با سلام و تشکر از وقتی که می ذارین .
دختری هستم 25 ساله که قرار است با پسری 25 ساله ازدواج کنم . با این پسر حدود 1.5 سال آشنایی دارم و پسر خوب و معقول و با وجدانی است و با خود ایشون مشکلی ندارم و خوب و بد رفتارهای ایشون رو پذیرفتم اما از ابتدای آشنایی ما خانواده ایشون بیشتر هم به اصرار خود خانواده نه آقا پسر در جریان رابطه ما قرار گرفتند و از ابتدای رابطه تلاش برای شناخت من و پذیرفتن من داشتند . اختلافات فرهنگی جزئی با خانواده ایشون داریم چون خود آقا پسر بعضی از عقاید خانواده اش را قبول ندارد به همین دلیل تمایل به ادامه داشتم . اما این پسر جرات نه گفتن به مادرش را ندارد و من فکر می کنم هر تصمیم مهمی که برای زندگیمون باید بگیریم ابتدا باید از زیر نظر مادر ایشون بگذرد چندین بار چند مثال در زندگی مان رخ داده که به این موضوع رسیدم .
به مشاور مراجعه کردیم اما متاسفانه کمکی نکردند چون مشاور فکر می کرد من رابطه جنسی با این آقا برقرار کردم و در هر صورت به دلیل مشکلات جامعه باید با این موضوع کنار بیایم و به خواستگاری آنها جواب مثبت دهم . در صورتی که این طور نیست در مدت آشناییمون اتفاق نامشروعی نیفتاده غیر از اینکه من این آقا را به شدت دوست دارم و ایشون هم مرا دوست دارد.
حالا مشکل من این است مادر ایشون بسیار دیکتاتور هستند و کل خانواده رو به شدت کنترل می کند طبق گفته مشاور در مورد خواستگارم ایشون از مادرش می ترسه و بسیار حساب می بره . من با این خصوصیت مادر خواستگارم بسایر مشکل دارم طبق مطالعاتم می دونم که در آینده ام هم مشکل ساز می شه . از اونجایی که از مشاوره جواب درست و قطعی نگرفتم می خوام بدونم ازدواج با همچین مردی درسته ؟
و اینکه خصوصیت من اینه که دخالت بقیه در زندگیم به شدت مرا ازار می دهد و به همین دلیل می دونم رفتار مادر ایشون مشکل ساز خواهد شد چون نمی تونم بی خیال از دخالت بقیه بگذرم .
چند مثال که در این مدت به آن برخورد کردم می آورم شک ندارم این دخالت ها بعد از ازدواج هم ادامه خواهد داشت :
1- در مورد مهریه – آقا پسر ایشون از ابتدا سر یه مبلغ مهریه پا فشاری کرد که خانواده من به شدت مخالف بودند من با خانواده خودم تا حدی صحبت کردم که به یک حدی راضی شدند اما این آقا پسر یک ذره هم از موضع خود پایین نمی آمد با مشاور صحبت کردم گفتم مادر ایشون از ابتدا مخالف بود و شرط موافقتش را این گذاشته که مهریه از این مقدار بیشتر نشود و پسرشون هم قبول کرده و کوچکترین عقب نشینی نمی کند. فکر می کنم این نظریه درسته چون آقا پسر هیچ دفاعی نداشتند.
2- بسیار روی خانواده و شهر محل زندگیش متعصب است اما در مورد شهر محل زندگیه من شوخی می کند و لطیفه می گوید که بعدها فهمیدم یکی از دلایل مخالفت مادرش این بود که همشهری آنها نیستم (شامل اختلاف فرهنگی هم می شود)
3- پدر مادر من جدا شدند و پسرشون از ابتدا می دانست الان که بحث جدی شده می گوید اطمینان ندارد چون پدر و مادرم جدا شدند من هم ایشون رو ترک کنم یا با ایشون بمانم . بعد فهمیدم علت دیگر مخالفت مادرش جدایی پدر و مادرم بوده (این که اول مشکل نداشتند بعد به این عدم اطمینان رسیدند جای شک داره)
4- در تمام این موارد پسر آنها ادعا دارد که تمامی این موارد نظر خودش است و به شدت از مادرش دفاع می کند و من اشتباه می کنم و مادرش مرا دوست دارد (در صورتی که از ابتدا قدم با بی اعتمادی و دو دو تا چهارتا کردن پیش گذاشتند)
5- آخرین مورد هم خیلی ناگهانی برنامه چیدند که در ماه اخیر برای خواستگاری بیایند قبل از اینکه پسرشان با من درمیان بگذارد یا نظر مرا بپرسد .
از رفتارهای حق به جانبانه و پر مدعای مادرش خوشم نمی آد و فکر می کند چون همسر و پسرانش به حرفش عمل می کنند و بی چون و چرا او را می پذیرند در مورد هر چیزی همه چیز را می داند
توصیه مشاوری که به او مراجعه کرده بودیم این بود که مدارا کنم و کنار بیایم اما آیا واقعا این درست است که زندگی سختی رو با مادر همسرم شروع کنم در صورتی که مطمئنم اسیب خواهم دید . ممنون می شم راهنماییم کنید آیا ازدواج با همچین موقعیتی صحیح است ؟ من پسر آنها را دوست دارم و از خیلی جهات پسر سالمی است اما اگر بچه ننه باشد آیا خوشبخت خواهم شد؟ از نظر بقیه معیار های ازدواج مواردی را که برای من مهم بوده دارد . با مادرش مشکل دارم و حس می کنم اگر ازدواج کنم همسرم حامی من نخواهد بود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)