به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خواسگاری عجله ای مشکوک نیست؟؟؟

    سلام
    من قبلا در مورد یه مورد خواستگاری که داشتم اینجا از دوستان کمک خواستم اما چون هم دیر بفکر طرح مشکلم افتادم و هم اینکه اینجا دوستان کم لطفی کردن کلا از خیرش گذشتم و دیگه سر نزدم .... و اما مشکل الانم
    من دختری28ساله هستم خواسگارای ریز و درشت فراوانی داشتم که به فیلترینگ مادر و خواهرم خوردن و همین باعث شده تا این سن مجرد باشم از طرفی خودم ناامید از ازدواج شم و از طرفی خانواده زیر بار کاری که میکنن نمیرن و فقط با حرفاشون عذابم میدن و هم تحت فشارم
    اما الان:
    دوسال پیش شخصی به خواسگاری اومد که واسه اولین بار خونوادم اجازه دادن پسرشون رو هم بیارن و من واسه اولین بار با یه اقا توی خونمون در مورد ازدواج حرف زدم
    در کل نیم ساعت فکر میکنم شد بعدش اینا رفتن و بعد از تماسهای مکرر که این فامیلم بیاد دخترتون رو ببینه اون فامیلم بیاد نهایت زنگ زدن که نه انشالله دخترتون خوشبخت شه
    حالا دلیل:
    پسر ایشون دکترا داره بااین حال چون توی اتاق من اومد و حرف زدیم از اینکه اونهمه کتاب دارم و کلا ذهن بازی دارم مثه اینکه تعجب کرده بوده و مادرشون که زنگ زدن گفتن پسرم گفته ماشالله این خانم خیلی فهمیده است و به ما نمیخوره!!!!!! و موضوع دیگه اینکه من به پسرشون گفتم کاملا خط قرمزهام رو می شناسم خودم واقفم ولی دوس دارم این ازادی که الان دارم ادامه داشته باشه((چون من بسیار مقید و محجبه هستم ازادی هام هم معلومه چیه فقط امر و نهی نباشه کی رفتی کی اومدی))ایشون اینو فهمید چون بواسطه اشنایی خونواده ها میدونس منظور یه همچین دختری از ازادی چیه اما اینم یکی از دلایلش بود که ما بهم نمیخوریم
    و موضوع تموم شد
    تاااااا امروز که بعد از دوسال خونوادشون با اصراری مثال زدنی دوباره پیداشون شده ،،دفعه قبل با چشم باز و تحقیقات مقدماتی ما اجازه دادیم پسرشون بیاد واسه همین خونوادش اصرار داشتن مرحله اول مثلا رد شده ما بیایم اینا بیشتر باهم اشنا شن !!!!!!!
    الان خیلی استرس دارم دستام یخ کرده تصمیم خیلی سختیه ،،کمکم کنین لطفا
    مشکل الانم :
    از نظر خونوادم تحت فشارم بخوامم نمی تونم بگم نه بااینکه اساسی رفتار دفعه قبلشون توی دلم مونده
    -به پسره مشکوکم که نکنه بد دل باشه ،خب من که همونم شرایط من که عوض نشده پس چطوری بعد دوسال باز اومده این؟ضمن اینکه من اصلا با خودش یا خونوادش اشناییت ندارم،چطوری بعد دوسال باز میگه این دختر
    راستی مامانش اینا اصرار دارن که توی این دو سال ما هیچ جای دیگه خواستگاری نرفتیم
    اینا واسم مبهمه گیج شدم الان من وسواس دارم یا واقعا یه چیزی هست که استرس گرفتم؟
    خواهش میکنم تنهام نذارین

  2. 2 کاربر از پست مفید خیال تشکرکرده اند .

    یه دختر سرگردان (جمعه 18 اردیبهشت 94), بارن (شنبه 19 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 94 [ 01:59]
    تاریخ عضویت
    1394-1-28
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    249
    سطح
    4
    Points: 249, Level: 4
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اول :

    در متن شما چند دسته جملات است :
    حدس، گمان، پیش‌داوری و شُبهه که بر اساس هیچکدوم نمی‌شه قضاوت کرد و به نتیجه رسید.

    دوم :

    اگر در جلسه اول خواستگاری یک مرد جمله زیر رو بشنوه (اگر به تفصیل موضوع باز نشده باشه) یک نوع احساس عدم کنترل زندگی آینده بهش دست میده و خودم شخصا جمله پایین بشنوم در من تردید در انتخاب ایجاد می‌کنه.(بازم می‌گم اگر موضوع کاملا باز نشده باشه)
    نقل قول نوشته اصلی توسط خیال نمایش پست ها
    موضوع دیگه اینکه من به پسرشون گفتم کاملا خط قرمزهام رو می شناسم خودم واقفم ولی دوس دارم این ازادی که الان دارم ادامه داشته باشه.
    تنها موردی که در متن بالا می‌تونه عامل عقب نشینی اون آقا باشه به نظر من همین جمله شماست.مگرنه اینکه این خانوم خیلی مطالعه داره و فهمیده است و به درد ما نمی‌خوره عقلانی نیست (البته اگر عین جمله رو تایپ کرده باشید، چون من یک حدس دیگه ای زدم).


    سوم :

    اینکه اون آقا دوسال جایی نرفته و بعد از دوسال پیشنهاد دوباره دادند هیچ عیبی نداره و حتی نشونه خوبیه و نشون می‌ده این دوسال همیشه گوشه ذهن ایشون بودید ولی یک عامل و یا یک دلیل ایشون تا الان متوقف کرده، فلذا اگر جلسه بعدی گذاشته شد حتما درمورد اینکه چرا دفعه قبل رفتند و چرا بعد از دوسال امدند رو حتما جویا بشید، چون همین‌طور که برای شما سوال پیش امده ایشون هم جواب‌های کامل رو آماده کرده.


    جمع بندی :
    اینکه ایشون بخوان دوباره بیان اصلا دلیل بر بد دلی و مشکوک بودن ایشون نیست و احتمال می‌دم حتی علاقه این‌دفعه شخص به شما نسبت به قبل بیشتر شده باشه.توصیه من اینه این‌قدر پیش‌داوری نکنید و برای خودتون سناریو سازی نکنید و اگر تصمیم به قضاوت دارید اجازه بدید ایشون بیان و حرف هاشون رو بزنن و اگر مورد تایید اولیه قرار گرفت در دوره شناخت تحت نظر خانواده، ایشون رو از مشکلاتی مثل بدبینی و بد دلی و از این قبیل مورد سنجش قرار بدید.
    این رو هم بگم که حالت های شما و سوالاتی که براتون پیش امده تقریبا عادیه (با کمی شدت بیشتر از عادی)، چون امر ازدواج امر مهمیه و شما باید سعی در مرتفع ساختن سوالاتتون در جایگاه مناسبش بکنید و اینقدر هم پیش‌داوری نکنید .پس خواشا ایراد بنی اسرائیلی نگیرید و جلسه خواستگاری رو بگذارید.

  4. 2 کاربر از پست مفید goll تشکرکرده اند .

    خیال (شنبه 19 اردیبهشت 94), شکوه (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    استرس بابت چی؟ شما اجازه بدین دوباره به خواستگاری بیان. احتمالا خود آقا پسر یه سری توضیحات در مورد دفعه قبل بهتون میدن.

    اگرم قانع نشدین میتونین سوال هایی که توی ذهنتون هست رو باهاشون در میون بزارین.

    اگر هم متوجه شدین اونها دچار سوءتفاهماتی در مورد شما شدن مسائل رو براشون باز کنین.

    خودتون هم الان بشینین و بیشتر به معیاراتون فکر کنین.به نظر منم این جمله ای که گفتین که می خواین آزادی که الان دارین ادامه دار باشه خیلی خوشایند نبوده.

    ببینین،چه دختر و چه پسر وقتی ازدواج می کنن نمیتونن دقیقا آزادی ها دوران مجردی رو داشته باشن.منظورم محدودیت شدید نیست.

    ولی مثلا شما الان آزادین در مورد برنامه ای که مثلا برای یه روز تعطیل دارین هر جور که بخواین تصمیم بگیرین ولی بعد از ازدواج یه نفر دیگه هم هست که نظرش رو

    باید بخواین.

    یه کم با جزییات بیشتری صحبت کنین با اون آقا و کلا با همه خواستگاراتون .بگین که مثلا منظورتون از آزادی دقیقا چیه.

    پس با روی باز و با آرامش و بدون پیش داوری پذیرای خواستگارتون باشین و همه چیز رو به خدا بسپارید.موفق باشین.

  6. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    خیال (شنبه 19 اردیبهشت 94), شکوه (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مرسی دوستان خوبم که وقت گذاشتین و همراهم هستین،واقعا خوندن حرفاتون واسم ارامبخش هست ،نمیدونم انگاری از نظر من ازدواج یه رخداد غیرطبیعیه قبول دارم خیلی واسه خودم بزرگش کردم و حتی ازش هیولا ساختم
    اما واقعا از نظر خونوادم هم همینه و این به من هم القا شده ،دلیلشم میدونم چون خواهرای بزرگترم ازدواج های 100% خوبی ندارن(بخصوص یکیشون که همون معیار مامانم شده)
    من از دفعه قبل خیلی از رفتارشون ناراحت شدم و تا مدتها حتی اجازه نمیدادم کسی اسم خواستگاری بیاری چون بیان اون دوتا علت خیلی توهین بزرگی بهم بود بخصوص دومی((این عینه جمله مادرشون بود:که دختر شما ماشالله خیلی فهمیده اس !!!!پسرم گفته انشالله که خوشبخت بشن)) gollجان عزیز شهرما خیلی کوچیکه و اینجا اصلا پیش نمیاد که یکی بره خواسگاری بعد خودش جوابش منفی باشه و بعدش بااین فاصله(2سال)مجدد پیشقدم همون کیس بشه اونم بااونهمه عجله!!!
    راستش اینکه میگین ممکنه نسبت علاقه اینبار بیشتر شده باشه همین یکی از دلایل شک من هست چون من اصلا ایشون رو تا دوسال پیشم نمی شناختم و حتی این مدته یکبار هم خودش یا خونوادش رو ندیدم که بخواد چیزی تغییر کنه و علاقه ای بوجود بیادش
    اما در مورد حرف استقلالی که زدم کاملا حق با شما و انتیا123 عزیز هست انگار زیاد حرف پخته ای نبود ولی من باید بخاطر شرایطم میگفتم اونو ضمن اینکه خواهرم در همون تماس که دیشب گفتم از مادرشون پرسیدن که خب شما که دلیل مخالفتتون این موضوع هست پس الان چطور دوباره پیشنهاد خواستگاری تون رو مطرح میکنین ؟که جواب درستی نگرفتیم از حرفاشون (گفتن با پسرمون حرف زدیم خب هفته ای یکبار سرکشی به امور اشکال نداره و فقط خوشش نمیاد زن بره سر کار)و هم دوسال پیش و هم الان مادر و خواهرشون تاکید داشتن بواسطه شغلش با خیلی همکارای خانم (مجرد)اشناس اما دوس نداره خانمش سر کار بره و در کل افتاب مهتاب ندیده مد نظرشونه
    همین جمله که بولد کردم منو می ترسونه و جالبه دلیل رجوع دوبارشون دقیقا همینه که متانت و وقارتون رو توی دخترای امروزی کمتر دیدیم خب این نمیتونه دلیل این باشه که ایشون بددل تشریف دارن؟چون من محجبه ام،اهل ارایش و اینا واسه بیرون نیستم و با هیچ اقایی معاشرت دوستانه نداشتم اینا یعنی این اقا نسبت به یسری مسائل حساسیتشون بالاس نه؟
    راستش من خیلی دوس دارم یبار دیگه بیان اما همونطور که توی پست اولم گفتم خونوادم بخاطر ازدواجای نه چندان موفق خواهرام بشدت سخت گیرند و هیچ راهی نداره که از این پل بگذرم(حرف زدن باهاشون فایده نداره و تا خودشون صلاح ندونن مجاب نمیشن)
    ویرایش توسط خیال : شنبه 19 اردیبهشت 94 در ساعت 14:15

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    برخلاف دوستان که میگن به نظرم هیچ مشکلی نیست به نظرم ایشون تکلیفش با خودش معلوم نیست به نظر میاد به شدت وسواس دارن تو این مدت هم مطمئنم دوردوراشو کرده بعد گفته نه اولیه بهتر بود

    یه مثال میزنم خدای نکرده نمیخوام مقایسه یا تشبیه کرده باشم فقط یه مثاله در مورد ایشون


    دیدین بعضی ادما وقتی میرن خرید میوه تو بازار از همون در بازار شروع میکنن همه ی میوه هارو نگاه میکنن قیمتشو میپرسن به امید یه مورد ارزونتر و خوش ابو رنگتر تا ته بازارو میرن بعد دوباره برمیگردن اول تا خریدشونو بکنن؟


    نمیگم این ادما کارشون اشتباهه اما تو همه چیز اینجورین عقل و جیبشون حاکمه


    نمیرن میوه ای بخرن که دلشون میخواد که هوسشو کردن میرن فقط با پول کم یه
    چیز مناسب بگیرن


    ببخشید ازین مثال منظورم تشبیه نیست فقط خواستم کار ایشونو یه جوری که راجع بهش فکر میکنم بیان کرده باشم ایشون گفته حالا میرم میگردم بهتر نبود میام همینو میگیرم


    این ادم معلومه عاقلانه رفتار نمیکنه اگه شما جواب رد داده بودی و اون دوباره میومد من میگفتم چه اشکال داره میگه شاید دوسال گذشته تفکرش عوض شده شرایطم بهتر شده شاید نظرش عوض بشه

    اما الان شرایط متفاوته

    ایشون یه بار اومده دیده که نمیتونه شمارو به عنوان همسر ببینه اگرمطمئن نبود مطمئن باش ازت میخواست مدت بیشتری همو بشناسید اما اینکارو نکرد وقاطعانه گفته بوده که به
    درد هم نمیخورید حالابعد دوسال دیده که دور دوراشو کرده بهتر گیر نمیاره گفته دوباره برگردم


    در ضمن اینکه اونا گفتن جای دیگه نرفتیم رو خیلی با اطمینان نپذیرید


    یارو نمیاد بگه رفتم صدجا دیدم نه همون یکی بهتر بود


    من اگر بودم محال بود بپذیرم که دوباره بیاد که بفهمه ازدواج مسخره بازی نیست

    راجع به این قضیم که گفته دختر افتاب مهتاب ندیده میخواد خودتون چی فکر میکنید؟
    اینکه میگه نمیخوام زنم کار کنه؟
    اینکه همینکه شما گفتی نمیخوام محدودم کنی دمشو گذاشت رو کولش در رفت؟

    دوستانی گفتن حرفتون اشتباه بوده که گفتید من حدود خودمو میدونم امادوس ندارم محدودم کنی به نظرم بسیار شما حرف عاقلانه و منطقی زدید


    گذشت اون دوران که دختر ازدواج میکرد از فرداش میشد یه ادم دیگه


    تو این دوران ادما باید بدونن که هرکس یه حریمایی داره یه حدو حدودی داره یه تفکراتی داره قرار نیست ازدواج که میکنی کن فیکون بشی


    من دقیقا خودمم همین رو از همسرم خواستم که بذاره تا حدی خودم باشم بذاره تا جایی که به زندگیمون اسیب نمیخوره مثل قبل باشم حتی بهش گفتم
    ازم نخواه زن باشم و زنونه لباس بپوشم زنونه حرف بزنم زنونه راه برم بهش گفتم میخوام همین جوری بمونم مثل دختر دانشجوها


    باور کن من همین الان بعضی وقتها یه کفش اسپورت میپوشم و یه شلوارراحتو میرم بیرون درست مثل دختر دبیرستانی ها حتی بارها مامانم گفته هیچیت به دکترهانمیره با این کفش های مسخره اسپورتت


    اما من خوشم میاد که هی یکی نیست بالا سرم بیاد بگه وای فلان چیزت اونجوری بهمان چیزت اینجوری هر جا هر چی بخوام میپوشم هرطور بخوام رفتار میکنم اماحد و حدود خودمم میدونم


    میدونم کجا برم
    کجا چی بپوشم کجاقاه قاه بخندم کجا باشخصیت و محترم باشم کجا راحت و بی توجه باشم


    به همسرم گفتم نمیخوام با امرو نهی و قوانین خسته کننده طراوت و شادابی مو بگیری که همسرم فوق العاده خوشش اومداز طرز فکرم و گفت باهام هم عقیدست


    به نظرم ایشون
    یعنی خاستگارتون تفکرات خیلی سخت گیرانه ای دارن بستگی به خودت داره که از چه مدل دخترهایی باشی

    اگه خیلی منعطفی و میتونی راه بیای باهاش که هیچ اما اگه .......

    اما اگه ازون مدل هایی هستی که تفکرات خاص خودتو داری به بلوغ فکری رسیدی و یه سری خط قرمزهای خاص برا خودت داری به نظرم با ایشون به مشکل بربخوری چون دقیقا ایشون معلومه از چه مدل مردایی هست
    ویرایش توسط sahar67 : شنبه 19 اردیبهشت 94 در ساعت 15:47

  9. 4 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (یکشنبه 20 اردیبهشت 94), بارن (شنبه 19 اردیبهشت 94), خیال (شنبه 19 اردیبهشت 94), شکوه (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام
    حتما خواستگارت را راه بده و با آرامش بررسی کن. همین طوری نمیشه قضاوت کرد. بشر جایز الخطاست و حالا یه اشتباهی ممکنه تو نحوه خواستگاریش کرده باشه. اما نمیشه فقط همین مشکلش به تنهایی را به کل همون فرد تعمیم بدیم.
    می تونه دلایل مختلفی داشته باشه که خیلی هم مهم نباشه.
    من مشابه همچین روندی را داشتم. یه خواستگاری داشتم که خودش بعد از جلسه اول جلو نیامد.و بعد از حدود 6ماه دوباره آمد. برای من هم این افکار پیش آمد. اما بگم وقتی دفعه دوم جلو آمد خیلی مصمم تر بود. البته به دلایلی قسمت نشد. اما بگم بعد یک سال باز هم درخواستش را تکرار کرد.

    نظر شخصی من اینه شاید اشتباه باشه. اما به نظر من پسرها وقتی بارهای اولشونه که خواستگاری می رن یا تازه به فکر انتخاب می افتند با شکم سیری مواردشون را بررسی می کنند. فکر می کنند مثلا این دختر این مورد را دارد حالا می رم مورد بعدی که این نقص را نداشته باشد... البته غالبا پسرها به سخت گیری متهم نمی شوند. و در ظاهر هم انتخاب کننده هستند و دختر هست که باید از معیارهایش کوتاه بیاید.
    اما همین پسر وقتی موارد مختلف را ببینه می فهمه که این مورد ارزش داره به خاطرش از ایده آلگراییش یکم پایین بیاد یا نه...
    (البته این موارد برای بعضی دخترها هم می تونه درست باشه)
    حدس می زنم مورد خوبی به اندازه شما نتوانسته اند پیدا کنند. که اتفاقا خیلی هم خوبه... اینکه اگر انتخاب فردی باشی که فکر کنه بهترین انتخابشی عالیه... من این را خیلی می پسندم...
    و این طور با کمترین سخت گیری از جانب شما پا پس نمی کشد.

    ***************
    در مورد بد دلی اصلا نمی تونی با همین مورد پی ببری...
    چون این موردی که می گی خیلی کلیه. همه آقایون دختر آفتاب مهتاب ندیده می خوان...
    شما باید اول از سوالاتش و اینکه در چه محدوده ای سوالات پر تکرار می پرسه حساسیت هایش را متوجه بشی... البته باز هم یک حدسه. مثلا اگر زیاد در مورد کم و کیف حجابت پرسید یا زیاد راجع به بعضی مسائل حساسیت نشان داد می تونه یه سر نخ برات باشه.
    مثلا من یه خواستگار داشتم داشتم بهش می گفتم من با دوستانم می رم تفریح... بعد یه دفعه همونجا گفت شما تو هم کلاسی هاتون آقا هم دارید؟ تو سوالات دیگرش هم همین جوری به حضور آقایون حساسیت نشون می داد.فقط همین یه مورد نبود.(خب وقتی یه نفر ببینه یه دختری محجبه و مومن هست ولی باز هم این قدر حساسه یه کم مشکوکه....)

    به رفتار مادر و خواهرشان در حضور نامحرم مثلا پدرتان دقت کن. خیلی تاثیر داره. مثلا همین خواستگارم وقتی پدر من بود مادر و خواهرشون کاملا برعکس شده بودند و یه ذره هم حرف نمی زدند!
    محدوده حجاب خواهرش (چون از نسل امروزه) دقت کن. با خواهرش یکم گرم بگیر ببین روابط اجتماعیش چه جوریه... مثلا من یه خواستگار داشتم از خواهرش خیلی حمایت می کرد. مثلا برای تحصیل خواهرش... و خواهرش هم تو اجتماع بود...

    ببین این طبیعیه که یک مرد در جامعه امروز براش مهم باشه خانومش در چه محیطی کار کنه.اگه نباشه غیر طبیعیه. دلیل حساسیتش خیلی مهمه. صرف نظر از اینکه اصلا حتی شاید تو نخوای شاغل هم بشی...

    ببین یکی دلیلش ارتباط با نامحرم هست. خب باید ببینی چقدر این ارتباط با نامحرم براش اینجا بولد شده. مثلا شاید منظورش حفظ پوشش اسلامی باشه...
    البته بگم محیط خیلی مهمه.مثلا بعضی محیطها هر چقدر هم که با حفظ پوشش باشه برای یه خانم خوب نیست. شما اینجا می تونی یه مثال بزنی. بگی فرض کنید خانومتون توی یه محیط علمی باشد و آنجا مرد هم باشد. یا مثلا استاد دانشگاه باشد. حضور نامحرم در اینجا چقدر برایتان مهم است؟
    خب همچین موردی که غیرت بی جا داشته باشد مطمئنا برایش در همین حد هم مشکل دارد.
    ممکن هم هست اصلا دلیلش این نباشد و دلایل دیگری برایت بیاورد و برای تو هم مشکلی نباشد.. به هر حال خواستم بگم ممکنه چند تا آقا یک حرف را بزند اما دلایلشان فرق کند... اون دلیل ؛تفاوت آنها را معلوم می کند. نه خود اون معیار.

    *************


    مورد بعدی(سخت گیری مادرت) اینکه حتما و حتما تصمیم گیری برای ازدواجت را خودت برعهده بگیر و از دست مادر و خواهرت خارج کن.
    من با کمک راهنمایی مدیر همدردی این کار را در مورد پدرم کردم و واقعا ازشون ممنونم... ان شاالله در وقت مناسب تر در تاپیکم توضیح خواهم داد و ازشون تشکر ویژه خواهم کرد.
    اینکه مادرتان به خاطر تجربه هایشان نگران شما هستند کاملا درک می کنم چون چندین برابرش را من تجربه کردم که واقعا به ضرر من بوده.
    اما شما حتما و حتما باید گفتگوی خیلی منطقی و بالغانه با مادرت داشته باشی و از جوانب دیگر هم نگرانشان کنی....
    این نکات را که به تو می گم از جناب مدیر یاد گرفتم. این ها را با کمال آرامش با مادرت درمیان بگذار... یادت باشه حفظ خونسردی و بالغانه و منطقی صحبت کردن در مقابل احساسات مادر خیلی خیلی مهمه...
    اگر حدس می زنی نتونی در مقابل مادرت خونسردانه و بالغانه حرف بزنی یا حتی خجالت می کشی یک نامه برایش بنویس و او را از جنبه های دیگر نگران کن که این نگرانی های جدید باعث می شه از سخت گیریشان کم کنند.
    و اما نکات:
    1) اینکه به مادرت بگی که سن ازدواج شما بالا رفته و رفته رفته انتخاب هایت محدود تر خواهد شد و این امر اجتانب ناپذیر است و برای مادر توضیح بده که پسر با دختر در این مورد خیلی فرق دارد .کاملا از این لحاظ برای مادرت شفاف کن. حتی نیازهایت به ازدواج را برایشان بولد کن. بگو که در جامعه امروز برای یک جوان تاخیر در سن ازدواج باعث مشکلاتی می شود و تو نیاز شدید داری. حتی اگر نیاز شدید نداری هم الکی بگو نیاز خیلی خیلی شدید داری!!!
    2) مسئولیت انتخابت را خودت برعهده بگیر...
    این قسمت را خود آقای مدیر به من گفتند که در گفتگویم با پدرم لحاظ کنم:
    چون مسئولیت ازدواج با من هست. نمی خواهم فردا طلاق بگیرم و بگویم این همان بود که شما برایم تایید کردید. من دوست دارم خودم در نهایت یک خواستگار را رد کنم یا قبول کنم. تا اگر فردا به خاطر انتخابم مشکلاتی داشتم ، پایش بایستم و خودم حل کنم و مسئولیتش را گردن شما نیندازم

    البته من باز نمی دانم مادر شما در چه حد سخت گیر هستند. آیا سخت گیریشون ایده آلگرایانه است یا نه.منطقیست. اما این را کاملا شفاف کن که حتما ازشون مشورت می گیری ولی می خواهی خودت تصمیم نهایی را بگیری...

    ببین من یه اشتباهی می کردم و اشتباهم این بود به جای اینکه مسئولیت انتخابم را به دستم بگیرم ناخوداگاه می خواستم بین معیارهای پدرم و خودم جمع ببندم.که عملا امکان پذیر نیست چون همچین موجود خیالی پیدا نمی شود و طبیعی است که من می خواهم یک عمر با همسرم زندگی کنم پس انتخاب من ملاک اصلی است و بقیه می توانند نظرشان را بگویند و فقط همین...

    ببین ما الان تو سنی نیستیم که بخواهیم از روی احساس ازدواج کنیم... می تونیم حرف منطقی را از غیر منطقی تمیز بدیم... پس می تونیم خودمون برای آیندمون تصمیم نهایی را بگیریم.
    از الان هم شروع خوبی هست که تو انتخاب همسرمون مسئولیت را خودمون برعهده بگیریم این طوری در آینده هم می تونیم با احساس بهتری زندگی کنیم و اینکه نذاریم در آینده هم دیگران تو زندگیمون دخالت کنند. اگر الان تو انتخابت خودت تصمیم بگیری بعدا هم تو زندگیت خودت و همسرت تصمیم می گیرید و بعدا هم خانوادت دخالت نمی کنند.
    اشتباه نشه.تصمیم نهایی و اصلی منظورمه... یعنی اینکه بفهمانی این تو هستی داری تصمیم می گیری نه مادرت... این تو هستی مسئول زندگیت هستی...
    اگر این قسمت را شل بگیری ممکنه بعدا هم خانوادت به خودشون اجازه بدن در زندگی ات دخالت کنند.

    و این را هم از من داشته باش که دخالت دیگران به خود دیگران ارتباط چندانی ندارد. این ما هستیم که به هرکس چقدر اجازه می دهیم در زندگیمان دخالت کند . پس به مادرت آنگونه ربط ندارد به خودت ربط دارد. به رفتار بالغانه یا منفعلانه خودت.
    پایه اش را همین اول محترمانه و عاقلانه و بدون اصطکاک و منطقی درست کن.که بعدا سخت می شود.
    (دوباره تاکید می کنم.دخالت کردن با مشورت دادن فرق اساسی دارد.)
    ****
    و این هم یک تجربه مهم است که بهت می گم.وقتی خواستگار میاد خودت را خیلی محکم و منطقی نشون بده. نگرانی هایت را خیلی فاش نکن. یعنی یه جوری نباشه که مادرت حس حمایتش زیاد بشه که وای دخترم نیاز به کمک داره.نکنه اشتباه کنه....
    هروقت مادرت خواست نظری بده. خیلی خونسردانه مثلا بگو: عه... چه نکته خوبی اشاره کردین... حتما تو تصمیماتم لحاظ می کنم. باشه حتما در نظر می گیرم.آهان فهمیدم منظورتون را... ولی من فکر نمی کنم این طوری باشه... به این دلایل... (فهمیدی منظورمو؟ یعنی این خودت هستی داری جمع بندی می کنی. و فقط داری نظرشون را می گیری...)
    این طوری با این مدل صحبت کردن نذار تصمیم گیری از اختیارت خارج بشه!

    و یه نکته خیلی مهم دیگه اینکه نباید حالت تدافعی از خواستگارت تعریف کنی یا اینکه نفی کنی. این باعث جبهه گیری بیشتر والدین میشه...
    کلا حالت دفاع کردن جواب نمی ده. باید مثبت و منفی را کنار هم بگی... و با یه حالت منطقی و خونسرد نتیجه خودت را با احترام بگی.

    من این اواخر تجربیات جدیدی کسب کردم و به خصوص آقای مدیر خیلی کمکم کردند.خواستم این قسمتها را هم تو تاپیکم به صورت مستتر بگم. ولی دیدم الان به این قسمتش شما زودتر نیاز داری اینجا یکم باز گفتم.
    امیدوارم کمکت کنه.
    موفق باشی
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : یکشنبه 20 اردیبهشت 94 در ساعت 00:47

  11. 3 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    بارن (یکشنبه 20 اردیبهشت 94), خیال (یکشنبه 20 اردیبهشت 94), شکوه (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    دوست خوبم نظرهای دوستان رو نرسیدم بخونم ولی با توجه به دوتا پست خودتون نظر من اینه که اجازه بدید تشریف بیارند و با خود اقا صحبت کنید .

    من که هیچ جوره نمیتونم نگاه منفی به این قضیه داشته باشم . الا اینکه ایشون شما رو پسندیده و علی رغم دلایلی که داشتند و نتونستند با شما ازدواج کنند . ولی هنوز هم نتونستند شما رو فراموش کنند . و دوباره به سراغتون اومدند . حتی اگر جاهای دیگه ای هم برای خواستگاری رفته باشند . این علامت بدی نیست و باز هم نتونستند کسی غیر از شما رو انتخاب بکنند .

    همین نکته خیلی مثبت رو اگر در ذهنتون داشته باشید و عاقلانه و مدبرانه رفتار کنید و به مهارتهای ارتباطی واقف باشید میتونید اینده روشنی رو برای خودتون رقم بزنید .

    دختر خوب اخه درسته که اول خواستگاری به اقای خواستگار بگی من باید رفت و امدم ازاد باشه ؟و ازادی الانم رو داشته باشم ؟ خوب اون هم پیش خودش فکر میکنه پس مجرد بمونی بهتره .

    داشتن استرس طبیعیه ولی خواهش میکنم سنجیده تر عمل کن .

  13. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    خیال (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای خوبم با کلمات نمی تونم ابراز قدردانی کنم ازتون که واسم وقت گذاشتین و سعی کردین بهم کمک کنید
    اما باید بگم این موردم باز هم با دخالت و بی فکری و بی درایتی خونوادم بی نتیجه تموم شد من دیروز هم اومدم و پیگیر فرمایش دوستان بودم و منتظر وقتی بودم تا به یک جمع بندی برسم و بیام بهتون اطلاع بدم اما همون دیروز بقدری خواهرام خونواده طرف رو سوال پیچ بیخود کردن و تلفن بازی دراوردن که بااینکه من باتوجه به صحبت شما خودمو اماده کرده بودم باایشون یه جلسه صحبت داشته باشم ((چیزی که خیلی خیلی اونا هم مصرر بودن و میگفتن سوءتفاهم شده و کل دیروز رو با خواهرام حرف زدن که قانعشون کنن ایشون اصلا اینجوری نیست ...))ضمنا دیروز متوجه شدم ایشون خودش و خونوادش من رو نه بعنوان مورد ذخیره که از اول به عنوان مورد نهایی درنظر داشتن اما بهرحال خواهرام طبق معمول با بی فکرشون این فرصت رو ازم گرفتن،دیروز بعد از تقریبا 20بار تماس اخرش مادرشون گفتن که ممنون شما خیلی دیگه سخت میگیرن و بهتره دیگه مزاحم نشیم
    حق رو کاملا بهشون میدم باید میدیدن چجوری خواهرام برخورد میکنن
    تصمیم گرفتم دیگه به چیزی به اسم ازدواج فکر نکنم ،شرایط اینو ندارم که از این خونه برم و مستقل زندگی کنم اما می تونم دست به دامان خدایم بشم و طلب مرگ کنم...
    بازم ازتون صمیمانه تشکر میکنم ،کاش سر سوزنی از محبت و توجه شمارو خونوادم داشت ،ای کاش...

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام خیال عزیز
    خواهش می کنم منفعل نباش!!!
    از همین فرصت استفاده کن حد و حدودت را کاملا با خواهرت مشخص کن.
    این توصیه من را جدی بگیر... همین جوری الکی نمی گم. از همین خواستگاری الکی نگذر... اصلا مد نظرم نتیجه خواستگاری نیست. اصلا ممکنه با این آقا ادامه بدی خودت به نتیجه منفی برسی...
    منظورم اینه که خواهرت یا هر کسی نباید در تصمیم گیری تو دخالت کنه...
    حتما و حتما ناراحتیت را خیلی بالغانه و حالا که خواهرت هم هست می توانی راحت تر به خواهرت نشون بدی...
    خیال ناراحتیت را نشون بده...

    و اینکه به نظر من با یک تماس مودبانه می شه این خواستگار را برگرداند...
    اول شما برو در مورد این مساله با خواهر و مادرت صحبت کن! حتما شفاف بگو که با توجه به مواردی که در پست قبلم ذکر کردم من خودم تصمیم نهایی را می گیرم...

    بعد هم با یه تماس ساده می تونید دوباره با آن خانواده تماس بگیرید (البته این بار مادرتان) و بعد بگن که دخترم یه کم رو این موضوع حساس بوده چون خیلی خواهرش را دوست داره اما با صحبت هایی که با خیال جان کردیم متوجه شدیم بیش از حد به این موضوع بها دادیم. اگر برای ادامه آشنایی تشریف بیاورید خوشحال می شیم.

    خیال جان ببینم چی کار می کنی ها!
    نری تو لاک انفعال! خیلی بالغانه خودت را نشون بده...
    کار به نتیجه این خواستگاری ندارم. نتیجه هر چی بشه... مهم بدست گرفتن تصمیم گیریت هست.
    خواهش می کنم سر سری نگیر...

    - - - Updated - - -

    خیال من چون با این موضوع سخت گیری و حساسیت به نحوی درگیر شدم اگر دوست داشتی بیشتر توضیح بده تا باهات در نحوه تعامل با خواهر و مادرت هم فکری کنم.
    چند تا خواهر داری؟ کدوم خواهرت بیشتر دخالت می کنه؟
    رابطه ات باهاش چه طوره؟
    مادرت چه جور سخت گیری هایی می کنه؟
    اگر مادرت موافق باشه دیگه بقیه هم موافقند؟ مادرت شخصیتش چه طور هست؟ مثلا اقتدار داره؟دیسیبلین داره؟ احساساتی هست؟ چه طور؟
    روی چه جور معیارهایی گیر می دن؟
    برادر داری؟
    پدرتون ان شاالله در قید حیات هستند؟

    اشکال نداره اگر پست منو می خونی بدون من درکت می کنم... عیب نداره یه امشب را به خودت فرصت بده از درجه احساست کم بشه. بعدش بیا صحبت کن!باشه؟ باید این مساله را حل کنی نه این که صورت مساله را پاک کنی... ان شاالله با کمک بچه ها مساله ات را حل می کنیم.
    امیدت به خدا باشه
    منتظرت هستیم
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  16. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    meysamm (یکشنبه 20 اردیبهشت 94), واحد (یکشنبه 27 اردیبهشت 94), خیال (جمعه 25 اردیبهشت 94), شکوه (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مصباح الهدی عزیزم
    امکان برگردوندن اون خواسگار نیست(به هیچ عنوان)
    اما در مورد صحبتهاتون:
    من ناراحتی خودم رو کاملا واضح نشون دادم و درواقع همه حرفارو به مامانم زدم که انتقال بدن به خواهرا،چون بحث من این خواسگار نیست تمام این سالایی که خواسگار داشتم همین بوده
    خواهر بزرگم وحشتناک تصمیم گیرنده اس توی زندگیمون ،برادر ندارم پدرم هم فوت شدن
    هرچی بگه حتی اگه برخلاف نظر مامانم هم باشه کوتاه میاد و می پذیره درواقع مامانم قدرت تصمیم گیری نداره و کاملا حرفاش منطبق با فکر و علاقه خواهرمه
    من قبلا اینجا تاپیکی داشتم راجع به یکی از خواسگارام که 6سالی بود پیگیر خواستگاری بودن که تنها دلیل اصلی مخالفت مادرم هم همون خواهر و همون حرفای ایشون بود حالا که اون اقا بعد از 6سال واسط فرستادن و منتظر بودن خسته شد و رفت ازدواج کرد تازه مادر و خواهرم دارن میگن فلان بود و بهمان بود و حیف شد و اینجور حرفا
    من نمی تونم بگم تصمیم نهایی با من چون بطرز عجیبی خواهرم عینه بچه ها قهر میکنه و دیگه حتی یه نظر ساده هم نمیده منم بخاطر شرایطم به مشورت بااونا نیاز دارم چون شناختی روی ادمها که ندارم دلم میخواد از نظر خانواده تایید بشه خواسگارم و بعدش به من سپرده بشه نه اینکه عینه بچه ها احساسی عمل کنن و گند بزنن به همه چی وبعدش که از دست رفت افسوس بخورن
    واقعا توی بد مخمصه ای گیر کردم
    چون خیلی جدی ناراحتیم رو نشون دادم الان به حالت قهر تشریف بردن خونشون و دیگه خونمون نمیان ولی میدونم بعد از این هم اگر اگر اگر موردی باشه از همون اولش خودش رو کنار میکشه و منم واقعا اینو نمیخوام

    - - - Updated - - -

    درضمن بااین چیزایی که این چندسال دیدم متوجه شدم هیچ معیاری ندارن جز اینکه احساسی فکر و عمل میکنن
    مثلا واسه یکی میگفتن موقعیت اجتماعی خوب نداره ،یکی فامیل و بستگان نداره ،یکی پول نداره یکی که همه اینارو داشت گفتن قیافه نداره بعد یکی اومد همه رو داشت قیافه نداشت گفتن این خوبه به مرد که زشتی و قشنگی نیومده اخلاق و جیبش باید قشنگ باشه!!!!!!!!بعدش همین خواسگار همه رو باهم داشت ولی خواهرم فرمودن نههههه خیلی فامیلاشون زیاده
    رسما من اینجا عنصری واسه رفع خستگی خواهر و مادرم هستم و بس


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راهکار بازگشت به زندگی عادی پس از یک شکست عاطفی چیست؟؟؟
    توسط یه بنده خدا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: جمعه 21 خرداد 95, 09:46
  2. چراخبری ازش نیست؟؟؟
    توسط قلب شکسته در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 آذر 91, 21:28
  3. پاسخ مناسب به درخواست آشنایی آقایون چیست؟؟؟
    توسط گل بیرنگ در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 دی 89, 02:19
  4. احساس میکم ،تخصصی نیست؟؟؟
    توسط کنجکاو در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 تیر 88, 12:36

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.