما با تقریبا با 1/3 وسایلاش و بچه هاش
شوهرش اومد خونه و زنگ زد که چرا همچین کاری کردی ؟! گفت اگه حرفی داری بیا با بابام بزن !
و پدرم فرداش به دلیل رابطه خوبی که با پدر ساده و بی سر و زبون دامادمون داشت رفت درد و دل های عین اینکه آدم معتاد دستش خالی ، اعصاب نداره، خوصله نداره و... رو گفت و ایشون نیز با تایید قول صحبت و حل و دادن ولی از اونجا که هیچ نوع برش و سیانتی بر روی فرزندانشون نداشتن این جلسه بدون فایده بود
بعد از 1 هفته و نیم بی خبری محض !
با پیشنهاد پدرم فرزندان بی گناه و مظلوم و برداشتیم بردیم پیش دامادمون تا به خاطر بچه ها نیز فکری به حال این زندگی و به نوعی وضعیت داشته باشه ایشون
{ضمنا خواهر من به دلیل مشاوره با وکیلهای پولکی و مشاوران روانشناس واقعا ناآگاه بسیار ترغیب به طلاق و خراب کردن زندگی بودند}
بعد از دو هفته ایشون یه ایمیل زدن به خواهرم،که بنده رفتم مشاوره (پیش دکتری که قبلا با خواهرم رفتن و خواهرم اصلا ایشونو نیز به دلیل دروغ هاش قبول نداره) و دارم به فکر یه راه کارم و همش تو ایمیل گفته بود تو اینجوری کردی تو به من فرصت ندادی ، حتی یه عذر خواهی یا دلتنگی در نامه ایشون نبود
بعد از 3 روز داماد کوچیکترمون که به شدت آدم کوتاه فکر و بچه ای از نظر بنده - بازهم رو ناآگاهی خانواده من اجازه خواست تا بره صحبت کنه و به نوعی این زندگی رو وصل کنه اما از اونجا که این دو قبل ترم ارتباط خوبی نداشتن این صحبت به یه کل کل مردانه رسیده که داماد کوچیکترمون به جای درست کردن با گفتن یه حرفای زننده بدتر شائبه یه سری مسائل دیگه هم درست کرده بودند و این کلاف پیچیده تر شد.
در تمام این مدت مادرم با صبور بسیار و آرامش هر روز با روشهای مختلف از خطرات و مضرات تصمیم طلاق و مشکلات آینده برای خواهرم در کنار مزیت های زندگی زیبا فرزندانش اینقدر گفت تا ایشون در پی تماس همسرش راضی به جلسه دو نفره شد.
و قرار شد برن بازهم پیش همون مشاور وقتی رفتن مشاور گفته بود ایشون به 10 15 جلسه نیاز دارن و عین همین حرفم به خواهرم زده بود که شما خوبید و ایشون نیاز دارن !!!
با وساطت مادرم و صحبت با دو طرف و روشن کردن چراغ این زندگی قشنگ دوباره دامادمون با گل و شیرینی اومد و خواهرم به همراه کادو با رضایت و دل شاد برد خونشون، سعی کرده بود تو کل خونه عکسای خواهرم و بچه هاش و خودشونو قاب کنه بزنه که دلش شادتر بشه و قول داد تغیر کنه
از اون ماجرا 3 4 ماهی میگذره
و الان دوباره ما داریم پالس های بدی از زندگیشون دریافت میکنیم ، اتفاقهای عین چند ماه قبل از انفجار
بحث های کوچیک کل کل های ادامه دار
الان از شما دوستان من راهنمایی میخوام بگید چه راهکاری میشه واسه نجات این زندگی ارائه داد ؟
در ادامه یه آنالیز از شخصیتهای و عیبهای این دو نفر هم از نگاه و حرفای خودشون نوشتم
خواهر بنده :
فرض نبودن تو کارا
زیاد حرف زدن
ناآگاه بودن نسبت به خرج کرد
کمی بددهن
کمی عصبی (شاید به خاطر مشکلات زندگیشون)
شخصیت نسبتا ضعیف
کمی بی فکر
با سطح زنانگی متوسط رو به پایین
بسیار ساده از نظر فکر و یک رو از لحاظ رفتار
به نوعی دهن بین
=========
دامادمون :
شخصیت ضعیف
تحقیر کن
دو شخصیتی
معتاد به مواد مخدر و سیگار
ارتباط در شبکه های اجتماعی با بعضا یک همسر رئیسشون که ب نوعی همکارهستن
غر غرو
تنبل
بی فکر
بی اعتقاد به خدا و پیغمبر و ...
کمی اهل مشروب
در ادامه حرف زیاده اما انشالا از این به بعدش هدف مند تر گفته بشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)