سلام دوستان عزیزم
ببخشید اگه یکم طولانی شده ....
من 5 سالی میشه ک طلاق گرفتم. الان 28 سالمه و شاغل هستم و از نظر ظاهر در حد خوبی هستم.
یک ساله ک یکی از همسایه هامون ک اونم تازه از خانمش جدا شده ب من پیشنهاد ازدواج داده. (خانواده من و این اقا 11 ساله ک با هم ارتباط خوبی داشتن مخصوصا مادرهامون)
بعد از ابراز علاقه این اقا و چن بار باهاشون بیرون رفتن مادرم و در جریان گذاشتم ولی با مخالفت شدید ایشون مواجه شدم ک واسم خیلی عجیب بود چرا ک خود مادرم با ایشون ارتباط خیلی خوبی داشتن)
الان حدود یک ساله ک با این اقا در تماس هستم و دارم سعی میکنم مادرم و قانع کنم واسه ازدواج با این اقا ولی هر چی بیشتر تلاش میکنم کمتر ب نتیجه میرسم.
تو این مدت مادرم خیلی ب این اقا و خانواده ایشون بی اخترامی کردن ولی این اقا خیلی محکم هنوز وایسادن و میگن توعشق 11 ساله من هستی و دیگه نمیذارم کسی تو رو ازم بگیره.
الان واقعا سردرگم هستم تو این مدت مشاوره زیاد رفتم ولی تا مشاوره از مادرم میخواست ک بگذارن ب خواستگاری بیان و ... مادرم از ادامه مشاوره سرباز میزد و ....
دلایلی ک مادرم میگه ب نظرم منطقی نیستن... مثلا میگه خونشون کثیفه یا اینکه چون پدر این اقا الان با مادرشون رابطه خوبی ندارن این اقا هم همینطوری میشن (پدر و مادر خودم هم خیلی با هم صمیمی نیستن)و یا اینکه چرا از روز اول ب من نگفتن جریان خواستگاری رو....
خلاصه اینکه اخساس میکنم با این اقا میتونم اینده خوبی داشته باشم چون هم شرایط همو خوب میفهممیم چون شناخت زیادی توی این سالها بوده بین خانواده ها و اینکه هر دو جدا شدیم
اینم اضافه کنم ک من سنم جوری نسیت دیگه ک بتونم این شرایط و همینطوری ادامه بدم الان موندم ک بدون رضایت خانوادم با این اقا ازدواج کنم یا اینکه بذارم خواستگارهای دیگم بیان و این اقا رو فراموش کنم.
یک موردی ک باید بهش اشاره کنم هم اینه ک من چون فرزند تک مادرم هستم(خواهر و برادرم تنی نیستن) همیشه رابطه خیلی خوبی با مادرم داشتم و اینکه الان اینجوری ازم دلخوره برام سخته... و اینکه خیلی وقتها محبت و توجه زیاد از حدی ب من میکردن ک فک میکنم هم ب زندگی شخصی خودم و هم زندگی شخصی ایشون اسیب زیادی زده...