به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1394-1-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Sad 2.5 سال دوستی و خواستگاری ولی دو دلی دختر

    سلام دوستان.
    شاید طولانی باشه ولی خواهش میکنم بخونید و کمکم کنین. بدجور موندم و به کمکتون احتیاج دارم

    پسری هستم متول 1364 ( 30 ساله ) سال 90 وارد دوره کارشناسی شدم و بعد از گذشت یک ترم به دختری علاقه مند شدم که متولد 1364 (31 ساله) و تو مطب دندانپزشکی دستیار بود
    بهش نزدیک شدم موقع در اومدن از دانشگاه تارف میکردم که تا مسیری برسونم پروژه ها رو باهم جزوه و صحبت و سوال پرسیدن و رفتن جلو مطلب و کافی شاپ و ناهار و غیره تا اینکه با هم دوست شدیم
    روزهای خیلی خوبی بود خیلی از بچه های همکلاسی فهمیده بودن
    خواهر من در جریان قرار گرفت و خواهر و مادر اونم همچنین
    دختر با ادبی بود
    بعضی مشخصات ظاهری :
    من : وزن 97 کیلو - قد 188 - هیکلی
    ایشون : وزن 64 کیلو - قد 158 کیلو - جثه کوچیک

    مدت 10 سال بود که تو مطب دندانپزشکی کار میکرد که دکتر آقا بود (ایشون و دکتر تنها)
    سعی کردم اصلا به این موضوع و فکرهای بد فکر نکنم نه نه نه
    بعدها فهمیدم داره 350 نومن حقوق میگیره و بیمه هم نداره
    خیلی ناراحت شدم.کاملا سواستفاده شده بود بهش گفتم بیمه فلان مزیت رو داره سابقه است و حداقل حقوق باید با قانون کار باشه و 350 تومن پولی نیست و و و
    اینم بگم که منم حدود 7 ساله کارمند ام تو یکی از ادارات
    خودش گفت از مطب میخوام تسویه کنم و دربیام
    مخالفت کردم که میای میمونی خونه حوصله ات سر میره صبر کن کاری پیدا کنیم بعد ولی قبول نکرد
    در اومد و موند خونه
    دانشگاه هم تموم شده بود و بیکار بیکار
    دنبال کار بودیم، اطلاعیه ها، نیازمندی ها، کاریابی ها و غیره ولی هرجا میرفتیم سابقه بیمه میخواستن منم با هرجایی موافق نبودم. شرکتهای خصوصی دفاتر خصوصی واقعا آدم چیزهایی میشنوه از اونجور جاها که هنگ میکنه. مراکز فساد ان نه کار
    چون هم رشته ایم و خودم هم با اونجور شرکتهای مرتبط در ارتباط قشنگ در جریان بودم.
    ملاک استخدام هم سایز اندام طرف نه سواد و تجربه
    خلاصه تو این زمینه مشکل داشتیم و چندین بار حرفمون شد جدی و دعوا کردیم
    ایشون میگفت تو آدم بدبینی هستی یعنی همه بد ان؟ منم میگفتم نه اینجوری نیست ولی شرکتی که رفتی مصاحبه بدون دیدن مدارکت و فقط با دیدن قیافه ات و هیکلت میگه استخدامی یعنی مورد داره. چرا در شرکته بسته است ؟ پرسنل فقط مرد ؟؟ اینجا جای مناسبی نیست. به زور قبول میکرد
    تا اینکه یه روز بدون اینکه به من بگه با خواهر بزرگش که نامزده میره به یه شرکتی و قبول میکنه یه هفته آزمایشی اونجا کار کنه!
    به من که گفت خیلی ناراحت شدم.آخه یعنی چه! مگه من مرده بودم! مگه گفتم نمیام باهات! ولی به روش نیاوردم ...
    ادامه اش رو اولین فرصت مینویسم .............

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1394-1-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ادامه

    وقتی اسم شرکته رو شنیدم شوکه شدم!!!
    شرکت از پیمانکارای سازمان ما بود و از نظر اخلاقی مشکل داشت، مدیرعامل زنش رو طلاق داده بود با یه دختره تو شرکت رابطه داشته و غیره
    ایشون هم به عنوان منشی رفته بود اون شرکت که منشی قبلی شرکت خانم خیلی بد و خرابی بود
    خیلی ناراحت شدم و موندم که چه جوری ایشون رو منصرف کنم
    میدونستم که شرکته آگهی استخدام زده و تقریبا دنبال نفری مثل من هستن
    روز سوم رفتم اونجا واسه استخدام و بهش هم گفتم که بگه از همکلاسی های دانشگاهمونه، خوشبختانه نشناختن من رو و فرم رو پر کردم و خیلی خوششون اومد گفتن حتما تماس میگیریم
    (هدف ام این بود که بگم اومدم و محل کارت رو دیدم خوب نیست ایراد داره و نرو اونجا، چون اگه نرفته میگفتم باور نمیکرد میگفت علم غیب داری میشناسی)
    خلاصه عصر اونروز ساعت 5 از اونجا در اومد رفتم دنبالش تو راه خیلی صحبت کردیم : بهش گفتم ببین شاید داداشها و بابای تو با اینجور جاها مشکل ندارن ولی من دارم محیط اش خوب نیست و بی خیال شو و نرو اونجا
    قبول کرد و گفت آره راست میگی وضعیت جامعه بده و فساد زیاده و غیره
    یادمه سرما خورده بود و گلوش درد میکرد فرداش صبح ساعت حدود 10:30 از اداره زنگ زدم تا حالش رو بپرسم و ببینم از خواب بیدار شده یا نه
    گفت : من سر کارم بعدا حرف میزنیم.ناراحت و دیوانه شدم، یعنی چی مگه دیروز دو ساعت صحبت نکردیم با همدیگه، تلفن رو قطع کرد
    چند بار زنگ زدم و هر بار میگفت نمیتونم حرف بزنم داشتم دیوونه میشدم، گفتم هر جور شده پاشو برو خونه عصر صحبت کنیم
    مرخصی گرفتم رفتم محل کارش، بهش گفتم بیا پایین اگه نیای پایین من میام بالا آبرو ریزی میشه قبول نمی کرد
    جلو شرکته بودم که مامانش زنگ زد موبایل ام و بعد خواهرش گوشی رو گرفت و صحبت کردیم من با داد و بیداد و استرس و جیغ صحبت میکردم و میگفتم این مهندسه این لیاقتش منشی گری نیست و ........
    اومد پایین یک ساعتی با هم بودیم گفت تو حق نداری به من دستور بدی من میرم اونجا و به تو ربطی نداره
    برگردوندمش شرکته و رفت سر کارش ساعت حدود 1 بود تا ساعت 5 جلو شرکته منتظرش بودم تا دراومد
    سوار ماشین نمی شد به زور سوارش کردم ......

    ادامه اش رو اولین فرصت مینویسم .............

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array
    آقا وحید عزیز
    به همدردی خوش اومدی

    برادر من این طرز ایجاد تاپیک درست نیست و مطمئن باش دیر یا زود مدیران میان و بهت اخطار میدن.

    پسر خوب
    لطفا مشکل و سوالت رو در چنتا جمله عنوان کن و منتظر راهنمایی و مشاوره و شنیدن تجربیات شخصی اعضای سایت باش.

    اینجوری که نشستی تمام جزئیات رو نقطه به نقطه و در غالب داستان تشریح میکنی درست نیست.

    اگر میخوای زودتر به نتیجه برسی سوالت رو واضح مطرح کن و از گفتن تمام حاشیه ها خودداری کن.

    یاحق
    زندگی زیباست

  4. 2 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 31 فروردین 94), paiize (دوشنبه 31 فروردین 94)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1394-1-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نادیا-7777 نمایش پست ها
    آقا وحید عزیز
    به همدردی خوش اومدی

    برادر من این طرز ایجاد تاپیک درست نیست و مطمئن باش دیر یا زود مدیران میان و بهت اخطار میدن.

    پسر خوب
    لطفا مشکل و سوالت رو در چنتا جمله عنوان کن و منتظر راهنمایی و مشاوره و شنیدن تجربیات شخصی اعضای سایت باش.

    اینجوری که نشستی تمام جزئیات رو نقطه به نقطه و در غالب داستان تشریح میکنی درست نیست.

    اگر میخوای زودتر به نتیجه برسی سوالت رو واضح مطرح کن و از گفتن تمام حاشیه ها خودداری کن.

    یاحق
    حق با شماست
    چشم
    به خدا حال و روزم خوب نیست حوصله ندارم دیوانه شدم به خاطر اون نمیتونم بنویسم فوری قاطی میکنم. چشم همش رو جمع میکنم یک جا می نویسم.
    درست می فرمایید
    ویرایش توسط Vahid_203 : دوشنبه 31 فروردین 94 در ساعت 13:57

  6. 2 کاربر از پست مفید Vahid_203 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (دوشنبه 31 فروردین 94), نادیا-7777 (دوشنبه 31 فروردین 94)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 94 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 42 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاید دختره عوض شده
    من خودم سه سال به یه دختر بودم هدف جفتمونم ازدواج بود قول و قرارارو هم گذاشته بودیم ولی دختره پاش که با دانشگاه رسید از این رو به اون رو شد!! حالا در باره شما هم امکان داره چیزایی دیگه ای باعث تغییر اون دختر شده باشه , یکی از مهم ترین چیزایی که اون دختر با من بهم زد این بود که اون ازادی میخواست ولی من محدودش کرده بودم من بهش میگفتم چی کار کنه چی کار نکنه یه چی تو مایه های شما و این باعث شد دختره که ازادی خواه شده بود باهام کات کنه که البته اصلا برام مهم نیست چون کسی که عوض شده دیگه ارزش نداره
    شما هم اگه واقعا طرف رو برا ازدواج میخواین برین خاستگاری و اونجا شرایطتونو بگید, هر شرطی دارین بزارین و اینم بگم امکان اینکه دختره به درخاست ازدواجتون جواب رد بده خیلی زیاده چون حس میکنم معیاراش عوض شده و ازادی خواه شده, امکان داره اصلا نخوادت! دخترا معمولا عوض میشن ولی تا سالیان سال به روشون نمیارن و ما پسرا تو خیال خودمون داریم برا اینده خیالبافی میکنیم!!
    اول باید مطمعن بی میخوادت یا نه پس درخواست ازدواج بده و شرطاتو کامل بگو براش اگه قبول کرد که هیچی حرف گوش کن میشه ولی امکانم داره قبول نکنه و بگه تو منو محدود میکنی و... و در این صورت شما هرچی زور بزنی امکان اینکه قبول کنه نیست! در این حالت شما باید بدونی که عوض شده و دیگه اون شخص قدیم نیست و باید بزاریش کنار

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 00:13]
    تاریخ عضویت
    1394-1-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    69
    سطح
    1
    Points: 69, Level: 1
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.
    شاید طولانی باشه ولی خواهش میکنم بخونید و کمکم کنین. بدجور موندم و به کمکتون احتیاج دارم

    پسری هستم متول 1364 ( 30 ساله ) سال 90 وارد دوره کارشناسی شدم و بعد از گذشت یک ترم به دختری علاقه مند شدم که متولد 1364 (31 ساله) و تو مطب دندانپزشکی دستیار بود
    بهش نزدیک شدم موقع در اومدن از دانشگاه تارف میکردم که تا مسیری برسونم پروژه ها رو باهم جزوه و صحبت و سوال پرسیدن و رفتن جلو مطلب و کافی شاپ و ناهار و غیره تا اینکه با هم دوست شدیم
    روزهای خیلی خوبی بود خیلی از بچه های همکلاسی فهمیده بودن
    خواهر من در جریان قرار گرفت و خواهر و مادر اونم همچنین
    دختر با ادبی بود
    بعضی مشخصات ظاهری :
    من : وزن 97 کیلو - قد 188 - هیکلی
    ایشون : وزن 64 کیلو - قد 158 کیلو - جثه کوچیک

    مدت 10 سال بود که تو مطب دندانپزشکی کار میکرد که دکتر آقا بود (ایشون و دکتر تنها)
    سعی کردم اصلا به این موضوع و فکرهای بد فکر نکنم نه نه نه
    بعدها فهمیدم داره 350 نومن حقوق میگیره و بیمه هم نداره
    خیلی ناراحت شدم.کاملا سواستفاده شده بود بهش گفتم بیمه فلان مزیت رو داره سابقه است و حداقل حقوق باید با قانون کار باشه و 350 تومن پولی نیست و و و
    اینم بگم که منم حدود 7 ساله کارمند ام تو یکی از ادارات
    خودش گفت از مطب میخوام تسویه کنم و دربیام
    مخالفت کردم که میای میمونی خونه حوصله ات سر میره صبر کن کاری پیدا کنیم بعد ولی قبول نکرد
    در اومد و موند خونه
    دانشگاه هم تموم شده بود و بیکار بیکار
    دنبال کار بودیم، اطلاعیه ها، نیازمندی ها، کاریابی ها و غیره ولی هرجا میرفتیم سابقه بیمه میخواستن منم با هرجایی موافق نبودم. شرکتهای خصوصی دفاتر خصوصی واقعا آدم چیزهایی میشنوه از اونجور جاها که هنگ میکنه. مراکز فساد ان نه کار
    چون هم رشته ایم و خودم هم با اونجور شرکتهای مرتبط در ارتباط قشنگ در جریان بودم.
    ملاک استخدام هم سایز اندام طرف نه سواد و تجربه
    خلاصه تو این زمینه مشکل داشتیم و چندین بار حرفمون شد جدی و دعوا کردیم
    ایشون میگفت تو آدم بدبینی هستی یعنی همه بد ان؟ منم میگفتم نه اینجوری نیست ولی شرکتی که رفتی مصاحبه بدون دیدن مدارکت و فقط با دیدن قیافه ات و هیکلت میگه استخدامی یعنی مورد داره. چرا در شرکته بسته است ؟ پرسنل فقط مرد ؟؟ اینجا جای مناسبی نیست. به زور قبول میکرد
    تا اینکه یه روز بدون اینکه به من بگه با خواهر بزرگش که نامزده میره به یه شرکتی و قبول میکنه یه هفته آزمایشی اونجا کار کنه!
    به من که گفت خیلی ناراحت شدم.آخه یعنی چه! مگه من مرده بودم! مگه گفتم نمیام باهات! ولی به روش نیاوردم ...
    وقتی اسم شرکته رو شنیدم شوکه شدم!!!
    شرکت از پیمانکارای سازمان ما بود و از نظر اخلاقی مشکل داشت، مدیرعامل زنش رو طلاق داده بود با یه دختره تو شرکت رابطه داشته و غیره
    ایشون هم به عنوان منشی رفته بود اون شرکت که منشی قبلی شرکت خانم خیلی بد و خرابی بود
    خیلی ناراحت شدم و موندم که چه جوری ایشون رو منصرف کنم
    میدونستم که شرکته آگهی استخدام زده و تقریبا دنبال نفری مثل من هستن
    روز سوم رفتم اونجا واسه استخدام و بهش هم گفتم که بگه از همکلاسی های دانشگاهمونه، خوشبختانه نشناختن من رو و فرم رو پر کردم و خیلی خوششون اومد گفتن حتما تماس میگیریم
    (هدف ام این بود که بگم اومدم و محل کارت رو دیدم خوب نیست ایراد داره و نرو اونجا، چون اگه نرفته میگفتم باور نمیکرد میگفت علم غیب داری میشناسی)
    خلاصه عصر اونروز ساعت 5 از اونجا در اومد رفتم دنبالش تو راه خیلی صحبت کردیم : بهش گفتم ببین شاید داداشها و بابای تو با اینجور جاها مشکل ندارن ولی من دارم محیط اش خوب نیست و بی خیال شو و نرو اونجا
    قبول کرد و گفت آره راست میگی وضعیت جامعه بده و فساد زیاده و غیره
    یادمه سرما خورده بود و گلوش درد میکرد فرداش صبح ساعت حدود 10:30 از اداره زنگ زدم تا حالش رو بپرسم و ببینم از خواب بیدار شده یا نه
    گفت : من سر کارم بعدا حرف میزنیم.ناراحت و دیوانه شدم، یعنی چی مگه دیروز دو ساعت صحبت نکردیم با همدیگه، تلفن رو قطع کرد
    چند بار زنگ زدم و هر بار میگفت نمیتونم حرف بزنم داشتم دیوونه میشدم، گفتم هر جور شده پاشو برو خونه عصر صحبت کنیم
    مرخصی گرفتم رفتم محل کارش، بهش گفتم بیا پایین اگه نیای پایین من میام بالا آبرو ریزی میشه قبول نمی کرد
    جلو شرکته بودم که مامانش زنگ زد موبایل ام و بعد خواهرش گوشی رو گرفت و صحبت کردیم من با داد و بیداد و استرس و جیغ صحبت میکردم و میگفتم این مهندسه این لیاقتش منشی گری نیست و ........
    اومد پایین یک ساعتی با هم بودیم گفت تو حق نداری به من دستور بدی من میرم اونجا و به تو ربطی نداره
    برگردوندمش شرکته و رفت سر کارش ساعت حدود 1 بود تا ساعت 5 جلو شرکته منتظرش بودم تا دراومد
    سوار ماشین نمی شد به زور سوارش کردم و دو ساعتی با هم بحث کردیم به عنوان حرف آخر گفتم : یا من رو انتخاب کن یا اون شرکته رو ؟؟؟؟؟ تصادف کوچیکی هم کردم و رسوندمش و رفتم خونه
    نیم ساعت بعد باهام تماس گرفت و گفت : کجایی ؟ کجا میری ؟ گفتم قبرستون و قطع کردم
    شب خبری نشد ازش منم تماسی نگرفتم
    فرداش صبح از دکه تلفن با شماره شرکته تماس گرفتم، خواستم ببینم رفته یا نه ؟ دیدم بله خودشه جواب داد به گوشی
    گریه ام گرفت و مرخصی گرفتم رفتم خونه، با خودم فکر کردم حتما رفته تسویه حساب کنه یا شاید مدارکی وسایلی چیزی داشته رفته اونجا و یه روز هم کار کرده
    روز بعد دوباره از دکه تلفن زنگ زدم و بازم خودش جواب داد. دیگه تو دلم گفتم حتما من مهم نبودم دیگه. والسلام و تموم کردم
    تا سه چهار روز اس ام اس داد و زنگ زد ولی جواب ندادم
    هفته بعد دوباره زنگ زدم شرکت و دیدم نیست و گفتن دیگه ایشون نمیان
    خوشحال شدم و رفتم اون شرکته و پرسیدم از کی نمیان به زور گفتن و دیدم حدود 10 روز رفته نه یک هفته آزمایشی، پس اتفاق دیگه ای افتاده در اومده از اونجا
    دیگه خبری ازش نبود و من بودم و گریه و غصه و ......
    خیلی روزگار بدی بود ساعتها تو پیاده رو پیاده میرفتم و فکر میکردم و ....
    یه روز که پشت فرمون بودم روز روشن رفتم دره با ماشین، ماشینم داغون شد ولی خودم چیزیم نشد
    یک ماه ماشینم خوابید تعمیرگاه و من پای پیاده بودم که زمان تحویل ماشین بود که پام تو یه گودالی افتاد و پیچ خورد و در رفت
    و دو هفته ای آتل بندی شد و ماشینمم موند تعمیرگاه
    چندین بار خواستم زنگ بزنم ولی نزدم اس ام اس بدم ولی ندادم. منتظر بودم جلو اداره ببینمش ولی ندیدمش
    سه ماه از قضیه گذشته بود!!!!!!!!!!!
    یکی از دوستام و خانمش که اونم با خانمش دوست بود و ازدواج کردن در جریان قضیه بود. چون خیلی وقتها 4 تایی میرفتیم گردش و تفریح
    بهش گفتم به خانمش بگه زنگ بزنه بهش و بگه شماره اش رو از اون شرکته به زور پیدا کردن و بگه که من خیلی ناراحتم و افسرده ام و تصادف کردم و فلان و ما رو آشتی بده
    دوستم و خانمش هر دو تاشون باهاش صحبت کردن ولی قبول نکرده که نکرده که واسه من تموم شده است قضیه و نمیخوام ببینمش
    بعد چند روز به خانم رفیقم زنگ زد و قرار گذاشت
    همدیگه رو دیدیم و خودش برگشت گفت : سوتفاهم بوده هم من اشتباه کردم و هم تو
    خلاصه قضیه با خوشی و خرمی درست شد و من 10 سال جوون تر شدم
    بعد چند روز با مامانش تلفنی صحبت کردم و ازش عذرخواهی کردم که داد و بیداد راه انداختم و قضیه رو گفتم و اونم بیچاره قبول کرد و بهم گفت : ببین پسرم من دیگه نمیتونم اجازه بدم دخترم هر وقت و بی وقت باهات باشه زشته تو در و همسایه واسه دختر بده اگه واقعا دختر من رو میخوای خانواده ات رو در جریان بزار و تمومش کن قضیه رو والسلام

    چند روزی فکر کردم و نیم ساعت بعد از تحویل سال 94 (نصف شب) که داشتیم باهم صحبت میکردیم گفتم یه سورپرایز واست دارم ..... و ازش خواستگاری کردم. شوکه شد و خوشحال و .....
    از نزدیک دیدمش و باهاش صحبت کردم که حرفی حدیثی مشکلی بحثی داری بگو اگه نه من مامانم رو بفرستم خواستگاری !!! برگشت گفت : من بهتر از تو با کی قراره ازدواج کنم.
    خلاصه مامان زنگ زد و قرار خواستگاری گذاشته شد و مامان و خواهرم رفتن و صحبت کردن
    مامانش اینا گفته بودن یه قرار بزاریم آقا ها هم باشن داماد هم باشه تا بعدش قرارهای رسمی رو بزاریم
    منم رفتم خونشون با گل و شیرینی (بهترین و گرون ترین گل + بهترین شیرینی) و داداش بزرگترش از سیر تا پیاز زندگی من رو پرسید
    وقتی خواستیم وقت قرار رسمی رو بزاریم گفتن خبر میدیم
    دو روز بعد بهم زنگ زد و گفت داداشم میخواد از نزدیک خصوصی باهات صحبت کنه !! ساعت فلان و فلان هتل
    رفتم سر قرار خودشم بود.
    سوالات تکراری روز خواستگاری خونشون رو مجدد پرسید شوکه شدم و گفتم بابا اینا رو که من جواب دادم
    مثلا : محل زندگی ـ مانتویی بودن خواهرش ـ ادامه تحصیل خواهرش و شاغل شدن خواهرش
    منم گفتم اینا رو با خودشون صحبت کردیم و حله
    و یه مورد پرسید که خیلی اذیت شدم : مبلغ دقیق حقوق ماهیانه و مقدار پس انداز
    به خودش گفتم که ناراحت شدم و احساس کردم خودش به داداشش گفته اینا رو بپرسه چون روی محل زندگی و کار کردنش مشکل داشت
    گفت داداشم بی خبره و با من هماهنگ نشده بوده، سر خود پرسیده
    شبش با خودش داشتم صحبت میکردم که گفت: مبلغ دقیق حقوق ماهیانه ات چنده ؟ و من با فلان جا زندگی مشکل دارم و فلان خیلی ناراحت شدم
    آخه مگه ازدواج سنتی ؟؟؟؟؟ مهم باید من باشم واسش نه این چیزا
    منم گفتم و محلی که اون میگفت رو قبول کردم واسه زندگی
    تازه خونواده اش شرط گذاشته بود که بیشتر از 1 سال نامزد نباشین و زود عروسی کنین و من قبول کردم
    بعد اون روز گفت والا موندم و دو دل ام ..........خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم، گفت دو سه روز صبر کن فکر کنم. چه فکری آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
    با ناراحتی گفتم باشه
    تو اون سه روز باهاش قرار گذاشتم رفتیم بیرون ساعتها صحبت کردیم. گفتم مشکلی هست ؟ موردی هست ؟ مسله ای هست ؟ بگو !!!!!!!! گفت نه هیچی
    بعد 3 روز گفتم چی میگی ! خانواده ام ناراحتن ! چرا لفت میدی ! حرفی داری بگو !
    گفتم از 100% چند درصد مطمنی و تصمیم گرفتی و میخوای ؟؟؟؟؟؟ گفت : 60% الی 80%
    وااااااااااای
    دیوانه شدم گفتم آخه چرا گفتی بیام خواستگاری ؟؟؟ خانواده ها در جریان ان ؟؟؟ چرا اینجوری میکنی !!!
    گفت : یادته 3 ماه حرف نزدیم میترسم بازم من کار اشتباهی انجام بدم و تو بازم داد و بیداد کنی و منو بزاری بری
    واقعا نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم
    گفتم پس دو دلی ؟؟؟؟ گفت آره
    رفتیم پیش مشاور (مشاوره قبل از ازدواج) و کل این حرفها و قضیه ها رو گفتیم به روانشناس و یه تست شخصیت شناسی هم دادیم
    جواب مشاور : گفت من نمیدونم چه جوری این رابطه تا به الان رسیده و همدیگه رو تحمل کردین ؟ دو شخصیت کاملا متمایز با هم و اصلا نمیخورین به هم و والسلام
    یا خودتون رو تغییر بدین که خیلی سخته و بعد ازدواج کنین یا تموم کنین رابطه رو این ازدواج منجر به طلاقه
    روانشناس گفت : حتما خیلی تنش و مشکل و بحث و جنگ و جدل داشتین ؟
    آره داشتیم : سر خرید لباس، مانتو کوتاه، کار پیدا کردن و و و

    شاید بخندین !!! به یکی از نفراتی که میشناسم و آدم خیلی مومنی هم هست گفتم واسم استخاره کنه که بد اومد (سوره طلاق)

    الان دو روز گذشته و خانواده من که کاملا قاطی کردن و میگن قیدش رو بزن و ولش کن و کشیدن کنار
    خودمم که اگه اینجوری پیش برم باید برم تیمارستان بستری بشم
    امروز زنگ زده عذرخواهی کرده و میگه دوسم داره و میخواد منو و خواهش و تمننا که من تصمیمم رو گرفتم و هستم باهات
    منم گفتم من هنوز تصمیم نگرفتم و باید فکر کنم و گفتم تو پشتم رو خالی کردی ( ولی هنوز هم که هنوزه دوسش دارم ولی نه مثل قبلا ها )

    سوالم اینه :
    به نظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟ خیلی بد گیر کردم به خدا !!!! تو رو خدا کمکم کنین

  9. 2 کاربر از پست مفید Vahid_203 تشکرکرده اند .

    Deldar (جمعه 08 خرداد 94), فدایی یار (دوشنبه 31 فروردین 94)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام.

    دوست محترم معمولا این طور تاپیک های طولانی رو وقت نمیشه خیلی ها بخونند و شاید خیلی بهتون کمک نشه توصیه میکنم فقط موارد اصلی رو توی یک تاپیک دیگه بنویسید و از دوستان بخواید شما رو راهنمایی کنند ...

    اما ببنید نظر بنده این هستش که شما اشتباه کردید و قبل این که به طور عقلانی و کارشناسی شده ببنید به درد هم می خورید یا نه !!! اول وارد فاز احساسی شدید و رابطه رو برقرار کردید و از قضا گویا حالا مناسب هم نیستید و چون درگیری احساسی پیدا کردید فکر می کنید اگه قرار باشه جدا بشید به مشکل می خورید و مثلا خدایی ناکرده روانی میشید


    اگه خدایی ناکرده شما واقعا تناسب نداشته باشید و بعد ازدواج کارتون به طلاق برسه همین یه ذره احساس خوب هم نابود میشه و میره و وضع از اینی که هست برای هر دوی شما بدتر میشه...

    به نظر من شما دوباره پیش یک مشاور دیگه برید و ببنید به درد هم می خورید یا نه؟

    ایا با اون خانم توی این مدت رابطه ی خلاف عرف داشتید یا نه؟

    خلاصه اینا بررسی بشه اگه واقعا اونم صلاح رو در جدایی دید بهتره ادامه ندید دیگه... بین بد و بدتر شاید بهتر باشه بد رو انتخاب کنید.

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 31 تیر 96 [ 02:16]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    3,018
    سطح
    33
    Points: 3,018, Level: 33
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    101

    تشکرشده 87 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من همه رو خوندم داداش تصمیم آخرو خودت باید بگیری واقعا نمیشه نظر داد مخصوصا این که ما از نزدیک شخصیت شما دو نفر رو ندیدیم

    احساستو بذار کنار و با عقلت تصمیم بگیر تصمیمی که نه اون پشیمون بشه و نه خودت بعدشم داداش شما 30 سالته میشینی گریه میکنی و غصه میخوری ؟ زندگی همینه یکی میاد یکی میره

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 94 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 42 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم همهشو خوندم
    برا قانع کردن خودتون و نتیجه قطعی برید پیش یه مشاور بهتر دوباره تست بدید و... اگه نتیجه خوب نبود عاقلانه اینه که تموم کنید و از طرفی هم با چیزایی که از دختره گفتید من فک نمیکنم تو زندگی بتونید راحت با هم تعامل کنید زیاد اعصابتون خراب میشه

  13. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 19:49]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,831
    سطح
    25
    Points: 1,831, Level: 25
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 122 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید به هر حال ایشون 10 سال تو مطب یه دکتر کار کردن این یعنی اینکه ارتباط با مردای دیگه براشون سخت و از نظر ایشون و حتی خانوادشون بد نیست چیزی که شاید از نظر شما و خانوادتون و شاید اکثر خانواده ها پذیرفته نباشه
    برای همینم وقتی تو شرکت جدید می خواستن برن شما که می گفتین نرید برای ایشون سخت بوده و ناراحت می شده و دعوا داشتین سر این مسئله چون برای ایشون قضیه کاملا عادی بوده ولو اینکه همه تو محل کارشون مرد باشن
    خوب طرز فکر شما متفاوته و شما رو این موضوع حساسین ایشونم که به نظر نمی رسیده که بخواد حرف شما رو گوش کنه و خودشو عوض کنه و کاری که خودش می خواسته انجام می داده حتی به ظاهر قبول می کرده و بعد کار خودشو می کرده
    خوب فکر کنین بعدا تو زندگی هم همینه می تونید قبول کنین؟
    شما یه دوره با ایشون بهتون خوش گذشته شاید دلتون می خواد اون روزا تکرار بشه ولی این یه دوره ابتدای رابطه بوده ابتدای هر رابطه ای همینه شادی و خوشی
    اما باید ببینید بعد از 6 ماه که گذشته چه طور بوده در کنار ایشون آرامش داشتید یا همش دعوا و جنگ اعصاب بوده
    خیلی بیشتر باید راجع بهش منطقی و دور از احساس فکر کنین اینا همش سر نخه که ممکنه بعدا براتون خیلی مشکل ساز بشه

  14. کاربر روبرو از پست مفید جویا تشکرکرده است .

    نادیا-7777 (چهارشنبه 02 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شک بعد از 2 سال دوستی و خواستگاری
    توسط سارا.سارا در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مرداد 93, 21:09
  2. دوستی چند ساله و به مشکل برخوردن تو خواستگاری
    توسط tanhayetanha در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 شهریور 91, 12:38
  3. +خسته شدم از این دورانه دوستی ام
    توسط rojan در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 مرداد 91, 13:32
  4. آیا از دوستی های گذشته به خواستگارانم حرفی بزنم؟!
    توسط دلشکسته تنها و بی کس در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 مهر 90, 23:03

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.