به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 59
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم منو رها کرده و ارتباطی با من ندارد ...

    سلام
    من قبلا مشکلمو تو یه تالار دیگه گذاشته بوده اون دفعه بیشتر ناراحتی زندگی رو از زبان خودم گفتم اما گفتم درست نیست این بار میخوام از زبان شوهرم هم بگم اگر میشه زندگی رو ساخت بسازم به هر قیمتی.
    من 24 ساله شوهرم 25 ساله هر دو لیسانسو دو ساله که عقد کردیم.
    زندگی از زبان من
    هم دانشگاهی بودیم اما تو دو سال دانشگاه بهم پیشنهاد نداده بود ولی من متوجهش شده بودم تا بالاخره آخرایی که درسم تموم شد گفت. اول خواستم خودم باهاش آشنا بشم و صحبتارو باهم بکنیم اگر میشد زندگی کنیم به خانواده ها بگیم.از طریق ایمیل و چند دفعه بیرون رفتن حرف از ملاک هامون واسه زندگی زدیم.اون هیچ چیزی نمی گفت و فقط میخواست منو داشته باشه اما من میگفتم که:
    دوست ندارم شغل همسرم طوری باشه که به مسافرت های کاری بره
    من شوهر سنگین میخوام در ارتباط با نا محرم دوست ندارم دست بده
    از دوستاش ازم پرسید گفت میتونم باهاشون به مسافرت برم و من قبول نکردم گفتم اولا باید متاهل باشن بعدش دوستاشو خانوماشون به سفر بریم.
    بعد از یک مدت ارتباط متوجه شدم خیلی با خانومای فامیلشون شوخی های دستی دارن و اون خانوم ها اصلا مقید به حجاب نبودن و با تاپ و شرتک و دامنای کوتاه جلوی مردا میگشتن و مدام به شوهرم زنگ و اس ام اس میدادن و میپرسیدن با من بیرون چی میگیم.و این منو آزار میداد که بعدها ما بیرون باشیم یخوان سر از کار ما در بیارن من دوست نداشتم شوهرم با خانم های فامیل خیلی صمیمی باشه
    من به شوهرم گفتم ما نمیتونیم با هم باشیم و من شوهر و خانواده سنگین میخواستم خلاصه گفت اگه اینطوری باشه من اصلا رابطمو با خانوادم باید قطع کنم و منو متقاعد کرد که اونا مثل خواهر نداشتمنو از این حرفا.
    گذشت و رفیتم برای آزمایش و مدام دختر خالش زنگ میزد که تعریف کن چی شددوسش داشتم دوس نداشتم خودمو بکشم کنار میخواستم اونا برن کنار. سیمکارتشو عوض کرد و فقط گفت سیمکارتتو عوض کن و با فلان دوستت رابطه نداشته باش دختر خوبی نیست و گفتم چشم.
    عقد کردیم.
    کارش اومد کرج نزدیک خونه ما اما چون حقوقشو نمیدادن گفتم شغلتو عوض کن و دنبال شغل جدید باش و خودشم راضی بود اما من هر جایی نمیزاشتم بره و فقط میخواستم شغلش کرح باشه همه شرکت ها ی تهران ملتمسانه ازش خواهش میکردن به خاطر مهارت هاش تو شرکتشون کار کنه و شوهرم چون میدونست من دوست ندارم میگفت که نمیاد.خلاصه تو ایران خودرو کار پیدا کرد و من خوشحال شدم شغلش و محیطش جای خوبیه و قبول کردم
    اما اما اما
    قرار بود معافیت از خدمت بگیره و تمام خانوداش موقع خواستگاری خیلی اطمینان دادن که معافه خب اما نشد یک ماه بعد عقد مشخص شد معاف نشده و باید بره خدمت.کارش هم از دست رفت. رفت خدمت.
    از اول عقد و تا نه ماه بعد عقد هر روز با هم بودیم(یا خونه ما یا خونه شوهرم. بیشتر خونه ما) خیلی به هم عشق میورزیدیم خیلی خانواده شوهرمو دوست داشتم اونا هم منو دوست داشتن.خیلی به مادر شوهرم کمک میکردم هر روز یا اون باید بهم زنگ میزد یا من.براش تولد گرفتم...
    تو این مدت من خیلی به شوهرم گیر میدادم که چرا فلان دختر فامیلتون زنگ زد که چرا به من زنگ نمیزنه چرا دوستات 2 نصف شب 4 صبح زنگ میزنن و فلان دوستت خوب نیست پس باهاش دوست نباش، فامیلاتون بهم بی محلی و بی ادبی میکنن من نمیخوام دیگه باهاشون ارتباط داشته باشیم...و اون با ناراحتی قبول میکردو میساخت.اما همچنان دخالت های خانوادش بود و من چون میدونستم شوهرم توجه نمیکنه اصلا برام مهم نبود و اصلا برام مهم نبود بهم بی احترامی میکردن و چی میگفتن خیلی خیلی ریلکس با شوهرم خوش بودم.
    خانواده شوهرم، شوهرم را تحت فشار گذاشته اند یا با همه رفتو آمد میکنی حتی زنت نیاد و نیارش یا قید ما رو بزن. این بود که شوهرم از من دلزده شد و رفت طرف خانوادش دیگه شد حرف حرفه اونا.و نظم زندگی ما بهم خورد به خاطر حرف شنوی شوهرم از خانواده و فامیل های شوهرم.در حدی که برای دیدن من از اونها باید اجازه بگیره برای اس ام اس دادن و خیلی چیزای دیگه باید مشورت میکرد. منو کتک میزد(از بینیم خون اومد یبار) و چند بار منو نصف شب تو خیابون تهران ول کرد و رفت.به خاطر تمام خانواده و فامیل و دوست منو ناراحت میکرد و میگفت دوستامو دوست داشته باش و فامیلهام زدن تو سرت تو کردن تو صورتت فخشتم دادن ازشون تشکر میکنی و الا من میزنمت. من از خانواده و فامیلام نمیگذرم.
    رابطش با من کم شد و دیگه باهام حرف نمیزد چند ماه و یکبار به دیدنش به دم خونشون رفتم چون منو به خونشون راه نمیدن و برای تعیین تکلیف ازش سوال میکردم زنگ زد به پلیس که این خانوم مزاحم ما میشه بعد پلیس فهمید که زنشم باهاش با جدیت رفتار کرد...
    حالا هم میگه من زنیو صیغه کردم و متوجه شدم شماره خانومی در گوشیش است و امروز هم به دنبال کار بوده...
    و میگه مهریتو ببخش طلاقت بدم و الا پنج ماه دیگه بعد خدمت خونه میگیرم و تحت قوانین عذاب آور من باید زندگی کنی. و عمو و داییش زنگ زدن گفتن اگر نبخشی برات یه اتاق میگیریم و برای پسرمون میریم زن میگیریم.دیگه پیاماشو خانوادش میخونن و اگر من چیزی بگم فوری به خونه میگه
    خصوصیت خوب شوهرم
    نماز خون چشم پاک مسئولیت پذیره یعنی هر کاری برای پولدار شدن و خوشبخت شدنمون میکنه تا نیمه های شب کار میکنه و گاهی اوقات مطالعه میکنه تا علمشو ببره بالا بعد خدمت کار خوب پیدا کنه دروغگو نیست...
    زندگی از زبان محسن
    خیلی دوسش داشتم اما خیلی بهم گیر میداد اول از دوستام شروع شد رسید به خانواده و حالا هم خودم و یه حصاری به دور من کشیده و من باید اجازه هر کاری داشتم باشم خسته شدم دیگه نمیکشم دیگه نمیخوامش من میخوام برای خودم باشم و دیگه باهاش مشورت نمیکنم برای هر کاری . اگه بخواد بهم گیر بده دعوام میشه باهاش باید بره مهریشو ببخشه تا طلاقش بدم و گرنه چند ماهه دیگه خونه گرفتم پدرشو در میارم. و هر جا که من گفتم تحت فوانین من باید زندگی کنه و خانوادش دیگه نیستن که بخواد حمایتش کنن.
    تو مریض هستی و نمیتونی یک زندگی مشترک داشته باشی. چند بار هم خانوادش گفتن.

    من احساس میکنم واقعا همینطوره من مریض هستم زندگیمو به باد دادم
    خوبی های زنم:
    به شدت قانع یک سال نون خشکم بزارم حلوش صداش در نمیاد همیشه فکر جیب منه و سراغ لباس گرون نمیره(البته خودش دستمو میگرفت میبرد میخرید) دست پختش حرف نداره از وقتی غذاشو خوردم دیگه از دست پخت بقیه بدم میاد(راست میگه یه هفته پیشم بود روانه بیمارستان شد از بس پرخوری کرد) حرف گوش کنه و همیشه بهم چشم میگه مراقب منه و به فکر سلامتیه منه. زودتر از من بیدار میشد به ظاهرش میرسید و برام صبحونه آماده میکرد برم پادگان. لباسام مرتب بود و پوتینم واکس کشیده. . .
    اما فقط به من اعتماد نداره من با دوستام اگر بد باشن حرف میزنم اما فقط خوبیاشونو یادمیگیرم...
    آیا راه حلی هست شوهرمو برگردونم؟
    من مهریمو ببخشم و جدا بشم یا تلاش کنم زندگیو بسازم؟
    من دوسش دارم
    اولین قدمم این باشه از دوستاش پرس و جو کنم که آیا واقعا کسی رو صیغه کرده؟زندگیم شرایطش خیلی بحرانیه
    بالهای صداقت عزیز میشه کمکم کنید

  2. کاربر روبرو از پست مفید شادمانه تشکرکرده است .

    بارن (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان چرا کمکم نمیکنین
    من دلم به اینجا خوشه بتونم سر وسامونی بدم به زندگیم
    من مشترک آزاد انجمن هم شدم اما هنوز ثبت نشده

    روحیه ام ضعیفه میترسم تصمیمی که میگیرم اشتباه باشه
    میخوام با دوست شوهرم قرار بزارم و حضوری صحبت کنم ومتوجه بشم صیغه کردنش حقیقت داره یا نه
    یکی از دوستای صمیمیش که خیلی هم مقید و مومنه

    خیلی سر در گمم
    چرا کسی به تاپیک من سر نمیزنه

    من خیلی مضطربم با اضطراب از خواب بیدار میشم و نفسم تند تند میزنه
    بیایید پیشم

    میخوام بررسی کنم دوسم داره یا نه یا ازم عصبانیه.
    آخه یبار بهم گفت خیلی ازت عصبانیم اگر صیغه کرده باشه پس یعنی دوسم نداره
    ویرایش توسط شادمانه : پنجشنبه 10 اردیبهشت 94 در ساعت 19:10

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    شادمانه ی عزیزم. اول از همه بهت بگم اینکه شما مشکلی داری یا نه چیزی نیست که اونا بخوان تشخیص بدن.

    اما همه ی آدما حتی خود شما از اینکه مدام بخوان کنترلت کنن فراری هستن.
    شما شوهرتو دوست داری و ظاهرا از روز اول مدام در فکر این بودی که نکنه زندگیتو از دست بدی و به همین خاطر روز به روز دامنه ی روابطت رو با خونواده همسرت کم تر و کم تر کردی.

    هرچند با این موافقم که شما به عنوان همسرش حق داشتی که نخوای بقیه در زندگیتون تجسس کنن . اینکه همسرت توجحیهش برا نداشتن خواهره یا هرچیز دیگه دلیل نمیشه بعد از ازدواج هم مثل سابق باشه. اما نحوه ی رفتار شما خیلی شدید بوده و در واقع شاید میتونستی کم کم با رفتار خودت زندگیتو مدیریت کنی. بله مدیریت چون یک مدیر باید برای کارش دور اندیش باشه . در واقع شما به مرور همونطور که خودت گفتی ایشون رو از آدمایی که از مدت ها قبل از شما، به اونا انس گرفته بوده جدا کردی و این درست نبوده.از طرفی خشم اونا رو برای خودت خریدی.

    از طرف دیگه فکر میکنم اعتماد بنفستون کمه و فکر میکنید باید کاملا همسرتونو تایید و ساپورت کنین تا از دستش ندید وگرنه ممکنه بخاطر خودت نمونه . شادمانه ی عزیز تا وقتی برا خودت ارزش قائل نشی و خودتو با وجود تمام ضعف هات دوست نداشته باشی مطمئنا با این کارا نمیتونی علاقه ای در دیگران به خودت ایجادکنی. این یه ضرب المثله که میگن احترام امامزاده به متولی اش هست. شما تا وقتی مدام درونا بترسی و خودتو قبول نداشته باشی، دیگران هم برات چندان ارزشی قائل نمیشن.پس حتما روی این موضوع کار کن.

    همسرت هم ازون ور بوم افتاده و در واقع اینقدر این حصاری که دورش کشیدین اذیتش کرده که دیگه کلا بجای حل مسئله به روش درستش، متاسفانه زمام کارش رو کلا داده دست خونواده اش.

    بنظر من میتونی زندگیتو بسازی . میدونم همسرت رو دوست داری اما اول باید خودتو دوست داشته باشی و از طرف دیگه نباید خودتو محتاج به اون بدونی. خدا تنها کسیست که بهش محتاجیم و با توکل به اون و شریک قائل نشدن براش ، میتونیم به خود واقعی و قوی تری برسیم و عزت نفس داشته باشیم.

    اگر بتونید مشاور خوبی گیر بیارید و در صورت پیشنهاد اون مشاور با همسرتون مراجعه کنید، خیلی میتونه راهگشا باشه.

    فقط صبر داشته باشید و اینقدر خودتونو( ببخشید اینو میگم) ولی خوار و خفیف نکنید. اول خودتون برید مشاوره ببینید نظر اون چیه و بعد قدم بعدی. متاسفانه شوهرتون رفتارش با شما اصلا خوب نیست و این بخاطر خیلی مسائل میتونه باشه که به همین خاطر نمیتونم بگم باید چیکار کنید جدا بشید یا نه.

    هرچند تا حد امکان باید تلاش کرد که زندگیتون جوش بخوره اما شما اول از همه باید خودتون و زندگی و همسرتون یه بررسی همه جانبه توسط مشاور بشید. بهر حال دو نفرید و نمیتونیم بگیم فقط یک نفر مقصره.

    عزیزم براتون دعا میکنم. دلت رو با توکل بخدا محکم کن و برا خودت که جلوه ای از خدا هستی بیشتر ا ز این ارزش قائل باش. این خیلی خوبه که ایرادای خودتو میبینی. مطمئن باش با تکیه بر خدا تنها نیستی و درست میشه.

    من همینا رو تونستم بهت بگم.امیدوارم دوستان دیگه راهنمایی های بهتری براتون داشته باشند.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  5. 7 کاربر از پست مفید zolal تشکرکرده اند .

    parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), آبی آسمان (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), امیر مسعود (جمعه 18 اردیبهشت 94), بارن (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), سوده 82 (شنبه 12 اردیبهشت 94), شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), شادمانه (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خیلی خوشحالم که پیامی میبینم بهم دلگرمی میده.
    مرسی زلال عزیز

    بله من ترس از دست داشتن داشتم و با تمام وجود بهش محبت میکردم تا از هیچ لحاظی کم نداشته باشه.

    و به اشتباهاتم به سهم خودم آگاهم که خیلی خیلی کنترلش کردم

    من چند روزی است که روی خودم دارم کار میکنم و به نتایج خوبی هم رسیده ام

    بعد از پیام شما شروع به خوندن تاپیک های بالا بردن اعتماد به نفس کردم. یه سری از موارد اعتماد به نفس رو داشتم و چند تا دونشونو نداشتم و نت برداری کردم تا اعتماد به نفسمو بهتر کنم.

    یه جایی هم نوشته بود کسایی که از اینکه که بگویند اشتباه کردم و ترسی از تحقیر شدن ندارند و برای اصلاح اشتباهاتشون تلاش میکنند افراد با عزت نفسی هستند.

    من آدم با عزت نفسی هستم و خودمو قبول دارم

    امروز آرامش خاصی دارم برای اینکه از دیشب اجازه نمیدم افکار منفی سراغم بیاد و فوری دورشون میکنم.

    اما
    یه مساله ای که هست من اشتباهاتمو که سهم منه پذیرفتم و اون خانم سابق نیستم و نمیخواهم باشم و الان از کنترل کردن متنفرم چون چند وقتی است (از موقع قهرمون)به اشتباهاتم پی بردم و تصمیم گرفتم تکرار نکنم و خودمو قبول دارم و میدونم تکرار نمیشه و میخوام شوهرمو آزاد بزارم و رهاش کنم آزادانه زندگی کنه اما دوسمم داشته باشه و پیشم باشه.

    اما با شوهری که پیشم نیست و رهایم کرده چیکار کنم.
    چطوری بهش بگم من خیلی تغییر کردم و متوجه اشتباهاتم هستم.

    شوهرم اشتباهاتی داشته و من میدونم این توانایی رو دارم مهارتهای زندگی رو بهش یاد بدم.

    با حرفی که گفته صیغه کردم چیکار کنم ؟ باید اینو متوجه بشم و بعدش این رو هم متوجه بشم که دوسم داره یا نه و تمایلی به زندگی باهام داره یا نه تا من بتونم راه درست تری رو پیش بگیرم.
    چون اگر صیغه حقیقت داشته باشه جای من گرفته میشه و برای جبران اشتباهاتم دیر میشه.

    من خواستم با پرس و جو از دوستش اینکار رو بکنم.
    روز مردم که نزدیکه

    کاش آقایون هم بیان به تاپیکم و کمکم کنند.

    راستی چرا ثبت نمیشه مشترک انجمن نمیشم تا از مشاوران هم سوال کنم
    ویرایش توسط شادمانه : جمعه 11 اردیبهشت 94 در ساعت 11:26

  7. 2 کاربر از پست مفید شادمانه تشکرکرده اند .

    بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94), شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    شادمانه ی عزیز همسرت هم به نوبه ی خودش اشتباهاتی داشته.شما هر دو بی تجربه بودین لازم نیست همه ی اشتباهاتو به گردن خودت بگیری. تا جایی که من میدونم ازدواج محدودیت هایی رو برا هر دو نفر بهمراه داره. و اینطور نیست که همسرتون قبلا هرطور بوده الان هم هرطور دلش میخواد باشه.شما خودت هم همینطور.بهرحال زندگی مشترکه، بهرحال هم شما و هم همسرتون باید ضمن رعایت حقوق خودتون ، مراعات حریم زندگیتون و همدیگه رو بکنید.

    اینطور نباشه که حالا که شما به اشتباهتون پی بردید،دیگه ایشون فکر کنن هرطور که میخوان از این به بعد رفتار کنن. این هم میشه تفریط که به اندازه ی افراط کردن میتونه ضربه زننده باشه.

    زیاده از حد محبت به ایشون محبت و رسیدگی کردید. طوری که انگار خودتون هیچی و فقط همسرت.لطفا حتما با مشاور قابلی موضوع رو بررسی کن چون ممکنه محبت زیاده از حد به طوریکه مدام خودتونو نادیده بگیرید. نتیجه ی عکس بده.
    میدونم به همسرت دسترسی نداری ولی از جهتی خوبه چون میتونی فکر شده و پخته تر عمل کنی.عجله نکن اول با مشاور صحبت کن و بعد با کمک اون راهی برای صحبت کردن با همسرت پیدا میکنی.

    عزیزم اطلاعاتت رو در مورد مهارتهای زندگی مشترک بیشتر کن. توی اینترنت هم در گوگل سرچ کنی خوبه مثلا روش های صحیح ابراز محبت به همسر یا هر چیز دیگه.
    الان مهم اینه که چیکار کنی که مسئله درست پیش بره . احساسی عمل نکن چون احتمالا تاثیر منفی بیشتری در اوضاع داره.خواهشا محکم باشید.اینکه صیغه کرده یا نه بنظر من خیلی الان مهم نیست. مهم اینه که بکمک مشاور، شناخت بیشتری نسبت به موقعیت خودت و همسرت بدست بیاری تا نگاه و در نتیجه عملکرد درست تری داشته باشی چون الان بیشتر دچار ترس و احساساتت هستی و نیاز به کمک فرد با تجربه ایی داری. که در صورت امکان بتونی حضوری با مشاور با تجربه و خوبی صحبت کنی خیلی خوبه.

    در مورد اینکه هنوز اشتراک انجمن آزادتون فعال نشده. باید فرم تایید پرداخت رو پر کنید و ارسال کنید. به اینجا برید. پست اول که برا مدیر همدردیه آخرش نوشته گام سوم. روی لینک فرم تایید پرداخت بزنید و اطلاعاتشو براشون بفرستید. فکر کنم فردا براتون فعال بشه.

    ان شاالله که درست میشه.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  9. 2 کاربر از پست مفید zolal تشکرکرده اند .

    شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), شادمانه (جمعه 11 اردیبهشت 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مرسي زلال عزيز که به تاپيکم سر ميزني
    کاشکي بقيه هم ميومدن



    من از مشاوره هم دارم کمک میگیرم
    بله هم من هم شوهرم اشتباهاتي داشتيم من اشتباهاتمو پيدا کردم و رفته رفته دارم خودمو بهتر ميکنم.
    شوهرم آدم عصبي ايه اما ميدونم اون هم تلاشي براي درست کردن اين رابطه قبلنا کرده بود.


    من هم خودمو دارم اصلاح ميکنم هم ميخوام کمک کنم رفتار شوهرمو خوب کنم
    شوهرم لجباز و غد و يکدنده است ببينه من خوب رفتار ميکنم رفتارشو خوب ميکنه ببينه بد رفتار ميکنم اونم بد رفتار ميکنه يعني شده آيينه من.
    اما وقتي ميگم اون از طرف زن ديگه اي داره محبت دريافت ميکنه تمام تلاش من به هدر ميره بايد حتما متوجه بشم ديگه طاقت ندارم بايد بفهمم صحت داره يا نه


    زلال عزيز من از محبت کردن به شوهرم لذت ميبردم و احساس خيلي خوبي بهم دست ميداد و توي نت هم سرچ کردم دارم یاد میگیرم زیاده روی نکنم. کلا اين روزا دارم مهارت هاي زندگي رو ميبرم بالا


    من طلاق رو دوست ندارم اذيت ميشم و تک دختر هستم

    من ميخوام خودمو اصلاح کنم و شوهرمو با تمام بدي هاش بپذيرم و کمک کنم اونم رابطه اش خوب بشه.
    نميدونم کارم درسته يا نه يا شايد بهم بخندين


    ما خيلي با هم خاطرات خوبي هم داشتيم

    همين اسفند تولدم بود برام لپتاپ خريد کيک خريد اومد دنبالم رفتيم تو باغ تو آلاچيق نشستيم بعدشم برد برام لباس خريد يعني اين آدم ظرف يک ماه زن گرفت ؟
    چی خبره دور من کدومشونو باور کنم


    تو آخرين پيامش که گفت صيغه کردم و ادامش گفت گفته بودم خر بشم خر شدم محسن قديم ديگه مرد
    همش ميگم چون خانوادش هم گفتن براش زن ميگيريم پس شايد گرفته
    حرف صیغه خیلی ذهنمو مشغول کرده
    ویرایش توسط شادمانه : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 11:39

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    بسیار متاسفم که شرایط براتون اینطوره.

    می تونید از بزرگترتون کمک بخواید؟

    چرا از انجمن آزاد استفاده نمی کنید؟
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  12. کاربر روبرو از پست مفید آویژه تشکرکرده است .

    شادمانه (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام شادمانه عزیز به همدردی خوش آمدی خانونی،

    خوب خوبه که خودت در اول کار رفتی دنبال اشتباهاتی که کردی و خیلی عالی که داری با توکل به خدا و تلاش خودت سعی بر تغییر رفتار، کنترل احساسات و از بین بردن ضعفهات هستی...
    شما در اول نوشتید که با خوانوده همسرتون بسیار خوبید و همدیگرو خیلی دوست دارید، آیا کسی از خوانواده همسرتون هستند که هنوز رابطه خوبی با شما داشته باشند؟!

    ببین خانومی شما میگید میخواید به همسرتون کمک کنید تا ایشون هم درست رفتار کنه ولی دوست خوبم شما اول فقط باید روی رفتار خودت کار کنی،باید وابستگی ها رو از خودتون دور کنید، محبت زیاد دل هر کی رو میزنه، مردها از زیاد آویزون بودن( خیلی ببخشید که از این واژه استفاده کردم) متنفر هستند... از کلید کردن روی یه مسئله بیزارند...
    من هم یک سال پیش دقیقا بخاطر همین رفتار هام و مانع کردن و تو حسار گذاشتن همسرم یه جدای بدی بعد از 8سال زندگی و با داشتن یه دختر کوچولو داشتم،همسرم که همیشه عاشقم بود و خیلی هم مرد آرومی بود از این رو به اون رو شد،دقیقا شد یه مرد عصبی که اصلا نمیشد باهاش حرف زد به جای رسید که ما رو گذاشت و رفت... منم مثل شما امدم اینجا و با راهنمایهای دوستان گلم، بالهای صداقت عزیزم و مدیر گرامی موفق شدم اول از همه خودمو و رفتارمو درست کنم، یاد گرفتم وابستگیم فقط به خدا باشه یاد گرفتم که اشکهامو به خنده تبدیل کنم و یاد گرفتم درست رفتار کنم و هر وقت همسرم واسه دیدن دخترم میاد دیگه بهش التماس نکنم که نرووو و پیشمون بمون... دیگه شاد بودم و عشقم رو با لبخند و آرامش وطرز نگاهم دوباره به قلبش نفوذ دادم... مطمئناً شما هم اگه سعی و تلاش کنی حتماً میتونی که به خواسته قلبت برسی!
    همسرتون حرف از طلاق میزنه،شما در تماس بعدی با لحنی آروم و دلنشین بهشون بگید:
    محسن جان میدونم تو این مدت درکت نکردم، میدونم بخاطر نا مهارتی من تو چقدر اذیت شدی،حالا میدونم که اقتدار و شخصیت یک مرد چقدر مهمه من بی مهارت بودم و نتونستم حفظش کنم،ازتمام وجودم ازت طلب بخشش میکنم! با تمام احترامی که بهت دارم ولی ازم نخواه که توافقی ازت طلاق بگیرم من دارم تمام سعیم رو میکنم تا از این به بعد درست رفتار کنم...

    شما اگه همچون فرستی براتون پیش امد حتماً حضوری ازشون اینگونه واسه کارای اشتباهتون معذرت بخواید،تو حرفهاتون نه التماس باشه و نه خوار و خفیف کردن خودتون و نه ایراد گرفتن و تنه زدن به همسرتون...
    ایشالا که به امید خدا موفق میشید و همسرتونو آروم میکنید
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت
    ویرایش توسط سوده 82 : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 14:50

  14. 6 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), محیا ناز (شنبه 12 اردیبهشت 94), zolal (شنبه 12 اردیبهشت 94), آویژه (شنبه 12 اردیبهشت 94), شیوا 000 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), شادمانه (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مرسی آویزه عزیز بابت همدردیت
    سوده عزیزم ممنون بابت راهنمایی خوبت و خوشحالم آرامش زندگیت برگشت

    من دارم از انجمن آزاد بهره میبرم و یاد میگیرم که چیکار کنم

    دقیقا همینطوره سوده جان من هم از بس بهش فشار آوردم تبدیل شده به آدم عصبی و پرخاشگر
    مشاوره ای که بهم دادن گفتن رفتار شوهرم نشانه ترس و وحشتشه نه نشانه نفرت
    اگر بخوام این زندگی رو بازسازی کنم من باید بپذیرم شوهر من با این خصوصیت است و من باید نقش همسرش و همراهش رو داشته باشم
    نه نقش
    یک ناظم
    یک معلم
    ...
    باید در زندان رو باز کنم و اجازه پرواز بهش بدم تا بفهمه آزاده و آرامش داشته باشه و این باورش از بین بره که نمیتونه کنار من آرامش داشته باشه. اونوقته که خودش به سمتم میاد.


    شوهرم هم اشتباهاتی داشته ولی نباید با فشار و دستور عوضش کنم.
    من باید جراتمندانه ازش عذر خواهی کنم .

    سوده جان شوهرم بهم زنگ نمیزنه و در ارتباط نیست که ازش عذر خواهی کنم
    من چطور ازش عذر خواهی کنم؟
    با هیچ کدوم از افراد خونشون رابطم خوب نیست البته داییش گاه گداری قبلنا باهام اس بازی میکرد ولی الان منو محسن رابطمون خراب شده
    نمیتونم پیام بدم بیا بیرون چون یا جواب نمیده یا اگه بخواد بیاد شاید خانوادش منصرفش کنن

    از دوستش خواهش کنم بیارتش بیرون و نگه که من میخوام ببینمش،بعد خودمو بهش نشون و تمام حرفا رو بهش بگم؟ همه اون چیزایی که فهمیدمو بهش بگم.

    نمیخوام کاری کنم خراب کاری بشه.
    اگر به قابلیت خود در
    گرفتن تصمیمات متحول کننده زندگی
    نشان دادن شجاعت
    یا دفاع کردن از خود

    دچار تردید هستید
    به یاد داشته باشید:
    اگر پرنده ای با بالهای سالم برای مدت طولانی در قفس حبس بماند،
    نسبت به قابلیت پرواز خود دچار تردید خواهد شد...
    ویرایش توسط شادمانه : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 15:06

  16. 3 کاربر از پست مفید شادمانه تشکرکرده اند .

    parsa1400 (یکشنبه 13 اردیبهشت 94), آبی آسمان (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), سوده 82 (یکشنبه 27 اردیبهشت 94)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1394-1-31
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    1,507
    سطح
    22
    Points: 1,507, Level: 22
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 82 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مکالمه منو محسن امروز

    سلام
    خوبی محسن؟
    محسن من حرفای مهمی دارم. جنس صحبت هام از نوع دیگه ایه و حتما شنیدنش برات جالبه.دوست دارم تصمیم نهایی و قطعی را برای زندگی بیگیریم. نیاز داریم یک ساعتی اختصاصی با هم صحبت کنیم. ممکنه یه قراری بزاریم.

    جواب داد:
    سلام
    من خیلی داغونم حوصله هیچکیو تو زندگی ندارم. باز میخوای بشینی دعوا راه بندازی. من اصلا خوصله ندارم

    من گفتم
    نه اصلا گفتم که جنس صحبت هام فرق میکنه و مطمئن باش با شنیدنش حال و روزت عوض میشه اصلا هیچ بحث و دعوایی قرار نیست بکنم.

    گفت
    کجا و کی بیام؟

    گفتم بعد از ساعت شش . دیگه ج نداد

    گفتم پس ساعت شش قرارمون ؟

    بعدش گفت
    من باهات حرف میزنم سردم میشه چه برسه هوا سردتر بشه ساعت شش خوب نیست

    اما بعدش گفت باشه بعدش هم اصرار کرد چی میخوای بگیو
    گفتم ساعت شش آلاچیق روز تولدم تو باغ میبینمت


    پنج دقیقه بعد حرفمون یکی هی پشت سر هم زنگ میزنه حرف نمیزنه

    برامممممممممم دعا کنید خوب پیش بره
    اگر به قابلیت خود در
    گرفتن تصمیمات متحول کننده زندگی
    نشان دادن شجاعت
    یا دفاع کردن از خود

    دچار تردید هستید
    به یاد داشته باشید:
    اگر پرنده ای با بالهای سالم برای مدت طولانی در قفس حبس بماند،
    نسبت به قابلیت پرواز خود دچار تردید خواهد شد...
    ویرایش توسط شادمانه : یکشنبه 13 اردیبهشت 94 در ساعت 11:37

  18. کاربر روبرو از پست مفید شادمانه تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 13 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.