به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array

    New 07 ازدواج اجبارى و پشيمانى-اى كاش تا اين حد تحقير نميشدم

    سلام.خيلى وقت بود اينجا چيزى ننوشته بودم امّا تقريباً هرروز ميومدم و تاپيك ها رو ميخوندم...
    موضوعى كه باعث شد به خاطرش بعد از مدتها با اسم كاربريم وارد بشم شايد تكرارى باشه و اومدم كه همون تاپيك آخرم رو ادامه بدم امّا ديدم كه بسته شده بود.
    راستش خيلى روزها ميشينم و با خودم حرف ميزنم،سوال هاى زيادى مياد تو ذهنم و اى كاش هاى زيادتر... همش سعى دارم رفتار شوهرم رو حلاجّى كنم و اگه كوچكترين كم توجهى ازش ببينم دلگير ميشم ... شايد افسرده باشم شايدم وابسته...حس ميكنم ديدگاه شوهرم اينه كه قشنگى عشق به دست نيافتنى بودنشه و الآن كه ما باهم ازدواج كرديم ديگه جذّابيتى براش نداره اين رابطه/ گاهى فكر ميكنم كه يه مرد اگه زنى رو بخواد اونو معطل نميكنه،سر در هوا نگه نميداره و بعد با رابطه ام مقايسه اش ميكنم و ميبينم كه اون اين كار رو با من كرد و اگه به اجبار نبود شايد هيچ وقت جلو نميومد...بعضى وقتا با خودم ميگم نكنه حالا كه هيچ تلاشى واسه به دست آوردن من نكرد براش جذاب نباشم؟ نكنه چند سال بعد بره دنبال يه زن جذاب و دور از دسترس؟...اين فكر ها يه روز منو از پا در مياره... و مشكلم اينه كه نميدونم تا چه حد درسته ؟ حتى فكر جدايي رو هم ميكنم ... حداقل تو رابطه اى باشم كه برام ارزش قائل باشن نه اينكه با زخم زبون هاش آزارم بده...
    ( مرسى از اينكه وقت تون رو گذاشتين...خوشحال ميشم راهنماييم كنين كه چه طورى با اين فكر هاى آزار دهنده مقابله كنم و دوم اينكه چى كار كنم كه شوهرم بهم زخم زبون نزنه؟مثلاً بهم ميگه تو و مامانت خوب بلدين نقشه بكشين و بايد مهندس ميشدين-و هميشه اين وِرد زبونشه كه مامانت با نقشه اومد جلو و كارى كرد ما ازدواج كنيم...- اينا رو شايد تو نظر خودش به شوخى بگه اما منو له ميكنه/چند بارم بهش گفتم كه نگو لطفاً اما دوباره امروز كه از دهنش شنيدم داغون شدم...حس كردم حتّى ١ درصدم دوستم نداره...)
    لينك تاپيك آخرم در همين راستا!=>http://www.hamdardi.net/thread-36526.html

    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...
    ویرایش توسط yektaye tanha : شنبه 05 اردیبهشت 94 در ساعت 03:34

  2. کاربر روبرو از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    یکتا جان به قول یکی از دوستان توی تایپک های قبلیت کمر بستی برای نابودی زندگیت ؟ دختر نکن این کار رو . با فردی که چندین سال دوستش داشتی ازدواج کردی . چرا اینقدر ناشکری ؟ چرا روی افکارت و مهارتهات کار نمی کنی ؟ شما از این سایت هیچ چی یاد نگرفتی ؟ ازدواج شما کجا اجباری بوده ؟ ایشون خودش به مادر شما اطلاع داده چون شما رو میخواسته . بعدم مادر شما که زور نکرده گفته یا دخترم رو ول کن یا بیا به خواستگاری . ولی ایشون راه دوم رو انتخاب کرده چون شما رو میخواسته .

    خواهر خوبم شما یک همسر خوب داری و یک ازدواج خوب کردی ولی با بی مهارتی داری نابودش میکنی . تا کی میخواهی ادامه بدی ؟ یعنی شما فقط حلق به دست کردن رو نشونه دوست داشتن و تعهد میدونی ؟

  4. 4 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (شنبه 05 اردیبهشت 94), میشل (شنبه 05 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط واحد نمایش پست ها
    یکتا جان به قول یکی از دوستان توی تایپک های قبلیت کمر بستی برای نابودی زندگیت ؟ دختر نکن این کار رو . با فردی که چندین سال دوستش داشتی ازدواج کردی . چرا اینقدر ناشکری ؟ چرا روی افکارت و مهارتهات کار نمی کنی ؟ شما از این سایت هیچ چی یاد نگرفتی ؟ ازدواج شما کجا اجباری بوده ؟ ایشون خودش به مادر شما اطلاع داده چون شما رو میخواسته . بعدم مادر شما که زور نکرده گفته یا دخترم رو ول کن یا بیا به خواستگاری . ولی ایشون راه دوم رو انتخاب کرده چون شما رو میخواسته .

    خواهر خوبم شما یک همسر خوب داری و یک ازدواج خوب کردی ولی با بی مهارتی داری نابودش میکنی . تا کی میخواهی ادامه بدی ؟ یعنی شما فقط حلق به دست کردن رو نشونه دوست داشتن و تعهد میدونی ؟
    سلام واحد عزيزم ممنون از اينكه اينبار هم مثل دفعات گذشته منو تنها نگذاشتى و بهم كمك ميكنى -اگر اشتباه نكنم الآن يه فرشته كوچولو تو وجودت دارى...بهت تبريك ميگم-
    راستش من همه ى اينها رو ميدونم امّا اكثر اوقات ذهنم منحرف ميشه سمت كارهاي اشتباهى كه در زمان دوستيمون مرتكب شد... البته منم بَرى نبودما... منم كم اشتباه نكردم..در واقع بهتر بگم من اولين بار با كارهاى تخم بى اعتمادى رو شكوندم امّا نميدونم چرا نوبت به شوهرم كه ميرسه گذشت كردن يادم ميره... سعى ميكنم تا جاييكه ممكنه به روش نيارم ولى تغييره رفتارم كاملاً محسوسه -
    مشكل بعديمم اينه كه متاسفانه هر وقت اومدم ٢روز شاد باشم هميشه يه اتفاقى افتاد كه اونو خراب كنه و اين باور برام به وجود اومده كه خوشى هاى من بيشتر از چند ماه دووم نميارن در نتيجه تو اوج خوشحالى يه دفعه يه احساس بد مياد سراغم و يه صدا كه از درونم ميگه زياد خوشحال نباش اينم تموم ميشه .. واسه همين نميتونم از بودن با شوهرم لذّت ببرم و همش اضطراب دارم...

    در رابطه با اينى هم كه گفتى شوهرم خودش به مامانم پيام داده بود اون فكر نميكرد مامانم پيامو بخونه و فكر ميكرد من پاك ميكنم مسيج رو...
    براى حلقه دست كردن هم نه اونجورى فكر نميكنم اما دوست دارم متعدانه دستش كنه ...
    در جواب حرفت كه گفتى مادرم گفته يا بيا خواستگارى يا از زندگيش برو - حس ميكنم به خاطر عذاب وجدانش راه دوم رو انتخاب كرد و اين منو آزار ميده..
    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...

  6. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    یکتا تو باید بری پیش روانشناس کمکت کنه از این حال و هوا بیرون بیایی.

    زندگیت هر مدل دیگه ای هم پیش می رفت، تو همین بودی. اون موقع ها که باهاش دوست بودی هر چی بقیه گفتند نکن حرف گوش نمی کردی.
    بهانه های عجیب غریب و افکار وسواسی و ...
    الان هم باز افتادی رو دور تکرار یه سری افکار بیهوده.
    مشکل از شرایطت نیست. مشکل از ذهنته. یه بهانه ای پیدا می کنی که با خودت دعوا کنی.

    این آقا با شما رابطه جنسی داشته و در کمال نامردی و بی ادبی به مادر شما تکست زده که من با دخترت رابطه دارم.
    تا اینجا به خاطر آبرویی که ازت برده و رفتار زشتی که داشته بدهکاره!

    مادرت هم گفته یا بیا خواستگاریش و ازدواج کنید یا برو و دیگه کاری بهش نداشته باش.
    به نظرت کجای حرف مادرت بد بوده؟
    حتی مجبورش نکرده که حتما بیا خواستگاری وگرنه شکایت می کنم یا آبروت را می برم یا ....
    خیلی محترمانه و خوب بهش جواب داده.

    شما به جای این که یه بار با منطق و آرامش اینا را به همسرت بگی و ازش بخواهی این بحث را برای همیشه ببنده،
    اینو کردی وسیله خودخوری و خودآزاری ؟
    وسیله تفریح و دیگرآزاری همسرت؟

    یه بار برای همیشه باهاش صحبت کن و بگو دیگه نمی خوای این حرفهای مسخره را بشنوی.
    اونی هم که تو این ماجرا بدهکاره و رفتار زشت و بدی داشته، همسرته. پس بهتره حد خودش را بدونه و بیشتر از این رفتار زشتش را ادامه نده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 06 اردیبهشت 94 در ساعت 14:54

  7. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), واحد (چهارشنبه 09 اردیبهشت 94), بالهای صداقت (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    یکتا تو باید بری پیش روانشناس کمکت کنه از این حال و هوا بیرون بیایی.

    زندگیت هر مدل دیگه ای هم پیش می رفت، تو همین بودی. اون موقع ها که باهاش دوست بودی هر چی بقیه گفتند نکن حرف گوش نمی کردی.
    بهانه های عجیب غریب و افکار وسواسی و ...
    الان هم باز افتادی رو دور تکرار یه سری افکار بیهوده.
    مشکل از شرایطت نیست. مشکل از ذهنته. یه بهانه ای پیدا می کنی که با خودت دعوا کنی.

    این آقا با شما رابطه جنسی داشته و در کمال نامردی و بی ادبی به مادر شما تکست زده که من با دخترت رابطه دارم.
    تا اینجا به خاطر آبرویی که ازت برده و رفتار زشتی که داشته بدهکاره!

    مادرت هم گفته یا بیا خواستگاریش و ازدواج کنید یا برو و دیگه کاری بهش نداشته باش.
    به نظرت کجای حرف مادرت بد بوده؟
    حتی مجبورش نکرده که حتما بیا خواستگاری وگرنه شکایت می کنم یا آبروت را می برم یا ....
    خیلی محترمانه و خوب بهش جواب داده.(متاسفانه اينو گفت...)

    شما به جای این که یه بار با منطق و آرامش اینا را به همسرت بگی و ازش بخواهی این بحث را برای همیشه ببنده،
    اینو کردی وسیله خودخوری و خودآزاری ؟
    وسیله تفریح و دیگرآزاری همسرت؟

    یه بار برای همیشه باهاش صحبت کن و بگو دیگه نمی خوای این حرفهای مسخره را بشنوی.
    اونی هم که تو این ماجرا بدهکاره و رفتار زشت و بدی داشته، همسرته. پس بهتره حد خودش را بدونه و بیشتر از این رفتار زشتش را ادامه نده.
    شيدا جان ممنونم از جواب قاطع و صريحت...بله من بسيارى از افكارم وسواس گونه ست حتى بعد از پارسال كه تلخترين اتفاق زندگيم(خيانت كردن شوهرم كه اون زمان دوستم بود) برام افتاد وسواس عملى هم گرفتم ...
    متاسفانه پدرم هم ورشكست شد و شرايط مالى براى رفتن به روانشناس ندارم. ٢ جلسه قبل از عيد رفتم اما بهم گفت اگر مستمر نباشه فايده اى نداره.
    شيدا به نظر شما چطور بحث را با شوهرم باز كنم و اين حرفها را بزنم؟ چند بار خواستم اينكار رو بكنم اما گفت الان ول كن يا تو mood خوبى نيستم و بعداً حرف ميزنيم... اما من دوست دارم كه بدون دعوا كردن و قاطعانه اين بحث رو براى هميشه ببندم-ممنونم ازت
    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...

  9. کاربر روبرو از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 07 اردیبهشت 94)

  10. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yektaye tanha نمایش پست ها

    متاسفانه پدرم هم ورشكست شد و شرايط مالى براى رفتن به روانشناس ندارم. ٢ جلسه قبل از عيد رفتم اما بهم گفت اگر مستمر نباشه فايده اى نداره.
    مگه همسرتون هزینه های مشاوره شما را نمی ده؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    مگه همسرتون هزینه های مشاوره شما را نمی ده؟
    ما هنوز در دوران عقد هستیم و همه یا بیشتر مخارج من با پدرمه ... چند ماه پیش به شوهرم گفتم بیا بریم مشاوره گفت من پولشو نمیتونم بدم...با مامانت برو
    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...

  12. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    همون چند جلسه که رفتی
    مشاور چی گفت در مورد رابطه تون؟

    برخورد همسرت اصلا درست نیست. چرا اینقدر طلبکار و مدعیه؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  13. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array
    مشاورى كه رفتم يكى از بهترين مشاورهاى اين شهر هست و زمانيكه داستان زندگيمو براش تعريف كردم نظرش اين بود كه اين ازدواج درست شروع نشده و استارت خوبى نداشته اما ميتونيم اگه هر دو مون جلسه هارو ادامه بديم يه سرى مهارت ها رو ياد بگيريم و از الان به بعد درستش كنيم و راجع به عقد كردن هم گفت درست ترين تصميم همين بوده حتى اگه به طلاق منتهى بشه ديگه چيزى براى پنهان كردن نيست.
    شوهرم ٨٠ درصد رفتارهاش به خاطر اينكه توى خانواده شون نحوه ابراز علاقه متفاوت بوده... مثلاً علاقه اش رو جورى ابراز ميكنه كه براى من نامفهومه... اونم گذشته ى سختى داشته -يه پدر بسيارررر مستبد و يه مادر كه مثل مادر خود من از همسرش طلاق عاطفى گرفته و در واقع يه تنه هم پدره هم مادر ...
    در واقع ما هر دو به كمك احتياج داريم... شايد بتونم قانعش كنم كه باهم مشاوره رو بريم...
    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...

  14. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سعی کن قانعش کنی مشاوره برید.
    حتی اگر با شما نمی آد حداقل شما را ببره.

    وسواس شما یک طرف
    رفتارهای ایشون هم بسیار تحقیرآمیز و آزار دهنده است.
    البته با لجبازی و تلافی درست نمی شه. همونطور که گفتید پدرش مستبد بوده و مشکلاتی در کودکیش داشته.
    به کمک مشاور می تونید این رفتارها را اصلاح کنید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.