خدمت همه دوستان عرض مینمایم همانطوری که درموضوعات قبلی من که ان زمان دوزن طلاق داده بودم وبعد ان رفتم یک زن دیگه گرفتیم الان مدت یکسالی هست باان زن سوم سپری میکنیم ایشون بااینکه واقعا یک دختر باکره از همه نظر بودند فقط خیلی بددهن وفحاش هستند وهمه چی مارا به باد فحش ویاوه گویی میگیره واز طرفی هم با صداقت میانه خوبی ندارد البته دروغ گفتن یک عادت دیرینه نسل ونژاد انهاست که به همین صفت هم مشهور هستند .خب این خصایص بد سبب شده یک عده اختلافاتی بین ما بوجود اید.این بود شرح حال زندگی با زن سوم .امابریم بموضوع زن چهارم..
حدود 8 سال پیش من خاطر خواه خواهر دوستم بودم خیلی مشتاقش بودم ولی ازبابت اینکه ممکنه او توافق باازدواج با من نباشه جرات پیش قدم شدن برا خواستگاری را نداشتم درحالیکه غافل ازاین بوده ام که خانواده دوستم به همراه همون خواهرشون شدید قصد وصلت بامن داشته اند ومن بی خبر از حس انها وانها بی خبر از حس من!!!!این موضوعی که بعدا کشف شد.
البته چون خوناده مقیدی ب.ودند وخواهرشون هنوز منو ندیده بودند ومشتاق وارزوهای در مورددیدار من داشته اند ولی هیچ وقت موفق به شناختن من درین 8 سال نشده بودندوازاینکه قلبا مشتاق ما بوده اند چون چهره مارا ندیده بودند واین موجب شده بود که خودشو به اب واتیش نزنند وپیشقدم نشوند.
حالا خواهرشون با ریس یکی از ادارات ازدواج کرده وشوهرشون هم کارمند هست ویه دونه پسر هم دارند .حدود هفته پیش من گذرم سر یک معامله ملکی با شوهرشون بخونه شون رفتیم ومن اون خانم را میشناختم ولی اون منو نمیشناخت وقتی دید من همون دوست برادرشم یه جورایی سرخ و...شد.معامله انجام دادیم واون خانم هم گاهی چونه وگاهی هم حرفهایی میزد وتا حدودی خودشو صمیمی نشون میداد.بعد که خونه رسیدم اس اومد ونوشته بود(خاک عالم تو سر من!!!!فلانی یعنی تو بود ه ای؟دوست برادر من؟؟تو که اینقد تو دل برو هستی چرا تراازدست داد ه مت)و(بد جوری تو دلم رفته ای فدات بشم وجایی که تو خونه نشسته بودی انجا را تجسم میکنم ومیگریم))این اس او اومد باتوجه به اینکه اونجا مشهور به متشخص بودن و.... هستم یه جواب کوبنده دادم که این حرفا چی هس؟؟تو ناموس دوستم هستی ومن برات احترام قائلم وگرنه بد برخورد میکردم وارشادش کردم..ولی باز اس داد حدود 350تا اس داد بعد زنگ زد وگوشی شو برداشتم وداشت گریه میکرد ومیگفت عاشقت شده ام ونمیتونم بی تو بمونم گفتم شما متاهل هستید ومن هم همینطور خانواده شما جز بالاترین خانواده هاست برامون خوبیت ندارد گفت من از شوهرم خوشم نمی اد هرچندکه او زیاددوستم داره وبرام خوبه ..تو بهترین ودلنشین ترین شخص عمرم هستی .گفت من بچه 4 ساله را ول میکنم وطلاق بگیرم وزن چهارم ت بشم .من هم بااینکه با زن سوم اختلاف حدودی دارم یه جورایی بش قول دادم ولی گفتم خیلی سخت هست هردو جدا بشیم وباهم زندگی کنیم این خیلی سخت هست.از طرفی منو تهدید کرد که اگه قبول نکنی خودمو میکشم .درحالیکه من دیدم کاردست خودش میدهدیه جورایی امیدوارانه باش صحبت کردم وگفتم قرار بزاریم ولی بعداز یکسال اقدام کنیم وتوی این یکسال هیچ اس وارتباط نداشته باشیم ناراحت شد والان هم داره اس میدهد وجوابشو نمیدهم حالامیترسم کاردست خودش بدهد ویا شوهرشو از بین بردارد چون به همین هم فکر میکرد واز طرفی من هم نمیخوام به شوهرش بازگو کنم وزندگیشون خراب بشه واز طرفی هم روم نمیشه به برادرش بگم .به نظرتون چی کار کنم؟؟؟چطور رامش کنم تا دست بردار بشه ویااینکه تشویقش کنم طلاق بگیره ورکورد ننگ اور زن چهارمی هم نصیب ما بشه؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)