به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حالا که نزدیک عروسیمه پدرم باهام غریبه شده.چی کار کنم ازش متنفر نباشم؟؟؟

    سلام دوستان
    نمیدونم قبلا گفتم یا نه که تحقیر کردن همیشه شیوه تربیتی پدرم بوده.حتی توی جمع بهم فحش داده و کتک زده توی همین سن و سال حتی.حالا باز یک ماهه اختلافاتمون غوغا میکنه.طوریکه دلم میخواد دیگه نبینمش و باهاشون رفت و امد نکنم بعد عروسی.چه کار کنم اینطور نشه.پدرمه.اما الان مدتیه سر همهچیز به من میگه حسود،یا میگه خودتو به پسره تحمیل کردی،یا میگه مایه ننگمه که بکم دامادم کیه...مامانم هم کاملا منفعله.از این انفعالش خسته ام.فقط میگه دوستتون ندارم.چند وقت پیش بابام خیلی بهم توهین کرد.یادم نیست سر چی.منم فقط واسه اینکه دعوا نشه لباس پوشیدمو زدم بیرون تا یه دوری بزنم و کلم هوا بخوره.داشتم در رو میبستم که با یه حالت بدی بهم گفت شب برمیگردی؟!!!فقط واسسه اینکه به من تیکه بندازه و اذیتم کنه.منم دلم شکست سوار مترو شدم رفتم امامزاده.نماز مغربمو خوندم و برگشتم.تا رسیدم موبایلم زنگ زد و جواب دادم.بابامم با اینکه دید تلفن دستمه و دارم با نامزدم حرف میزنم بهم فحشهای ناموسی داد که نامزدم همه رو شنید اما به روم نیوورد.اون موقع دلم میخواست عروسیم سر نگیزه با این آبروی رفتم.اصلا من سیبل توهین خانوادمم.برادرم بهم پرخاش میکنه.تا حرفی میزنم با اینکه من بزرگترم اما همیشه بابام به من تذکر میده و میگه احترامشو نگه دار!!!!یه روز برادرم بی دلیل بهم توهین کرد ...طوریکه شب خودش اومد معذرت خواهی کرد و گفت ببخشید چند روزه حالم خرابه!!!! بعد مامانم به خاطر مهمونهای تو راهمون استرس داشت یا چی نمیدونم.تا بهش اعتراض کردم مامانم زد توی گوشم.شبم بابام اومد گفت مگه به مامانت چی گفتی که اعصصابشو بهم ریختی؟!!!!و کلی اومد یقمو گرفت.اخرشم این شد که اومدن منو بردن پیتزا فروشیو برام پیتزا خریدن تاکارهای اون روزشون از دلم در بیاد!!!!
    بابام همش تحقیرم میکنه.هم منو هم شوهرمو.مدام میگه تو دنبال شوهرتیو خودتو تحمیل کردی.شوهرم رفته واسه ماشین عروس یه پرشیا صفر خریده! چند شب پیش خونه دخترخالم حرف اجاره ماشین خارجی افتاد که گفتم پر دردسره و ماشین خودش مناسبه.که بابام با یه حالتی شکمشو داد جلو و گفت ماشین خواهرزادم خارجیه.میخوای بگم اونو بده بهتون!!!حالا ایها الناس!من دکترا شوهرم دکترا و پولدار.بابام توی جمع اینو گفت!وقتی اومدیم بیرون گفتم لازم باشه خودش ماشینشو عوض میکنه.ادم واسه کار عروسیش که همه رو به دردسر نمیندازه.برگشته به من میگه یعنی انقدر حسودی؟!!!خودتون هیچی ندارید چشمت در میاد از حسودی!!!!!همیییینطوری یهویی و بی ربط!!!اخه این پدره مثلا؟؟؟همش تا کم میاره تحقیرم میکنه.خسته ام.ازش متنفر شدم.از چشمم افتاده.چی کار کنم.روی روابطم با نامزدم هم تاثیر گذاشته و همش دارم فکر میکنم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 02 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1394-1-15
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    6,313
    سطح
    51
    Points: 6,313, Level: 51
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز از خوندن نوشته ات واقعا متاثر شدم. رفتارهای پدرتون اصلاْ درست نیست. اما من پیشنهاد میکنم طرز فکرتون رو درباره ایشون عوض کنید تا احساساتتون نسبت به ایشون تغییر کنه. روی کاغذ افکاری که درباره پدرتون دارید رو بنویسید و سعی کنید فکر دیگه ای جایگزینشون کنید.
    اگر تمام رفتارهای ایشون رو برای رضای خدا تحمل کنید شک نکنید که خدا از فضلش بی نیازتون میکنه. برداشت من از نوشته شما این بود که هیچوقت توهین آمیز و تند جواب ایشون رو ندادید اگر اینطوره واقعاْ رفتارتون قابل تحسینه.
    امیدوارم سعادتمند و خوشبخت باشید. به خاطر همسر باشعور و فهمیده ای که دارید که حرفهای پدرتون رو نشندیده گرفتند و تحصیل کرده هستند بهتون تبریک میگم

  3. کاربر روبرو از پست مفید nazghol تشکرکرده است .

    واحد (سه شنبه 18 فروردین 94)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام عزیزم

    پیشاپیش بابت عروسی تبریک میگم بهت

    تو داری ازدواج میکنی عزیزم اونم با یه مرد خوب.میدونم رفتار خانوادت آزارت میده اونم توی این روزها که به حمایت و محبت نیاز داری.

    تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که تمرکزت رو از روی رفتار خانوادت برداری و بزاری روی همسر و زندگی شیرین آیندت.

    فقط توی این روزها سعی کن خودت رو زیاد درگیر خانواده نکنی.لازم نیست هر چیزی پدرت میگن جواب بدی(مثلا در مورد ماشین) و یا اجازه بدی حرفهای بقیه ذهنت رو

    در گیر کنه.

    رفتار اونا دست تو نیست ولی کنترل ذهنت و رفتار خودت فقط دست خودته.

    موفق باشی عزیزم.بازم تبریک

    در آخر بگم که این مساله رفتارهای ناخوشایند والدین متاسفانه خیلی ها رو درگیر کرده.من واقعا نمیتونم بفهمم چرا بعضی از پدر مادر ها با جگرگوشه ها و عزیزترین

    موجودات زندگیشون این برخوردها رو دارن.هم توی این تالار هم توی زندگی خودم و آدمهای اطرافم دارم این رفتارها رو میبینم.

    خودم تا نسبت به قبلا تا حد نسبتا زیادی تونستم حداقل با این برخوردها کنار بیام ولی هنوزم بعضی وقتها پیش میاد که دلم بشکنه.

    کاش پدر مادرها یه کم نسبت به تاثیرهای رفتارهاشون روی ما آگاه میشدن.

  5. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    واحد (سه شنبه 18 فروردین 94)

  6. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    با سلام

    درد شما را می فهمم و رنج شما را درک می کنم .... کار خوبی کردید که راه مشاوره برای برون رفت از احساسات منفی و ناخوشایندتون دریش گرفتید

    راه کار مناسب برای شما خاموشی توجه هست .

    هرچه اهمیت و تمرکز روی رفتار و برخوردهای ایشون داشته باشی هم او را ترغیب به ادامه این رفتار کردی هم خودت داغون می شوی . لذا بی اهمیت باش و در حقیقت این نوع رفتارها و توهینها هم چون از روی ضعف هست جای هیچ گونه اهمیتی نداره لذا تمرکز زدایی و حساسیت زدایی نسبت به رفتار پدر داشته باشید و راه خاموشی توجه را چنان در پیش بگیرید که بسیاری اوقات حواستون به کارهاش نباشه ... اگر همیت کنید همین اتفاق می افتد


    موفق باشدی





  7. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    fkh4466 (دوشنبه 17 فروردین 94), sahar67 (دوشنبه 17 فروردین 94), واحد (سه شنبه 18 فروردین 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون فرشته مهربان و همه دوستان خوبم
    زاهنمایی ها و راهکارهاتون رو خوندم.اما نتونستم به کار بگیرم.راستش خونه من و شوهرم بعد عروسی قراره یه شهر دیگه باشه.واسه همین شب که عروسیمون تموم میشه مجبوریم پیش پدرو مادرم بمونیم.و فرداش بریم خونه خودمون.ببخشید اینو عنوان مییکنم.اما امروز مادرم پرسید که شب اینجا میمونید.که من گفتم بله.گفت پس جای خوابتون جداستا.تو پیش من میمونی و شوهرت پیش بابا.من گفتم اشکالی نداره اما خوب نیست زن و شوهر از هم جدا بشن.همسر یعنی سرهاشون نزدیک هم باشه.این فک کنم روایتی از امام صادق یود که شنیده بودم.بعدم در لفافه توضیح دادم که اقدامی قرار نیست خونه پدر و مادرم انجام بدم.جای ما رو توی پذیرایی بندازید که مطمین باشید. اما خوب نیست جدا از هم باشه.مادرم یه زن ترسو و یه جورایی خاصه که حتی جلوی دامادش روسری سر میکنه و میگه نامحرمه!!!من هر چی براش توضیح میدم تو کتش نمیره.الانم یهو زد به صحرای کربلا و گفت واااای عمه هات بعدا به بابات چی میگن!!!! شوهرت عرضه نداره برات هتل بگیره بی آبرو!!!! منم گفتم اخه عمه ها کجا بودن!باور کنید سالی یکبار هم رفت و امد ندارن.فقط الکی میخواست یه چیزی بگه.باور کنید ما الان 6 ماهه نامزدیمو محرم همیم.اما تا حالا دست هم رو نگرفتیم.وقتی از شهرشون میاد پیش ما مادر و پدرم همیشه همراه ما هستن که با هم یک ثانیه تنها نباشیم.حتی یه بار من توی جمعشون دست نامزدمو گرفتم مامانم گفت از بابات خجالت نمیکشی؟!!!!وقتی یه ثانیه بریم سر کامپیوتر توی اتاق میان در رو باز میزارن و یکیشون روبه روی ما میشینه.خلاصه به مامانم گفتم اینهمه سال کاری نکردم مطمین باش انقدر شعور دارم که خونه پدر و مادرمه تازه پدر و مادر شوهرمم احتمالن شب خونه پدر و مادر من بخوابن....بازم توهیناش شروع شد و گفت بی حیا و بی آبرو و اویزون و ....
    دیگه منم نفهمیدم.فقط داد زدم.از ته دلم داد زدم که دیگه بسه ولم کنید...اذیتم نکنید.و تمام بدنم میلرزید.مادرم هم بالا سرم وایستاده بود و میگفت اهاااان بمییییر...بعدشم به شوهرم و خودم فحش میداد تا من اوی اون حالت بیشتر داد بکشم و منو میزد.تو رو خدا کمکم کنید.خسته شدم.یه موضوع کوچیک رو هم کردن وسیله توهین.خسته ام.

    - - - Updated - - -

    ممنون فرشته مهربان و همه دوستان خوبم
    زاهنمایی ها و راهکارهاتون رو خوندم.اما نتونستم به کار بگیرم.راستش خونه من و شوهرم بعد عروسی قراره یه شهر دیگه باشه.واسه همین شب که عروسیمون تموم میشه مجبوریم پیش پدرو مادرم بمونیم.و فرداش بریم خونه خودمون.ببخشید اینو عنوان مییکنم.اما امروز مادرم پرسید که شب اینجا میمونید.که من گفتم بله.گفت پس جای خوابتون جداستا.تو پیش من میمونی و شوهرت پیش بابا.من گفتم اشکالی نداره اما خوب نیست زن و شوهر از هم جدا بشن.همسر یعنی سرهاشون نزدیک هم باشه.این فک کنم روایتی از امام صادق یود که شنیده بودم.بعدم در لفافه توضیح دادم که اقدامی قرار نیست خونه پدر و مادرم انجام بدم.جای ما رو توی پذیرایی بندازید که مطمین باشید. اما خوب نیست جدا از هم باشه.مادرم یه زن ترسو و یه جورایی خاصه که حتی جلوی دامادش روسری سر میکنه و میگه نامحرمه!!!من هر چی براش توضیح میدم تو کتش نمیره.الانم یهو زد به صحرای کربلا و گفت واااای عمه هات بعدا به بابات چی میگن!!!! شوهرت عرضه نداره برات هتل بگیره بی آبرو!!!! منم گفتم اخه عمه ها کجا بودن!باور کنید سالی یکبار هم رفت و امد ندارن.فقط الکی میخواست یه چیزی بگه.باور کنید ما الان 6 ماهه نامزدیمو محرم همیم.اما تا حالا دست هم رو نگرفتیم.وقتی از شهرشون میاد پیش ما مادر و پدرم همیشه همراه ما هستن که با هم یک ثانیه تنها نباشیم.حتی یه بار من توی جمعشون دست نامزدمو گرفتم مامانم گفت از بابات خجالت نمیکشی؟!!!!وقتی یه ثانیه بریم سر کامپیوتر توی اتاق میان در رو باز میزارن و یکیشون روبه روی ما میشینه.خلاصه به مامانم گفتم اینهمه سال کاری نکردم مطمین باش انقدر شعور دارم که خونه پدر و مادرمه تازه پدر و مادر شوهرمم احتمالن شب خونه پدر و مادر من بخوابن....بازم توهیناش شروع شد و گفت بی حیا و بی آبرو و اویزون و ....
    دیگه منم نفهمیدم.فقط داد زدم.از ته دلم داد زدم که دیگه بسه ولم کنید...اذیتم نکنید.و تمام بدنم میلرزید.مادرم هم بالا سرم وایستاده بود و میگفت اهاااان بمییییر...بعدشم به شوهرم و خودم فحش میداد تا من اوی اون حالت بیشتر داد بکشم و منو میزد.تو رو خدا کمکم کنید.خسته شدم.یه موضوع کوچیک رو هم کردن وسیله توهین.خسته ام.

  9. کاربر روبرو از پست مفید fkh4466 تشکرکرده است .

    آرام عشق (سه شنبه 18 فروردین 94)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 شهریور 94 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    578
    سطح
    11
    Points: 578, Level: 11
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    بابت رفتاراشون ناراحت شدم
    من فکر میکنم اگر میتونین اون شب رو هتل بگیرین خیلی بهتره
    با توجه به رفتارای پدر و مادرت ممکنه این رفتارای بد رو توی اون شب جلوی شوهرت هم انجام بدن
    شما این رفتارا رو زیاد دیدی از طرفشون
    کاری کن که حداقل جلوی شوهرت این رفتار رو نداشته باشن که باعث ناراحتی ایشونم بشه
    با توجه به این که شب مهمی هست براتون
    سعی کن خاطره خوبی ازش داشته باشی
    بنابراین اگر هتل برین خیییییییینلی بهتره
    سعی کن رفتارت خوب باشه
    خودت رو کنترل کن ،میدونم ناراحتت میکنن
    ولی برای اینکه به خودت کمک کنی سعی کن تا جایی که میتونی باهاشون بحث نکنی

  11. 2 کاربر از پست مفید khodam128 تشکرکرده اند .

    fkh4466 (دوشنبه 17 فروردین 94), واحد (سه شنبه 18 فروردین 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مطمین نیستم اما فکر میکنم به نظرم بد باشه که خونه خودم اینجا باشه و شب برم هتل بمونم.وانگهی من به مادرم گفتم که خیالش راحت باشه.فقط و فقط من رو به عنوان عروس ببینه و بپذیره.بدونه روز عروسی من روز آرزوهامه.قرار بهترین روز زندگیم باشه مثلا!!!همین.نه اینکه بعنوان تازه عروس فقط اذیت میبینم.این رفتارها و فحشا و کتکهای دم عروسیم به نظرتون یادم میره؟؟؟بعدش چی کارکنم؟؟؟شوهرم بفهمه بی کسم؟من با این روحیاتم دیگه میترسم مادر بشم.گریزووونم.از تشکیل خانواده هم گریزونم.اما نمیدونم چرا تا اینجاشو اومدم و شجاعت نداشتم تمومش کنم.دلم میخواد زمان به عقب برگرده و روز خواستگری یه نه قاطع بگم...
    مادرم خیلی ذهن بسته ای داره.شب نامزدیم که مهمونها داشتن می رفتن.عمم مامانمو صدا کرد و بهش گفت حالا که دارن میرن بزار این دو تا جوون چند دقیقه با هم تو یک اتاقی باشن یه دست نوازشی بکشن به هم و حالا که بهم رسیدن و محرم هستن یکم به هم محبت کنن و با هم تنها حرف بزنن.مادرم گفت نههههه دیگه چی.باباش چی میگه؟!!!چون قرار بود شوهرمو خانوادش برن خونه پسرخاله شون بمونن و همون موقع رفتن.
    حالا هم نمیدونم چی بشه.شب خواستگاریم کتک خوردم.بله برونم کتک خوردم.نامزدیم کتک خوردم.میدونم تا ماه دیگه هم که عروسینه بساط ما همینه و ...امروز با مامانم بحث نکردم و اومدم توی اتاقم.اما خودش الکی می اومد توی اتاقم و باز فحش میداد تا حتما دعوا بشه و خالی بشه!اخرش با گریه گفتم برو بیرون بزار تنها باشم اذیتم نکن اومد تف کردتوی صورتم و رفت.اینا هیچوقت یادم نمیره.به نظرتون من صلاحیت تشکیل خانواده دارم وقتی انقدر عصبی شدم؟؟

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 شهریور 94 [ 10:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 150 در 70 پست

    Rep Power
    24
    Array
    عزیزم سلام
    خدا خودش اگر جایی تو خانواده برای آدم کم گذاشت باشه توی ازدواج جبران میکنه به این دید نگاه کن که همسرت جبران کمبودهایی که تو خانواده داشتی همسر منم خیلی خیلی مشکلات وکمبودامو جبران کرد شد همه کسم
    این یه ماه وبا خانواده بساز کل کل نکن جواب نده توضیح نده یه کسی رو پیدا کن که پدر مادرت قبولش داشته باشن با اون حرف بزن بذار اون کارایی که شما میخوای و به خانواده منتقل کنه در مورد شب عروسیم به نظرم یه خونه غیر از خونه پد ر مادرت مثلا کسی که اون شب خونشو بتونه برای شما خالی کنه پیدا کن مثلا خواهری برادری فامیل نزدیکی چیزی یا یکی از فامیلای همسرت اگر کسی رو شهر شما داره یا جایی که فامیلای همسرت قراره برای شب عروسی بمونن به بهونه اینکه میخوایم بزن وبرقص کنیم شب برو اونجا وبمون یا به بهونه اینکه شگون نداره عروس شب عروسیش برگرده خونه پدرش برو خونه کس دیگه یا هتل این بهونه رو هم بنداز تو دهن همسرت که اون بگه
    صبر کن خدا خودش تو زندگی آیندت سختیا رو جبران میکنه با خانواده هم ملایم تر شو میدونم تو فشاری اما حرفاشونو نشنیده بگیر باهاشون دعوا نکن یکم صبر کن تا بگذره به زندگی آروم آیندت فکر کن تا اروم شی قرار نیست تو زندگیت عصبی باشی همسرت با کلی امید میخواد باهات ازدواج کنه سعیتو بکن که خوشبخت شه
    راستی اصلا هم زشت نیست برید هتل خیلیم خوب وقشنگه فیلم واینام قشنگ تر میشه نگران نباش شب خاطره امگیزی هم میشه براتون هرکسیم گفت چرا نرفتی خونتون بگو هم شگون نداره عروس برگرده هم میخواستم فیلممون بهتر شه هم تا رفتن به شهر خودمون خوب استراحت کنیم خونه پدرم شلوغ پلوغه ما هم خسته ایم
    ویرایش توسط mati : دوشنبه 17 فروردین 94 در ساعت 19:04

  14. کاربر روبرو از پست مفید mati تشکرکرده است .

    sahar67 (دوشنبه 17 فروردین 94)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    سلام.

    دوستم خانوادت خیلی شبیه به منه

    با این تفاوت که تو داری ازدواج میکنی...ببین اگه کسی خانواده بدی داشته دلیل داره صلاحیت خوشبختی نداشته باشه.بعلاوه میرز خونه خودت و شوهرتم خدا بخواد ادم خوبی و خودتمخوبی به ارامش میرسی.

    دیگه فکر کن این مدت مثل وقت اضافه یه مسابقه سخت و طولانی بوده که بالاخره شب عروسیت تموم میشه.

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من همیشه گفتم خداکنه کسی که شعور تربیت و رفتار با دختر ونداره خداهیچوقت بهش دختر نده من کامل درکت میکنم میدونم چه حسی داری

    میفهمم یه دختر چقدردلش میخواد نزدیکترین دوستش مادرش باشه میفهمم الان چقدر دلت میخواست مثل یه دوست هربار که همسرتو میبینی با ذوق وشوق بیای پیش مادرتو از

    لحظات شیرینی که داشتی حرف بزنی اما مهم نیست بهش فکر نکن فکرم نکن تو تنها دختری هستی که مادرش شعور کافی برای برخورد مناسب با دختر تازه عروسشو نداره من خودم از نزدیک تمام این رفتارهاروتو اطرافیان خیلی نزدیکم دیدم


    متاسفانه فرهنگ که مشکل داشته باشه طرز فکر که غلط باشه کاری نمیشه کرد بارها گفتم که خداکنه ادم گیر کسی نیفته که ذهنش پره از تحجر وافکارسنتیه


    اولا شما داری بهترین روزای زندگیتو میگذرونی اجازه نده کسی این روزارو ازت بگیره تا میتونی وقتتو طوری بگذرون که خونه کمتر باشی همینم که میرسی سعی کن تو دید نباشی تا جایی که میتونی

    من نزدیکای عروسیم اصلا تو یه عالم دیگه بودم انگار اطرافمو نمیدیدم متوجه هیچ کس نبودم فقط همه چیزم پر بود از عشق وعلاقم به همسرم این دوران شیرینترین دوران زندگیته که هیچوقت دیگه برنمیگرده

    چرا اینقدر منفعل رفتار میکنی تو بزودی قراره بری ازون خونه پس همه چیزو باجونو دل تحمل کن


    سعی کن به تفکرات مادرت اهمیت ندی بیخیال بابا همه که قرار نیست فهیموباشعور باشن


    فقط یادت باشه فردا روز خودت نشی یکی مثل مادرت همین کافیه


    راجع به اینکه شب عروسیت میخوای خونه خودتون باشید اشتباه میکنی


    حتی اگه خونواده ی خیلی فهیمو روشن فکریم داشتی بازم به نظرم اینکاردرست نبود


    چرا میخوای قشنگترین شب زندگیتو با ترس و اضطراب و حتی حسرت بگذرونی


    من خیلی این مدلی دیدم که عروس داماد رفتن هتل نمیدونم چرا میگی زشته اتفاقا عاقلانه ترین کار همینه


    من اگه بودم لحظه ای شک نمیکردم با همسرت حرف بزن اگر توانایی داره حتما اینکارو بکن همین که بتونی با خیال راحت و برای اولین بار کنار همسرت باشی خودش یه دنیا می ارزه مگه نمیخوای تور موهاتو همسرت باز کنه مگر نمیخوای بعد یه روز پر استرس ارامشو حس کنی چطور میتونی بگی میایم خونه پدر مادرم تو پذیراییم میخوابم ول کن خواهشا مثل بچه دوساله رفتار نکن که از ترس حرف مادرش میره اروم یه جا میشینه


    خیلی حرفا دارم برات بگم خیلی خیلی اونقدر که اگه بخوام بنویسم یه روزمیخوادو حیف همه حرفارو نمیتونم اینجا بنویسم نمیدونم چرا اینقدر حس خواهری بهت دارم فقط دوتا توصیه بهت دارم

    1_به هیچ وجه این روزا روی کارای مادرت حساسیت نشون نده گریه نکن اهمیت نده اصلا اقا جون دور از جونت کر ولال باش همین که شروع کردو حرف زد تو سکوت کن

    بعدشم فورا از ذهنت بیرونش کن بجای اینکه بگی کاش ازدواج نمیکردم

    روزی هزارمرتبه خدارو شکر کن که داری از کسایی که بهت فاز منفی میدن دور میشی و مستقل میشی نمیدونی چه کیفی داره مستقل شدن پس شک نکن که روزای خوبی پیش روته و بهترین تصمیموگرفتی

    2_خواهش میکنم به گرفتن هتل جدی تر فکر کن مطمئن باش خاطراتی توی ذهنت شکل میگیره که تا زنده ای باهاته به حرف من گوش بده این فرصتو از خودتو همسرت نگیر
    اگر احیانا هم نشد بیخیال دیگه
    در کل بازم میگم چنان قلبتو پر از عشق و هیجان دوست داشتن وشروع زندگیت کن کن که نذاری هیچی حال خوبتو خراب کنه
    بازم میام بهت سر میزنم ان شالله دیگه ناراحت و غمگین نبینمت عروس خانوم

    - - - Updated - - -

    راستی من خودم در کنار همه ی اون هیجانهایی که داشتم خاطرات بدی توذهنمم هست که اگه یه ذره جرات مند بودم اگه یه ذره محکمتر و عاقلانه تر رفتارمیکردم نمیذاشتم قشنگترین روز زندگیمو یه سری ادم نفهم متحجر خراب کنن
    اگه عقل الانمو داشتم جلوی دنیا می ایستادم اما اجازه نمیدادم اینهمه حسرت رو یک عمر باخودم داشته باشم نمیذاشتم کسی قشنکترین و پاکترین ارزوهامو ازم بگیره واسه همین دلم نمیخواد تو منفعل باشی نمیخوام تو بعدا حسرت این روزاتو بخوری الان که دارم واست مینویسم اشکام سرازیر شده مهم این نیست کی میره رو اعصابت و کی قراره حالتوخراب کنه مادر
    پدریا خونواده شوهر

    مهم اینه نذاری کسی باهات اینکارو بکنه نذاری مثل بچه ها بری یه جافقط اشک بریزی مهم اینه جراتمندانه رفتار کنی و از حق خودت دفاع کنی
    بدجوری منو بردی به جایی که نباید میبردی
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 17 فروردین 94 در ساعت 20:21

  17. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    کیت کت (دوشنبه 17 فروردین 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خراب کردن زندگیم یک ماه قبل از عروسیم با همراهی مادر شوهر و برادر شوهرم
    توسط rooznika در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 45
    آخرين نوشته: شنبه 29 خرداد 95, 09:26
  2. موسیقی بی کلام فوق العاده
    توسط pasta در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: جمعه 06 تیر 93, 16:56
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 فروردین 93, 11:36
  4. به اين احساس اوليه اعتماد كنم؟؟؟ ... به نظرتون من زود قضاوت ميكنم؟؟؟
    توسط rama25 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 09:00
  5. عروسیمه اما نمیخامش
    توسط n.erfani67 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 45
    آخرين نوشته: شنبه 21 اسفند 89, 11:14

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.