به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تظاهر به دوست داشتن شوهرم میکنم ولی دوسش ندارم

    سلام دوستان خوب همدردی من خیلی وقته که میام و از تجربیاتتون استفاده میکنم.میخوام داستان زندگی خودمو بگم ببخشید که طولانیه ممنون میشم بخونید.پدرو مادرم بدون هیچ علاقه ای با هم ازدواج کردن مادرم ۱۰ سال از پدرم بزرگتر بود پدرم چون از اول مادرمو دوست نداشت با یه خانوم دیگه ازدواج کرد یعنی هم زمان دوتا زن داشت منو خواهرم با مادرم تو روستامون و پدرم و خانومش تو شهر زندگی میکردن و پدرم چند وقت در میون بهمون سر میزد بعدش مادرم با یه اقایی دوست شد و پدرم فهمید و مادرم به حالت قهر رفت خونه پدرش این جریانات مال ۷ سالگیه منه الان من ۲۵ سالمه.پدرم مارو به مادرم نداد و منو خواهرم موندیم پیش نامادریم و یه خواهرم نامادریم اصلا زن بدی نبود ولی خب محبت هم نمیکرد البته من اون موقع چون کوچیک بودم خیلی نیاز به محبت داشتم پدرم هم که معتاد بود و بیسواد .من چون به مادرم فوق العاده وابسته بودم خیلی روحم اسیب دید وقتی بچه بودم هر شب کابوس میدیدم شب ادراری گرفته بودم.خیلی احساس کمبود محبت داشتم تو مدرسه همش تو خودم بودم وو کلی مشکل دیگه که حتی با فکر کردن بهشون بغضم میگیره پدرم معتاد بود و رفیق باز هر شب با دوستاش میومدن خونه تریاک میکشیدن و منو نامادریم و دو تا خواهرام مجبور بودیم تا صبح تو یه اتاق بمونیم همین چیزا باعث شد کلا از خونه بدم بیاد سوم راهنمایی بودم با یه پسر دوست شدم ولی فقط واسه سرگرمی اصلا دوسش نداشتم از نظر قیافه بهم نمیخوردیم من تا حدودی ظاهر برام اهمیت داشت این دوستی ادامه پیدا کرد با قهر و اشتیاش و من واقعا قصد ازدواج با ایشون و نداشتم از اونجایی که دوتا خواهرام از قضیه دوستی ما با خبر بودن من هر وقت با این اقا قهر میکردم اون میومد التماس میکرد و دوباره اشتی.تا اینکه اوایل پیش دانشگاهی اومد خواستگاری ولی من اصلا دوسش نداشتم فقط دلم براش سوخت و اینکه اون خونه رو دوست نداشتم دوست داشتم از اون خونه برم زودتر از پدرم بدم میومد از مادرم متنفر‌ شدم.در ضمن تو این همه سال مادرمو ندیدم چون خودش خبری نگرفت ازمون .خلاصه من ازدواج کردم و خانواده همسرم هم بسیار ادمای خوبی هستن شوهرم بعد از سه سال از ازدواجمون بدجوری بهم خیانت کرد منم نادیده گرفتم یعنی یه مدت باهاش حرف نزدم بعدشم دیگه عادی شدم ولی همیشه یه احساس خلا داشتم و دارم .شوهرم اصلا اصلا محبت بلد نیست یعنی اصلا احساساتشو نشون نمیده چه ناراحتی چه دوست داشتن و اینا.ولی من خیلی احساساتی هستم دوست دارم بهم توجه کنه منو ببوسه بهم بگه دوسم داره و چون از قبل هم دوسش نداشتم این بی احساسیش بیشتر به چشمم میاد.الان یه دختر دوساله دارم .بعضی وقتا میگم کاش دیرتر ازدواج میکردم ولی از اونطرف میگم تو اون خونه چطور میخواستم بمونم.واقعا از این حسای بدی که دارم بدم میاد.دوست دارم عاشق شوهرم باشم ولی نیستم هر کاری میکنم نمیشه.چیکار کنم دیگه این حسای بد و نداشته باشم.کمکم کنید تورو خدا

  2. 4 کاربر از پست مفید anyy تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), khaleghezey (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), sasha (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), سوده 82 (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام خیلی متاسف شدم از خوندن زندگی تون وامیدوارم باقی زندگی تونو خیلی خوب بسازید
    تا به حال با همسرتون در این مورد صحبت کردید؟ مشاوره رفتید ؟ خودتون فکر میکنید پطور میشه این رابطه رو درست کرد؟
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ------که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  4. 4 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), khaleghezey (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), بارن (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), سوده 82 (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام آنی عزیز

    بنظر من دیگه گذشته هر چی بوده و اشتباه کردید یا نه و ... گذشته و تموم شده. مهم الانه. اول از همه سعی کنید که نقاط مثبت و نعمت هایی که الان دارید رو بیشتر مدنظر قرار بدید. مثلا دختر کوچولوتون که خودش هدیه ی بسیار ارزشمندی از جانب خداست. سلامتیتون. پشت سر گذاشتن دوران سخت کودکی تون و ...

    به لحاظ اطمینان الان نسبت به همسرتون چطور هستید؟ و آیا تلاشی در جهت جلب اطمینان شما داشتن؟
    ممکنه بشه این احتمال رو داد که شما حتی غیر مستقیم بی علاقگی به همسرتون رو به ایشون منتقل کردید چون مطمئنا پنهان کردن این موضوع سخته و اون فرد خودش متوجه میشه. شاید اینکه دلتون براش سوخته و ... باعث شده به مرور احساس ضعف کنه در مقابل شما و در واقع اون حس همسر بودن و غرور مردونگیش رو پیش شما از دست بده. و شاید این نیازش رو میخواسته با کس دیگه ایی که بیشتر این حس رو بهش منتقل میکرده برطرف کنه.

    سوء برداشت نشه این اصلا به این معنی نیست که حق داشته و الزاما هر کس خیانت کنه به خاطر این موضوعه ، پس حق داشته. نه ، اینطور نیست.

    خواستم این موضوع رو هم در نظر داشته باشید تا اگر اینطوره بیشتر تاثیر روابط متقابلتون رو در نوع عملکرد و رفتار همدیگه مد نظر داشته باشید.

    پیشنهاد میکنم روی کاغذ دلایلی که باعث شده به همسرتون علاقه نداشته باشید رو بنویسید و همینطور دلایلی که ایشون رو حتی خیلی کم براتون دوست داشتنی بکنه رو بنویسید و اگر خواستید بنویسید که فلان موقع که مثلا مریض بودم منو به دکتر برد. این باعث میشه افکارتون در این باره نظم بیشتری بگیره و تمرکزتون از نکات منفی صرف در ایشون فاصله بگیره و منطقی تر باشه.

    شما میگید میخواید عاشق همسرتون باشید ولی نیستید. خیلی اینو شنیدم که در زندگی مشترک الزاما همه عاشق همسرشون نیستن ولی همدیگه رو دوست دارند.فکر میکنم چون بدون علاقه با ایشون ازدواج کردید تا حدودی هم از ازدواج سایرین که عاشق همدیگه میشن و ازدواج میکنن واسه خودتون یه ذهنیت خاصی ایجاد کردید و انگار همه برا همیشه همینطورین. راستشو بخواید من افرادی رو دیدم که بعد از ازدواج علاقه و عشقشون رو از دست دادن و حتی در حد تنفر از هم جدا شدن.
    و کسانی رو هم دیدم که بعد ازدواج خودشون انس و محبت رو در روابطشون کم کم ایجاد کردن.

    از همسرتون انتظار کامل بودن رو نداشته باشید چون هیچ انسانی بی عیب نیست. و بیشتر به خاطر خوبی هاش هر چند کم و کوچک ، بهش توجه نشون بدید. تا جایی که من میدونم سرزش کردن و کینه به دل گرفتن و ... تاثیر چندان زیادی در ترغیب آدما به اصلاح رفتاراشون نداره و بالعکس مورد توجه قرار دادن رفتارای خوبشون و قدردانی کردن (البته به جا و به اندازه و واقعی)، موجب تقویت بیشتر اون رفتارا در فرد میشه.

    خواهرم من نظرمو برات نوشتم و امیدوارم حتی کمی براتون مفید باشه.

    ان شاء الله با مشاوره و حتی افزایش مطالعه در زمینه ی روابط متقابل با همسر و ... میتونید موقعیتتون رو خیلی بهتر کنید.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  6. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست عزيز

    شما بين بد و بدتر ، بد رو انتخاب كردي...هرچند اين ازدواج خالي از ايراد و خطا نبوده و با اگاهي صورت نگرفته اما معلوم هم نبود كه اگر شما در اون خونه ميموندي چي ميشد......

    پس الان رفتن به گذشته و كنكاش كردن راه درستي نيست...به خصوص اينكه يه موجود معصوم هم وارد اين زندگي كردين و وظايف و مسئوليتهاتون چند برابر شده...اينكه ميگي همسرت اصلا محبت كردن بلد نيست به نظرم اشتباهه...چرا؟چون اينجور روابط دوستي هاي دوران نوجواني شايد از هر يك ميليون مورد به ازدواج ختم بشه......و خيلي عجيبه كه همسر شما انقدر پاي شما وايستاده.....

    پس از عشق و محبت و وفاداري و و....سر در مياره....شايد مثل چراغي درونش اين حس كم سو شده....و نيازه تا دوباره شعله ور بشه.....

    بيشتر بگو برامون....از اون خيانت بگو چرا صورت گرفت....عكس العمل شما چي بود؟در چه حد بود؟
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), khaleghezey (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستان خوبم .ممنون که جواب دادید.راستش همسر من ادم خیلی خوبیه اون خیانتش هم با یه خانوم متاهل بوده که ده سال از خودش بزرگتر بود و از نظر قیافه و...اصلا خوب نبود شوهر من شغلش طوریه که هر روز با ادمای زیادی در ارتباطه و این خانوم هم شماره شوهرمو داشته و هر روز به بهانه های مختلف بهش زنگ میزده.یه جوری بود که به شوهرم کمک مالی میکرد و به همین دلیل باهاش دوست شده یعنی علاقه ای این وسط نبوده شوهرمم رفت خونه ی این خانوم و شوهر این خانوم اومد خونه و اونارو باهم دید و شوهرم با بدبختی فرار کرد و اومد چند روز بعد شوهر خانومه رفت محل کار شوهرمو ابروریزی کرد همونجا قضیه لو رفت و من فهمیدم.وقتی فهمیدم خیلی حس بدی داشتم .تمام بدنم میلرزید بیشتر به خاطر ابروریزیش و فکر میکردم اون اقا شوهرمو میکشه .شوهرمم اصلا تو وضع خوبی نبود شب که میخواست بخوابه گریه میکرد همش میگفت منو میکشه .خلاصه اون جریانات گذشت ‌ و اون اقا حتی شکایت هم نکرد نمیدونم چرا ولی بیخیال شد شوهر منم محل کارشو عوض کرد و از اون شرکت اومد بیرون و رفت یه جای دیگه.ولی وقتی شوهرم همه ی این کارارو هم کرد نمیدونم چرا ولی بیشتر ناراحتیم به خاطر ابروریزیش بود انگار زیاد از خیانتش ناراحت نشدم البته ناراحت شدم ولی نه به اندازه ی بیشتر خانوما که خیانت براشون خیلی خیلی غیر قابل باوره شاید چون زیاد دوسش ندارم شایدم شوک شدم نمیدونم .ولی بعد اون دیگه قول داد که همچین چیزی پیش نیاد و نیومد واقعا.کلا شوهرم ادم خوبیه نه دست بزن داره نه معتاده نه اینطوریه که خرجی نده .ادم پر کار و پرتلاشیه اخلاقش خوبه یعنی جوریه که همه دوسش دارن‌.مهربونه و دلسوز و میدونم که خیلی دوسم داره .خانوادش هم خیلی ادمای خوبی هستن طوری که من با مادر شوهرم مثل دوتا دوست هستیم و کنار اونا زندگی میکنم ولی خب به طور کاملا مستقل.من مشکلم با خودمه شاید چون از اول دوسش نداشتم حس میکنم نمیتونم مثل زنای دیگه که به شوهرشون محبت میکنن بهش محبت کنم البته اون ازم راضیه ولی من همش یه احساس خلا دارم شاید به خاطر گذشتم.باورتون میشه ما خونمون به خونه ی پدرم هم نزدیکه در واقع ما همسایه بودیم با شوهرم اینا ولی من هفته ای یه بارم دلم نمیخواد برم خونه ی پدرم.اوایل که ازدواج کردم وقتی تو خونه ی خودم بودم دلم نمیخواست بیرون برم احساس ارامش زیادی داشتم باورم نمیشد که این زندگی منه.منی که تو خونه ی پدرم بدون اجازه ی پدرم حق هیچ کاریو نداشتم.جالب اینجاست که وقتی با خواهرم حرف میزنم خواهرم هم همین حسارو داره منتها اون شوهرشو دوست داره .چون خواهرم از اول میدونست من شوهرم و اصلا دوست نداشتم و فقط واسه فرار از خونه باهاش ازدواج کردم همش وقتی حرف میزنیم بهم میگه یه وقت زندگیتو خراب نکنی فکر اینکه برگردیم تو اون خونه رو هم نمیتونم بکنم.از همتون ممنونم که جواب دادید شاید بیشتر دلم میخواست درد دل کنم تا کمک بخوام چون کسی نیست که اینارو بهش بگم حتی خواهرم هم با اینکه همه چیز و میدونه ولی با هم اینقدر راحت حرف نمیزنیم .میدونم که باید قدر زندگیمو بدونم واقعا دلم نمیخواد این حسای منفی رو داشته باشم ولی متاسفانه همش این حسا باهامه.بازم ممنون دوستان

  10. کاربر روبرو از پست مفید anyy تشکرکرده است .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    مشکلاتی که دارید کم بودن علاقه نسبت به شوهرتان یا در مورد خیانت ایشون ترس از آبروریزی بجای اینکه مثل بقیه خانوم ها عصبانی بشید و واکنش نشان بدید و قهر کنید و طلاق بخواهید یا اینکه در نوشته شما متن جالبی بود در مورد تعریف از شوهرتان (( کلا شوهرم ادم خوبیه نه دست بزن داره نه معتاده نه اینطوریه که خرجی نده ))
    بشخصه نظرم اینه اگر برایتان مقدوره عضویت انجمن آزاد بگیرید و زیر نظر مستقیم مدیر همدردی و مشاورین سایت قرار بگیرید و با راهنمایی های مفیدی که می کنند زندگی خودتان را از نو دوباره بسازید.
    بچگی سختی داشتی که در حد توانت نبوده و علائمی که عنوان میکنی همانند شب ادراری و گوشه گیری د رمدرسه فرار از کانون خانواده به طریق ازدواج کردن با فردی که برای ازدواج کردن مد نظر قرار نداده بودی.قطع ارتباط با پدر و مخصوصا طرز فکرت در مورد شوهرت اینا علائمی هست که نشان میده نیاز دارید به مشاور متخصص و باتجربه.


    http://www.hamdardi.net/payments.php

    حق اشتراک يکماهه انجمن آزاد 40/000 تومان
    حق اشتراک 3ماهه انجمن آزاد 100/000 تومان
    چنتا حسن داره.
    1.بصورت انلاين مشاوريد سايت در اختيار شما هستن و لازم نيست وقت بگيريد يا از منزل خارج بشيد.
    2.قيمت مناسب نسبت به بيرون
    3. از همه مهمتر حداقل خيالت راحته سايت داراي مشاورين متخصص و باتجربه اي هستش



    پ.ن:کودکی تاثیر بسیار زیادی در شخصیت فرد میزاره مخصوصا تا قبل از 7 سالگی میشه گفت شخصیت اصلی انسان تا حدود 80% شکل میگیره خدایی نکرده لطماتی در این دوران به روح و جسم کودک وارد بشه تبعات شدیدی برای اون فرد داره در زندگی آینده ای که در پیش رو داره .
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), رنگین (دوشنبه 11 خرداد 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خاله قزی عزیز.ممنون که به تاپیکم سر زدید.درست میگید بچگی فوق العاده سختی داشتم.وقتی همه با عشق از پدر و مادرشون صحبت میکنن من نمیفهمم چی میگن چون هیچوقت این حس و نداشتم .پدر من از اینکه مارو بزرگ کرده منت داره سرمون همیشه میگه اگه پیش مادرتون بودید نمیتونستین درس بخونین الان باید چهار تا بچه داشتین.پدرم فکر میکنه بهترین پدر دنیاست همش از خودش جلوی شوهرامون تعریف میکنه در صورتی که وقتی من عقد کردم تا موقع عروسیمون پدرم حتی هزار تومن هم بهم پول تو جیبی نداد پول تمام کلاسامو شوهرم داد خرج دانشگاهمو شوهرم داد وقتی عقد کردیم من کلا رفتم خونه مادر شوهرم اینا از اون زندگی خسته بودم از اون زندگی فرار کردم با شوهرم موندم چون واقعا احساس امنیتی که تو خونه ی پدرم نداشتم و اونجا تجربه کردم.کلی کلاس رفتم بعدشم دانشگاه الانم چند ساله درسم تموم شده کار ندارم.احساس بی مصرف بودن میکنم احساس میکنم شوهرم روم حساب نمیکنه بعضی وقتا خیلی خوشحالم بعضی وقتا فقط دلم میخواد گریه کنم.حتی از اینکه این حسارو به شوهرم دارم عذاب وجدان میگیرم.دوست داشتم موفق باشم .ادامه تحصیل بدم کارکنم .ادم احساساتی و خیال پردازی هستم از بچگی ارزوی یه زندگی عاشقانه رو داشتم.در مورد انجمن ازاد هم که گفتید حتما این کارو میکنم. بازم ممنون

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.من حق اشتراک و پرداخت کردم اگه ممکنه تاپیکمو به انجمن ازاد منتقل کنید.ممنون

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یکی به من بگه چرا هنوز تاپیکم نرفته به انجمن ازاد.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  2. با تهدیدای همکلاسیم چه کنم؟؟ فک میکرده من دوسش دارم و دوست دخترشم
    توسط paniz93 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 مرداد 92, 23:01
  3. اونی که منو دوست داره یا اونی که من دوسش دارم؟ دوستان نظر بدید لطفا
    توسط zahraaa در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 شهریور 91, 13:15
  4. دوست بودن با دختری که دوسش دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم خوبه؟
    توسط singl-love در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 06 تیر 91, 16:33
  5. *يافتن وسایل ضد بارداري در وسايل شخصي اش(کاندوم؛مساله این است!)
    توسط sepideh در انجمن سوء ظن، تجسس و خیانت همسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 اسفند 87, 15:09

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.