سلام به دوستان همدردي .سال نو همگي مبارك.
من عضو جديدتون هستم و سالها خواننده خاموش و از انور بام افتاده هاي همدردي هستم.
مشكلي كه براتون تعريف مي كنم مشكل كوچكي برام نيست (دارم به سر حد جنون مي رسم) لطفا هر كس زحمت كشيد و مطالعه كردحتما برام نظر بذاره.
من دختري هستم حدودا 26 ساله 7 ساله كه دانشجو هستم و هنوز درسم رو تموم نكردم . دلايل متعددي داره كه در تمام اين سالها هر بار به نوعي برام مشكل ايجاد كرده و نتونستم . تا حدوديش مربوط به موضوع تاپيكم ميشه كه حتما به اون اشاره خواهم كرد .
اوايلش مرخصي داشتم و لي اين اواخر تقريبا دو سه سالي هست كه هر ترم ترم اخر من هست اما اين ترم مشكل با يكي از استادان دانشگاه برام ايجاد شده كه حتما به راهنمايي و مشاوره شما عزيزان نيازمندم .
ايشان اولين استادي بودن كه بلافاصله به محض ديدنشون ازشون بدم اومد اون هم بخاطر حساسيت زيادي كه بابت حضور در كلاس درسشون داشتند و اين را هم بگم از دانشجويان سالهاي قبل شنيده بودم كه ايشان بسيار سختگير و رك هستند . به هر حال قضاوتهاي اين چنيني ترسناكي از دانشجويان مي شنيدم.
اما كم كم متوجه شدم كه ايشان بر خلاف گفته ساير دانشجويان استادي جدي فعال با اعتماد به نفس زياد ....استفاده ي به نحو احسن از ساعات كلاسي .. توجه به سوالات بچه ها و مودبانه بودن و ... كه من به شخصه تمام مدت دلم برايشان مي سوخت كه انقدر زحمت مي كشند و دانشجويان قدر ايشان را نمي دانند و براي من استادي متفاوت شدن فارغ از جنسيت و مسائل ديگر و فقط و فقط به عنوان استاد علاقه عجيبي ب ايشان پيدا كردم .استادي كه ابتا گمان مي كردم به اجبار سر كلاسش نشسته و هر هفته دعا مي كردم ان جلسه را نتواند بياي.د.. استادي كه اوايل سر كلاسش دفتري ميبردم و براي خودم شعر و داستان و فيلمنامه مي نوشتم .
اما تنها و تنها ايراد كوچكي كه داشتند همان رك گويي بود كه بخاطر درس ايشان كه عملي بود و به صورت كنفرانس بود ايشان بعضا با زبان طنز به دانشجوهايي كه ايرادي داشتند انتقاد مي كردند كه خب البته به من چيزي نگفتند و من هم متوجه شدم كه ساير دانشجويان هم ناراحت نمي شوند.
بر اساس مثلا شناختي كه داشتم ترم بعد كه درس پايان نامه را بايد اخذ مي كردم با ايشان برداشتم اما بر عكس درس قبل كه به زور انگار دانشجويان را سر كلاس مي نشاندند من بايد به زور بايد از ايشان جواب سوالهايم را مي گرفتم . و اخر هم در هدفم يعني يادگيري كامل پايان نامه موفق نشدم . اما گذشت و من هم همه چيز را فراموش كردم.ارتباطم با استاد در درس پايان نامه كاملا غير حضوري و از طريق ايميل بود و در واقع من سه سال پيش با ايشان كلاس داشتم و دو سالي است كه ايشان را اصلا نديده ام.
مشكل اصلي من در واقع از اين ترم شروع مي شود كه فقط و فقط يك درس يك واحده ب عنوان كارورزي دارم.
اين بار به خاطر مرخصي ترم قبل و تر م اخري بودن نتوانستم خودم انتخاب واحد كنم و مشكلات زيادي داشتم كه در دقايق اخر انتخاب واحد به دانشگاه رسيدم و كارشناس رشته برايم انتخاب واحد را انجام داد. بعدا فهميدم با همان استاد اين درس را برايم اخذ كرده است اما چون در پايان نامه به يادگيري كامل نرسيده بودم نمي خواستم دوباره با اين استاد درس را بردارم اما ... اين اتفاق افتاد و من از طريق ايميل به ايشان اطلاع دادم و مصمم بودم اگر اين بار كوتاهي از ايشان ديدم قاطعانه با ايشان صحبت كنم . اما ... ايشان باز هم چهره ي ديگري از خود به نمايش گذاشتند .
رفتارشان به كل با ترم قبل متفاوت بود و خيلي عجيب و شك بر انگيز ... همه ي اين مطالبي كه مي نويسم ظرف يك هفته اتفاق افتاد .
ابتدا اصرار كردند كه چون فكر مي كنند من بخاطر به اتمام نرساندن درسهايم مشكلاتي دارم مي خواهند به من كمك كنند . من تشكر كردم و لازم ندانستم كه ايشان نقش مشاور را براي من بازي كنند .ايشان مرا بي فرهنگ خواندند و ناراحت خداحافظي كردند و من لينك افتهاي مشاوره تالار همدردي را براي ايشان ارسال كردم .ايشان گفتند متوجه نمي شوند من چون حس كردم ممكن است دچار سوء تعبير شوند توضيحي ندادم .و تاكيد كردم ما فقط استاد و دانشجوييم .
بعد من فرصت را غنيمت شمردم و در مورد ترم گذشته كه جوابهاي درسي نمي دادند به ايشان گلايه خود را ابراز كردم كه گفتند گمان مي كرده اند من به دنبال نمره هستم اما اشتباهشان را قبول كردند گفتند در اين مورد هر سوالي داري جواب مي دهم.
ايشان سعي كردند صميمي شوند........ ابتدا مرا تو خطاب كردند و اعتراض كردم نام فاميلم را به اسم كوچك تغيير دادند اما اين بار جدي تر هم اعتراض كردم و تكرار نكردند .
در عرض يك هفته جملات زيادي ميان من و ايشان رد و بدل شد و من از ياداوري انها رنج زيادي تحمل مي كنم .
همانطو كه گفتم اصرار داشتند مشكل من را بدانند... من گفتم چرا ... گفتند يك استاد بايد به همه ي جوانب دانشجوهاش رسيدگي كنه خيلي از اساتيد اين كار را مي كنند من گفتم انها به شناخت و اعتماد متقابل رسيده اند و ما با انها فرق داريم .... گفت تو برايم خاص هستي و ارزشمند .... گفتم همه ي دانشجويانتون بايد براتون خاص باشند و بهشون در درسشون كمك كنيد .... گفت من با همه ي دانشجويانم رفيقم.... گفتم همسرتان ناراحت نمي شوند شما به مشكلات شخصي دانشجويانتان رسيدگي كنيد .... گفتند نه ... گفتن تو چيزي توي دلت هست كه از من پنهون مي كني اما چشمات نه ... بعد گفتند من فكر مي كنم تو حس خاصي به من داري همونطور كه من دارم .... گفتم قبلا كه ازتون پرسيدم در مورد همسرتون پرسيدم كه ناراحت نمي شوند به مسائل دانشجويان رسيدگي كنيد گفتيد نه يعني شما همسر داريد يا اون موقع دروغ مي گتيد يا الان داريد خيانت مي كنيد كه خيلي بهشون برخورد.... گفتند تو گستاخ و بي اب هستي و حد خودت را نمي داني..........
فردا دوباره همين سال تكرار شد من گفتم جز حس استاد و دانشجويي هيچ حس ديگري ندارم ... من شما را نمي شناسم اصلا..... گفتند مي خواهي مرا بشناسي و دوست باشيم .... گفتم دوستي را قبول ندارم و به دوستانم مي گويم اين كار را نكنند .... گفت كار خوبي مي كني .... گفتم رابطه بي هدف را قبول ندارم و وضعيت تاهل شما هم مبهم است .... گفت من متاهلم و ميخاهم با تو هم دوست باشم ....ديگر جواب ندادم و ايشان خداحافظي كردند ..............اين حرفها ساعاتي قبل از سال تحويل بين ما رد و بدل شد و من با گريه كارهايم را انجام دادم و با يك دنيا غم و ناراحتي سر سفره هفت سين نشستم.
داشتم ديوانه مي شدم پر شده بودم از افكار مختلف ... حسهاي منفي ... حس حقارت ...
حالا مي گويم كاش واكنش تندي نشان داده بودم ... جواب توهينش را داده بودم .... سرزنشش كرده بودم .... كاش و هزار اي كاش كه ان موقع ندانستم چه واكنشي نشان دهم.
بزرگترين اشتباه زندگيم را انجام دادم خشمم را كنترل كردم تصميم گرفتم جواب چراهايم را از او بگيرم ... چرا در مورد من چنين فكري كرد ... براي برداشتن واحد در سه ترم متوالي .... چرا چنين نظري در مورد من دارد ... من بايد بدانم چرا اين پيشنها را داد .... و واقعا چرا به خودش چنين اجازه اي داد .... چه نظري در مورد دارد ..
هه ي خشمم را در خودم نگه داشتم گفتم حتما مشكلي در زندگي دارد و مي خاهد به اين خاطر به همسرش خيانت كند.... بايد حالا كه فهميده ام نگذارم زندگي اش از هم بپاشد .... من جواب منفي دادم اما استاد است و اين همه دانشجوي دختر ..... شايد دختري پيشنهادش را قبول كند ... (به اشتباهم واقفم تصميم گرفتم همان كاري را بكنم كه ابتدا استاد را منع كرده بودم يعني مشاوره بدهم به جاي اينكه از خود دفاع كنم و حقم را از استاد بدجنسم بگيرم )
ايميلي فرستادم و نصيحتش كردم گفتم به مشاوره برود . لينك اين سايت را دادم و گفتم اگر زياد خصوصي نيست بگويد تا كمكش كنم و بگويد واقعا قصدش از اين حرف چه بوده ... چه نظري در مورد من داشته كه فكر مي كرده اين پيشنهاد را بايد به من بدهد و باورم نمي شود كه اين بزرگترين اشتباه زندگيم را انجام داده ام (ولي ان موقع فكر مي كردم اهميت دارد )..... اما او جواب نمي داد جوابي نداشته كه بدهد فقط توهين كرد و سيرت خود را به نمايش گذاشت و من هم تا حدودي بي جواب نگذاشتمش ....( اين توهينها نتيجه بي جواب گذاشتن توهين قبليش بود شايد )خيلي خيلي وحشتناك بود و نمي توانم بنويسمشان.
(دختراني كه سر كلاس عاشق استاد خود مي شوند را درك نمي كنم من فقط حس علاقه به تدريس ايشان را داشتم چون تدريس خوبش را در اولين كلاس درسي ديده بودم در واقع حس مي كردم ا و را شناختم واحدهاي درسيم را با او برمي داشتم ... استادم را از يك كلاس به كلاس ديگر با سه رفتار متضاد و متفاوت شناختم .... شما چطور رفتار خوب استا د سر كلاس را به زندگي خصوصي تعميم مي دهيد .)
هنوز باورم نمي شود اين اتفاق افتاده ... لطفا كمكم كنيد.......... اشتباهاتم را مي دانم ولي نمي دانم چطور جبران كنم و حق خود را از استادم بگيرم ... حق دانشجوييم را... حق دختر بودنم را ... حق انسانيت و دلسوزي بي جايم را ....
هم شوكه شده ام از پيشنهاد استاد و حرفهاي توهين آميزش و هم نگران يك واحد باقيمانده خود هستم.
از اين به بعد نمي دانم بايد چكار كنم .چطور حق خود را از استاد بگيرم او كه مي دانست به من تعهد دارد و بايد راهنمايم باشد تا كارورزيم را بگذرانم مي دانست من مشكلي داشته ام و نتوانسته ام درسم را به اتمام برسانم ان روز براي هميشه خداحافظي كرد ولي من نمي توانم قيد تحصيلم ر ا بزنم . اين مدرك برايم ارزشي ندارد اما پلي است كه مي خواهم در اينده در رشته مورد علاقه و دانشگاه بهتري درسم را ادامه بدهم. لطفا راهنماييم كنيد . شايد لينك اين تاپيك را براي استاد ميل كردم (نظر شما چيست شايد حرفهاي شما در او اثر كند به من كه فقط توهين مي كند )
علاقه مندی ها (Bookmarks)