به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 20:06]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    636
    سطح
    12
    Points: 636, Level: 12
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 99.6%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 68 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پدر بی رحمم شخصیت برامون نذاشت !!! داشت مادرمو می کشت!!!!!!

    بابام داشت مامانمو می کشت رفتم جلوشو بگیرم منم به باد کتک گرفت انتظار داشت لال مونی بگیرم و شاهد مرگ مادرم باشم !!! یه تار مو از مادرم کم بشه خودم مردتیکه رو جرش می دم اصلا مادرم نباید حرف بزنه میگه لال باش!!!!
    هر چی میگه همه باید اطاعت امر کنند !!! من این بابا رو نمی خوام بابایی که دست رومون بلند می کنه رو نمی خوام 49 سالشه اما انقدر زور داره !!!!! هیچ احتراممون رو نگه نمی داره به پسرم میگه مامانت خنگ و انگله هر چی از دهنش در میاد نثارم می کنه یاد بچه مم میده!!!!!!!!!!
    به همسرم گفتم یعنی بدجوری بهش توپیدم که منو از این خراب شده ببر بیرون اونم گفت چشم حتما فدات میشم بمیرم برات ...... ای دروغگو!!!!!!!
    دست بهم می زنه عین آژیر خطر جیغ می زنم انقدری که الآن عصبانی ام کارد بزنی خونم در نمیاد !!!!!!!


    من چند ماه دیگه 27 ساله م تموم میشه اما اصلا شخصیت ندارم !! هر کی منو ببینه فکر می کنه چه خانوم متشخص و با کلاسی باشم !!!! اما من داغونم اعتماد به نفس ندارم عزت نفس ندارم همیشه خورد و حقیر و له میشم
    مامانم داغونه من بمیرم نبینم این روزا رو ای خداااااااا


    من انقدر عقده ی بابا دارم که شدیدا دلم می خواست جناب مدیر بابام بودند !!! بی نهایت دوستشون دارم حتی بیشتر از بابام ! تا دو روز اسمشون رو نبینم از شدت دلتنگی و دلنگرانی دیوونه میشم و وقتی آنلاین می بینمشون به آرامش عجیبی می رسم !!! من چرا نباید مستحق چنین بابایی باشم ؟!!! من این مدلی بابا می خوام !!! هیچ کسی درکم نمی کنه!!!!
    همسرم هر مدل محبتم کنه ارضاء نمیشم اما تا باباش قربون صدقه م بره انگاری دنیا رو بهم دادند من به خاطر پدرهمسرم ازدواج کردم بابای همسرمو بیشتر دوست دارم تا خودشو !!!!!
    مدیر مدرسه ی پسرم وقتی منو دخترم خطاب می کنه و یه جور خاصی تحویلم می گیره من از خوشحالی بال در میارم !!!!!


    الآن همه می ریزید رو سرم که دیوونه م باید قرص بخورم !! به مولا قرصامو می خورم. کدوم از شما این چنین شخصیت تون له بشه می تونید تحمل کنید ؟!!! کدوم از شما می تونید زجر کشیدن مادرتون رو ببینید و طاقت بیارید ؟!!! کدوم از شما می تونید 27 سال بی مهری و بی احترامی و له شدن رو تحمل کنید ؟!!!


    خیر سرش وکیله !!! سرتیپ مملکته !!! البته واسه ی ما سرباز هم نیست!!!! بیرون چنان بهش احترام می گذارند چنان عاشقشند تا از در میره بیرون سردار فلانی مخلصتم !!! سردار چاکرتم !!! سردار بذار دست و پاتو ببوسم!!!!
    ای سردار من حالم ازت بهم می خوره !!!!!!!!! ای خداااااااا چرا اخلاقش با خانواده ش گنده ؟!!!!! چرا انقدر عذابمون میده !!!!!! چرا ؟!!! چرا ؟!!! چرا؟!!!! قلدره؟!!!!! زورگو ؟!!!!!


    خواهرم که پی عشق بازی با شوهرشه .!! شانس داره خواهرم بابام یه بارم دست روش بلند نکرد الآنم یه شوهر داره که عین پروانه دورش می چرخه !! ان شاء الله خوشبخت بشه حسود کیه ؟!!! چرا من انقدر بدبختم؟!!! چرا مامانم انقدر بدبخته؟!!!!


    تو طول این 27 سال کوچکترین بی احترامی به بابا نکردم هر چی میگه میگم چشم گوش به فرمانشم همه ش با احترام باهاش حرف می زنم من حتی جلوش دراز هم نمی کشم حتی با بلوز و شلوارم پیشش نیستم این همه احترامشو دارم چه فایده بیشتر خورد و له میشم!!!!


    شدیدا میل به کشیدن سیگار دارم !! بچه گیام سه چهار باری ته مونده ی سیگاری رو که پیدا می کردمو می کشیدم حتی یکی دوبار یه درسته رو کشیدم بلدم نبودم فقط سرفه می کردم اما می کشیدم !! دوباره زدم به سیم آخر!!!!!!


    من اگر تو سن 14 سالگی ازدواج نمی کردم الآن لاشه مو می بایست از کوچه خیابون پیدا کنند معتاد می شدم !!دختر فراری می شدم !! هر بلایی سرم میومد
    من نه پاکم نه نرمالم !! خیلی هم گناهکار و خرابم اما اگر کسی دلمو بشکنه عجیب چوبشو می خوره بابامو واگذارش می کنم به خدا!! کجاست داییم ببینه چه زجری می کشیم!!!!!همین شوهر مامانم انقدر سرش بلا اومد !!!! اما نمی فهمه!!!!!!


    من بابای با محبت می خوام می خوام واسش دختری کنم بابایی که عاشق مامانم باشه دیوونه ش باشه نه اینکه کتکش بزنه و تحقیرش کنه!!!!!!


    من شدیدا تشنه ی محبتم !! من بابا می خوام یکی واسم بابا پیدا کنه !!! من انقدر نفرت انگیزم ؟!!! چرا انقدر بدبختم ؟!!!!! چرا کسی منو نمی خواد چرا منو دوست ندارند ؟!!!!!! هیچ کسی منو نمی فهمه !!!!!!!


    نفس نمی تونم بکشم مادر از خودم بی نواترم مریضه !!! چرا خدا به مادرم کمک نمی کنه ؟!!! خواهر شهیده !! سیده!! تا کی باید زجر بکشه ؟!!!! خدا چرا آدمای بد رو از بین نمی بره ؟!!!! چرا روی خوش نداریم ؟!!!!! بالاخره یه بابا پیدا می کنم تا عاشق مامانم باشه مامانمو از هر نظر تأمین کنه !!!!!!
    تا کی باید وضع زندگیمون بر همین منوال باشه؟!!!!!!
    خیلی حالم بده خیلیییییی بد


    بارها به خودکشی فکر کردم اما هیچ وقت عملیش نکردم دیگه واقعانی باید خودمو خلاص کنم

  2. 4 کاربر از پست مفید آرام دِل تشکرکرده اند .

    maryam123 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), meinoush (جمعه 11 اردیبهشت 94), parsa1400 (جمعه 11 اردیبهشت 94), بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    با سلام،

    انچه که از پدرم یادم میاد یک مرده متحرک بود .هیچوقت داشتن پدر رو احساس نکردم خیلی بیمار بود مادرم بریده بود و من تنها پرستارش بودم.حموم میبردمش اصلاحش میکردم سوند وصلش میکردم و زخمای بسترش رو تیمار میکردم.........زخم بستر دیدی؟ خیلی وحشتناکه من شده بودم مادر و پدرم شده بود فرزند خیلی روزای سختی بود . حس حمایت یک مرد رو با تمام وجودم تو زندگیم میطلبیدم . مردی 9 سال پیش اومد خواستگاریم 17 سال از من بزرگتر بود بهش علاقمند شدم چون دنبال تکیه گاهی که جای خالی پدرم رو پر کنه میگشتم. میدونی سرنوشتم چی شد؟ با مردی ازدواج کردم که 9 سال بهم خیانت کرد مردی که 9 سال کتکم زد تحقیرم کرد مردی که در کنارش یک روز یک ساعت خوش نبودم . میخواستم فقط جای خالی پدرم پر بشه نه چیز دیگه .هیچ مردی بغیر از همسرم هیچوقت تو زندگیم نبود همیشه به خدا میگم تقاص چی رو پس میدم حداقل همسری نسیبم میشد که این همه زجرم نمیداد منم داغون شدم منم دنبال یه طناب میگردم که خودم رو از این چاه خلاص کنم. اما چه راهی جز توکل و صبر برام وجود داره؟دوست گرامی همه ما تو زندگیمون روزای تلخی رو تجربه میکنیم برای من هنوز تموم نشده اما بخاطر کور سوی امیدم (دخترم) مبارزه میکنم و ادامه میدم. شما پدر خوبی نداشتی خب حالا شما مادر خوبی باش اگه شوهرت ادم خوبیه ،همسر خوبی باش ،برای مادرت دختر خوبی باش همیشه همه چی بر وفق مراد نیست توکلتون به خدا باشه

  4. 10 کاربر از پست مفید مینا30 تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94), anyy (شنبه 12 اردیبهشت 94), khaleghezey (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), meinoush (جمعه 11 اردیبهشت 94), parsa1400 (جمعه 11 اردیبهشت 94), آرام دِل (شنبه 12 اردیبهشت 94), آزرم (شنبه 12 اردیبهشت 94), بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94), شیدا. (جمعه 11 اردیبهشت 94), صبا_2009 (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام

    فقط اومدم یه سلام همدردی بکنم ، می تونم یه حرفایی بزنم ها ولی ....(اگر دوست داشتین این پست رو بخونید: http://www.hamdardi.net/thread-38291.html#post380059)

    خانم آرام دل ، واقعا شرایطتون برام دردناکه ای کاش میتونستم یه مدتی داداش تون باشم.

    واقعیت این هست که پدر شما هم بیمار هست و به شدت نیاز به روانپزشک داره ، اگر همون داروهای به قول شما ضد جنون رو پدرتون هم میخوردن این شدت خشم شون تا حد زیادی تعدیل می شد.

    اگر رفتید دوباره پیش روانپزشک تون در این مورد هم صحبت کنید و بگید پدرتون این جوری هست و نظر اون رو هم بپرسید .

    یه پیشنهاد هم این جا دادم خودم با این کار خیلی آروم میشم شاید به درد شما هم بخوره(http://www.hamdardi.net/thread38295-2.html#post379184)

    ببخشید که هیچ کمکی از دستم بر نمیاد ولی دعاتون میکنم.

  6. 3 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    parsa1400 (جمعه 11 اردیبهشت 94), آرام دِل (شنبه 12 اردیبهشت 94), بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  7. #4
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 20:06]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    636
    سطح
    12
    Points: 636, Level: 12
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 99.6%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 68 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانوم مینا شما از کجا می دونی من هم از پدرم پرستاری نکردم ؟!!!! شما اصلا می دونی من چی کشیدم و هنوزم دارم می کشم؟!!!! همسر خوب دارم !!!! چه فایده وقتی محبتش آرومم نمی کنه چه فایده که به شدت احساس خلاء می کنم
    تموم نشد پدرم هنوز هم تو زندگیمه و تا آخر عمرم هست با این همسری که من دارم !!!
    میگم که هیچ کسی درکم نمی کنه !!!! هیچ کس!!!!!!!
    همه منو خوشبخت ترین آدم می دونند هیچ کی منو نمی فهمه!!!!!!
    من خیلی از چیزها رو اینجا سانسور کردم تاپیک زیاد دارم همه شم توش از زجرایی که بابام داده گفتم اما فقط درصدیش بود
    یه بلاهایی سرم اومد که به فکرتون هم خطور نمی کنه!!!!!!
    هیچی نگذشته هنوز بدبختی هام ادامه داره مادرم خیلی سختی کشید اصلا روی خوش زندگی رو ندید
    هیچ کدوم از شماها فقط واسه ی یک ساعت نمی تونستید دختر بابام باشید نمی تونستید جای من باشید همان طوری که من نمی تونم جای شما باشم
    من هنوزم دارم از پدرم کتک می خورم
    پس خیلی راحت نگید دختر خوبی واسه مادرت باش !!! همسر خوبی واسه همسرت باش!!!!!!
    منم می دونم خیانت چیه قشنگ لمسش کردم حالا واسه خودم نه اما از نزدیک دیدم !!!!!! عزیزترین کسم !!!!
    من خیلی چیزها رو نمی تونم بگم نمی خوام بگم نمی خوام بیشتر از این آبروی خودمو ببرم اما فکر نکنید من نفسم از جای گرم بلند میشه!!!
    خیلی راحت بهم نگید تحمل کن خود شما اگر می بودی تحمل نمی کردی!!!!حتی یک دقیقه
    هیچ کی حال خرابمو نمی فهمه !!!! بخدا داغونم به حدی ام که به کشیدن سیگار فکر می کنم!!!!

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    بنظر من مشکل اصلی شما اینه که با وجود داشتن همسر و فرزند، هنوز هم از خونوادت جدا نشدی و به استقلال نرسیدی.
    از خونوادت فاصله بگیر،
    لازم نیست همیشه کنارشون باشی و شاهد جرو بحث هاشون باشی.
    مطمئن باش شما نمی تونی کار خاصی برای مادرت انجام بدی،
    حضور شما فقط باعث بدتر شدن اوضاع میشه.

    در حال حاضر تنها منبع عاطفی شما همسرت هست،
    سعی کن روی این منبع کار کنی.
    پدرت رو فراموش کن.
    حمایت های مالیش رو هم همینطور.
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  9. 4 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    maryam123 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), آرام دِل (شنبه 12 اردیبهشت 94), بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94), شیدا. (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 بهمن 99 [ 21:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-19
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    13,898
    سطح
    76
    Points: 13,898, Level: 76
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,320

    تشکرشده 1,329 در 398 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    سلام ارام دل جان

    ببین پدر و مادرتون سر چه موضوع هایی و چه زمانهایی با هم جر و بحث می کنند, و بعد به مادرتون بگو که اگر ان موضوع ها حل شدنی است که در مواقعی که پدرتون ارام هستند پیرامون ان موضوع صحبت کنند و زمانهایی که می بینند عصبانی می شوند, به بحث ادامه ندهند که وضعیت بدتر نشه.
    و همچنین به نظرم خیلی خوبه که با مادرتون پیش یک مشاور خانواده برید و ازشون راهنمایی بگیرید.
    راضی کردن پدرتون برای مشاوره شاید خیلی سخت باشه, ولی مادرتون نه. اگر پدرتون مشاوره نمی روند, حداقل مادرتون با مشاوره گرفتن, می تونند شرایط را بهتر کنترل کنند.

    و درباره احساس خلا و نیازت به پدر داشتن و دوست داشته شدن از طرف پدر, باید بگم که درکت می کنم و انچه که به نظرم کمکت می کنه اینه که: این احساس خلا را با محبت کردن به پدرت پر کن. کاری به این نداشته باش که پدرت در گذشته و حال چگونه رفتار می کردند و می کنند. شما ان کاری که درست هست را انجام بده و ان کارهایی که دوست داری برای شما انجام بده, را شما برای ایشان انجام بده.
    مثلا اگر دوست داشتی که از ایشون هدیه (نه پول نقد) بگیری, شما خودت پیش قدم بشو. یک کتاب, یک شاخه گل. نیازی نیست که حتما مناسبتی هم داشته باشه. یا مثلا یک شب غذای مورد علاقه شون را بپز و ببر همه با هم بخورید و.... و یا مثلا اگر دوست داری زمانهایی را پدرت تنها باشی و باهاشون صحبت کنی, می تونی بهشون پیشنهاد بدید که با هم برید خرید, و در این حین کمی با هم در مورد موضوعاتی که دوست داری صحبت کنید و سر راه با هم نهار یا یک بستنی, هم بخورید.
    ببنین ارام دل جان, می دونم الان خیلی از دست پدرت عصبانی و ناراحت هستی و این جمله های منو که می خونی احیانا ممکنه بگی چگونه به انسانی که منو کتک می زنه و ناراحت می کنه, محبت کنم. ولی چند روز دیگه که حالت کمی بهتر شد, بیا دوباره پستم را بخون و بهش فکر کن.
    ببین ارام جان اگه می خوای شاد و خوشبخت باشی باید ارزوهای ممکن داشته باشی. ارزوهای غیرممکن محقق نمی شوند. پس فکر کردن بهش سودی نداره. منظورم اینه که می گی "دوست دارم مدیر همدردی پدرم باشه" هست. ببین عزیزم درک می کنم که دوست داری یک پدری داشته باشی که بهت توجه کنه و با احترام و محبت برخورد کنه. ولی حالا که پدرت ان پدری که می خوای نیست, به نظرم :
    1- بپذیر که زندگی کامل نیست و هر کسی در زندگی در یک قسمت نقص و کمبودهایی داره. یکی یک بابای پولدار بی احساس داره, یکی یک بابای با منطق و احساس ولی نه چندان پولدار. و....
    2- بعد که پذیرفتی و با این شریط کنار امدی, باید ببینی با داشته هات چگونه باید به ان چیزی که می خوای برسی. یا بهتر بگم به ان چیزی که می خوای هر روز یک قدم نزدیک تر بشی. نمیشه انتظار رسیدن به ایده ال را داشت. بیا ببین با همین پدری که داری, با همین رفتارها و طرز فکری که دارند, چگونه می تونی به ان چیزهایی که می خوای برسی. اگر مثلا می خوای که کتک نخوری, موقعی که عصبانی هستند باهاشون بحث نکن. یا در حین دعوای مادر و پدرت سعی کن برای تمام کردن بحث, اول ارامش خودت را حفظ کنی و بعد انها را هم به ارامش دعوت کنی. مثلا وقتی پدرتون دارند مادرتون را می زنند, شما بی احترامی نکن. سعی کن که در ان لحظه منطقی برخورد کنی. و ببین ان لحظه چه چیزی بگی موجب خاتمه بحث میشه. و در اینباره حتما نظر یک مشاور را بپرس. ببین در مواقعی که پدرتون خیلی عصبانی هستند, چگونه باید عمل کنی....
    3- تمرکزت را از روی این موضوع بردار. انقدر به گذشته و به اینکه دوست داری که یک پدری که می خوای و نداری, فکر نکن. با فکر کردن فقط خودت را ناراحت می کنی. به جاش روی موضوع های انرژی ات را بذار. سعی کن ذهنت را روی چیزهای دیگری که دوست داری داشته باشی, متمرکز کنی.
    هر انسانی دوست داره که پیشرفت کنه. و احساس سودمندی کنه. یک مهارتی که دوست داری را شروع کن به یادگیری و به تدریج حرفه ای که شدی, می تونی بهش بعنوان یک شغل هم نگاه کنی. حتما نباید هم بری دانشگاه. کلی مهارتهای مختلف و کلاسهای ازاد و خصوصی هست. و.....
    خلاصه روی موضوع های دیگه وقت و انرژی ات را بذار و در کنارش برای پر کردن احساس خلا ای که داری هر کاری که از دست ات برمیاد برای پدرت انجام بده. سعی کن ان دختری که دوست داری برای پدرت باشی, بشی. ولی به ان پدری که دوست داری داشته باشی فکر نکن. به خودت و وظایفی که در قبال پدرت داری برس. بعد ببین چه احساسی داری.
    و همچنین باید بگم که سعی کن این نیاز دوست داشتن و دوست داشته شدنت را در بین اطرافیانت تقسیم کنی. الان دیگه متاهلی علاوه بر پدر و مادر, همسر و فرزند هم داری. البته درست که هر کس جای خودش را داره, ولی به هر حال اگر از پدرت راضی نیستی, می تونی از زندگی با شوهرت لذت ببری.
    و سعی کن که با حفظ ارامش خانواده, زمینه اینکه همسرت, پدری خوب برای فرزندتون باشه را محیا کنی. بذار پسرت در کنار پدر و مادرش احساس شادی و خوشبختی کنه.

    فردا روز پدر, بیا از این فرصت استفاده کن و به دلخوری پیش امده زودتر پایان بده. یک کادو بگیر و غدای مورد علاقه شون را بپز و فردا برو پیششون.

    برات ارزوی ارامش و شادی و چشیدن طعم شیرین زندگی در کتار پدر را دارم.


    «آرامش» وقتی به سراغت می آید که «تلاش» کرده باشی.

    « من در رقابت با هیچ کس جز خودم نیستم، هدفم مغلوب نمودن اخرین کاری است که انجام داده ام. »

    « مهم انجام وظیفه است، نه نتیجه »

    http://www.hamdardi.net/imgup/5471954c9081a134ec.jpg

    ویرایش توسط salehe92 : جمعه 11 اردیبهشت 94 در ساعت 22:12

  11. 4 کاربر از پست مفید salehe92 تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 12 اردیبهشت 94), parsa1400 (جمعه 11 اردیبهشت 94), آرام دِل (شنبه 12 اردیبهشت 94), آزرم (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    آرام جان
    می تونی به مامانت کمک کنی اما الان نه. بعد از اینکه خودت رو پای خودت بایستی از نظر احساسی. پس الان به خودت برس و تمرکزت رو روی خودت بذار. بعدا که قوی شدی به مادرت هم کمک می کنی
    ب نظر من قرص هات دارن اثر می کنن. اروم باش صبور باش و حتما قرص ها رو ادامه بده. دنبال روانکاو خوب هم باش که یه کم دیگه که اثر کرد قرص ها و اروم تر شدی بری پیشش راهنمایی بگیری
    با پست صالحه موافقم به جز اینکه به بابات محبت کنی. تمرکز روی اون ادم که اعصابت رو خورد کرده چه مثبت چه منفی (چه محبت کنی چه بدت بیاد ازش) باعث می شه خودت زجر بیشتر بکشی. الان روی بهتر و بهتر شدن احوال خودت کا رکن

    منم با میشل موافقم. یادمه نوشت برات که یه روز همه ی ما رو شگفت زده می کنی. اما الان باید روی کارایی که دکتر می گه تمرکز کنی. بذار خودت بهتر شی بعدا به مامانت کمک کن. اما الان اگه می خوای کمکش کنی ببرش پیش دکتر روانپزشک. مامانت عادت کرده به این وضعیت.

    الانم اگه پدر شوهرت باهات خوبه خوب احساس پدر رو تا یه حدی از اون بگیر.

    عزیزی

  13. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), آرام دِل (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  14. #8
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 20:06]
    تاریخ عضویت
    1394-2-10
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    636
    سطح
    12
    Points: 636, Level: 12
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 99.6%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 68 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان خوب و مهربونم ممنونم از لطف تون

    ==================

    از یک هفته ی قبل واسه ی بابام کادوی شیکی خریدم خودم واسش کارت پستال درست کردم
    توش متن قشنگی هم نوشتم ساعت ها وقتمو گرفت روش عکس خودمو بابامو چسبوندم کلی خرجش دادم
    با چه ذوق و شوقی هم درست کردم همسرم حسادت می کرد می گفت باباتو بیشتر از من دوست داری!!!!!
    هر چی رفتارش باهام بد باشه اما ته دلم بازم به فکرشم نمی دونم هدیه رو بدم یا نه؟!! ولی من واسه ی بابا تهیه کردم!!!
    خدا شاهده نمی تونم پدرمو فراموش کنم و هر کاری می کنه به دل نگیرم و فقط به همسرمو پسرم برسم آخه شدنیه؟!!!!!!!
    من خیلی حساس و ضعیفم محبت پدرمو می خوام بخدا چیز زیادی نیست


    خیلی دلم گرفته ست...

  15. کاربر روبرو از پست مفید آرام دِل تشکرکرده است .

    parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94)

  16. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,669

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    شما قرار شد تاپیک های اینجنینی باز نکنی

    تا وقتی تحت درمانی و دارو داری از هر گونه مسئله تنش زا هست دوری کن و تمرکز نکن . خونه پدرت تا مدتی نرو و از مادرت بخواه هیچ اخباری به شما نده .

    از ارتباط با کسانی که مشکل دارند بپرهیز ، از شنیدن اخباری که تحریک کننده احساسات غم یا شادی شماست پرهیز کن

    کی می خواهی حرف شنوی داشته باشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





  17. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), آرام دِل (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 دی 00, 12:40
  2. پدر دختر اختلال شخصیت داره و اطلاعات در مورد این بیماری
    توسط Naashena در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 08 شهریور 92, 09:53
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 تیر 92, 19:39
  4. چه همسری مناسب کدام شخصیت >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: پنجشنبه 04 خرداد 91, 01:12
  5. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 اردیبهشت 89, 10:14

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.