سلام خدمت دوستان
من خانومی 26 ساله هستم و همسرم 28 سال.دو سال میشه که عقد کردیم.من و همسرم قبل از عقد همکلاس بودیم .پدر و مادرم زیاد موافق با این وصلت نبودن.مخصوصا پدرم به خاطر نداشتن کار.با گریه و زاری من موافقت کرد.همسرم زمان عقد سرباز بود تو یه شرکتی.قرار بود تو همون شرکت بعد از سربازی استخدام بشه.بعد از اینکه حدود یک سال از عقدمون گذشت و سربازیش تموم شد،حدود یک ماه رفت تو اون شرکت،بعد دیگه گفت نمیرم.البته توی همون شرکت چند بار(2بار) به خاطر دعوا با سرپرست،به بخش های دیگه منتقل شد.بعد از اون شرکت به شرکت دیگه منتقل شد از اونجا هم اومد بیرون.گفت من کار اداری دوست ندارم.بعد دوباره با اصرار من رفت تو بخش فنی اونجا.باز گفت کارم سخته نمی تونم.منم وقتی وام ازدواج گرفتم بهش دادم با وام ازدواج خودش و یه کم پول باباش حدود 10 میلیونی شد.رفت دستگاه خرید مشغول شد به کار آزاد.من اون موقع بهش گفتم که کار دولتی رو ول نکنه.خیلی سر این موضوع بحث داشتیم.یک بار هم وقتی قهر کرده بودیم تو گوشیش دیدم به یه دختری اس ام اسای میده.منم به خانوادش گفتم.یه نشست داشتیم.خانوادش از طرف اون تعهد دادن.بعضی وقتا میگه تو منو به خاطر اون موضوع خورد کردی.البته همش منکرش میشد.منم دیدم منکرش میشه دیگه کشش ندادم.گفتم کار دولتی با آزاد رو با هم داشته باش ولی قبول نکرد.چون کار آزاد رو خودش انجام نمیداد.کارگر داشت.به کار آزادش راضی شدم.ولی بعد چند ماه که دید سود انچنانی نداره،بدون اطلاع من دستگاه ها رو فروخت.وقتی من فهمیدم خیلی ناراحت شدم.با هم ،همفکری کردیم قرار شد یه کار آزاد دیگه شروع کنه.ولی بدون این که بگه پول دستگاه رو به داداشش داد.گفت نیاز داره.این رو هم بگم حدود 7 ماه پول وام رو من دادم.چون گفت ندارم.البته منم نداشتم ولی خودم رو به آب و آتیش زدم که جور شه.چون بابام ضامنم بود.نمیخواستم بفهمه.ولی دیگه دیدم داره بدعادت میشه دیگه پول وام رو ندادم.با هزار تا دعوا و بحث پول وام رو میداد تا دو ماه پیش.حدود پنج ماه بیکار بود.خانوادش هم میگفتن میره سرکار نگران نباش.منم فقط حرص میخوردم.می رفت مغازه داداشش می نشست.میگفت داداشم گناه داره،نمیتونم دست تنها بذارمش.مشتریهای داداشش رو کم و بیش راه مینداخت.داداشش هم هر از گاهی یه مقدار ناچیز بهش میداد.مثلا 30-40 تومن.بهش که می گفتم برو سر یه کار درست حسابی می گفت من مغازه داداشم میرم.سرکارم.البته داداشش هم چند سال اول زندگی سرکار نمیرفت.مفت میخورد و میخوابید.شوهرم میگفت از جاریت یاد بگیر اون اصلا حرفی نمیزد.منم نمیخوام مثل اون باشم.باز با اصرارهای من رفت برای مصاحبه یه شرکت اداری.قرار شد تحقیق کنن.ولی باز زد زیرش و گفت من نمیرم.کار اداری دوست ندارم.هرچی بهش میگم مردم از خداشونه یه کار ثابت داشته باشن ولی اصلا انگار نه انگار.فقط میگه من نمیرم.من کار آزاد دوست دارم.میگم خب اگه کار آزاد دوست داری یه کار آزاد شروع کن.میگه الان میرم مغازه داداشم یعنی سرکار میرم دیگه.دو ماه پیش شب دعوای خیلی بدی کردیم و به من گفت از خونه ما برو بیرون.من نرفتم ولی دست روم بلند کرد.منم از ترس جونم رفتم بیرون.من بچه شهرستانم.حالا فکر کنین ساعت 12 شب چیکار کنم تو تهران!!!!مادر شوهر و پدر شوهرم مسافرت بودن.گریه میکردم.آژانس گرفتم برم پیش دوستم.برادرشوهر و جاریم هی زنگ زدن.من ج ندادم.بعد برادرشوهرم اس داد که ((تو غلط کردی این وقته شب رفتی بیرون.دیگه حق نداری اسم شوهرت رو بیاری.))شوهرم به اونا گفته بود که من خودم رفتم.خیلی ناراحت شدم.من با برادرشوهرم در حد سلام و علیک حرف میزدم.اون شب جاریم خیلی زنگ زد و گفت برگرد بیا خونه ما.من برگشتم رفتم اونجا برادرشوهرم رفت تو اتاق و در بست و بیرون نیومد.منم موقع خواب رفتم طبقه پایین که خالی بود خوابیدم.دوست نداشتم اونجا بخوابم با اینهمه بی احترامی.فرداش برگشتم شهر خودمون.الان حدود دو ماه میگذره.اصلا پا پیش نذاشتن برا آشتی.فقط مامان بابش عید رو تبریک گفتن به خانوادم.خانواده من هم با روی باز صحبت کردن.همین.خیلی ناراحتم که قهرمون داره زیاد میشه.این رو هم بگم که شوهرم خیلی مهربونه،دلش برا همه میسوزه. ولی زود عصبی میشه.اونم از نوع خیلی بد.خیلی دمدمی مزاجه.شوهرم تو بچگی بیش فعال بوده ولی درمان نشده.پیش روانپزشک رفتیم قرص داد ولی نصفه و نیمه ول کرد.ولی این دفعه نمیخوام کوتاه بیام.هرچقدر که قهر طول بکشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)