به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 شوهرم میگه منو با این زندگیو نمیخواد

    با سلام خدمت دوستای عزیزم.خیلی وقته نیومدم اینجا...دلم براتون خیلی تنگ شده بود..
    این چند روز همش یه چیزی تو دلم میگفت بیام باز از شماها راهنمایی بخوام..امیدوارم بازهم کمکم کنین و این سری امیدوارم من هم به حرفاتون گوش بدم.
    نمیدونم چقدر در جریان مشکلات من هستید ولی یه مختصر بهتون میگم
    من 22 سالمه و شوهرم 27 سالشه دوران عقدیم.
    شوهرم سربازه زندان.من دانشجو ترم آخر لیسانس و اون دیپلمه
    یادتون باشه بهتون میگفتم خیلی باهام سرده و .............
    تو این چند ماهه خیلی چیزا اتفاق افتاد همه چیز بیشتر روشن شد تا اینکه خیلی جدی به من و خانوادش گفت که این زندگی رو نمیخواد..من هم در جواب کارش گفتم هیچ اجباری نیست خودتو یه عمر واس زندگی که دوسش نداری بسوزونی..کلی بالا و پایین شد تا اینکه تصمیم به این گرفتیم بریم مشاوره.
    یک جلسه رفتیم ولی دکتر مشاورش نه از نظر من خوب بود نه از نظر شوهرم..ما فقط صحبت کردیم و اون فقط شنونده بود..یک سری حرفها هم گفت که زیاد از نظر هر دوی ما جالب نبود.
    تا اینکه تصمیم گرفتیم خودمون از نو همه چیو با کمک هم درست کنیم..الان نزدیک 2 هفتس از اون موضوع میگذره ولی شوهرم باز همون آدمه سابقه نه ابراز علاقه نه نیازهای دیگه ای ، هیچ چیزی نسبت ب من نداره..باز مثل قبل باز من باید ازش بخوام تا انجام بده ورنه خودش نمیخواد..
    اگه نوشته هام گنگ و نامفهوم هر چقدر بخواین توضیح میدم..فقط بهم بگین چیکار کنم تا دوباره اونو علاقه مند به این زندگی کنم.کاری کنم باز منو دوس داشته باشه..
    ببخشید اگه زیاد شد.
    و یه سوال دیگه من چطور میتونم اسم پروفایلم رو تو تالار تغییر بدم؟؟؟؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    پروانه جان شما 22 سالته . جوان و ناپخته ای . من هم در همین سن نو عروس بودم و حالا که فکرش رو میکنم میبینم خیلی از رفتارهام نا پخته و بچگانه بوده . خیلی از انتظاراتم غیر منطقی بوده . شما همسر خوبی دارید . که خوشبختانه خانواده خیلی خوبی هم داره . اینها رو قدر بدونید . بارها و بارها در نوشته هاتون گفتید که بحث و مشاجره زیاد دارید . اینها میتونه بین زوجین فاصله و دوری ایجاد کنه . سعی کن مهارتهای ارتباطی رو هر چقدر که میتونی بیشتر و بیشتر یاد بگیری و به کار ببندی . هیچ وقت طرف همسرت رو به هیچ کس نده . حتی خانواده خودش . نزدیک ترین کسش باش . سنگ صبور و محرم اسرارش باش . روی صبوری خودت خیلی کار کن . زود از کوره در نرو . حتی در مقابل اشتباهاتش صبور باش . سرزنش و توهین و تحقیر نکن . خلاصه اگر میخواهی عاشقت باشه عاشقش باش . توی تایپک قبلیت همچی گفتی بی احساسه و فلان و بهمان که من فکر کردم ایشون خدای نکرده اصلا غریزه جنسی نداره . بعد دیدم نوشتید ایشون رابطه کامل میخواد و هفته ای یکبار رابطه داریم . به نظر میرسه مسایل رو خیلی برای خودتون بزرگ میکنید .

  3. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    mohi (سه شنبه 26 اسفند 93), بارن (جمعه 22 اسفند 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام واحد عزیز.ممنون از جوابت
    ولی الان خیلی چیزا بین منو نامزدم تغییر کرده.دیگه هیچی براش مهم نیست.براحتی از همه چی شونه خالی کرده.انگار نه انگار که مسئول این زندگیه..
    اون دیگه اصلا خونه ی ما نمیاد میاد جلوی در دنبال من و حتی نمیاد خونه ی ما..حتی مامانم برای اینکه بیاد خونمون برای شام دعوت کرد و اونم گفت نمیام ..
    خانوادم رو جایی میبینه خیلی سرد و شاید بزور حتی سلام میده..هیچ احترامی بهشون نمیزاره..(این از رابطش با خانواده ی منه)
    رابطش با منم اصلا خوب نیست.وقتی میاد مرخصی 2 ساعت بعدش میاد دنبالم میریم بیرون در حد ی کوچولو دور زدن سریع میریم خونشون شام میخوریم و میره بیرون با دوستاش شبم اگه من بگم میمونیم پیش هم وگرنه اون اصلا نمیخواد کنار من باشه.کل شبم هیچ اتفاقی نمیفته فقط میخوابه ..و هیچ چیزی نیس نه بغل کردن نه هیچ معاشقه ای...خودش هیچی نمیخواد الان حدود 2 ماه هیچ نیاز جنسیم نداره و میگه دست خودم نیست اصلا تحریک نمیشم میگه کلا برام نیاز جنسی مهم نیست..
    زمانیم که پادگانه در روز فقط 1 بار زنگ میزنه اونم در حد 1 دقه حال و احوالپرسی..
    هیچ عشقو علاقه و اشتیاق از طرف اون نیست.و فقط میگه زندگی بهم هیچ حالی نمیده..
    در ضمن در این زمان ابراز علاقه میکنم وقتی اون بغلم نمیکنه من میرم کنارش.یا هر کاری که ممکنه تحریک جنسی بشه انجام میدم .خودشم میفهمه ولی میگه تو من هیچ اتفاقی نمیوفته!!!!!!!!
    بچه ها ازتون خواهش میکنم من واقعا تنهام .من ازدواج کردم که یه همراه کنارم داشته باشم ...
    توروخدا منو کمک کنین که باید چیکار کنم.باور

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها چرا کسی جواب منو نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟
    جمعه صبح اومد مرخصی ولی ساعت 12 اومد دنبال من بریم خرید عید..جلوی در مامان من رو دید فقط ی سلام داد حتی نکرد از ماشین پیاده بشه.من بهش گفتم بابامم تو پارکینگه چچند ماهی هست بابامو ندیدی خوبه پیاده شی بری با اون سلام و علیکی کنی ولی بهونه آورد..خانوادم کلی از این بی احترامیش ناراحت شدن ...
    بعد یک ساعتی چرخیدن (من اصلا حوصله نداشتم کلافه بودم از کارای نامزدم که چرا داره این همه خودش رو از چشم خانوادم میندازه)در نهایت برگشتیم خونه کلی بحثم کردیم در مورد کارش و اون گفت که موقع برگشت میام خونتون و از دلشون در میارم ولی منو گذاشت جلو درمون و رفت..
    از ساعت 1و نیم که رفت تا 8 شب هیچ خبری ازش نشد .وقتی زنگ زدم بهش خواهرش گفت خوابه و الان بیدارش میکنم گفت از 1 خوابیده...بعدش که بیدار شده حتی نکرد ب من زنگ بزنه 1 ساعت بعد دوباره زنگ زدم برداشت و گفت برای خوابمم باید جواب پس بدم فازت چیه کلی حرف بهم گفت..اینهمه بی اعتناییش روانم رو بهم ریخت کلی بهم فشار اومد بقدری ک از حالم رفتم و مامانم با داداشم منو بردن دکتر ..وقتی رفتیم اونجا مامانم ب مادرش زنگ زد و جریان رو گفت و گفت که الان من دکترم ولی دریغ از اینکه حتی نامزدم یا خانوادش حالی ازم بپرسن الان 3 روزه که هیچ خبری ازشون نیست ..متاسفم برای این همه تنهایی خودم
    من تو این زندگی چیزی نخواستم که الان باید این روزا رو بگذرونم.بارها بارها نامزدم با حرفاش بهم فهمونده که منو نمیخواد
    من چطور میتونم این شرایط رو تحمل کنم.
    بابام خیلی ناراحته از اینکه اونا اصلا پیگیر نیستن میگهیجای کار میلنگه...
    من چیکار کنم .بچه ها کمکم کنین .واقعا خستم.

    - - - Updated - - -

    همیشه تو حرفاش میخواد منو ب جایی برسونه که بگم تموم کنیم.وقتی اینو میگم .وقتی میگم بیا همه چیو تموم کنیم میگه آخه خانواده هامون نمیزارن.میگه تو تحمل کن.میگه خیلی ها هستن زندگی بدون عشق دارن.مام مثل اونا..از تمام رفتاراش مشخصه بهم هیچ حسی نداره .کدوم مردی بعد 40 روز هیچ نیاز جنسی نداره.اون همیشه ازم فاصله گرفته وقتی جای خلوتی پیدا میکنیم میگه احساس خفگی بهم دست میده سریع از اون فضا فرار میکنه ...براحتی میگه دوست ندارم براحتی به خانوادش گفته.من با این همه اتفاقا چیکار کنم؟؟؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید پروانه 71 تشکرکرده است .

    mohi (سه شنبه 26 اسفند 93)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام ...از اينكه توو روزهاي پاياني سال اين حال و داري ناراحت شدم و از صميم قلبم واست آرزوي خوشبختي و حل مشكلتو ميكنم...
    عزيزم نگران نباش نااميدم نباش مشكلت قابل حل هست...
    اول بهت پيشنهاد ميكنم حتما صحبتاي دكتر حبشي و گوش بدي خيلييييي زيااااد مفيد واسه زندگيت و حل مشكلت به من كه خيلي كمك كرد....
    دوم اينكه اصلاً نسبت به همسرت سرد نشو يه وقتايي هست كه مشكل تو نيستي و همسرت با خودش مشكل داره شايد شرايط كاريش سخته و از آينده و مسئوليتش ميترسه تو بهش اين اطمينان و بده كه كنارشي تحت هر شرايط...
    سوم اصلاً وقتي خانوادت از شوهرت گله ميكنن تو دل به دلشون نده همه جوره از شوهرت دفاع كن و سعي كن خانوادتو آروم كني و دلخوريي كه از همسرت دارن و از دلشون در بياري...
    مطمئنم موفق ميشي فقط صبورباش و اميدت به خدا

  8. 2 کاربر از پست مفید mohi تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 16 فروردین 94), هم آوا (سه شنبه 26 اسفند 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام .سال نو همگی مبارک
    بچه ها نمیدونم شما چرا مشکل منو جدی نگرفتین...چرا جواب نمیدین...
    از ی هفته قبل عید که دعوامون شده رفته و تا الان که تقریبا میشه نزدیک 25 روز ازش خبری ندارم...
    فقط این رو میدونم که به داییم گفته این زندگیو نمیخواد و گفته خانوم من هیچ مشکلی نداره و فقط مشکل از منه...گفته نمیخوامش ..
    تو این مدت اصلا از خانوادشم هیچ خبری نشد حتی ایام عید و....
    براحتی ب زندگیش میرسه..منم بلاتکلیف موندم.
    حتی نکرده بهم زنگ بزنه عید رو تبریک بگه...حتی زنگ نمیزنه بگه چه تصمیمی داره..منم موندم تو این شرایط چیکار کنم..
    خواهش میکنم کمکم کنین..نامزدم خیلی واضح به همه و من میگه منو این زندگیو نمیخواد..الان چندباریه گفته و هر سری با پادرمیونی خانواده ها آشتی کردیم ولی این سری دیگه خیلی جدیه..تا بحال قهر بینمون انقدر طول نکشیده...
    دیگه واقعا موندم

  10. کاربر روبرو از پست مفید پروانه 71 تشکرکرده است .

    کیت کت (یکشنبه 16 فروردین 94)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    سلام پروانه.......

    من به مساورهای سایت اطلاع میدم بیان تو تاپیکت....هودم هم کلا مجردم و تو فازش راهنمایی به متاهل ها معمولا نیستم.بدتر به چی میگم اوضاع خراب تر میشه....اما بقیه زودی میان بصبرررررر

  12. 2 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    mordad (یکشنبه 16 فروردین 94), بارن (یکشنبه 16 فروردین 94)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    32
    Array
    پروانه عزیزم آروم باش
    امیدوارم که اینطور نباشه اما فکر نمیکنی شخص دیگه ای تو زندگی همسرت باشه؟؟
    نمیشه که همسرت زوری داماد شده باشه خودت فکر میکنی چی باعث شدهکه به اینجا کشیده بشه؟؟نظر خانوادت بعد این مدت بیخبری چیه؟
    بلافرض که همسرت هیچ حسی یه شما نداشته باشه حاضری بمونی وتلاش کنی شاید حس ایجاد باشه شاید هم نشه..
    از پدرت بخاه با خانواده صحبت کنن یدر حضور شما این نظر شخصی
    از نظر من دوماه بدون رابطه جنسی برای آقایون تا حدودی ممکن نیس مگر اینکه مشکل جنسی داشته باشع یا طور دیگه این نیاز تامین بشه
    شما چندوقت عقد هستید. از اول همسرت این رفتارارو داشت؟؟
    در نهایت پروانه عزیزم اگر تونستی با همسرت ارتباط برقرار کنی ی جلسه حرفاتو رک.و کوتاه بگو التماس و خاهش هم ممنوع شما هم مستحق آرامشی و نیاز داری مردی و داشته باشی که دوستت داشته باشه
    قوی باش خدا کمکت میکنه

  14. کاربر روبرو از پست مفید mordad تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 16 فروردین 94)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کیت کت جون ممنون.لطف میکنی که اطلاع رسانی کنی
    مرداد عزیز از اینکه کسی تو زندگیش هست یا نه مطمئنم کسی نیست چون دایی من دوست صمیمیشه و از همه چیش خبر داره و از طرفیم چون همش پادگانه فکر نکنم چنین چیزی باشه..1 ساله عقدیم
    من واقعا درگیرم اوایل عقدمون (یه هفته بعد عقد)شاید باورتون نشه پیشم که بود گریه میکرد و میگفت بدست آوردن تو معجزس تو زندگیم ..
    آروم آروم از زدگی سرد شد همون طور که تو تاپیکای قبلیمم گفتم.ما هم مثل خیلی از جوونایی که تازه ازدواج میکنن یه سری مشکلات داشتیم ولی نه در اون حدی که الان خیلی صریح و واضح بگه این زندگیو نمیخواد.
    دیشب با داییم(داییم دوست فوق العاده صمیمیه نامزدمه) در این مورد صحبت کردم که با نامزدم صحبت کنه که ببینه تصمیمش چیه..داییم گفت که من باهاش حرف زدم و گفتم تصمیمت واس این زندگی چیه ؟فقط گفته نمیدونم و گریه کرده و گفته نمیتونم تصمیمی بگیرم..
    گویا با داییم درد و دل کرده به داییم گفته اگه من باهاش رابطه جنسی ندارم چون اوایل من رابطه کامل خواستم و من هم بهم فشار اومده گفته که از رابطه جنسیه بینمون راضی نیس واس اینه که الان دلش نمیخواد و اصلا تحریکم نمیشه چون چیزی که میخواد نیست...(من در جواب به داییم گفتم که الان با این همه مشکلاتی که من باهاش دارم داشتن رابطه کامل کار درستی نیست)
    من به داییم گفتم که بهش بگه بشینه قاطع تصمیم بگیره یا این زندگیو بخواد و مثل یه مرد زندگیشو اداره کنه و اگه نمیخواد بیاد بگه تا همه چی تموم شه.

  16. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام پروانه جان

    قبل از هرچيزي ارامش خودتو حفظ كن و به خدا توكل كن...اروم باش تا بتوني درست تصميم بگيري....ادم با فكر متشنج و خراب نميتونه درست فكر كنه و بره جلو....

    نحوه اشنايي شما به چه صورت بوده؟

    تا حالا با همسرت پيش يه روانپزشك (متخصص در زمينه مسائل جنسي) رفتيد؟من فكر ميكنم حتما لازمه بريد

    چون احتمال خيلي زياد همسر شما در اين رابطه دچار مشكلي جدي هستش و اين سرد مزاجي ايشون بايد درمان بشه....چون مسئله جنسي در روابط اينده زن و شوهر خيلي خيلي مهمه....

    پس اين موضوع رو پيش و پا افتاده نگير.

    حرف حساب ايشون چيه؟

    به چه دليل ميگه جدا شيم؟

    خانوادش چي ميگن؟

    چرا دعوت مادرتو رد كرد؟

    چرا به خانوادت احترام نميذار؟پروانه جان شما الان هنوز عقيدن اين مشكلات پيش بياد واي به حال اينده.....دليل همه چيز رو بايد بفهمي.....

    موقع روابط جنسي و ....چيزي ناخواسته بهش گفتي كه سردش كرده؟

    ايشون به شما ميگه فازت چيه ؟!!!!!!؟!؟!؟! بببخشيد يعني چي فازت چيه ؟!!
    -----------

    ببخشيد اينجوري ميگم اما الان زن و شوهرها در اين سن و اين دوران دنبال يكساعت تنهايي و معاشقه در به در ميگردن....چرا ايشون طفره ميره .....

    پروانه جان بهتره به يك مشاور ديگه مراجعه كني و نا اميد نباشي...برخي اوقات لازمه چند تا مشارو عوض بشه تا اوني كه مشكل شما رو درك ميكنه پيدا بشه.

    يه چيزي رو هم بهت بگم :

    ببين زندگي جاده دوطرفه است...يعني هر دو طرف بايد براي خوب شدن زندگي بردارن...من هميشه اعتقاد دارم زندگي مشترك مثل يه ماشين ميمونه كه زن و شوهر نقش چرخهاشو دارن....حالا عقب و جلوش مهم نيست...اما تصور كن مثلا چرخهاي جلو خوب كار كنن اما چرخهاي عقب كار نكنن...به نظرت حركت ميكنه؟

    حتي اگر اين چرخهاي عقب كم باد بشن ماشين تعادلشو از دست ميده.....

    پس همش دنبال اين نباش چيكار كني دوستت داشته باشه....بايد اول بفهمي چي داره ازارش ميده و چه چيزي باعث ايجاد همچين حالتي براش شده...بعد از فهميدن اين موضوع ميتوني راه حل پيدا كني...

    من فكر ميكنم (وقتي همه چيز رو كنار هم ميذارم ) احتمال ميدم شايد ايشون دچار نوعي از افسردگي باشه....

    مثلا:
    نداشتن ميل جنسي....

    مردد در تصميم گيري....

    گريه كردن موقع پرسيدن ازش در مورد ادامه زندگي....

    گريز از بر قراري رابطه با سايرين مثل پدر و مادر شما....

    خواب طولاني......

    بي حوصله گي............

    بهترين شانس شما داشتن واسطه اي مثل داييته.....حرفي كه خودت زدي خوبه...هيمن كار رو بكن....به داييت بگو كه باهاش قاطع صحبت كنه اما فعلا حرفي از جدايي نزنيد....الزاما شما و همسرت بايد به يك روانپزشك مراجعه كنيد و نه به مشاور و ....

    اگر متخصص تشخيص افسردگي بده خب با يك سري قرص و اينا مشكل حل ميشه....پس اين فرصت رو به خودتون بدين و به يك روانپزشكم مراجعه كنيد.ضمنا لازم نيست شما بگي به خاطر مشكل تو بريم...بهش بگيد فلاني كه روانپزشكه در حوزه خانواده هم تبحر داره.....

    يه فرصت ديگه به زندگيتون بدين.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.



 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. همسر فرشته ام ، دیو شده... چه کنم؟
    توسط الهام* در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 تیر 95, 16:33
  2. نمی دونم دارم با یک فرشته زندگی می کنم یا یه دیو
    توسط poopak111 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 21 تیر 93, 16:00
  3. بیو گرافی
    توسط sara_star در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 16 آذر 87, 19:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.