من 30 ساله هستم و 2 پسر دارم.متاسفانه 1.5 ماه پیش فروشنده مغازه همسرم از منزلش با من تماس گرفت و من صدای همسرم رو شنیدم که با فروشنده در حال دعوا بود.1 ساعت بعد همسرم اومد وبا شرمندگی که من اشتباه بزرگی کردم، 4 ماه پیش با دختره ( مطلقه ) دعوام شد از مغازه بیرونش کردم نرفت منم از کتش کشیدم اون هم رفت و به پلیس شکایت کرد به جرم تجاوز و پاپوش هایه دیگه برام جریمه و 5 سال زندان بریدن، منم راه اشتباه و گرفتم و با اون وارد رابطه شدم (چون اینو می خواست ) که شکایت و پس بگیره ( مدارکش هست).خلاصه اون شب خیلی خواهش و ناله و زاری کرد و روی پام افتاد و گفت که من به خاطر این خیانت بیشتر شبها رو با گریه می خوابیدم ولی توش گیر کرده بودم البته خودش هم انگار چندان امیدی به بخشش نداشت و خودش بزرگی اشتباهش رو فهمیده بود و بعد گریه و زاری گفت تو حق داری که ترکم کنی با این کاری که کردم ولی هر جا که بری تا آخر عمر پشتیبانتون هستم چون تو به من چندین بار گفته بودی که این دختره رو جواب کن ولی من گفتم نه دختر خوبیه و به حرف تو توجه نکردم.(چندین بار هم سر این موضوع دعوامون شده بود ) .من هم گفتم دیگه نمی خوام ببینمت برای همیشه با بچه هام میرم.فردای اون روز به کشور دیگه خونه خواهرم رفتم.تو این یک هفته خواهر و شوهر خواهرم خیلی با من صحبت کردن که من ببخشم .خودم هم دیدم که من نمی تونم به تنهایی 2 تا بچه رو تربیت کنم و از طرفی خودم هم نمی خوام ازش جدا شم ولی نمی دونم چرا ؟
بعد از یک هفته اومد برای برگشتوندن من.من بهش گفتم به خاطر بچه ها برمیگردم چون این خیانت رو نمی تونم ببخشم.گفتم لباسها همه نجس هستن چون رفتی خونه ی اون زن، لباسهای بچه ها کثیفن چون تو، تو این چند بچه ها رو بغل کردی و لباسهای خودم هم نجس شدن چون تو کمد پیش لباسهات بود،گفت همه رو بنداز دور.گفتم تو اون خونه نمی تونم زندگی کنم گفت خونه رو عوض میکنم .گفتم وسائل خونه نجس شدن چون تو،تو این چند ماه روش راه رفتی،نشستی،غذا خوردی و....گفت تو خونه جدید یه سوزن هم نمی بریم همه رو نو میگیرم.گفتم تو ماشین دیگه نمی شینم (سال پیش 2 بار فروشنده رو تا خونه رسونده بود) گفت ماشین رو عوض می کنم.خلاصه گفت واسه اینکه بدونی همه زندگیم مال شماست همه داراییم رو به نام تو و بچه ها می کنم و به نام خودم یک سنت هم چیزی نمی زارم.الان 5 هفته از برگشتنم میگذره و شوهرم همه تلاشش رو می کنه که قول هاش رو یک به یک اجرا کنه.چند بار با من صحبت کرده که بیا همه چی رو از نو بسازیم من می خوام همون چیزی بشم که تو می خوای، کارم رو عوض میکنم و دیگه کمتر کار میکنم و بیشتر براتون وقت می زارم . سعی میکنم که تمام عیب های خودم و بر طرف کنم و واقعا هم داره تغییر میکنه.
همسرم مردی بود که تمام فکر و ذهنش آینده بچه ها بود. وقتی که من از کمبود محبت و دلتنگی و احتیاج من به یک همدم و همدل با او صحبت می کردم من و درک نمی کرد و تغییری در روش زندگی اش نمی داد و همین باعث دلسردی و افسردگی من در زندگی شده بود.متاسفانه در فامیل همسرم این رفتارها بسیار معمول است و حرف دل و احساس مخصوص مردان زن ذلیل است.
همسرم از اون مردهایی هست که از چشم چرونی و ...نفرت داره و گفته بود که ناموس دیگران ناموس خودم گفته میشه و نگاه بد یعنی نگاه بد به خواهر و مادر خودم است.در کل با شناختی که از ایشان داشتم این خیانت منو شوکه کرد.
امروز مشکل من خودم هستم .نمی تونم ببخشم و فراموش کنم،هر چی بیشتر رو این موضوع فکر میکنم نتیجه منفی داره چون هزار جور سوال میاد تو سرم.همش از خودم می پرسم چطور تونست خیانت کنه،چی واسش پوشید،چی با هم خوردن،چطوری بوسیدش و. ....حتی وقتی دست همسرم بهم می خوره چندشم میشه یاد این میفتم که دستش به اون زن خورده .هنوز خونه جدید پیدا نکردیم و تو این مدت حتی نمی تونم از وسایل خونه استفاده کنم.تو این مدت تو اتاق بچه ها می خوابم.
با گریه و غذا نخوردن و وسواسی که گرفتم و ... هم همسرم و عذاب میدم هم خودمو هم بچه هامون رو که از ناراحتی ما اذیت میشن.
خواهش می کنم من و راهنمایی کنید که چطور همسرم و ببخشم و ذهنم و از این افکار منفی خالی کنم .بسیار خسته و درمانده ام. من در اروپا زندگی می کنم و مراجعه به یک مشاور فارسی زبان خوب غیر ممکن .یک جلسه حضوری با یک روانشناس ایرانی داشتم (در یک شهر دیگه )که متاسفانه از یک ساعت صحبت حتی یک جمله مثبت و کارآمد که نشنیدم هیچ ،یه چند جمله منفی تو ذهنم گذاشت و بس.
ببخشید که خیلی طولانی شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)