به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array

    اگر خواسته ای از همسرتان دارید چگونه آن را عنوان می کنید؟

    سلام

    گاهی خواسته هایی داریم معقول اما به علت اختلاف سلیقه و یا دلایل دیگر همسرمان تمایلی به برآورده کردن آن ندارددر چنین شرایطی شما چگونه خواسته تان را مطرح می کنید؟

    این تاپیک این امکان را فراهم آورده تا دوستان تجربیات شخصی شون را در استفاده از مهارت هاشون در نحوه بیان درخواست های معقول و منطقی شون بیان کنند.


    و اما یک تجربه از خودم.

    سفری پیش رو داشتیم به علت فوت یکی از اقوام درجه یک همسرم در راه برگشت از شهر محل سکونت پدر و مادرم رد می شدیم قرار شد یک روز توقف داشته باشیم به علت ضیق وقت مادرم همه خواهر و برادر ها را برای صرف ناهار دعوت کردن تا همدیگر را ببینیم.

    داستان قدیمی باجناق ها باز هم دردسر درست کرد و باعث شد نتونم خواهرم را ببینم این بار سومی بود که پشت سر هم این اتفاق می افتاد.

    عصر راهی سفر شدیم و خداحافظی. می دونستم نمی تونم از همسرم بخوام که برویم منزل خواهرم تا من اونها راببینم چون همسرم عزادار بودن و وظیفه اونها بود برای حداقل عرض تسلیت می آمدن. توی راه که داشتیم می رفتیم به همسرم گفتم خیلی دلم می خواست دختر خواهرم رو ببینم می دونم اون هم دلش برای من هم خیلی تنگ شده همسرم گفت خوب برای ناهار می آمدن ، گفتم پدر مادرش نیومدن اون که تکلیفی نداره و دیگه بحث نکردم.

    راه رو کج کرد و رفتیم دم در کوچشون به علت بارون دم کوچه آب جمع شده بود وچون ماشین رو تازه شسته بود گفت من نمی یام داخل کوچه خودت برو ،گفتم شخصیت تو با همه فرق داره کاری نکن که فکر کنن عمدا نرفتی دم در، زد تو آبها و رفتیم دم درشون.

    بماند که وقتی باجناق ها به هم رسیدن چقدر گل و بلبل بودن فقط می خواستن جز جگر بزنند به دل ما دو تا خواهر. من و خواهرم با تعجب نگاشون می کردیم چطور یک ساعت دم در با خوشی دارن با هم حرف می زنند.

  2. 7 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 31 فروردین 94), meinoush (یکشنبه 30 فروردین 94), meysamm (یکشنبه 30 فروردین 94), paiize (یکشنبه 30 فروردین 94), میشل (چهارشنبه 13 آبان 94), آویژه (یکشنبه 30 فروردین 94), بارن (یکشنبه 30 فروردین 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.