با سلام
سال نو رو به همه عزیزان تبریک عرض میکنم
والا چی بگم دو سال پیش به اصرار خانواده و اطرافیان تصمیم جدی به ازدواج گرفتم البته قبلش چندین مورد بود رفتم خواستگاری به صورت سنتی و مشکل پسندی من و عدم تطابق فرهنگی و اخلاقی و سایر موارد نشد تا اینکه از طریق اینترنت با یه دختر آشنا شدم یه بار دیدمش ازش خوشم اومد الان فکر میکنم میبینم همین احساس از دست دادن وقت و موقعیت باعث شد زود تصمیم گرفتم با ایشون ازدواج کنم کور شده بودم من که قبلش هیچ تجربه ارتباط با جنس مخالف نداشتم زود خام شدم والا تقریبا من از هر نظر از ایشون بهتر بودم البته اینو الان متوجه شدم اون موقع جششم عقلم کور بود اطرافیان میدیدند ولی الان دارن میگن میخاستن من زود سرو سامون بگیرم
عقدو خوندیم و بعد از سه ماه تو دوران نامزدی توافقی با 20 میلیون ضرر مادی و ضربه روحی جبران نشدنی خودمو بدبخت کردم
احساس میکردم دارم وقتو از دست میدم و هر چی بمونم بدبخترو انتخابم محدود تر میشه و از یه طرف همه دوستان و فامیلای اطراف همسن و کوچیکتر از خودم ازدواج میکردن و من بیشتر احساس سرخوردگیی میکردم
هر وقت کارت عروسی میومد خونمون این احساس بدبختی و بدشانسی خودمو بیشتر احاساس میکردم
راضی نبودم و نیستم سال نو بیاد چون باز یه سال میره سنم و از طرفی هم هر کی میاد خونه میگه فلانی چی شد کی زن میگیری؟
حالا فکرشو بکنی من حدود 2-3 سال قبل همچین احساسی داشتم ببیند الان بعد 3 سال دارم چی میکشم هیشکیم درکم نمیکنه خیلی محتاط تر شدم ولی دیگه کسی مثل سابق تحویلم نمیگره
به حدا به مرگم راضیم از خدا میخام شب میخابم صبح بیدار نشم
- - - Updated - - -
ایتقدر تو خودمم که اطرافیانم نمیتونن درکم کنن مادر خواهرام فکر میکنن به خاط اونا دارم قیافه میگیرم یکی نیست بگه دردت چیه؟
هر روزم به خاطر همین با مادرم دعوام میشه
میخام زودتر سروسامون بگیرم از تنهایی و این وضعیت نجات پیدا کنم ولی نمیدونم چجوری
علاقه مندی ها (Bookmarks)