به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دو راهی برای تصمیم گیری، منتظر بمونم یا ... ؟

    سلام دوستان

    قدری طولانیه. ولی برای اینکه شرایطم رو بدونین ناچارا گفتم. ممنون میشم محبت کنین بخونین و راهنمایی کنین./ چون تو شرایط خوبی نیستم.

    ازتون مشاوره میخوام. من حدودا 1 سالی هست که برای ازدواج وقت گذاشتم.26 ساله هستم و 2 ساله سرکارم و مشکل سربازی و ... هم ندارم. وضع مالی خوبی هم برای شروع یه زندگی دارم.
    اهل ارتباط با جنس مخالف هم نیستم و نبودم. گاهی شک می کنم که شاید دارم اشتباه زندگی می کنم. منتظر بودم تا از اطرافیان کسی معرفی بشه و بعد مادرم و خواهرم می رفتن ببینن و جلسات بعدی اگر تایید میشد ادامه پیدا می کرد.
    دو مورد آخری یه حرفی زدن آخر سر گفتن قصد ازدواج نداریم. مورد قبلی که خدا رو شکر منتفی شد چون من درگیر احساس شده بودم و اصلا به هم نمی خوردیم که خدا رو شکر به هم خورد
    اما مورد آخر که همین چند روز پیش تموم شد از نظرم خیلی خوب بود. هر دو همشهری بودیم. روحیات خونوادگی به هم نزدیک بود. سطح فرهنگی و مالی تقریبا مثل هم.
    خود ایشونم خیلی نکته مثبت داشتن. سنشونم 22 سال بود.
    ولی ب نظر به امادگی لازم برای ازدواج نرسیده بودن.
    من روزای اول این رو حس کردم. چون ازش سوال می پرسیدم و میدیدم هنوز هدف مشخص نداره، اضطراب و تپش قلب داره. اما همون اول سه جلسه پشت سر هم که دیدمش با دیدن این وضع می پرسدم شما قصد ازدواج داری؟ که جا می خورد و میگفت آره آره دارم !
    من 1.5 ماه قبل از عید باهاش آشنا شدم. چند بار همراه با مادرا رفتیم بیرون. چند باری هم با اجازه خونواده ها دو نفری. من از ایشون خوشم میومد. ایشون هم همین طور. تو عید که رفتن مسافرت و سه هفته ای همو ندیدیم. تو این مدت هر روز حداقل 1 ساعت تلفنی و با پیام و ... در تماس بودیم.(با اطلاع خونواده ها) طوری شده بود که یه روز من برای امتحان کردنش تماس نداشتم نگرانم شده بود. و شاکی که چرا پیام ندادم ! تو اون مدت راجع به همه چی صحبت می کردیم و سر خیلی مسایل تفاهم داشتیم...
    همه چی خوب داشت پیش میرفت. تو همون عید صحبت این بود که کی بله برون باشه و کی ما خونوادگی بریم و رسمیش کنیم... اما احستس می کنم خونوادش فشار میارن که من خیلی خوبم باید با من ازدواج کنه و ... که روزای اخر این حرفو زد...

    اما اما
    یه روز اواخر تعطیلات که برگشتن تهران زنگ زد گفت با هم بریم بیرون. من به بابام گفتم تو هم به خونوادت بگو بیا بریم. من گفتم باشه. بعد که حاضر شدم برم به مامانم گفتم. ایشون گفت که الان بعد از عیده باید رسمی بریم خونشونو عیدی بدیم زشته اینجوری بری. منم گفتم راست میگی مامان. بهش زنگ زدم گفتم که ناراحت شد ولی گفت حتما مامانت یه چیزی میدونه. از اون روز به بعد با من سرد شد./ دو سه روزی به اصطلاح نازکشی کردم تا قدری با من بهتر شد تا این که ،
    برای عید دیدنی و بله برون اولیه هم 4 روز بعدش رفتیم خونشون ...
    همه چی خوب بود خودشم خوب بود عصرش زنگ زده بود و گفت می خوام بهت جواب بدم من نگران بودم که میخواد جواب نه بده گفتم پس بذار وقتی اومدم خونتون بگو. گفت نه الان میگم. جوابم مثبته...منم کلی خوشحال. به خونوادم اطلاع دادم. که انگشتر ببریم برای نشون و عیدی هم بهش بدیم...
    شب که رفتیم خونشون همه چی خوب بود ولی استرس داشت. حتی تاریخ عقد 26 اردیبهشت تعیین شد که گفت من امتحان دارم زودتر باشه !شوخی می کرد می خندید...
    ولی شب که برگشتیم حالش بد شده بود. همش گریه می کرد. تا 4 صبح هم بیدار بود. قرار بود فرداش بریم ازمایشگاه که دیگه نشد همش گریه می کرد. حتی منم یه بار اشکم سرازیر شد که همش می گفت من نمی تونم التماس می کرد خداحافظی کنیم. ازم حلالیت می طلبید و ... و من چند ساعتی باهاش صحبت کردم و حالش اون قدر بد بود که بردمش درمانگاه و سرم زدم با کلی تقویت کننده...
    گفت تو خوبی همه چی خوبه. ایراد از منه. من امادگی ازدواجو ندارم، می خوام جوونی کنم...
    بعد رسوندمش دانشگاش. این جوری که خداحافظی کنیم برای همیشه اما من زیر بار نرفتم... دید شرایط روحیم به هخم ریخته قبول کرد چند روزی فک کنیم.

    - - - Updated - - -

    خلاصه یه دو هفته الان از اون روزا گذشته. تلفنی خیلی باهاش حرف زدم. تصمیم گرفت بره پیش مشاور. مشاور هم گفته بود تو تا 6 ماه نباید به ازدواج فکر کنی تا وضعت خوب شه... تو این مدت پدرش خیلی بهش فشار اورده بود و می گفت تو ابروی منو بردی. تا کی میخوای بمونی باید ازدواج کنی. این پسر خوبیه و از این حرفا. که این وضع رو براش بدتر کرده بود... 10 روز بود که خوب غذا نمی خورد و همش استرس داشت و بالا میورد...
    تا اینکه روزای اخر به من میگفت. از 12 سالگی از پسر داییش خوشش میومده تا این که از 18 تا 20 سالگی با هم تلفنی در تماس بودن(پسر داییه شهرستان بوده) و واسه عید و روزای دیگه که میرفتن شهرستان فقط همو میدیدن. می گفت یه عشق مسخره و بچه گونه بوده. تا این که یه خواستگارم(دوست خونوادگی) داشته به مدت 1 سال میومده. بعد قضیه خواستگار جدی میشه و ایشونو خواستگاری می کنه. بعد ایشون قضیه پسردایی رو به پدرش اطلاع میده و. خواستگارو رد می کنن. پسر دایی هم بعد از صحبت با پدرش قرار میشه که یه ماه دیگه بیاد خواستگاری. ولی نمیاد ! میگه امادگی ازدواجو ندارم ! حالا سنش چقدره؟تقریبا 27 سال. از اون موقع ایشون حالش بد میشه.و یه مدت افسرده میشه و ... و به گفته خودش ازش متنفر...
    حالا می گفت من خواب اونو شبا میبینم. می ترسم با تو بیام زیر یه سقف بعد اونو تو خواب ،خواب ببینمو. خاک به سر من که بخوام با این وضعم با تو ازدواج کنم...

    این حرفارو زد منم بهش گفتم خوب با هم میریم مشاوره خوب میشی. همش مخالفت می کرد و می گفت نه من زمان لازم دارم. تو خواستگاری هاتم برو بعد از چند وقت که سعی می کنم خودمو خوب کنم بیا. اگرم نه این ایمیلم فقط خبر بده که ازدواج کردی...
    من سخت بود برام قبول کنم. و قبول نکردم و همش ازش خواستم با هم ببشتر بریم بیرون و بیشتر منو ببینه. اما قبول نکرد من همش اصرار که با هم بریم بیرون. چرا اخه نمخوای دیگه منو ببینی؟ تا این که کار به جاهای باریک کشید و روز آخر گفت من نه می تونم و نه میخام با تو ازدواج کنم برات ارزوی خوشبختی می مکنم خداحافظ. چون من خیلی اصرار کردم این جوری شد. وگرنه منو دوست داشت. به من میگفت همسر مهربانم. ابراز علاقه می کرد. هرچی گل براش خریدم رو نگه داشته و خشک کرده... وقتی من زنگ نمیزدم خودش زنگ میزد و باهام حرف میزد احساس می کردم این که باهام حرف میزنه احساس رامش می کنه...همیشه بهم می گفت تو خیلی خوبی. خیلی مردی خیلی ...

    اما الان همه چی خراب شد... کاش حرفشو گوش میکردم میذاشتم زمان بگذره.
    نمی دونم منتظر بمونم؟ چیکار کنم؟؟ قبلا گفته بود بعد از امتحانم. یعنی دو ماهو نمی دیگه ولی نگران بود که ممکنه بعدا هم جواب نه بده ومن برم پی زندگیم و وقت نذارم... ولی دیگه خداحافظی کردو نگفت چند مدت زمان بگذره... شاید دیده بود من نمی تونمد این تصمیمو گرفت شاید دیده بود من قبول نمی کنم زمان بگذره این کارو کرد؟ هنوزم منو میخواد ؟
    الان سر دو راهیم. راهنمایی می کنین؟ هیچ وقت فکر نمی کردم من این جوری بشم . مردی نکردم...
    نیاز به راهنمایی دارم.
    خودم گاهی می گم قسمت بنوده و ولش کن دیگه اما با چیزایی که گذشته میگم نه دختر خیلی خوبیه و راحت پیداش نکردم که زود تسلیم شم...(من 12-15 مورد خواستگاری رفته بودم که همون اول رد شده بودن)
    منتظر موندن با این شرایط عقلانیه؟ من میگم اونم منو میخواد ولی مشکلش باید حل شه برای اینکه من اذیت نشم تصمیم گرفت تمومش کنهن اما ته دلش منو می خواد... حتی گفته بود من می خوام ازت زمان بخرم ولی خواستگاریتو برو قول بده که میری و اگه کسی بود که لیاقتت رو داشت فقط به من یه ایمیل بده...
    دوستان راه حلی داره؟
    خانما شما شاید بهتر درک کنین. وضعیت چطوریه الان؟
    ویرایش توسط inventor : جمعه 04 اردیبهشت 94 در ساعت 12:27

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 03 بهمن 94 [ 00:40]
    تاریخ عضویت
    1394-2-03
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    600
    سطح
    11
    Points: 600, Level: 11
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید
    پسر دایی ایشون هنوز مجرده؟

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    126
    Array
    من متوجه نشدم یعنی هنوز به پسر داییشون علاقه دارن ونتونستن فراموش کنن؟ یعنی چی هر شب خوابشون میبینن؟
    اگه اون پسر با 27 سال سن به این دختر علاقه داشت که بهونه نمی اورد امادگی ندارم اگه امادگی نداشت چرا پیشنهاد داد بیاد خواستگاری؟ پس علاقه ای در کار نبوده یا یه دوست داشتن در حد سرگرمی بوده نه برای ازدواج!
    به نظرم یه چیزی این وسط جور در نمیاد حقایق دیگه ای هست که اون دختر پنهان میکنه وهمین عذاب وجدان باعث شده علاوه بر اینکه بهتون علاقه داره از نزدیک شدن وادامه دادن هم بترسه. بهتره بیشتر تحقیق کنید یا حداقل یه مدت زمانی رو تعیین میکردین تا بتونه با خودش کنار بیاد ودرست تصمیم بگیره نه شما نه خانوادش نباید برای جواب دادن بهش فشار بیارین
    اون داره از یه مسئله ای رنج میبره از رفتارش واضح میشه فهمید.
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  4. کاربر روبرو از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده است .

    inventor (جمعه 04 اردیبهشت 94)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 03 بهمن 94 [ 00:40]
    تاریخ عضویت
    1394-2-03
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    600
    سطح
    11
    Points: 600, Level: 11
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط abi.bikaran نمایش پست ها
    من متوجه نشدم یعنی هنوز به پسر داییشون علاقه دارن ونتونستن فراموش کنن؟ یعنی چی هر شب خوابشون میبینن؟
    اگه اون پسر با 27 سال سن به این دختر علاقه داشت که بهونه نمی اورد امادگی ندارم اگه امادگی نداشت چرا پیشنهاد داد بیاد خواستگاری؟ پس علاقه ای در کار نبوده یا یه دوست داشتن در حد سرگرمی بوده نه برای ازدواج!
    به نظرم یه چیزی این وسط جور در نمیاد حقایق دیگه ای هست که اون دختر پنهان میکنه وهمین عذاب وجدان باعث شده علاوه بر اینکه بهتون علاقه داره از نزدیک شدن وادامه دادن هم بترسه. بهتره بیشتر تحقیق کنید یا حداقل یه مدت زمانی رو تعیین میکردین تا بتونه با خودش کنار بیاد ودرست تصمیم بگیره نه شما نه خانوادش نباید برای جواب دادن بهش فشار بیارین
    اون داره از یه مسئله ای رنج میبره از رفتارش واضح میشه فهمید.
    پسره علاقه نداشته...دختری که هنوز خواب اون اقا میبینه یعنی هنوز عاشقشه

  6. 2 کاربر از پست مفید saeed021 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), inventor (جمعه 04 اردیبهشت 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله مجرده. منتهاش هر وقت ازش صحبت می کرد یه حالت تنفر داشت. و مسخرش می کرد. مثلا می گفت خیلی بچه مامانیه. و مثلا اگه زنش بیمارستان باشه و حالش بد باشه و بالا سرش باشه اگه مامانش زنگ بزنه بیا برو نون بگیر میره ! اینا رو میگم تا بلکه بهتر راهنمایی شم...
    آبی بی کران گرامی. درسته منم فکر می کنم از چیزی رنج میبره.
    اما فرمودین فرصت بدم... ولی خواستم اینطوری بشه ولی نشد و ظاهرا همه چی تموم شده... عرض کردم که. خودش فرصت می خواست ولی من خیلی رو حرفش حساب نکرده بودم و تصورم ناز کردنش بود بیشتر !
    نمی دونم مشکلش چی می تونه باشه... خیلی پیچیده شده.
    نمیدونم صبر کنم یه مدت مثلا سه هفته یا یه ماه بعد، برم سراغش مثلا دم در دانشگاش یا این که دیگه بهش فکر نکنم. ولی خب اینکه یه چیزی اذیتش می کرده و من نتونستم بفهمم و کمکش کنم هم اذیتم می کنه !

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    دوست عزیز

    1) ایشان هنوز تکلیفشان با رابطه قبلی مشخص نیست. درسته ظاهرا از پسرداییشان بد می گویند اما حرفهایشان خالی از حس نیست. من حس تنفر ایشان از پسرداییش را ناشی از پس زده شدن توسط این پسر میدانم نه ناشی از بد امدن. می دانید که برای کسانی که عاشقند عیوب طرف خ بازدارنده نیست. از دید من ایشان هنوز نتوانستن خودشان را از این حس دوست داشتن پسرداییشان ازاد کنند. انقدر درگیرش هستند که صادقانه بازگو کردند.

    2) واضحا تحت تاثیر حرفای اطرافیانشان هستند که این خود بیانگر عدم بلوغ ایشان و مشکل در تصمیم گیری است. اگر اصرار از جانب شما باشد و این پیوند انجام شود مطمین باشید وقتی کسی قدرت تصیم گیری ندارد بار تصمیم خودش را بردوش شما میگذارد. شما از دید ایشان پسر خوبی هستید ولی اینکه ایشان نتوانستند ان حس لازم برای ازدواج با شما را پیدا کنند. و اگر هم این تصمیم را بگیرند مطمین باشین از روی فشار اطرافیان هست. ترس از تجرد و حرف مردم و ..

    3) الان شما با هزار امید و ارزو به خودتان ارامش می دهید و حضور ان پسر دایی را تهدیدی برای خود حساب نمیکنید اما وقتی احساساتتان فروکش کرد نسبت به این خانم و حتی پسرداییش حس بدی پیدا خواهی کرد

    4) شما به ایشان وابسته شده اید ...

    دوست عزیز

    عشق یک طرفه یک احساس ازاردهنده است. دنبال کسی باشید که علاوه بر داشتن معیارهایتان شما را نیز دوست بدارد. کسی نمی تواند اینده را پیش گو یی کند شاید ایشان عاشق شما شدند اما ایا شما می توانید داستان این پسردایی ایشان را فراموش کنید !
    این را بدانید که در ذهن ایشان شما مدام با ان پسردایی مقایسه می شوید. عاشق شدن مشکلی ندارد اما باید مطمین شوید طرفتان در هنگام تصمیم گیری تحت تاثیر عواطف قبلش نباشد. شما واضحا این موارد را می بینید و باز خ ساده خود را با برداشتهایی مثل " ناز کردن" گول می زنید. دوست من مراقب خودت باش. این انتخاب یعنی انتخاب کسی که قرار است سهم زیادی در اینده شما داشته باشد. مادر فرزندتان باشد و ...

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331

    ویرایش توسط مهرااد : جمعه 04 اردیبهشت 94 در ساعت 22:47

  9. 7 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), hvldk (شنبه 05 اردیبهشت 94), inventor (شنبه 05 اردیبهشت 94), mercedes62 (شنبه 05 اردیبهشت 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (شنبه 05 اردیبهشت 94), مصباح الهدی (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  10. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام

    این ازدواج منطقی به نظر نمیرسه ..ایشون هنوز درگیر روابط گذشته اش هستش و با این شرایط نه تنها با شما بلکه با هیچکسی دیگه نمیتونه ازدواج کنه.....وابستگی که ایشون چندین سال درگیرش شده با شش ماه زمان حل شدنی نیست.....

    شما هم احساسی تصمیم نگیروووالان در این برهه زمانی فقط و فقط منطق

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), inventor (شنبه 05 اردیبهشت 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 94 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 42 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولا اینو بگم که الان هرچی شما اصرار کنی دختره فک میکنه کیه و تاقچه بالا میزاره پس منت کشی ممنوع!
    دوما ببین طرف رک بهت گفته می خوام جوونی کنم خوب این یعنی اون معیارای شمارو نداره, ایا شما حاضری با کسی باشی که دلش بخواد جوونی کنه؟!
    این شخص از جهتی که شما نکاه میکنی خوبه ولی اگه به بقیه معیار هات نکها کنی میبینی که اصلا شخص مناسبی نیست! شما هم متاصفانه درگیر احساس شدی احساست کم شه سر عقل میای و خودت میگی خوب شد اینو نگرفتما!
    دختری که تعادل نداره رو چطوری میخواید باهاش برید زیر یه سقف؟! خوب سخته کل زندگیت خراب میشه
    شما حتما با یه مشاور حرف بزن و بشینید رو معیارات بحث کنید و بزا مشاور چشمتو نسبت به بقیه معیارا باز کنه من خودم میخواستم با کسی ازدواج کنم که میگفتم بهتر از این تو دنیا دختر نیست و واقعا اینو با تمام وجو باور داشتم!! چرا چون با معیارام کاملا میخوند وقتی رفتم پیش مشاور دیدم من فقط 10% از معیارای یک ازدواج رو مد نظر میگیرم و کلی معیار هست که بهشون توجه نمیکنم مثل ثبات طرف مقابل مثل بلوغ فکری و... الان میبینم چه خوب شد از طرف جدا شدم و زندگی با اون واقعا جهنم میشد برام! ولی وقتی عاشق بودم کور بدم واقعا عشق ادمو کور میکنه شما هم بزا یه کم احساست تعدیل بشه مطمعن باش منطقی میشی
    1- منت کشی ممنوع چون با این کار دختره ندونسته خودشو بیشتر عقب میکشه هم خودشو بدبخت میکنه هم تورو
    2- حتما با مشاور رو معیارات بحث کن هنون کلی معیار مونده که تو نمیدونی

  13. 2 کاربر از پست مفید hvldk تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), inventor (شنبه 05 اردیبهشت 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 تیر 94 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 73 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از راهنمایی ها و توصیه های خوب دوستانم ممنونم.
    درسته من قبول دارم احساسی شدم ولی من همین اواخر احساسی شدم. حدود 1.5 ماه اول رابطه هیچ احساسی نبود و با منطق و کلی سوال و تحقیق معیارامو بررسی کردم و خیلی هاشون رو ایشون داره. بعد دیگه دیدم داره جدی میشه و همه چی داشت خوب پیش میرفت وارد احساسات شدم چون باور داشتم ایشون کسی هست که قراره باهاش ازدواج کنم. بالاخره منم انسانم و بی احساس نیستم. اتفاقا تجربه های قبلیم این طوری بود که اول بی منطق خیلی زود احساسی میشدم اما این بار دیگه نه... به نظرم احساس لازمه. البته وقتی به باور های منطقی نسبت به طرفمون رسیده باشیم. متاسفانه از همین احساسم الان ضربه خوردم. اگه ایشون قدری زودتر به من نه می گفت من خیلی راحت کنار می کشیدم...
    به هر حال الان اینجام و کاشو کاشتن ولی سبز نشد... !
    منطقی ویژگی های خیلی خوبی داره. ولی این که نمی تونه خوب تصمیم بگیره و مشکلات دیگه ای که گفتم چیز مهمیه... مخصوصا قضیه پسر داییش. خودش گفته بود میرم مشاوره و خوب میشم. تا اون موقع تو هم زندگی عادیتو ادامه بده و خواستگاریاتو برو و اگه کسی پیدا کردی لیاقتتو داشت فقط یه ایمیل برای من بفرست ... !
    یعنی ایشون پیش مشاور رفته نظرش این بوده که خوب میشی ولی 6 ماهی زمان میبره.
    از طرفی منم که نمی تونم منتظر باشم ایشون 6 ماهش بگذره. گیرم که گذشت بعد ممکنه باز هم جواب منفی بده...
    الان مشکل اصلی من اینه در واقع.
    من منتظرش بمونم یا نه برم سراغ گزینه های دیگه.
    یه چیز دیگه هم هست. من نزدیک 2 ساله دنبال ازدواجم. و یک سال اخیر خیلای جدی تر پیگیر شدم. متاسفانه متاسفانه دختر خانم خوب خیلی کم پیدا میشه... اگرم پیدا شه معیارامون هم خونی نداره.
    حالا من تصمیم گرفتم این مدت برم خواستگاری. اگر مورد خوب بود که هیچی اگه نه بعد از یه مدت برگردم برای ایشون. این جوری تصمیم گیری خوبه؟


    در کل باید بگم خسته شدم... سن کمی دارم ولی خب خیلی وقت گذاشتم برای ازدواج. از کارو زندگی اکثر مواقع افتادم. برای بعضی ها 2-3 ماه وقت گذاشتم... معذرت می خوام آدم برای یه گربه خونگی هم وقت بذاره بعد از یه مدت بهش عادت می کنه. من برای چند نفر خیلی وقت گذاشتم. و بعدش یه جورایی احساسم سرکوب شد نه اینکه دلم بشکنه چون معیارا هم خونی نداشت... متاسفانه بعضی از خانما هم نقش بازی می کنن اولش. قدری که جلو تر میریم میبینیم ای داد ایشون مثلا دوست پسر داره و اول میگه نه من چارچوبم اینه و دوست پسر ندارم ولی بعدش میگه نه دارم اسشم فرهنگه ! و موارد دیگه مثلا یه مدت وقت میذارم همه چی خوبه و اکثر معیارا هم خونی داره آهخر سر خانم می فرمایند که باید خونه به نامم کنی روز عقد !
    چیکار کنم؟!

    منتظر راهنمایی های خوب شما هستم.
    ویرایش توسط inventor : شنبه 05 اردیبهشت 94 در ساعت 19:29

  15. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    برادر خوبم

    دقيقا اشتباه شما اينجاست ...يعني اشتباه همه دخترها و پسراي دم بخت اينجاست ....زود احساسات رو دخيل ميكنن و لطمه هم ميخورن......

    بالاخره شما داريد بالا و پايين ميكنيد و ميخواهيد براي همچين تصميم مهمي بهترين انتخاب رو داشته باشيد انشالله.پس نبايد خسته بشيد.خيلي خوبه كه الان ميفهميد مثلا طرف دوست پسر داشته يا داره...اگر فردا كه عقد و ازدواج كردين فهميدين چي !؟

    دوران شناخت هم براي همين چيزاست..كه ببينيد طرف اون چيزي كه خودش رو نشون ميده هست يا نه.

    ازدواج اينجوري نيست بريد بگردين اگه خوب نبود بياين همينو بگيريد.!!!! لباس كه نميخريد !

    اگر يكي به درد شما نميخوره و معيارهاي شما رو نداره يعني نداره و بايد قضيه اش بسته بشه و بره كنار.اينكه بخواين زمان بدين و .....درست نيست.ضمن اينكه شما الان ميدونيد ايشون مدتي درگيري عاطفي با پسرداييش داشته و بعدها كه زندگي مشتركتون از حالت احساسي وارد فاز منطقي بشه ممكنه شما نتونيد اين موضوع رو هضم كنيد.

    اينكه وقتي شما كيس مورد نظرتو پيدا كردي براي اشون ايميل بفرستي و ...ميشه شبيه اين فيلم هنديا....

    اما اگر منطقي اين رابطه رو كات كنيد و تموم بشه نه خودتون درگير ميشيد و نه اون خانم.

    در هر صورت اون خانم گزينه مناسبي براي شما نيست.اينو بهتون گفتيم اما شما دوباره همون سوال پست اولتون رو ميپرسيد.

    برادرم
    عجله نكن براي ازدواج

    يك عجله نادرست ممكنه يك عمر شما رو بدبخت كنه خدايي نكرده.....
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  16. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 اردیبهشت 94), inventor (شنبه 05 اردیبهشت 94), reihane_b (شنبه 05 اردیبهشت 94), نادیا-7777 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. افسردگی، عدم اعتماد به نفس،مشکل در هدف گذاری، ترس و افکار منفی
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 20:47
  2. مشکل خانوادگی، مشکل با پدر در امر ازدواج
    توسط hooman_15 در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 23 شهریور 92, 22:22
  3. جلسات سخنرانی آنلاین مشاوره ازدواج آقای کریمی، بشتابید!
    توسط omid65 در انجمن معرفی سایت های روانشناسی،مشاوره ازدواج و خانواده
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 27 آبان 91, 16:42
  4. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56
  5. مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
    توسط نیلا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 85
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 اردیبهشت 90, 13:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.