به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 58
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array

    تایید طلبی + دیگر احساس محوری

    سلام دوستان،

    خوبید؟ شما هدفگذاریاتونو کردید؟ من که 5 روزه دارم دور خودم می چرخم. کلی برنامه برای سال 94 دارم اما هنوز نتونستم یه پلن رضایتبخش طراحی کنم.

    موضوع این تاپیک یکی از مسائل قدیمی منه که باید براش راه حل پیدا کنم که بتونم برای حلش برنامه ریزی کنم.

    البته تاپیک دو تا موضوع داره. اما حس می کنم این دوتا یه ریشه داشته باشن.

    با مثال توضیح می دم که واضح تر باشه.

    موضوع 1: تایید طلبی.

    مثال: ما سر سفره هفت سین داشتیم اهدافمون رو می گفتیم. من از اونجائیکه همیشه اهداف اخلاقیم در راس هستند، بعد از یه تعداد از اهداف عادیم، یکی از اهداف اخلاقیم رو هم گفتم. خواهرم به شوخی گفت: حالا دیگه خصوصیاشو نگو.

    من گفتم این که خصوصی نیست، همتون می دونید من این هدف رو دارم.

    اما همون حرف باعث شد من "احساس" کنم کار بدی کردم!

    در حالیکه می دونستم صحبت کردن در مورد اهداف اخلاقیم نه تنها بد نیست، بلکه حسن های زیادی داره. یعنی عقلم می دونست کار اشتباهی نکرده، و بعلاوه می دونست خواهرم فقط می خواست شوخی کنه، اما احساسم یه ساز دیگه می زد... و به نوعی احساس شرمزدگی می کردم که چرا گفتم. بقیه اهداف اخلاقیم رو هم دیگه نگفتم.

    این احساس ادامه داشت تا وقتیکه مراسم هدف برون! تموم شد و پدرم بهم گفت: خیلی هدف های خوبی داشتی.

    در اون لحظه احساسم عوض شد! همون احساس شرمزدگی.



    من این تایید طلبی رو در مورد مسائل احساسی دارم. در مورد مسائل فکری و اعتقادی و شخصیتی و اینا تقریبا ندارم. یا اگرم پیش اومده باشه، نادر و خفیف و گذرا بوده.

    اما در مورد مسائل احساسی، نه تنها قویه، بلکه حتی با مذاکره کردن با خودم هم معمولا خیلی کم به نتیجه می رسم. و نمی تونم این احساسم رو از بین ببرم.

    این مشکل رو چطور باید حل کرد؟ اینکه وقتی کاری رو درست می دونم، رفتار دیگران روی "احساسم" اثر نگذاره؟ چیکار کنم که تایید یا عدم تایید دیگران روی حس مثبتم از کاری که درست می دونم، اثر نگذاره؟

    ================================

    موضوع 2: من خیلی از ناراحتی دیگران، ناراحت می شم.

    مثال: هفته پیش دوستام رو دعوت کرده بودم. بخاطر کاری که پیش اومد، شب قبلش دیر خوابیدم، و صبحش زود بیدار شدم. آشپزی و بقیه کارا هم خسته ترم کرد.

    وقتی دوستام رفتن من حسابی ناراحت بودم. اول اینکه فکر می کردم باید شادتر می بودم، ولی خسته بودم. دوم اینکه یه چیزی گفتم که "شاید" یکی از دوستام ناراحت شد.

    وقتی عقلانی به قضیه نگاه می کردم، می دیدم که رفتارم عادی بوده. خیلی شاد نبودم، اما عادی بودم دیگه. خب هر آدمی ممکنه یه وقتی خسته باشه. دوستام از اینکه با هم بودیم، بهشون خوش گذشت و خوشبختانه خودشون حسابی پرانرژی بودن.

    از طرف دیگه حرفی که به دوستم زدم (از دید منطقی) چیز بدی نبود. هر چی هم فکر می کنم، هیچ اثری از ناراحتی درش ندیدم. و اصلا اون اونقدری منو می شناسه که بدونه من قصد بدی نداشتم و نگران حالش بود.

    اما با وجود همه ی اینها، من تا یکی دو روز بعدش ناراحت بودم.

    چطور می تونم احساسات خودم رو در اولویت بالاتر نسبت به احساسات دیگران قرار بدم؟

    بخاطر یک واحد ناراحتی یه نفر دیگه، ده واحد خودم رو ناراحت نکنم؟


    ===================

    سوال سوم اینکه، این دو مورد به هم ربط دارن؟

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  2. 9 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 05 فروردین 94), Blue friend (چهارشنبه 05 فروردین 94), meinoush (جمعه 07 فروردین 94), Mohammad! (دوشنبه 17 فروردین 94), Mr.Anderson (جمعه 11 اردیبهشت 94), rozaneh (یکشنبه 23 فروردین 94), SHahr-Zad (شنبه 08 فروردین 94), کامران (جمعه 07 فروردین 94), پژمان (سه شنبه 04 فروردین 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    به نظرم هر دو مورد شامل خطاهای شناختی میشه مخصوصا مورد اول.

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه

  4. 2 کاربر از پست مفید پژمان تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 05 فروردین 94), میشل (سه شنبه 04 فروردین 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    من پست های خوب شمارو توی تاپیک های دیگه خوندم،
    اما احساس میکنم تاپیک های خودت رو اصلا نمی فهمم
    یعنی نمی فهمم که چرا اینقدر در خودت کنکاش میکنی.

    الان هم فقط خواستم بگم که این مراسم هدف برون خیلی جالب بود،
    به خصوص اینکه همه اعضای خونوادت هم هستن.
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  6. 5 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (چهارشنبه 05 فروردین 94), abi.bikaran (چهارشنبه 05 فروردین 94), Blue friend (چهارشنبه 05 فروردین 94), SHahr-Zad (شنبه 08 فروردین 94), میشل (سه شنبه 04 فروردین 94)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی پژمان جان، خطاهای شناختی رو دوباره مرور کردم، اما باید بیشتر بهش فکر کنم.

    ممنون آقای خارپشت، من هم پست های شما رو می خونم و معمولا نکات خوبی برام دارن.

    نقل قول نوشته اصلی توسط خارپشت نمایش پست ها

    اما احساس میکنم تاپیک های خودت رو اصلا نمی فهمم
    یعنی نمی فهمم که چرا اینقدر در خودت کنکاش میکنی.
    علت کنکاشم اینه که خودم رو نسبت به درست تر شدن، مسئول می دونم.

    اما اینکه درک تاپیک هام سخته، این فقط احساس شما نیست. بقیه هم همینطورن. و من هم درست نمی فهمم که چطور اینطوره. کلا من دو لایه دارم. یک لایه ی صمیمی، و یک لایه ی سخت (سخت به نظر دیگران، از نظر خودم عادیه).

    در دنیای واقعی، اون لایه ی صمیمی لایه سختم رو می پوشونه. برای همین دیگران من رو یه آدم راحت و خونگرم می بینن که خوب می تونه باهاشون ارتباط برقرار کنه. یه آدم مثبت. من دوست های صمیمی (به این معنا که اونها حرفاشون رو به من بزنن) تقریبا زیاد دارم. اما دوست های صمیمی (به این معنا که من حرف های واقعیم رو بزنم) می شه گفت، ندارم.

    اما در تاپیک هایی که اینجا ایجاد می کنم، چون موضوع دقیقا خودم هستم، لایه ی عمقی ترم دیده می شه. و در عمل متوجه شدم که بچه ها نمی تونن باهام ارتباط برقرار کنن، خودم هم نمی تونم مثل بقیه ارتباط برقرار کنم.

    این موضوعیه که درست نمی تونم درکش کنم.

    یه جا هم فرشته مهربان برام نوشتن که در رفتار های من تعارض زیاد می بینن. این جمله با وجود اینکه به نظرم درست میاد، اما درست درکش نمی کنم. و خلاصه نمی فهمم جریان چیه؟ و چطور می تونم اینطور نباشم. می خواستم در یه تاپیک در مورد ازشون بپرسم، اما دیدم مسئله اونقدر برام مبهمه که ممکنه نتونم تاپیک رو پیش ببرم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  8. 7 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 05 فروردین 94), Blue friend (چهارشنبه 05 فروردین 94), meysamm (چهارشنبه 05 فروردین 94), rozaneh (یکشنبه 23 فروردین 94), SHahr-Zad (شنبه 08 فروردین 94), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 11 فروردین 94), پژمان (چهارشنبه 05 فروردین 94)

  9. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    به هم ربط دارن.

    تایید طلبی نیست. حرفات هم عجیب غریب نیست. به نظر من مشکلت کاملا روشنه.

    آدما برای خودشون یه مرزی دارن. تو هم یه مرزی داری. این که دو تا لایه داری رو کی بهت گفته؟ بیشتر شبیه برچسبه !!!

    مشکلت اینه که از نظر 1-بیان احساس و 2- عبور آدما از مرزهات یک نوع ترس داری. در واقع از اینکه آدما بهت نزدیک بشن و یه چیزی در موردت بفهمن میترسی.

    حالا اون یه چیزی یا واقعا احساس کمبودی هست که داری و یا اینکه فقط به خاطر تصمیمات ذهن هیجانیت هست.

    عللش ممکنه ریشه تو دوران کودکیت داشته باشه.

    یه جور دیگه هم میتونی این ترستو بیاری تو سطح خودآگاه شناسایی و حلش کنی . اگه دقت کنی بین اینکه خواهرت تو رو ناراحت کرد و تو دوستت رو ناراحت کردی یه نکته هست و

    اونم اینه که چون خودت از ناراحت شدن خودت میترسی (تصمیم هیجانی مغز برای بقا که میگه ناراحتی مساوی مرگ) و مدام از اینکه باهاش روبه رو بشی میترسی ، برا همین ازش فرار

    میکنی و دیگران رو هم مثل خودت میدونی. یعنی فکر میکنی خانم 1 هم مثل توئه و ناراحتی براش همتراز با مرگه (سطح نا خودآگاه) و مهم تر از همه اصل ناراحتی تو از این ماجرای دوستات

    اینه که اونها تو رو با خودت روبه رو کنن یعنی اونها تو رو ناراحت کنن. پس مدام به این فکر میکنی که نکنه ناراحت شده باشن. در واقع یه نوع واکنش دفاعی ناخودآگاهه برای حفظ خودت از

    خطر.

    برای حل این مشکل باید با ترسات که من نمیدونم چیه و حدس میزنم ریشه اس همون ترس از بیان احساس باشه روبه رو بشی و با خودت قرار داد ببندی که آزادانه احساست رو بیان کنی.

    با خانواده هماهنگ کن که نزنن تو ذوقت.

    البته میگم که میتونه ریشه های متعدد داشته باشه، مثلا اینکه وقتی بچه بودی شاید به خاطر پرسیدن بعضی سوالای تو ذهنت دعوات میکردن و یا اینکه اطلاعات زیاد تر از حدی که کشش

    داشتی بهت دادن و تو ترسیدی.به هر حال باید خودت زندگی تو دقیق تر بررسی کنی. من برداشتم صرفا از پست اولت بود.

    سال نو هم مبارک.

  10. 5 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (چهارشنبه 05 فروردین 94), Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), meysamm (چهارشنبه 05 فروردین 94), SHahr-Zad (شنبه 08 فروردین 94), میشل (چهارشنبه 05 فروردین 94)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اسفند 95 [ 04:23]
    تاریخ عضویت
    1393-9-26
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    2,311
    سطح
    29
    Points: 2,311, Level: 29
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 86 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام میشل عزیز و مهربان
    سال نو رو بهت تبریک میگم
    راستش من تقریبا تاپیکهایی که شما در مورد شخص خودتون مینویسید رو دنبال میکنم
    من تاپیکهایی که در مورد خودتون مینویسید رو بهتر درک میکنم تا پاسخهاتون رو در سایر تاپیکها
    یه تاپیک که بهمن ماه گذاشتی و با مینوش جلو رفتی؛اون رو خیلی دوست داشتم. در مورد توقعی که دیگران ازت داشتن و میزان برقراری ارتباطی که تو مدنظرت بود. چندبار خوندمش و نکات خوب و جالبی یاد گرفتم. از این بابت ازت ممنونم
    راستش من هم مشکلاتم تقریبا شبیه مشکل شماست.
    همون دو لایه و ناراحتی و ...
    خیلی در مورد خودم کنکاش میکنم. یه دوره اینقدر رو به افراط رفتم که احساس کردم به خودم زخم میزنم و به علاوه صدای اطرافیانم در اومد.
    من مشکل صمیمیت رو به شدت بیشتری دارم. اینکه برای خیلی ها صمیمی هستم و خودم کسی رو صمیمی نمیبینم.
    راستش الان در مرحله کشف و شهودم.
    6ماه پیش کتابی رو خوندم که خیلی بهم کمک کرد. و چندبار تصمیم داشتم معرفیش کنم. هرچند که از بحث تو و مینوش مبنی بر شخصیت مهرطلبی و برتری طلبی تصور میکنم که مطالعه کرده باشی.
    کتاب:عصبیت و رشد آدمی. نوشته کارن هورنای. ترجمه محمد جعفرمصفا
    شاید مفید باشه برات.
    اگه راه حلی پیدا کردی، قید کن. اینجا یه میشل دیگه هم وجود داره.
    ممنونم
    من با گوشی تایپ کردم.امیدوارم که عکس نشه نوشته هام.

    - - - Updated - - -

    من به کمک این کتاب خیلی ازتعارضهای وجودم رو پیدا کردم و تا حدودی دلایل و ریشه های اون رو پیدا کردم. الان تا حدودی بهترم
    افرادی که متوجه مشکلاتشون هستن و در واقع تعارض رو در کارهاشون ناخودآگاه یا خودآگاه درک میکنن بیشتر دنبال کنکاش هستن.
    حداقل که من اینطورم.
    خوشحال میشم اگر بتونم بهت کمکی کنم و با کمک همدیگه این مشکلات به ظاهر پیچیده ولی در واقع ساده رو حل کنیم

  12. 6 کاربر از پست مفید Blue friend تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (جمعه 07 فروردین 94), meysamm (جمعه 07 فروردین 94), Mr.Anderson (جمعه 11 اردیبهشت 94), پری وش (دوشنبه 24 فروردین 94), میشل (چهارشنبه 05 فروردین 94), شکوه (دوشنبه 10 فروردین 94)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوستان

    مرسی شکوه جان. پستت رو دوست داشتم و به نکات خیلی خوبی اشاره کردی.

    درسته، من چون خودم از ناملایماتی که در یه رابطه پیش میاد، ناراحت می شم (گاهی خیلی هم ناراحت می شم). همین باعث می شه که اگه حس کنم غمی ایجاد کردم یا زخمی زدم، خیلی ناراحت می شم.

    اما این مشکل چطور حل می شه؟

    من گاهی از یه چیزی در حد ذره، حسابی ناراحت می شم.

    مثلا یبار دوستم بین حرفاش یه چیزی در مورد این گفت که من طبقه بالای خونمون مستقل شدم. داشت در مورد یه چیز دیگه حرف می زد، اینو بین حرفاش گفت. و از کلمه ی "اثبات استقلال" استفاده کرد.

    من در جا به این کلمه ی "اثبات" واکنش نشون دادم. گفتم: من نمی خوام چیزی رو اثبات کنم، دلیل اینکار فلان چیزه!

    حالا جمله ای که گفتم مهم نبود، اما حالتم کاملا پرخاشگرانه بود. و همین حالا هم که دارم تعریفش می کنم احساس عصبانیت و کلافگی می کنم!

    از این اتفاقا زیاده. و از اون طرف من حساسیت فوق العاده زیادی به تک تک کلمات و حتی حالات چهره م دارم. و اگه حالت منفی یا حس منفی ای رو منتقل کنم، ممکنه تا مدتها خودم رو نبخشم.

    حالا چاره چیه؟

    =================================================

    اما در مورد ترس از بیان احساساتم، اینم درسته. علتش چندتا چیزه:

    اول اینکه قضاوت شدن خیلی ناراحتم می کنه. برای همین معمولا در اوج احساساتم (حالا چه اون حس غم باشه چه ترس چه خشم و ...) من (غیر از وقتیکه طرف یکی از اعضای خونوادم باشه) نگران تصویری هستم که ازم ساخته می شه. وقتی هم چیزی رو بگم، بعدا قطعا چهره م رو مرور می کنم، ببینم چه تصویری به جا گذاشتم!

    خلاصه من اغلب از یه درد دل ساده هم محرومم. حتی تو تاپیک هایی که اینجا می زنم هم همینطوره. من راحت نمی نویسم. نگران اینم که شما چی می بینید؟ میشل چه شکلی شد؟ اگه فردا یکی نام کاربریمو بفهمه و اینجا رو بخونه، چی می شه؟ و غیره.

    البته تو دو سه تا تاپیک اخیرم (از جمله همین تاپیک) سعی کردم این ترس رو کنار بذارم. فکر کنم به همین خاطره که نوشتی:

    نقل قول نوشته اصلی توسط شکوه نمایش پست ها
    حرفات هم عجیب غریب نیست. به نظر من مشکلت کاملا روشنه.
    دومین علت اینه که فهمیده نمی شم. یعنی من یه دردی رو به یکی می گم، اونم یه دو تا زخم جدید بهم می زنه!

    سومین علت هم سرزنش شدنه. خیلی وقتا یه چیزی میگی، طرف تازه سرزنشت هم می کنه.

    چهارمین علت که از دوتای قبلی مهم تره: بعضی از دوستای من هستن که نه زخم می زنن نه سرزنش می کنن. مشکلی که اینجا پیش میاد اینه که من کلی ناراحت می شم از اینکه باعث شدم دوستم غصه بخوره. مثلا من تابستون حالم بد بود. با یکی از دوستام (که خیلی دوستش دارم) رفتم بیرون. بعد نمی دونم چی شد که من یکم از حالم گفتم. البته زود جمعش کردما. اما بازم ناراحت بودم. بعد از اونم که دوستم تماس گرفت بریم بیرون، من دیگه نرفتم. تا حالم خوب شد، بعد دوباره آفتابی شدم.

    خب حالا چاره ی اینا چیه؟ با وجود این مشکلات، چطور می شه با آدما راحت بود؟ چطور می شه تو شرایطی که آدم بخاطر احساساتش آسیب پذیر شده، روح و روانش رو بدون حفاظ در معرض دیگران (و خودش!) بذاره؟

    =================
    =================


    دوست آبی من سلام، بالاخره پست گذاشتی.

    کتابش همینه؟

    دانلود کتاب عصبانیهای عصر ما

    خیلی خوشحال می شم که با من باشی و بهم کمک کنی. این جمله رو خیلی دوست داشتم: مشکلات به ظاهر پیچیده ولی واقعا ساده...

    الان ذهن من پر از مسائل ریز و درشته. اما کم کم روابطشون داره برام آشکار می شه.

    ================================================== =

    پژمان می شه توضیح بدی که کدوم خطاهای شناختی رو در این تاپیک می بینی؟

    ================================================== ==

    بچه ها جواب شما به این سوال چیه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    چیکار کنم که تایید یا عدم تایید دیگران روی حس مثبتم از کاری که درست می دونم، اثر نگذاره؟

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  14. 6 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (جمعه 07 فروردین 94), Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), meysamm (جمعه 07 فروردین 94), Mr.Anderson (جمعه 11 اردیبهشت 94), rozaneh (یکشنبه 23 فروردین 94), شکوه (دوشنبه 10 فروردین 94)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    چطور می شه با آدما راحت بود؟ چطور می شه تو شرایطی که آدم بخاطر احساساتش آسیب پذیر شده، روح و روانش رو بدون حفاظ در معرض دیگران (و خودش!) بذاره؟
    میشل گلم شکوه به نکات خوبی اشاره کرد. برای من قابل استفاده بود. این تاپیک رو منم می خونم امیدوارم به کارم بیاد.

    اینا رو الان برات بنویسم

    به نظرم میاد خیلی حساس باشی. و فکر میکنی بقیه هم مثل تو کمابیش حساسن. اما سطح حساسیت ادم ها متفاوته. مثلا تو به رنگ صدا نور و احساسات حساس تر ممکنه باشی. اگه اینطور باشه اینو در نظر بگیر که بیشتر ادمها حساس نیستن. حتی بعضی ها درک عاطفی پایینی دارن.

    ممکنه به دلیلی حساسیت بالات خودت رو با حفاظ عقل پوشوندی. این همون لایه ی سختت ممکنه باشه که می گی

    نوشتی چطور میشه ادم بی حفاظ جلو ادما واسته. نباید بی حفاظ باشی. فقط با کسی عریان و راحت باش که بهش اعتماد بتونی بکنی. می تونه یک دوست خیلی صمیمی باشه میتونه یک خواهر خوب باشه. اگه نیاز داشتی به این ادم قابل اعتماد و پیداش نکردی یک مشاور خوب هم می تونه باشه

    ... شنیدی می گن یه مرد هم گریه می کنه اما فقط در اغوش زنی که مرد بهش اعتماد داره و می تونه باهاش راحت باشه.
    البته اینو برای توضیح گفتم. وگرنه جنسیت مد نظرم نیست.

    به پست های شما گوش می دم :) موفق باشید

  16. 6 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (جمعه 07 فروردین 94), Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), meysamm (جمعه 07 فروردین 94), Pooh (سه شنبه 25 فروردین 94), میشل (جمعه 07 فروردین 94), شکوه (دوشنبه 10 فروردین 94)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    من این تایید طلبی رو در مورد مسائل احساسی دارم. در مورد مسائل فکری و اعتقادی و شخصیتی و اینا تقریبا ندارم. یا اگرم پیش اومده باشه، نادر و خفیف و گذرا بوده.
    اما در مورد مسائل احساسی، نه تنها قویه، بلکه حتی با مذاکره کردن با خودم هم معمولا خیلی کم به نتیجه می رسم. و نمی تونم این احساسم رو از بین ببرم.
    این مشکل رو چطور باید حل کرد؟ اینکه وقتی کاری رو درست می دونم، رفتار دیگران روی "احساسم" اثر نگذاره؟ چیکار کنم که تایید یا عدم تایید دیگران روی حس مثبتم از کاری که درست می دونم، اثر نگذاره؟
    مصداق این مسائل احساسی چی هست ؟
    گفتی اهداف اخلاقیت رو داشتی مطرح میکردی که با عدم تایید دیگران روبرو شدی، درسته؟
    اصلا چطور ممکنه بین مسائل احساسی و عقلانی خیلی دقیق مرزبندی کرد و اون ها رو از هم جدا کرد؟
    میخوام بگم وقتی برای کاری که انجام میدی یا حرفی که میزنی یا حتی احساسی که داری، یه دلیل منطقی داشته باشی،
    دیگران به راحتی نمیتونن کارت رو یا حرفت رو یا احساست رو زیر سوال ببرن.
    ضمن اینکه درسته که تایید طلبی تاحدی نشونه ضعف آدمه، اما از طرف دیگه میتونه باعث انعطاف پذیری یا درک احساسی متقابل باشه.(چـــی گفتم!)
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  18. 4 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), Pooh (سه شنبه 25 فروردین 94), میشل (شنبه 08 فروردین 94), شکوه (دوشنبه 10 فروردین 94)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی مینوش جان و خارپشت عزیز.

    نقل قول نوشته اصلی توسط خارپشت نمایش پست ها
    مصداق این مسائل احساسی چی هست ؟
    درست توضیح ندادم. منظورم این بود که تایید دیگران روی فکرم تاثیر نمی ذاره، روی حسم اثر می گذاره.

    یعنی من اگه فکر کنم یه کاری درسته، یا غلطه، کسی بی دلیل نمی تونه روی ذهنیتم اثر بگذاره. مگر اینکه حرفی بزنه که به نظرم منطقی بیاد. پس تفکرم متاثر از دیگران نیست، بلکه متاثر از منطق خودم هست.

    اما حسم چرا. یعنی ممکنه من یه کاری (که درست میدونم) انجام بدم، و مثلا 8 واحد حس مثبت بهش داشته باشم. تایید یا عدم تایید دیگران می تونه این 8 رو به 80 یا به منفی 80 برسونه.

    مثل همون اتفاق سفره هفت سین. حرف خواهرم حس من رو تغییر داد، نه فکرم رو. و بعد هم حرف پدرم دوباره حسم رو مثبت کرد، حتی مثبت تر! از چیزیکه اولش بود.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  20. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Blue friend (جمعه 28 فروردین 94), meysamm (شنبه 08 فروردین 94), rozaneh (یکشنبه 23 فروردین 94), پژمان (شنبه 08 فروردین 94), شکوه (دوشنبه 10 فروردین 94)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیایید تا بخندیم....
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 25 آبان 92, 15:34
  2. بیایید همدیگر را ببخشیم
    توسط بالهای صداقت در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 26 دی 88, 07:42
  3. بیایید از عشق صحبت کنیم
    توسط parnian1 در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 آبان 88, 21:53
  4. از دام ترس بیرون ببایید !
    توسط ani در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 30 خرداد 88, 08:56
  5. بیایید کمی بیندیشیم
    توسط tina در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 اسفند 86, 16:53

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.