- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
marta
بتی عزیز سلام<br>
من اصلا متوجه نمیشم که چطور جلو خانواده همسرتون باهم دعوا کردین؟؟و بعدهم توقع داشتین که خانوادش جانب شمارو بگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟<br>
<br>
تحت هیچ شرایطی پیش بقیه با هم بحث نکنید حتی پیش مادر خودت . تو که اخلاق مادشوهرتو میدونی چرا پیشش بحث میکنی آخه ؟ حتی اگه با هم قهرهم هستین باید جلو اونا خودتونو خوب و خوشبخت نشون بدین . چرا رابطتو کم نمیکنی با خونوادش ؟ وقتی حتی پیش اونا باهم دعواهم میکنین این یعنی که خیلی با هم راحتین و بدون رودربایسی. سعی کن حریمهارو خفظ کنی عزیزم .<br>
ببین من خانواده شوهرم همیشه از عروس بزرگشون اه و ناله دارن که خوب نیست و پسرمونو اذیت میکنه .ولی باید باشی و ببینیشون من 3 ساله عروسشونم تا حالا اخم ندیدم بهم بکنن اصلا شک دارم میگن باهم مشکل دارن . اینقدرم تو جمع با هم خوبن همدیگرو با الفاظ سلطانم و ... صدا میکنن (البته تائید نمیکنم این مدل حرف زدنو )میخوام بگم پیش بقیه خودشونو خوب نشون میدن یه درصد دشمن شاد نمیکنن خودشونو.<br>
<br>
ببین میدونم سخته ولی سعی کن خیلی به حرفا و رفتارای مادرشوهرت دقت نکنی . بزار هرچی میخواد بگه .<img src="http://www.hamdardi.net/images/smilies/227.gif" border="0" alt="" title="227" smilieid="42" class="inlineimg">یه گوشت در باشه یکیش دروازه . من اینقدر خودخوری کردم و حرص خوردم الان به این نتیجه رسیدم اون که درست شدنی نیست بعد 57 سال . پس من باید رو خودم کار کنم. الان اصلا سعی میکنم بحثی پیش نیاد بخوام باهاش هم صحبت شم خیلی معمولی در حد بله - نه- ممنون -قوربون شما <br>
زود حرف و تموم میکنم و سر خودمو گرم میکنم . وقتی هم بهت توهین میکنه، لبخند بزن و خودتو بزن به نشنیدن و سرخودتو با کارای دیگه گرم کن .امتحان کن ضرر نمیکنی<br>
تصمیم شوهرتم فعلا قبول کن تا اتیشش بخوابه با گذر زمان خوب میشه و به بهانه هایی مثل اعیاد و روزای خاص میاد خونتون نگران نباش عزیزم.سعی کن با محبت شوهرتو جذب کنی و محیط خونه رو براش اروم و شاد کن که پابند خونه زندگیش بشه . سعی کن هفته ای یکبار برین خونه همسرت و خیلی هم محترمانه حد و حدووداشونو مشخص کن.نکنه باهم زندگی میکننین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
<br>
<div> </div><div><br></div><div>سلام ممنونم از راهنماییتون.نه من با اونا زندگی نمیکنم کرج هستیم و خونواده هامون تهرانن چون کار همسرم تهرانه منو همش میبرد خونه مادرش بمونم که رفت و امدش راحت تر بشه.</div><div>بعدم اگر من حرفی داشتم یا گله ای خیلی اروم تو اتاق بهش میگفتم ولی اون داد وبیداد میکرد و همه میفهمیدن وتصمیم گرفتم اونجا دیگه کوچکترین حرفی نزنم مشکل اینجاست که ما تو خونه خودمونم </div><div>دعوامون میشه اون زود تلفنو برمیداره به خانواده ها میگه که این بار اخر دیگه خیلی بد با مامانم حرف زد ولی مادرم با متانت جواب داد.حالام که تصمیم گرفته تنها باشیم میگه تو هم خونه ما نمیای...ادمی هم نیست که به بهانه اعیاد بیاد همین روز زنی که گذشت به مادر من که پا درمیونی کرده بود بین ما اشتیمون داده بود یک اس ام اس نداد واسه تبریک! من با اینکه خیلی از دست مادرش ناراحتم چون اخرین بار بد جور به من و خونوادم توهین کرد..اگه شوهرم بخواد بازم میرم اونجا ولی اون حاضر نیست به خاطر منی که میدونه رو خونوادم حساسم با من اونجا بیاد...تازه الان بیشترم بهم محبت میکنه و میگه فقط خودم وخودت..اگه خانوادم بهش بدی کرده بودن اینقدر نمیسوختم الانم وقتی زیادی باهام خوب میشه نمیدونم چرا لبخند مصنوعی میزنم و ته دلم خیلی ناراحتم...اصلا حال خوبی ندارم.اگه پیشنهادی دارین بهم بگین مرسی </div><div> </div>
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
bitabi man
من متوجه نشدم الان از دسته مادر هکسرتون ناراحتید یا تصمیم همسرتون؟ اما در هر حال این اخلاق مادر همسرتون عوض شدنی نیست باید با سیاست رفتار کرد در مورد تصمیم همسرت به نظرمن مدت طولانی همسر ت رو به حا ل خودش بزار و در مورد خانوادهها صحبتی نکن سعی کن شوهرتو متوجه کنی که زندگیت بیشتر از هر چیزی واست ارزش داره احتمالا بدا گذر زمان این مسئله. حل بشه ایشالله
ممنون از راهنماییتون من از 2 تاشون ناراحتمومیدونین شوهر من زیادی دست مادرشو باز گذاشته....من میخوام بهش بگم که زندگیم از همه چیز واجبتره ولی وقتی میبینم راحت به پدر و مادرم پشت کرده چجوری میتونم از ته دل شادش کنم..به قول شما امیدوارم با گذر زمان حل بشه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)