سلام به همه بچه های تالار. خیلی فوری ازتون کمک می خوام و خواهش می کنم از مدیرای سایت که راهنماییم کنن. اگر تست یا مشاوره خوبی می تونن حتی اگر پولی باشه مشکلی نیست.
الان که به اینجا سر زدم خیلی گیجم و وحشت زدم و نمی دونم چی کار باید بکنم. من حدود 1.5 ساله نامزد بودم و الان به جایی رسیدیم که 1 ماه مونده به عقد و عروسیم نمی دونم اصلاً باید ازدواج بکنم یا نه؟! حالم هیچ خوب نیست و دارم دیوانه می شم.
نامزدم 35 ساله ارشد مکانیک کارمند و من 30 ساله فوق دیپلم کامپیوتر با شغل آزاد هستم و با معرف آشنا شدیم. خانواده ایشون اصالتاً یزدی (خودش تهران بزرگ شده) و اهل رفت و آمد و ما تهرانی و خیلی آروم.
تو 6 ماه اول به نظرم خوب بود، پسر آروم و خونسردی بود، خسیس نبود، آسون گیر بود، اهل منطق ، فهمیده، خانوادش هم به نظر اوکی بودن و در کل آدمای خوبی هستن. الان چند وقته بحثامون خیلی داره بالا میگیره و من درست در حالی که در حین تدارک مجلس عروسیم هستم و حتی به فامیلام هم عروسی رو اعلام کردم به مشکل خوردیم و تصمیم با منه که جدا بشم یا نه؟! دارم از استرس می میرم
فقط دنبال یه چیزیم که به من بگه به درد هم می خوریم یا نه؟ اوایل همش بحث بود و منطق و دلیل و برهان که باعث میشد ساعتها حرف بزنیم و از اونجایی که خیلی بحث کنه حرف کش پیدا می کرد و اصلاً سر از جاهای دیگه در می آورد . تا اینکه یه روز کار کشید به اینکه به خاطر نارضایتی که از جهاز من داشتن مادرش گوشی رو برداشت و به من گفت برو سریستو بفروش جهاز بخر!!!!! ما جلوی مردم آبرو داریم. این حرفا باعث شد من بهش فرجه بدم که فکراشو بکنه و اگر تمایل به ازد.اج داره بیاد جلو. که حدود 1 ماه زمان برد و تو این مدت من زنگی نزدم اونم همین طور. تا اینکه بلاخره یه روز اومد محل کارم و عذرخواهی . باز 2 ماه بعد بحث سر اینکه برادرم داره می ره مکه بیا خداحافظی و حالا از مکه برگشته بیا بازدید در حالی که برادرش حتی از من خداحافظی هم نکرد. همش موضوعات بیخود و گیرهای بیخود. 2 بار مشاور رفتم ولی همش پولکی بودن و منو به هیچ جا نرسوندن. یکیشون گفت ایشون شخصیتاً جزو افراد ذهنی هستن و شما احساسی. سخته کنار بیاین ولی شدنیه باید ادامه بدین . من انتظار داشتم اشکالات رفتاری من و ایشون رو بگه و در هر جا اعلام کنه اشتباه از کی بوده تا هرکس رفتارش مشکل داشته خودشو اصلاح کنه و لی یکی به نعل می زد یکی به میخ منم دیگه نرفتم.
اوایل عید چون خونه خودش و مادرش نزدیکه من رفتم به خونه سر بزنم بهش زنگ زدم بیاد و یکی از وسایل نسبتا سنگین رو ببره بالا که گفت مهمون داریم دیر میام، کلی صبر کردم و وقتی داشتم می رفتم اومد که منم خیلی ناراحت شدم چون مادرمم باهام بود. ناراحتی پیش اومد. مادرم داشت هر دومونو نصیحت می کرد که با هم خوب باشینو و به اون می گفت تو هم به حرف خانومت گوش کن من شوهرم (یعنی پدر من) به کارای خونه می رسه و ... نامزدم قاطی کرد و به مادرم گفت:"در دیگ بازه حیای گربه کجا رفته؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! اگه ایشون شعور دارن و کار می کنن با حال مریضشون شما چرا می ذارین؟؟؟!!!"" من همین طور هاج و واج مونده بودم که واقعاً دارم درست می شنوم و با مادره منه؟!!!!
اصلاً یه وضع افتضاحی شده امروز مادرم با مادرش صحبت کرده و قراره من فکر کنم اگر نمیشه جدابشیم. همش عذر می خواد و دوباره اشتباه می کنه. عمده دعوای ما هم یا سر رفت و آمد با دیگرانه که من مدام می گم بذار عقد بشم بعد شروع می کنیم الان زیاد دستم باز نیست و لی فامیلاشون همش دعوت می کنن و دعوا می شه. یا سر پوله که همش می گه کم دارم و کلی من باهاش راه اومدم. عروسی اصلاً نمی خواستم ولی داره میگیره با 130 نفر!!!!!!
آدم بد ذات و ناجوری نیست ولی انگار این روزا دارم برعکس اونچه که اوایل می دیدم می بینمش. عصبی شده، پرت و پلا می گه، مدام به جهاز من گیر می ده و ایراد می گیره، همش زندگی خودمونو از جهاز گرفته تا ... با بقیه قیاس می کنه . ندیده بودم مرد اینجوری باشه. مهرم 110 سکه شده با 13 میلیون سرویس طلا که پیش خودشونه. سر گرفتن محضر رفت یه جا پیدا کرد جنوب شهر که گفتم من نمیام پیش شوهر خواهرام آبرو دارم و شان من نیست، همون طور که شانم نیست فامیلای شما رو اونجا شام بدم. بحث کرد که مگه شوهر خواهرات پسر شاهن؟!!!!! گفتم آره مثل فامیلای تو که خواهر شاهن! همش حرفای چرت و مزخرف. دلم برای 1.5 سال عمرم می سوزه برای اون همه تلاشی که کردم برای دوندگی هام. برای خستگی هایی که همه به تنم مونده.
حرمتا انگار از بین رفته چه جوری باید جمعش کنم، اصلا این موضوع درست بشو هست؟ خواهش می کنم راهنماییم کنین اگر مشاوره ای هست به صورت خصوصی در همین جا که بهم کمک دهنده باشه بگید حتماً
علاقه مندی ها (Bookmarks)