به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من خيلي حساسم و شوهرم خيلي عصباني

    سلام دوستاي عزيز
    از اينكه با اين انجمن آشنا شدم خيلي خوشحالم .پست هاي مختلفي رو مطالعه كردم بعضيا مشكلاتشون شباهت هايي به من داشت اما اينكه اينجا مي نويسم شايد بيشتر براي آروم شدنم باشه .چون اين روزها به مرحله اي رسيدم كه حتي با وجود اينكه خيلي شوهرم رو دوست دارم اما گاهي اوقات به جدايي فكر مي كنم اما وقتي خوبي هاش يادم مياد و اينكه بعد از عصبانيتش چقد زود آروم ميشه و مهربون و ازهمه مهم تر اينكه واقعن عشق وعلاقه اي كه به من و پسرمون داره رو احساس مي كنم و شكي درش ندارم،پشيمون مي شم.
    سه سال هست كه ازدواج كرديم ..من خيلي حساس هستم .اوايل سر مسايل بسيار جزيي ناراحت ميشدم و اون خودش رو اصلاح مي كرد .تا حدي كه قبل از دنيا اومدن پسرم روزي يك بار نماز شكر مي خوندم كه انقدر باهم صميمي هستيم و هيچ چيز پنهاني از هم نداشتيم .همون موقع بود كه برادر ايشون خواستگار خواهر من شد و بعد مخالفت خواهرم تمام فشار خانواده ي ايشون از طريق همسرم و روي من بود .بارها باهم بحث كرديم و اون با عصابنيت بي موردش ظرف و ظروف و وسايل خونه رو داغون مي كرد .بعد دنيا اومدن پسرم مادرشوهرم سه روز خونه ما بود و دائمن در حال پچ پچ با شوهرم .و بعد سه روز همه چيز تا الان كه كسال مي گذره به هم ريخت .روز سوم زايمانم يه دعواي بزرگ با شوهرم كرديم ...اولش جوابشو نميدادم .خيلي بد وبيراه بهم گفت خيل يخلي ..دلم شكست .اونشب پسرم بيمارستان بستري شد و من مجبور بودم بيمارستان باشم .صبحها شوهرم مي اومد با من آشتي مي كرد اما ظهر مي رفت خونه مادرش و برميگشت با من قهر مي كرد.اين برنامه تا يك ماه ادامه داشت .بارها بخاطر همون مسئله خواستگاري به من و خانوادم توهين كرد و من فقط سكوت كردم و گريه.و چند دقيقه بعد خودش معذرت خواهي مي كرد.يه روز از همون روزها دوباره بخاطر همين مسئله بعد تلفني كه مادرش بهش زد با من بحث كرد و درست يك ماه بعد زايمانم منوكتك زد .خاستم برم خونه بابام درها رو قفل كرد و پاهامو بوسيد .برگشتم فقط بخاطر نوازد يه ماهه ام ..دوماه بعد تكرار شد دوباره كتكم زد .و دوباره تصميم طلاق گرفتم و باز با خواهش و التماس و تعهد بخشيدمش .بعد اون بود كه محل كارش رفت يه شهر دور كه مجبوره ماهي يه هفته از مرخصيش استفاده كنه.يه بار ديگه هم براي همون جريان خواستگاري با من بحث كرد و به من گفت تو اجازه نميدي اينا باهم ازدواج كنن و اين بار من هم منفجر شدم و از همه ي حرفاي دلم رو ريختم بيرون و باز كتك كاري كرد .در اتاق رو شكست و... الان خواهرم ازدواج كرده ...اون با همه خانوادم قهر شده .يك بار ديگه منو كتك زد .ايندفعه پرش رو در جرييان گذاشتم .پدرش نكوهشش كرد اما مادرش از راه رسيد و جلو چشمش گفت تو مقصر همه ي دعواها هستي ...و شوهرم دوباره من و پدرشوهرم رو كه اونقدر برام عزيزه كه در حال حاضر فقط بخاطر اون با شوهرم آشتي كردم ، رو با حرفاي نيش دارش آزار داد.هميشه فكر مي كنه همه بهش حسوديشون ميشه .يا خواهر هاي من به من ياد ميدن با اين بد اخلاق باشم .در حالي كه درددل هاي من اولين جاست كه گفته ميشه .خودم كارشناس ارشد روانشناسي هستم و در حال حاضر مشاورم .واون مهندس عمران و سرپرست يكي از پروژه هاي فراملي راه آهن كشور .الان به ته خط رسيدم هنوزم باهاش مهربونم اما ديگه به آينده ام اميدي ندارم .دو تا اشتباه كردم و الان از شما دوستان كمك مي خوام.
    1-تو آخرين درگيري مون خانواده ي شوهرم رو دخالت دادم كه با حمايت مادرش و بازشدن دوباره پاش تو زندگيمون حد و مرز زندگي خصوصيمون از بين رفت.
    2- شوهرم رو اون برادرش و بقيه خانوادش خيلي حساس شد و با آغوشي كه براش باز كردن جاي من خيلي تنگ تر شد .به طوري كه الان بعد 15 روز كمتر حرفاي خصوصيشو به من ميگه.يا دردل مي كنه.
    ببخشيد شايد خيلي جزيي تو ضيح دادم اما مي خواستم هم آروم بشم و هم از راهنمايي هاي دوستان بهره مند بشم .و ناگفته نماند 27 فروردين تولد پسرمه و هميشه عقده ي عذاب هاي روز هاي اول مادرشدنم تو دلم هست .اما همه دلخوشيم اينه كه شوهرم قلبش با منه حتي اگه الان از ازدواج خواهرم خيلي ناراحته
    با تشكر من ِتنها

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهتا 68 تشکرکرده است .

    اقای نجار (سه شنبه 25 فروردین 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی توجهی نکرد...دارم عذاب میکشم...یکی نیست ارومم کنه

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    درکت میکنم منم از این عذاب ها زیاد کشیدم حتی تو دوره بارداریم هم کتک خوردم. عزیزم من فکر میکنم موقع جر و بحث شما هم کم نمیاری چون بالاخره شما هم کاری میکنید که شوهرتون عصبانی میشه و در رو میشکنه .عزیزم شما الان یک بچه داری ! وقتی پای بچه به میون میاد جدایی راه حل خوبی نیست خیلی بده که شما با هر دعوایی به فکر جدایی میافتید . من در حد راهنمایی کردن نیستم اما مشخصه که شوهرتون شما رو دوست داره فکر خودتون رو با این مساله که مادرشوهرتون ،همسرتون رو پر میکنه خراب نکنید چون اینطوری فقط در وجودتون تنفر پرورش میدی و عذاب میکشید به نظر من روزهای خوب اول زندگی رو برا شوهرتون یاداور بشید مردها هزار گیر و گرفتاری دارن شما سخت نگیرید سعی کنید بعد از این برای کودکی فرزندتان خاطرات خوب بسازید نه دعو وا ناسازگاری، زندگی بعد از طلاق هم مشکلات خودش رو داره . منم روزهای شیر دهی خیلی بدی گذراندوم الان دخترم بزرگ شده و حسرت دوران کودکیش رو میخورم که چرا بیشتر بغلش نکردم چرا بیشتر نبوسیدمش چرا از به حرف افتادنش لذت نبردم چرا از راه افتادنش لذت نبردم و ........چون تمام اون لحضات پر شده بود از درگیری با همسرم و حتی بعد از اتمام درگیری هم افکار بعد درگیری ،پس شما دیر نشده از زندگیتون و کودکی فرزندت لذت ببر چون مشکل زندگی شما لاینحل نیست و با کمی تدبیر و گذشت قابل حله............

  5. کاربر روبرو از پست مفید مینا30 تشکرکرده است .

    غزاله 91 (جمعه 28 فروردین 94)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سلام عزيزم.
    من در حدى نيستم كه بهت مشاوره بدم،فقط خواستم بگم راجع به نگرانى دومت منم يه يه زمانى اين مشكلو داشتم.
    منو همسرم وقتى باهم دوس بوديم از ريز به ريز زندگى هم و مسايل خصوصي هم خبر داشتيم.بعد ازدواج كم كم يه سرى چيزا پيش اومد كه ديگه هيچ حرفشو مخصوصا از خونوادش بهم نميگفت و من احساس ميكردم باهم غريبه ايم.
    اما وقتى رفتم مشاوره:
    مشاور بهم گفت درستش همينه،هر كدوم از شما يه حريم خصوصى دارين و لازم نيس از همه چيز هم خبردار شين همه حرفاتونو بهم بگين!! توام بايد اينكارو كنى و لازم نيس هميشه با شوهرت درد دل كنى

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  7. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    غزاله 91 (جمعه 28 فروردین 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مینا30 نمایش پست ها
    درکت میکنم منم از این عذاب ها زیاد کشیدم حتی تو دوره بارداریم هم کتک خوردم. عزیزم من فکر میکنم موقع جر و بحث شما هم کم نمیاری چون بالاخره شما هم کاری میکنید که شوهرتون عصبانی میشه و در رو میشکنه .عزیزم شما الان یک بچه داری ! وقتی پای بچه به میون میاد جدایی راه حل خوبی نیست خیلی بده که شما با هر دعوایی به فکر جدایی میافتید . من در حد راهنمایی کردن نیستم اما مشخصه که شوهرتون شما رو دوست داره فکر خودتون رو با این مساله که مادرشوهرتون ،همسرتون رو پر میکنه خراب نکنید چون اینطوری فقط در وجودتون تنفر پرورش میدی و عذاب میکشید به نظر من روزهای خوب اول زندگی رو برا شوهرتون یاداور بشید مردها هزار گیر و گرفتاری دارن شما سخت نگیرید سعی کنید بعد از این برای کودکی فرزندتان خاطرات خوب بسازید نه دعو وا ناسازگاری، زندگی بعد از طلاق هم مشکلات خودش رو داره . منم روزهای شیر دهی خیلی بدی گذراندوم الان دخترم بزرگ شده و حسرت دوران کودکیش رو میخورم که چرا بیشتر بغلش نکردم چرا بیشتر نبوسیدمش چرا از به حرف افتادنش لذت نبردم چرا از راه افتادنش لذت نبردم و ........چون تمام اون لحضات پر شده بود از درگیری با همسرم و حتی بعد از اتمام درگیری هم افکار بعد درگیری ،پس شما دیر نشده از زندگیتون و کودکی فرزندت لذت ببر چون مشکل زندگی شما لاینحل نیست و با کمی تدبیر و گذشت قابل حله............
    سلام دوست عزيزم ..ممنون كه وقت گذاشتيد .
    شما درست مي فرماييد من تو بحث ها كم نميارم ..و اين اشتباه بزرگمه چون اگه جوابشو ندم تو كمتر از پنج دقيقه همه چي تموم ميشه.اما اين روش رو ديگه نمي تونستم ادامه بدم ...من عصبانيت و پرخاشگري رو از شوهرم ياد گرفتم....
    مشكل بزرگترم اينه همونطور كه شما فرموديد من با كمي تدبير مي تونم زندگيمو حتي بهتر از قبل بسازم اما نمي دونم چرا فقط لجبازي مي كنم و گاهي اوقات هيچ راهي براي اون نمي ذارم...يعني نمي تونم به دانسته هام عمل كنم.اون از من دوره و فقط يك هفته در ماه اينجاست.اونقدر تو اين يكسال بهم فشار رواني وارد كرده وقتي اونجاست يهو يه اس ميدم بهش و بهم مي ريزه و دوباره ي جنجال اس ام اسي يا تلفني ...واقعا خسته شدم...از ديروز كه حرفاي شما رو خوندم دارم سعي مي كنم از بزرگ شدن پسرم استفاده كنم.تو همين چند ساعت روحيه اش خ عوض شده بود.ممنون از راهنمايي هاي خوبتون

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Somebody20 نمایش پست ها
    سلام عزيزم.
    من در حدى نيستم كه بهت مشاوره بدم،فقط خواستم بگم راجع به نگرانى دومت منم يه يه زمانى اين مشكلو داشتم.
    منو همسرم وقتى باهم دوس بوديم از ريز به ريز زندگى هم و مسايل خصوصي هم خبر داشتيم.بعد ازدواج كم كم يه سرى چيزا پيش اومد كه ديگه هيچ حرفشو مخصوصا از خونوادش بهم نميگفت و من احساس ميكردم باهم غريبه ايم.
    اما وقتى رفتم مشاوره:
    مشاور بهم گفت درستش همينه،هر كدوم از شما يه حريم خصوصى دارين و لازم نيس از همه چيز هم خبردار شين همه حرفاتونو بهم بگين!! توام بايد اينكارو كنى و لازم نيس هميشه با شوهرت درد دل كنى
    سلام دوست خوبم ممنون كه وقت گذاشتيد ..درست مي فرماييد و فكر مي كنم پذيرش اين مسئله نياز به زمان زيادي داره چون هنوز باورم نميشه شوهرم يه سري مسائلي رو چجوري از من پنهان مي كنه.

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryana68 نمایش پست ها
    چرا کسی توجهی نکرد...دارم عذاب میکشم...یکی نیست ارومم کنه
    ----------------------------------------------------------------------------------
    دوست عزيزم مطالبت رو خوندم منم شما رو به آرامش دعوت مي كنم. خب الان كه روابطتون خوبه انشالله خدا رو شكر كنين.تولد يكسالگي پسر گلتون هم مبارك.راستي در حال حاضر شوهرتون با خانواده شما رفت و آمد دارند؟اگر كه چند وقتي هست شوهرتون مسايل گذشته رو فراموش كرده بهتره شما هم ناراحتيهاي گذشته رو فراموش كنين به اين فكر كنين با فكر كردن و يادآوري چي عايدتون ميشه؟جز افسردگي و ناراحتي.شاكر خداوند باشين به خاطر فرزند سالمتون.من دركتون مي كنم كه شما ناراحتي كشيدين به خاطر موضوعي كه به شما ربطي نداشته ولي مسلما شما مي تونستين بهتر مديريت كنين مخصوصا كه مي گين توي دلش دوستتون داره خب همين كافي هست ديگه.شما شايد توي اون مساله از خواهرت طرفداري كردي و توي دعوا حرفايي زدي كه شوهرت رو عصباني كردي و پيامدهاي بعدي پيش اومده.شوهر شما زود تحت تاثير حرف مردم هست حتي حرف شما چون گفتين كه پاي شما رو بوسيد كه تركش نكنين پس بايد سياست به خرج بدين و بدون طرفداري از خانوادتون در كنار شوهرتون باشين.به پسرتون نگاه كنين اگه خداي نكرده زبونم لال يك مشكلي داشت موقع به دنيا اومدن اون بهتر بود يا اينكه خاطرات بد زايمان.درسته كه شما هم آرزو داشتي مثل هر مادري بيشتر مورد مهر و محبت باشي ولي خب شوهرت هم ندانسته اينكارها رو كرده تو بايد دلت اونقدر بزرگ باشه كه ببخشيش و اگه بخشيديش واقعا از ته دلت خودت آروم ميشي.قدر لحظات زندگي رو بدون فقط به خاطر پسرت با خودت بگو خدايا من بخاطر پسرم همه ناملايمتهايي كه تا حالا داشتم با جون و دل مي خرم و ازت ممنونم كه بچه سالمي به من دادي با شوهرت مهربون و با احترام رفتار كن اگه خدا نكرده باز اون موضوع خواهرت رو پيش كشيد خيلي با مهربوني بگو عزيزم خب خواهرم عقايد مخصوص به خودش رو داره ما كه نميتونيم مجبورش كنيم .طوري بگو كه شوهرت يقين داشته باشه طرف اوني نه خواهرت چند بار كه مطمن شد تو شوهرت رو پيش خانواده خودت بزرگ كردي بيشتر به طرف تو جلب ميشه.پس از امروز به پسرت يك قولي بده كه بخاطر اون تمام خاطرات بدي كه با شوهرت داشتي رو دور بريزي و هميشه بخندي و مهر و محبت به پسر و شوهرت داشته باشي

  10. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    مهتا 68 (شنبه 29 فروردین 94)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    ----------------------------------------------------------------------------------
    دوست عزيزم مطالبت رو خوندم منم شما رو به آرامش دعوت مي كنم. خب الان كه روابطتون خوبه انشالله خدا رو شكر كنين.تولد يكسالگي پسر گلتون هم مبارك.راستي در حال حاضر شوهرتون با خانواده شما رفت و آمد دارند؟اگر كه چند وقتي هست شوهرتون مسايل گذشته رو فراموش كرده بهتره شما هم ناراحتيهاي گذشته رو فراموش كنين به اين فكر كنين با فكر كردن و يادآوري چي عايدتون ميشه؟جز افسردگي و ناراحتي.شاكر خداوند باشين به خاطر فرزند سالمتون.من دركتون مي كنم كه شما ناراحتي كشيدين به خاطر موضوعي كه به شما ربطي نداشته ولي مسلما شما مي تونستين بهتر مديريت كنين مخصوصا كه مي گين توي دلش دوستتون داره خب همين كافي هست ديگه.شما شايد توي اون مساله از خواهرت طرفداري كردي و توي دعوا حرفايي زدي كه شوهرت رو عصباني كردي و پيامدهاي بعدي پيش اومده.شوهر شما زود تحت تاثير حرف مردم هست حتي حرف شما چون گفتين كه پاي شما رو بوسيد كه تركش نكنين پس بايد سياست به خرج بدين و بدون طرفداري از خانوادتون در كنار شوهرتون باشين.به پسرتون نگاه كنين اگه خداي نكرده زبونم لال يك مشكلي داشت موقع به دنيا اومدن اون بهتر بود يا اينكه خاطرات بد زايمان.درسته كه شما هم آرزو داشتي مثل هر مادري بيشتر مورد مهر و محبت باشي ولي خب شوهرت هم ندانسته اينكارها رو كرده تو بايد دلت اونقدر بزرگ باشه كه ببخشيش و اگه بخشيديش واقعا از ته دلت خودت آروم ميشي.قدر لحظات زندگي رو بدون فقط به خاطر پسرت با خودت بگو خدايا من بخاطر پسرم همه ناملايمتهايي كه تا حالا داشتم با جون و دل مي خرم و ازت ممنونم كه بچه سالمي به من دادي با شوهرت مهربون و با احترام رفتار كن اگه خدا نكرده باز اون موضوع خواهرت رو پيش كشيد خيلي با مهربوني بگو عزيزم خب خواهرم عقايد مخصوص به خودش رو داره ما كه نميتونيم مجبورش كنيم .طوري بگو كه شوهرت يقين داشته باشه طرف اوني نه خواهرت چند بار كه مطمن شد تو شوهرت رو پيش خانواده خودت بزرگ كردي بيشتر به طرف تو جلب ميشه.پس از امروز به پسرت يك قولي بده كه بخاطر اون تمام خاطرات بدي كه با شوهرت داشتي رو دور بريزي و هميشه بخندي و مهر و محبت به پسر و شوهرت داشته باشي
    سلام دوست خوبم ...ممنون چقد از خوندن نظرتون آروم شدم ...تو مساله خواستگاري خواهرم شوهرم خيلي خيلي بي منطق برخورد كرد..و نتيجه اش رو خودش ديد.باور كنيد تو اين جريان هيچوقت از خواهرم حمايت نكردم حتي بارها گفتم مگه اون ميخاد از داداش تو بهتر گيرش بياد اما حرف منو گوش نميده..از روزي كه خواهرم ازدواج كرد به من اجازه نداد خونه پدرم برم و خودش هم نرفت تا روزي كه بحث بزرگي كرديم و پدرشوهرم بهش گفت اين مسائل به تو ربطي نداره .و حق نداري خانمت رو از ديدن خانوادش محروم كني .از اون تاريخ به بعد يك بار رفتيم خونه بابام براي تبريك و روز مراسم هم اومد و نيم ساعت نشست و رفت و با من هم دعوا كرد ....الان اون مثلا با خانوادم قهره ولي كسي نمي دونه .چند بار ازم پرسيدن چرا اينجوري شده جواب دادم مشكل مالي داره.و چيزي كه خيلي عذابش ميده اينه كه با اينكه با خانوادم سنگين برخورد مي كنه نه اونا اهميت دادن و نه من ...من اهميت ندادم چون با شناختي كه ازش دارم بزودي و كم كم خوب ميشه.و هيچ اصراري در زمينه رفتن به خونه بابام نداشتم..الانم كه نيست اجازه نميده برم يعني روز اول گف نرو و من ديگه اصلن نخواستم كه برم ..هرچند بعدش خودش بارها گف برو اونجا بمون تنهايي ولي غرورم اجازه نميده...
    اون الان هم تو ابراز عشق و علاقه چيزي كم نميذاره روزي سه چهار بار زنگ ميزنه و در طول روز درحال اس دادنه اما چيزي كه عذابم ميده اينه كه ديگه نمي تونم مثل قبل عاشقش باشم ....خيلي خيلي دلمو شكسته .....شايد ترميمش به يكسال زمان نياز داره و يك زندگي كاملن آرام و بدون درگيري....و يه مشكلي كه شوهرم داره و همه چي رو بهم ريخت و شما به خوبي بهش اشاره كرديد اينه كه بي نهايت دهن بينه ...چيزايي كه مادرش و برادر خواهراش ميگن انگار آيه نازل شده است ..البته تا چند وقت پيش اين وضعيت نسبت به من بود يعني اگه مي گفتم ماست سياهه نمي گفت سفيده ..و آرزو دارم با ازدواج زودتر خواهرها و برادر هاش زندگي ما هم به حالت عادي برگرده ...
    ویرایش توسط مهتا 68 : شنبه 29 فروردین 94 در ساعت 08:40

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست خوبم حالا خوبه كه براي تو و خانوادت مهم نيست رفتن شوهرت خونه اونا.چون شوهر من هر موقع از من عصباني بشه و قهر كنه از همه خانوادم قهر مي كنه و پدر مادرم هم حساس ميشن به اين موضوع و من واقعا عذاب مي كشم.همونطور كه گفتم و تجربه به من ثابت كرده وقتي شوهرت عصباني شد تو بايد آروم باشي يكي از همكارام ميگه توي اون لحظه بهتره صلوات بفرستي اگه هم مثل من يادت ميره بايد يكجايي يك علامتي بزني تا لاقل اونموقع تو خشمگين نباشي.اگه الان شوهرت زنگ ميزنه و اس ميده و ابراز علاقه مي كنه تو هم ديگه لجبازي نكن ديگه.بخدا به عينه ديدم آدم وقتي يك چيزي رو ناشكري ميكنه همش مي ناله و ميگه چرا اين بلا سرم اومده خداي نكرده خداوند اون نعمتهايي هم كه داده ازش ميگيره ها اونوقت تازه قدر اين لحظه هاي قشنگت رو ميدوني.خب تو ميگي شوهرت از يكماه يك هفنه اينجاست تا دلت ميخواد برو خونه مامانت اينا . بعد ها حسرت اين روزها رو ميخوري ها خود داني.قشنگ بچه ات رو بگير بغلت و برو پياده روي ظهر هم برم خونه مامانت شب هم بيا خونه خودت. مردا دوست ندارن زنشون به يك چيزايي گير بدن پس زياد گير نده چون آخرش ميگه "خوب كار كردم و مي كنم". هرچي اون عصباني بشه تو كوتاه بيا و جوابش رو نده وقتي آرومه با سياست حرفات و خواسته هات روبگو.موفق باشي و شاد البته معذرت مي خوام رشته تحصيلي من فني هست و من جسارت داشتم دخالت كنم شما ماشالله استاد مايين

  13. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    مهتا 68 (شنبه 29 فروردین 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    دوست خوبم حالا خوبه كه براي تو و خانوادت مهم نيست رفتن شوهرت خونه اونا.چون شوهر من هر موقع از من عصباني بشه و قهر كنه از همه خانوادم قهر مي كنه و پدر مادرم هم حساس ميشن به اين موضوع و من واقعا عذاب مي كشم.همونطور كه گفتم و تجربه به من ثابت كرده وقتي شوهرت عصباني شد تو بايد آروم باشي يكي از همكارام ميگه توي اون لحظه بهتره صلوات بفرستي اگه هم مثل من يادت ميره بايد يكجايي يك علامتي بزني تا لاقل اونموقع تو خشمگين نباشي.اگه الان شوهرت زنگ ميزنه و اس ميده و ابراز علاقه مي كنه تو هم ديگه لجبازي نكن ديگه.بخدا به عينه ديدم آدم وقتي يك چيزي رو ناشكري ميكنه همش مي ناله و ميگه چرا اين بلا سرم اومده خداي نكرده خداوند اون نعمتهايي هم كه داده ازش ميگيره ها اونوقت تازه قدر اين لحظه هاي قشنگت رو ميدوني.خب تو ميگي شوهرت از يكماه يك هفنه اينجاست تا دلت ميخواد برو خونه مامانت اينا . بعد ها حسرت اين روزها رو ميخوري ها خود داني.قشنگ بچه ات رو بگير بغلت و برو پياده روي ظهر هم برم خونه مامانت شب هم بيا خونه خودت. مردا دوست ندارن زنشون به يك چيزايي گير بدن پس زياد گير نده چون آخرش ميگه "خوب كار كردم و مي كنم". هرچي اون عصباني بشه تو كوتاه بيا و جوابش رو نده وقتي آرومه با سياست حرفات و خواسته هات روبگو.موفق باشي و شاد البته معذرت مي خوام رشته تحصيلي من فني هست و من جسارت داشتم دخالت كنم شما ماشالله استاد مايين
    سلام دوباره عزيزم .نه اتفاقن خيلي كمكم كردي ...الان ديگه واقعا متوجه شدم كه مشكل از منه...من چون مادرمو از دست دادم علاقه چنداني به رفتن خونه پدرم هم ندارم ..اما اون وقتي اونجا هم هست به اين مسائل حساسيت نشون ميده...دارم تمرين مي كنم ..ديشب با خودش هم صحبت كردم قرار شد هردومون تغيير كنيم .....فعلن تا خدا چي بخاد...
    ضمنن مشكلم اينه رشته ام روانشناسيه و اونقدر با ديگران صحبت كردم ...براي خودم به بن بست رسيده بودم ...انشاالله بتونم تصميم رو اجرا كنم . و مشكل بزرگ شوهرم يعني جوگيري و دهن بيني هم حل شه كه اكثر دعواهاي ما سرهمين مسئله است و بخاطر ديگران.....
    ممنون بخاطر حضور قشنگ و دوست داشتنيتون.

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستاني كه منو خوندن و راهنمايي كردن...
    خوشحالم كه با اين انجمن آشنا شدم ...
    كاش يكسال پيش اومده بودم اينجا كه انقدر عذاب روحي نمي كشيدم...فك كنم مشكل من نداشتن همدرد بود ...
    چون واقعن مي دونستم مشكل زندگيم چيه و كليد مردم رو پيدا كردم و خيلي خيلي نتيجه مطلوبي گرفتم ...الان چند وقته همه چی ارومه و خودم هم دارم تغییر بزرگی در خودم ایجاد می کنم....آرزو مند شیرینی زندگی همه دوستان

  16. کاربر روبرو از پست مفید مهتا 68 تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فشار عصبی و فکری در مورد کارم
    توسط bb12 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 20 خرداد 94, 01:33
  2. اعصاب فوق العاده ناراحت خواهرم
    توسط نازنین 2 در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 اردیبهشت 94, 21:17
  3. خواهر و برادر ناسازگار و اعصاب خورد کن
    توسط من راضیه هستم در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 اردیبهشت 94, 13:12
  4. چرا اینقدر عصبی؟چرا اینقدر عصبانی؟
    توسط کاربر19 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 24 مرداد 93, 12:06
  5. چگونه با همسر عصبانی و پرخاشگر کنار بیایم؟
    توسط دختر بیخیال در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 اسفند 92, 09:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.