به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مادر شوهرم توهین را از حد گذرانده

    سلام دوستان همدرد...من 1 سال ونیم هست که ازدواج کردم قبل ازون 2 سال عقد کرده بودم...مادر شوهرم با ازدواج ما مخالف بود ولی در هر حال موافقت کرد بعد از اون هم با من خوب بود هم زود اخلاقش عوض میشد و بد میشد با من...کلا نمیتونم بفهمم از من چی میخواد. منو به چشم یک کلفت نگاه میکنه و همش توقع کار داره.راحت به خونوادم توهین میکنه و فقط کافیه یه کوچولو جوابشو بدی هم شوهرم هم خودش غوغا میکنن ولی خودشون هر طور بخوان با همه رفتار میکنن.الان چند روزه انقدر از سمت مادرش تحقیر شدم که روحیمو از دست دادم و توان کنار اومدن با رفتارای شوهرمم نداشتم..هر وقت من و شوهرم دعوا کردیم مادرش جلوی خودش از اون طرفداری کرد و همین باعث شده که شوهرم هیچ وقت خودشو مقصر ندونه...الانم بعد از یک دعوای بزرگ که همسرم رفت و دادخواست طلاق داد مادرش هیچ پا درمیونی نکرد تازه به من فحش هم داد...مادر خودم به شوهرم زنگ زد و خیلی محترمانه ازش خواست عجولانه تصمیم نگیره ولی اون خیلی وقیحانه میگفت من تصمیممو گرفتم دیگه نمیخوامش.مادر من هم گفت باشه پس خودت اقدام کن.بعد 2و3 روز بازم مادرم باهاش تماس گرفت و گفت بیاید به هم تعهد بدید و فرصت بدید و برید سر زندگیتون...شوهرم قبول کرد حالا که اومدیم میگه من و تو دیگه فقط همو داریم نه تو خونه ما میای نه من خونه شما !! حالا من موندم مادر من که ما رو اشتی داده چرا این تصمیمو گرفته...خیلی خستم راهنماییم کنیین دوستان

  2. کاربر روبرو از پست مفید bety تشکرکرده است .

    mohi (جمعه 28 فروردین 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 17:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-07
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,160
    سطح
    34
    Points: 3,160, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    45

    تشکرشده 23 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من متوجه نشدم الان از دسته مادر هکسرتون ناراحتید یا تصمیم همسرتون؟ اما در هر حال این اخلاق مادر همسرتون عوض شدنی نیست باید با سیاست رفتار کرد در مورد تصمیم همسرت به نظرمن مدت طولانی همسر ت رو به حا ل خودش بزار و در مورد خانواده‌ها صحبتی نکن سعی کن شوهرتو متوجه کنی که زندگیت بیشتر از هر چیزی واست ارزش داره احتمالا بدا گذر زمان این مسئله. حل بشه ایشالله

  4. 2 کاربر از پست مفید bitabi man تشکرکرده اند .

    mohi (جمعه 28 فروردین 94), مهتا 68 (شنبه 29 فروردین 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1393-5-14
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,125
    سطح
    18
    Points: 1,125, Level: 18
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 79 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بتی عزیز سلام
    من اصلا متوجه نمیشم که چطور جلو خانواده همسرتون باهم دعوا کردین؟؟و بعدهم توقع داشتین که خانوادش جانب شمارو بگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    تحت هیچ شرایطی پیش بقیه با هم بحث نکنید حتی پیش مادر خودت . تو که اخلاق مادشوهرتو میدونی چرا پیشش بحث میکنی آخه ؟ حتی اگه با هم قهرهم هستین باید جلو اونا خودتونو خوب و خوشبخت نشون بدین . چرا رابطتو کم نمیکنی با خونوادش ؟ وقتی حتی پیش اونا باهم دعواهم میکنین این یعنی که خیلی با هم راحتین و بدون رودربایسی. سعی کن حریمهارو خفظ کنی عزیزم .
    ببین من خانواده شوهرم همیشه از عروس بزرگشون اه و ناله دارن که خوب نیست و پسرمونو اذیت میکنه .ولی باید باشی و ببینیشون من 3 ساله عروسشونم تا حالا اخم ندیدم بهم بکنن اصلا شک دارم میگن باهم مشکل دارن . اینقدرم تو جمع با هم خوبن همدیگرو با الفاظ سلطانم و ... صدا میکنن (البته تائید نمیکنم این مدل حرف زدنو )میخوام بگم پیش بقیه خودشونو خوب نشون میدن یه درصد دشمن شاد نمیکنن خودشونو.

    ببین میدونم سخته ولی سعی کن خیلی به حرفا و رفتارای مادرشوهرت دقت نکنی . بزار هرچی میخواد بگه .یه گوشت در باشه یکیش دروازه . من اینقدر خودخوری کردم و حرص خوردم الان به این نتیجه رسیدم اون که درست شدنی نیست بعد 57 سال . پس من باید رو خودم کار کنم. الان اصلا سعی میکنم بحثی پیش نیاد بخوام باهاش هم صحبت شم خیلی معمولی در حد بله - نه- ممنون -قوربون شما
    زود حرف و تموم میکنم و سر خودمو گرم میکنم . وقتی هم بهت توهین میکنه، لبخند بزن و خودتو بزن به نشنیدن و سرخودتو با کارای دیگه گرم کن .امتحان کن ضرر نمیکنی
    تصمیم شوهرتم فعلا قبول کن تا اتیشش بخوابه با گذر زمان خوب میشه و به بهانه هایی مثل اعیاد و روزای خاص میاد خونتون نگران نباش عزیزم.سعی کن با محبت شوهرتو جذب کنی و محیط خونه رو براش اروم و شاد کن که پابند خونه زندگیش بشه . سعی کن هفته ای یکبار برین خونه همسرت و خیلی هم محترمانه حد و حدووداشونو مشخص کن.نکنه باهم زندگی میکننین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط marta نمایش پست ها
    بتی عزیز سلام<br>
    من اصلا متوجه نمیشم که چطور جلو خانواده همسرتون باهم دعوا کردین؟؟و بعدهم توقع داشتین که خانوادش جانب شمارو بگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟<br>
    <br>
    تحت هیچ شرایطی پیش بقیه با هم بحث نکنید حتی پیش مادر خودت . تو که اخلاق مادشوهرتو میدونی چرا پیشش بحث میکنی آخه ؟ حتی اگه با هم قهرهم هستین باید جلو اونا خودتونو خوب و خوشبخت نشون بدین . چرا رابطتو کم نمیکنی با خونوادش ؟ وقتی حتی پیش اونا باهم دعواهم میکنین این یعنی که خیلی با هم راحتین و بدون رودربایسی. سعی کن حریمهارو خفظ کنی عزیزم .<br>
    ببین من خانواده شوهرم همیشه از عروس بزرگشون اه و ناله دارن که خوب نیست و پسرمونو اذیت میکنه .ولی باید باشی و ببینیشون من 3 ساله عروسشونم تا حالا اخم ندیدم بهم بکنن اصلا شک دارم میگن باهم مشکل دارن . اینقدرم تو جمع با هم خوبن همدیگرو با الفاظ سلطانم و ... صدا میکنن (البته تائید نمیکنم این مدل حرف زدنو )میخوام بگم پیش بقیه خودشونو خوب نشون میدن یه درصد دشمن شاد نمیکنن خودشونو.<br>
    <br>
    ببین میدونم سخته ولی سعی کن خیلی به حرفا و رفتارای مادرشوهرت دقت نکنی . بزار هرچی میخواد بگه .<img src="http://www.hamdardi.net/images/smilies/227.gif" border="0" alt="" title="227" smilieid="42" class="inlineimg">یه گوشت در باشه یکیش دروازه . من اینقدر خودخوری کردم و حرص خوردم الان به این نتیجه رسیدم اون که درست شدنی نیست بعد 57 سال . پس من باید رو خودم کار کنم. الان اصلا سعی میکنم بحثی پیش نیاد بخوام باهاش هم صحبت شم خیلی معمولی در حد بله - نه- ممنون -قوربون شما <br>
    زود حرف و تموم میکنم و سر خودمو گرم میکنم . وقتی هم بهت توهین میکنه، لبخند بزن و خودتو بزن به نشنیدن و سرخودتو با کارای دیگه گرم کن .امتحان کن ضرر نمیکنی<br>
    تصمیم شوهرتم فعلا قبول کن تا اتیشش بخوابه با گذر زمان خوب میشه و به بهانه هایی مثل اعیاد و روزای خاص میاد خونتون نگران نباش عزیزم.سعی کن با محبت شوهرتو جذب کنی و محیط خونه رو براش اروم و شاد کن که پابند خونه زندگیش بشه . سعی کن هفته ای یکبار برین خونه همسرت و خیلی هم محترمانه حد و حدووداشونو مشخص کن.نکنه باهم زندگی میکننین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    <br>
    <div>&nbsp; &nbsp; &nbsp;</div><div><br></div><div>سلام ممنونم از راهنماییتون.نه من با اونا زندگی نمیکنم کرج هستیم و خونواده هامون تهرانن چون کار همسرم تهرانه منو همش میبرد خونه مادرش بمونم که رفت و امدش راحت تر بشه.</div><div>بعدم اگر من حرفی داشتم یا گله ای خیلی اروم تو اتاق بهش میگفتم ولی اون داد وبیداد میکرد و همه میفهمیدن وتصمیم گرفتم اونجا دیگه کوچکترین حرفی نزنم مشکل اینجاست که ما تو خونه خودمونم &nbsp;</div><div>دعوامون میشه اون زود تلفنو برمیداره به خانواده ها میگه که این بار اخر دیگه خیلی بد با مامانم حرف زد ولی مادرم با متانت جواب داد.حالام که تصمیم گرفته تنها باشیم میگه تو هم خونه ما نمیای...ادمی هم نیست که به بهانه اعیاد بیاد همین روز زنی که گذشت به مادر من که پا درمیونی کرده بود بین ما اشتیمون داده بود یک اس ام اس نداد واسه تبریک! من با اینکه خیلی از دست مادرش ناراحتم چون اخرین بار بد جور به من و خونوادم توهین کرد..اگه شوهرم بخواد بازم میرم اونجا ولی اون حاضر نیست به خاطر منی که میدونه رو خونوادم حساسم با من اونجا بیاد...تازه الان بیشترم بهم محبت میکنه و میگه فقط خودم وخودت..اگه خانوادم بهش بدی کرده بودن اینقدر نمیسوختم الانم وقتی زیادی باهام خوب میشه نمیدونم چرا لبخند مصنوعی میزنم و ته دلم خیلی ناراحتم...اصلا حال خوبی ندارم.اگه پیشنهادی دارین بهم بگین مرسی &nbsp;</div><div>&nbsp; &nbsp; &nbsp;</div>

    - - - Updated - - -

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط bitabi man نمایش پست ها
    من متوجه نشدم الان از دسته مادر هکسرتون ناراحتید یا تصمیم همسرتون؟ اما در هر حال این اخلاق مادر همسرتون عوض شدنی نیست باید با سیاست رفتار کرد در مورد تصمیم همسرت به نظرمن مدت طولانی همسر ت رو به حا ل خودش بزار و در مورد خانواده‌ها صحبتی نکن سعی کن شوهرتو متوجه کنی که زندگیت بیشتر از هر چیزی واست ارزش داره احتمالا بدا گذر زمان این مسئله. حل بشه ایشالله
    ممنون از راهنماییتون من از 2 تاشون ناراحتمومیدونین شوهر من زیادی دست مادرشو باز گذاشته....من میخوام بهش بگم که زندگیم از همه چیز واجبتره ولی وقتی میبینم راحت به پدر و مادرم پشت کرده چجوری میتونم از ته دل شادش کنم..به قول شما امیدوارم با گذر زمان حل بشه...

  7. 2 کاربر از پست مفید bety تشکرکرده اند .

    bitabi man (یکشنبه 30 فروردین 94), سارای خسته (شنبه 29 فروردین 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1393-5-14
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,125
    سطح
    18
    Points: 1,125, Level: 18
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 79 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    و لی اون حاضر نیست به خاطر منی که میدونه رو خونوادم حساسم با من اونجا بیاد

    چرا حساسی؟ خوب نیاد . میدونم که ممکنه خانوادت ناراحت شن و خودتم خجالت بکشی تنها میری .ولی خوب با جرو بحث هم مشکل حل نمیشه . بیاد اونجا ساکت بشینه به همه بی محلی کنه خوبه؟
    حساسیت نشون نده بزار زمان بگذره
    بعدشم تنها بمونی تو خونه بهتر از اینه که هرروز هر روز خونه مادرشوهرت باشیو روتون به هم باز شه . نمیشه جایی تو تهران کرایه کنین بیاین اینجا که مسیرهم برای همسرت سخت نباشه؟
    مواقعی که با هم خوبین باهاش حرف بزن که مسائل تو خونه ما فقط مال من و توئه و بقیه مسئول اختلافای منوتو نیستن که باخبرشون میکنی .این منوتوایم که باید مشکلو حل کنیم. بگو اینقدر به بلوغ رسیدیم که مثل بچه های دبستانی نریم پیش ناظم مدرسه و گلایه کنیم. بعدم بگو به خانواده من چرا زنگ میزنی ؟ اینجوری من خجالت میکشم . اگرم میگی به خانواده من نگو من نمیخوام اونا بدونن چی تو زندگی ما میگذره. وقتی دیگه به مادرت گلایه نکنی حرفی هم بینشون نمیشه که بخوان بی احترامی کنن بهم . همش نیاز به زمان داره عزیزم . ببین پدر منم قبلا همینطوری بوده مامانم میگه تا دعوامون میشد میرفته خونه مادربزرگم همه چیو میگفته ولی الان با گذشت زمان اگه اتفاقی مادرم بخواد بگه که یادته چکار میکردی ؟ بابام از خجالتش با چشم به مامانم میگه که جلو ما بچه ها این قضیه رو مطرح نکنه . یعنی الان با گذشت زمان خوب میشه .البته بستگی به سیاسیت و رفتارای خودت داره ..
    بدترین حالت اینه که شوهرت قطع رابطه کنه با خانوادت . باشه .بزار زمان بگذره و اتیشش بخوابه . تو برو بهشون سر بزن . ولی شرایط و از اینی که هست بدتر نکن فقط بخاطر رفتن خونه مادرت. وقتی گفته فقط خودمو خودت یعنی از توهم توقع نداره بری خونشون دیگه . با گذشت زمان بگو خیلی زشته چندوقت یبار بریم یه سر خونه مادرتینا بزنیم بعدشم یبار خونه مادر خودتو بگو بریم فقط یه سر بزنیم و بیایم . لازم نیست حتما شام و ناهار باشه بزار به همون یه ساعتم راضی شه . یواش یواش.
    خود من وقتی همسرم کاری بهم نداره بعد 2 یا 3 هفته دوست دارم برم یه سری به مادر شوهرم بزنیم. ولی وقتی هرهفته همش میگه از صبح تا شب بریم پیششون بمونیم خوب خسته میشم ناراحتی میکنم. بهش فشار نیار

  9. کاربر روبرو از پست مفید marta تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 30 فروردین 94)

  10. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام خانومی

    شما و همسرت چند سالتونه؟
    تحصیلاتتون چیه؟

    علت اخرین دعواتون چی بوده؟

    با خانواده همسرت یکجا زندگی میکنی؟

    چرا مادر شما دو بار زنگ زده به همسرت با وجود جواب ایشون ؟

    دلیل همسرت از این شرط چیه ؟
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام خانومی

    شما و همسرت چند سالتونه؟
    تحصیلاتتون چیه؟

    علت اخرین دعواتون چی بوده؟

    با خانواده همسرت یکجا زندگی میکنی؟

    چرا مادر شما دو بار زنگ زده به همسرت با وجود جواب ایشون ؟

    دلیل همسرت از این شرط چیه ؟
    سلام ببخشید من با تاخیر جواب دادم اینترنت نداشتم.راستش همسر من 26 سالس و من 28 سالمه.من کارشناسی روانشناسی بالینی هستم و اون دیپلم داره.علت اخرین دعوامون روز 13 بدر ما گفتیم با دوستامون بریم بیرون من زنگ زدم دوست خودم با شوهرش اومدن و رفتیم باغ سیب اونجا تعداد زیادی از مردم هم بودن دوستم گفت بچه ها بریم جایی که مردم کمتر هستن.همسرم گفت بریم تا ته باغ یه جای دنج گیر بیاریم منم گفتم برو که اونم رفت ولی یه کم به انتها مونده بود یه جا پیچید سمت راست که پر درخت بود ولی زیرش سنگی بود چمن نبود مجبور شدیم دور بزنیم.من دیدم الان که ساعت 3 ظهره و جوجه ها هم پشت ماشین مونده به همسرم گفتم دیگه تا ته باغ نرو دور بزن بریم همون اوایل که چمنم داشت.خلاصه قبول کرد و وقتی دوستام پیاده شدن که وسایلو ببرن به من گفت یعنی 2 زار با شوهرت نیستی!! گفتم چرا؟؟ گفت به جای اینکه به اونا بگی شوهرم شمارو یه جای خوب میبره زود به دل دوستت راه رفتی (بد دهنیم کرد ) منم گفتم اصلا ربطی به دوستم نداره اگه با هم تنها هم بودیم نظرمو میدادم! ولی زود گفتم ببخشید که جلو دوستام قیافه نگیره...دیگه یادشم رفت با اونا بودیم تا شب که رفتیم خونه اونا برگشتن خونشون .همسرم بهم گفت بریم بخوابیم منم گفتم بریم بعد بهم گفت ولی ازت ناراحتم گفتم خواهش میکنم دیگه نگو من که گفتم ببخشید...گفت کلا تو حرف همه برات مهمه جز من! در ضمن فقط اینا نیست من خیلی ازت دلم پره گفتم خوب بگو گفت بماند...گفتم یا حرف نزن یا اگه میزنی تا تهش بگو گفت مگه تاثیریم داره؟منم که از مادرش از ایام عید کلی دلم گرفته بود یهو گفتم تو و مادرت چرا اینجوری میکنین؟خسته شدم ازتون اونم بلند شد دادو بیداد که من همینجور مونده بودم ولی انقدر توهین بالا گرفت که زنگ زد مامانم گفت ما همین فردا جدا میشیم و.....مادرم به من گفت هیچی نگو بزار این اروم شه که منم نمیتونستم یه چیزایی میگفت که اتیشم میزد خلاصه کار به جایی رسید که گفت همین الان ازین خونه برو منم اومدم و فرداش مامانم بهش زنگ زد و دید که همسرم میگه دیگه نمیخوام مادرمم گفت پس خودت برو اقدام کن بعد 2 روز که من هی بهش زنگ میزدم جواب میداد ولی نمیگفت اشتی من به مادرم گفتم شما بهش زنگ بزن بگو میخوای چیکار کنی؟اونم گفت ما تصمیممونو گرفتیم تا مادرم گفت باشه اون گفت شما چه پیشنهادی دارید؟مامانم گفت من بعنوان مادر نمیخوام زندگیتون خراب بشه شما بهم قول بدید اگه ایندفه باز دعوا کردین دیگه منم نمیخوام که اونم قبول کرد و من که برگشتم خونه چون اون وسطا با مادر اون هم من حرفم شده بود...گفت دیگه برگشتیم خونه فقط منو تو چون نه تو جایگاهی داری از سمت من نه من جایگاهی از سمت خانواده تو...تو خودت برو خونتون منم خودم میرم.البته ادمیه که همیشه دوست داشته من فقط اونو بخوام انقدر نگم مامانم خواهرم بابام!! ما خودمون مستقل زندگی میکنیم کرج هستیم نمیدونم داستان زیاده تو نوشته نمیگنجه ولی هر چی بپرسین من جواب میدم واقعا خستم....ممنونتونم

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید من هر روز چک میکنم که جوابمو ببینم ولی متاسفانه فکر کنم شما هنوز جوابمو ندیدین من خیلی درگیرم اگه میشه منو راهنمایی کنین

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من تجربه شخصی خودمو دارم میگم شاید بتونه بهت کمک کنه

    من به شخصه بعد سه سال فهمیدم مردا وقتی ازدواج میکنند بچه هستن فرقی نمیکنه 20 سالشون باشه یا 30 یا بالاتر

    تا چندسال از ازدواج نگذره راه درست زندگی کردنو یاد نمیگیرن البته بستگی داره زنشون چقدر عاقل باشه که کمکشون بکنه زودتر راه درست زندگی رو متوجه بشن یا اینکه خانوم هم از اقا بدتر باشه

    اولش میخوام یه چندتا ایراد شمارو بگم


    من وقتی کاری میکنم حالا به هر دلیلی همسرم ناراحت میشه حتی اگه خیلی هم باهاش موافق نباشم اما بازم حق به جانب حرف نمیزنم باهاش و سعی میکنم از دلش دربیارم کاری که شما درست شروع کردید اما خرابش کردید اینطوری به اونم یاد میدم واسه احساس من احترام قائل باشه


    وقتی همسرتون گفت که دلخورم و معذرت خواهی کردید و احساس کردید هنوزاز دلش در نیومده نباید موضوعات دیگرو قاطی میکردید باید سعی میکردید بیشتر براشون توضیح

    میدادید و میگفتید من واقعا قصدم اونی نبود که شما حس کردید اما اگه دچارسوتفاهمت کردم ببخش حق با شماست قول میدم ازین به بعد خیلی بیشتر مواظب باشم که ناراحتت نکنم بعدشم میبوسیدیش و اجازه میدادی که یه مدت بگذره


    شما فورا برگشتی گفتی پس مادرت چی پس خودت چی ......


    نمیگم شما حرف خودتو نزن
    بگواما هرچیزی وقت خودش


    یادت باشه شما با رفتار خودت باید به همسرت یاد بدی که دلت میخواد چطور باهات رفتار کنه


    وقتی شما براحتی از کنار دلخوری های ایشون میگذرید انتظار نداشته باش اون پای حرفای شما بشینه این نکته اول


    واما راجع به اینکه هر چی میشه به خونواده ها میگه

    بخدااکثر مردا اوایل این اخلاق مزخرف رو دارن تا چیزی میشه به کسی بگن
    من که هم همسرم با 35 سال سن و مدرک تحصیلی بالا این اخلاقو داشت داداشمم که ازون بدتر

    خانومش هرچی میگفت و هر دعوایی میکرد عالم میفهمیدن و اما راه حل


    همسرم اوایل تا بحثی بینمون پیش میومد به مادرم میگفت چون مادرم به شدت همسرمو دوس داره و ادمی نیست حق رو بخاطر من ناحق کنه


    من یه بار به همسرم گفتم ببین من تا حالا بارها با تو بحثم شده حق همبعضی وقتها بامن بوده ولی حتی به خواهرام حرفی نزدم به نظرت چرا؟


    گفتم چون نمیخوام نه تو سبک بشی نه خودم حتی جلوی خونواده ی خودم


    بهش گفتم تو با اینکار فقط نشون میدی چقدر بچه هستی وقتی مشکلی پیش میاد به بقیه میگی حتی اگه در ظاهر بهت حق بدن اما تو دلشون اون ابهت مردونت واحترامت میشکنه دیگه

    خوددانی اگه میخوای بازم اینکارو بکن

    خودمم واقعا بحثهامونو به کسی نمیگفتم و این رو همسرم مطمئن بود که این کارش بعد ازون ماجرا خیلی کم شدالبته یکی از دلایلشم علاقه و احترام فوق العاده ایی هستش که مادرم براشون قائل میشه و یه جورایی دید که اگه تکرارش کنه ممکنه این احترام و علاقه کمرنگ شه البته من این حس رو بهش دادم
    پس شما هم سعی کن بهش بفهمونی وقتی مشکلی پیش میاد هرچقدر بزرگ تا زمانی که بین خودتونه میشه به حلش امیدوار بود اما اگه بقیه وارد شدن دیگه حل کردنش سخت میشه


    وسعی کنید بهش بفهمونید که با این کار فقط شخصیت خودش و شمارو خوردمیکنه ونتیجه ای نمیگیره
    همه ی اینارو باارامش و از روی خیر خواهی و دلسوزی بگید نه با شرو دعوا و حالت مسخره کردن ازش بخواید که هر چیزی پیش میاد با خودتون حرف بزنه شماهم یه مقدار بعضی مهارت هاروباید یاد بگیری سعی کن در برابرش جبهه نگیری


    اما اینکه گفته ارتباط ها قطع بشه شاید خودش ته دلشم میدونه که چقدرکارش بد بوده الان روش نمیشه شایدم از رو لجبازی یا هر چیز دیگه

    شما بگید که من با اینکار مشکلی ندارم اما اینطوری جدایی و فاصله بینمون میفته من به نبودنت کنارم عادت میکنم و برام عادی میشه که بدون شما هرجاخواستم برم نمیخوام سردی توی زندگیمون ایجاد بشه و بگید اینطوری دلخوری خونواده هاهم بیشتر میشه و به نظرم اینکار درستی نیست نمیدونم چرا هروقت قسمت اول این جمله رو به همسرم میگم معجزه میشه!!!!!!!!!

    بهش بگو من واقعا دوس دارم بیام به خونوادت سر بزنم ودلمم میخواد باهمسرم برم خونه ی پدرم خیلی حس بدی بهم دست میده اگه برم و تو نباشی اما اگه شمااینطوری دوس داری من نمیخوام تورو مجبور کنم
    یه مدت نرو خونه ی خودتون بعد بگو خیلی دلم واسشون تنگ شده اگه گفت چرا نمیری با یه حالت ناراحت بگو نمیدونم!!!!!!

    یه مدت اینکارو بکن بعد از مادرت بخواه یه روز زنگ بزنه بهش و بگه شام مورد علاقتو درست کردم شام بیاید اینجا یعنی عملا همسرتونو دعوت کنه


    البته اگه میدونی مادرت باهات همکاری میکنه اینکارو بکن اینطوری اگه ته دلش از خودش خجالت میکشه که چرا اون رفتارهارو کرده مطمئن میشه که مادرت چیزی ازش به دل نگرفته

    خلاصه این مشکلات رو میشه با سیاست و درایت حل کرد اما متاسفانه ما زنا تا چیزی میشه دستمون به کمره و جیغ جیغامون اماده

    از وقتی ازدواج کردم فهمیدم که مردا کلا یه زبون دیگه دارن که اگه میخوای تو زندگیت موفق بشی باید اون زبونو یاد بگیری


    نمیدونی چه کیفی میکنن وقتی از موضع پایین تر باهاشون رفتار میکنی


    باور کن منم همسرم خیلی ویژگی های بد واخلاق های خاص داشت که اروم اروم همه رو تغییر دادم الان بعضی وقتها خودش میگه من اونموقع خیلی اشتباه میکردم


    واما اینکه همسرت انحصارطلبه وخوشش نمیاد از کسی حرف بزنی
    این میتونه برگ برنده ی زندگیت باشه

    مردایی که اینطورین یعنی براشون مهمه همه ی قلب همسرشون مال اونا باشه و این عالیه

    واکثر مردا اینطورین

    باور کن ماهنوز بچه نداریم همسرم میدونه من عاشق دخترم مدام ازم میپرسه که اگه دختر داشته باشیم تو اونو از من بیشتر دوس داری؟؟


    اینو بارها و خیلی جدی میپرسه اصلا احساس میکنم یکی از دلایلی که همش بچه دار شدنو عقب میندازه ترس از همین باشه

    یا یه بار داشتیم حرف میزدیم همین جوری گفتم به جان مادرم که عزیزترین کسمه اینو کاملا از رو عادت گفتم اما اون همون جا خشکش زد من فورا فهمیدم که ناراحت شد بعدا بهم گفت تو عزیزترین شخص زندگیت مادرته نه من یعنی ببینید مردها هم چقدر حساسن وما فکر میکنیم بابا مردا با اون سبیل کلفتشون!!!!! عمرا اینطوری باشن اما این یه واقعیته که اونها هم خیلی حساسن حتی گاهی بیشتر از ما زنا
    همیشه من میگم ما دخترها قبل ازدواج فکر میکنیم قراره وقتی ازدواج کردیم یکی همش نازمونو بکشه اما واقعیت اینه که بعد ازدواج باید خیلی جاها ناز بکشی تا زندگیتو حفظ کنی

    خلاصه بعد ازدواج خیلی باید زیرک و عاقل باشی تا بتونی زندگیتوبسازی و پایه هاشو محکم کنی وگرنه عنان زندگیت از دستت میره و باید منتظر باشی ببینی دیگران چه تصمیمی واست میگیرن

    امیدوارم کمکت کرده باشم
    از زیاده گوییم عذر میخوام

    - - - Updated - - -

    راستی کدوم زنی رو دیدی که با خونواده ی همسر مشکلی نداشته باشه این یه امر کاملا عادی شده متاسفانه

    تاپیک منو اگه بخونی میدونی که من کلکسیون مشکلات با خونواده ی همسرودارم همه چیزای بدم باهاشون تجربه کردم اما بخاطر زندگیم و بخاطر علاقم به همسرم مجبورم باهاشون کنار بیام


    فکر نکن که فقط مادر شوهر تو اینجوریه اگه مشکل من با خونواده ی همسرم یا بقیه دوستانو بخونی میدونی که مادرشوهرت اونقدرها هم بد نیست همیشه بدتر هم هست فقط باید سعی کنی زندگی خودتو بچسبی به قول یکی از دوستان که راهنمایی خوبی به من دادن گفتن مهم همسرته بقیه ادما سیاه لشکر زندگیه ادمن حالا منم اینو به شما میگم
    ویرایش توسط sahar67 : سه شنبه 08 اردیبهشت 94 در ساعت 18:26

  14. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    آنیتا123 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), بارن (سه شنبه 08 اردیبهشت 94)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام بتی عزیز.دوستمون سحر مطالب خیلی مفیدی گذاشتن منم واقعا لذت بردم کاملا با حرفاشون موافق هستم. ببین دوست عزیزم اونجا که توی سیزده بدر شوهرتون بهتون گفتن که حرف دیگران براتون مهمه شاید شوهر من صدها بار مثل شوهر شما گفته و منم مثل شما دهنم باز مونده علتش این هست که شوهر شما چندین بار در طول زندگیتون این مساله رو دیده و منظورش فقط ایندفعه نیست خیلی وقتا دیده و برای امثالی مثل من و شما دیده نشده. منم با سحر موافقم که مردا بخدا بیشتر از زنها حساسند و خیلی چیزها یادشون می مونه.پس بیشتر دقت کن به خیلی حرفای جزیی که یکهو از دهنت در مییاد یک نمونه میگم از زندگی خودم که شوهرت خیلی شبیه شوهر من هست.مثلا اوایل زندگیمون یکروز شوهرم صبح گفت بریم با هم بازار منم اصلا حوصله جای شلوغ رفتن نداشتم گفتم حالا یک روز دیگه میریم چند ساعت بعد مادرم زنگ زد گفت غذا درست کردم بریم بیرون به شوهرم گفتم بریم شوهرم گفت ببین یک ذره هم به حرف من اهمیت نمیدی و هزاران موضوع همچنینی حتی حالا ها که خیلی دقت می کنم توی حرفام و رفتار و کارهام بازم اشتباه می کنم پس شوهرت چندین بار این رفتارت رو دیده و توی دلش نگهداشته.فقط یادت باشه هرموقع شوهرت شروع کرد به گلایه کردن از تو ، تو باید فقط گوش بدی همین.اگه عصبانی هستی توی دلت خودت رو آروم کن و صلوات بفرست وقتی اون از دست تو ناراحته تو دیگه درد و غمهات یادت نیاد تو هم نگهدار یک وقت دیگه بگو حالا چه زیاد زمان برای دعوا کردن. البته شوخی می کنم وقتی میبینی که شوهرت مثل شوهر من خیلی راحت میگه جدا بشیم باید تلاش کنی که این موقعیتها پیش نیاد.در مورد نیومدن خونه مامانت فکر می کنم الان یا خجالت میکشه از مامانت یا توی فکرش اینه که اگه تو نری خونه مامان اون اونم نیاد.شوهر من وقتی از من قهر می کنه میگه حوصله ندارم بیام خونه مامانت.یکماه پیش بحثمون شده بود یکروز مامانم دعوتمون کرد شوهرم گفت من حوصله ندارم شما خودتون با بچه ها برین منم بدون اینکه لحنم عوض بشه و ناراحت بشم گفتم خب مامان بخاطر تو گفته بیایین اگه اینطوری هست اصلا ما هم نمیریم بعد توی دلم خدا خدا می کردم که حالا چی بگم به مامانم چون خیلی حساسن بخاطر این نرفتنمون خلاصه گفتم بریم پارک بچه ها بازی کنن اونجا هم یکم باهاش حرف زدم بعدش به دخترم گفت زود باشین بریم خونه مامانی اینا منتظرن.اونجا هم یکم قیافه گرفته بود که به مامانم یواشکی گفتم که حوصله نداره زیاد پرس و جو نکنین ازش خدا رو شکر به خیر گذشت. تو هم یکم صبر و حوصله داشته باش درست میشه ببین تو اونقدر از مامانش بد گفتی که غرور شوهرت رو شکستی شوهرت دوستت داره از طرفی مادرش رو که نمیتونه عوض کنه برای همین میگه برای اینکه بیشتر زندگیتون به هم نخوره نرین خونه اونا و باید اینو بدونی که برای مردا فرقی نمی کنه مامان بابای تو خوبی کردن وقتی شما خونه مامانش نرین حالا به هر دلیلی حتی اون نزاره برین عوضش میگه اونم نمیاد. اگه تو میتونی تحمل کنی که تو نری خونه مامانش در عوض اونم نیاد خونه مامان تو همینطوری ادامه بده ولی اگه نمیتونی این موضوع رو تحمل کنی کم کم بهش بگو دلت برای مامانش تنگ شده و میخوای ببینی اونا رو بعدا هم مامانت شما رو یکروز دعوت کنه خونشون.البته به شوهرت بگه.یک سوال دارم اگه مامانت اینا بیان خونتون اون چه عکس العملی نشون میده قیافه میگیره؟ به هر حال حالا که میگی شوهرت دوستت داره و محبت میکنه قدرش رو بدون مهم شوهرت هست بقیه رو بزار بعدا از دلشون درمیاری

  16. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 11 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.