سلام دوستای عزیز.از ته دل ممنون که وقت گذاشتین و پاسخ دادین.
اول در پاسخ آقای امیر مسعود:
ببینین من اتفاقا اصلا مستقل نیستم و بد عنوان کردم.چون همسرم دوست نداشت من شاغل باشم کارام صرفا تفریحیه و هیچ درآمدی ازش ندارم.و الان خرجم با پدرمه.بعد من بارها با زبون و همه جور بهش فهموندم که دوست دارم تامینم کنه. و مشکل بعدی اینکه یه سری چیزا مثل انگشتر بله برون و حلقه و سرویس و...رو همه میبرن و کاری به دارایی طرف ندارن.اما مادرش نیورد.بعدم که پدرش فوت کرد شد بهونه که بازم نکنه.کلی مشاوره هم رفتیم.نهایت فقط و فقط یه بار تو این هشت ماه روز بعد مشاوره جوگیر شد و قبض موبایل یک ماهمو داد.اصلا نیاز پولی نیست.بحث تامینه که داره ازارم میده.یا یه مثال دیگه.چون خونه ای که گرفته چسبیده به محل کارشو حاضر نشد حتی یه خیابون بیاد پایینتر،بهم گفت ماشینتو بعدا بیار که اذیت نشی.من گفتم اونو که بابام گرفته دوس ندارم بیارم.من دلم میخواد همسرم تامینم کنه.برگشت گفت باباته غریبه که نیست.ببخشید با کمال پررویی.یعنی مشکل اینی که گفتین نیست واقعا
در پاسخ به مهسای عزیز: ممنون از همدردیت گلم.اره میفهمم چقد حس بدیه.منم کشیدم اینارو.نمونش من برا تولد خواهرش کادو گرفتم ببرم مادرش گفت پولشو بده دخترم سلیقه اش خاصه.اما تولد من یه مشت خرت و پرت ارزون و داغون اورد و گفت اینا سلیقه دخترمه برات گرفته.که حالم از سلیقش بهم میخوره.فقط مشکی میپوشه و پیرزنی.برا من مثلا تازه عروسم هرچی اورد مشکی.دست نزدم بهشون.جالبه بقول شما هیچ حرفیم راجع به خونوادشون نمیشه زد که میزنن صحرای کربلا
در پاسخ رهای عزیز:
ممنون گلم.مساله جداییشونو مشاوره بررسی کرد اوکی داد.مشکل اخلاقی و...البته همسر منم ایرادایی داره.اما واقعا اونقد حاد نیست ک ترسناک باشه.
در پاسخ پرواز گلم:ممنون عزیزم.ببینین اون میدونه.من بارها بهش گفتم که چقد خوشحال میشم تامینم کنه.اما کلا اون کاریو میکنه که خودش میخواد.نه که نخواد خرج کنه اما به سبک خودش.یه مثال میزنم.من انتظار دارم وقتی یه روزی عیده و میاد حداقل یه جعبه شکلات بیاره.اما اصلا و اصلا و اصلا در قیدو بند نیست.خوب من جلو عروسامون خیلی خجالت میکشم.اما مدام منو رستوران و سینما میبردو خرج میکرد.خوب من هیچ علاقه ای به رستوران رفتن ندارم.ترجیح میدم پولشو خرجی بکنه که شان من جلو خونواده ام حفظ بشه.ولی نمیکنه.اعتراضم که میکنم میگه تو رستوران بردنو نمیبینی شیرینی روز عیدو میبینی.من بارها بهش گفتم اما توجه نمیکنه.منم فقط کلی حسرت و ارزو به دلم مونذه.مثلا برا تولدم دلم میخواست شده حتی یه کیک کوچولو بیاره برا سال اول.اما نیورد.یه شب رفتیم رستوران گفت این جای کیک.خوب مشکل اینه منو خواسته هامو درک نمیکنه.به سبک خودشه محبتش.انتظارم داره من هیچی نگم.البته منم این اخرا دیگه خیلی تو دلم موند و زیاد سرکوفت زدم و لج بازی و قیاس کردم.اما الان دلم میخواد بزرگترین مشکلم که قیاسه رو درست کنم.راجع به اینکه میگین من انجام بدم تا یاد بگیره باور کنین از پارسال تا حالا از قبل عقد حتی هر مناسبتی که فکرشو بکنین از اعیاد مذهبیو روزهای مهم و تولد شمسیو قمری و...هرچی که بود خونواده من بهش سکه دادن منم انواع و اقسام هدایا رو براش خریدم.اما میگه چوب خط نزار که هرکی چیکار کرده.من دوس دارم هروقت عشقمه بکنم.براش تولدی گرفتم که یه هفته بخدا سراپا بودم.چن مدل کیک و شیرینی و دسرو هرچی فک کنین.تهش گفت چرا انقد اسراف کردی جای تشکر.چنروز بعد تولد من بود.حتی نیومد.گفت سر کارم ظول داره کارم.برادرام اومدن با کیک و...و من یه دنیا حسرت موند به دلم.فقط برد یه بلوز خرید.که کادوی همه خونواده بیشتر از اون بود و من به هیشکی نشون ندادم.خونوادشم حتی یه زنگ نزدن تبریک بگن.کلا تو این وادیا نیستن.و من خیلی دارم عذاب میکشم.کلا راحتن.خودشونو به زحمت نمیندازن.
پ.ن یه توضیحیم بدم.اینکه ما خودمون خونواده ی گرمی هستیم و مدام برادرام در رفتو آمدن.و با عروسامون خیلی خوبیم و همه کار میکنم.اما ایشون 15 ساله تنها زندگی میکنه.چون برا کار پدرش خونوادش یهو رفتن یه شهر دیگه.برا همین اصلا نمیتونه درک کنه شرایط منو که دراین رفتو آمدا من دوس دارم کارایی بکنه ک احساس ارزش بکنم جلوی بقیه.چون رفتو آمد نداشته در قیدو بند یه سری چیزا اصلا و ابدا نیست.مثلا برادرای من روز عید شده چنتا بستنی بگیرن دست خالی نمیان اما این جونش درمیاد برا این کارا.بخدا خسته شدم انقد گفتم و عمل نکرد.تا مرز جداییم رفتیم و برگشتیم.همش سرد دارم میشم.کمک کنینl
علاقه مندی ها (Bookmarks)