به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array

    1 آیا تنهایی رفتن شوهر به خونه مادرش اشتباهه؟

    سلام به همه دوستای همدردی

    من یه سوالی داشتم که تو عنوان مشکلم اومده.

    من و همسرم تقریبا 9 ماهه که عروسی کردیم. تو این 9 ماه هر وقت خواست بره خونه مادرش باهاش رفتم.

    اونجا اصلا حس خوبی ندارم. پدر و مادر خودم هم شهرستان هستند شهرمون یکی هست. دلم برا

    خانوادم تنگ میشه اما زمانیکه یاد رفتارای خانواده همسرم می افتم دلم می خواد دیر به دیر تر بریم.

    - وقتی رفتیم اونجا مثلا اگه سه شب بودیم اونا انتظار دارن که من هر سه شب خونشون باشم و در حد

    یه نهار فقط به خانوادم سر بزنم. یعنی شب اول که موندیم خونشون فرداشب یامهمون دعوت می کنن

    میگن باش یا مهمونی میرن میگن باید باشین برا شب سوم هم برنامه میریزن. یعنی بدون استثنا دو

    سوم زمانم رو باید تحت اختیارشون باشم.

    - این همه راه به فاصله سه هفته یک ماه میریم خونشون انگار هر روز خونشونیم. اصلا ارزش انچنانی

    قائل نمیشن برا ادم در حالیکه خونه ما اومدن بهترین پذیرایی رو ازشون میکنم نمیزارم اب تو دلشون

    تکون بخوره. خونه ما هم که میریم مادرم بهترین امکانات رو تو این دوسال برامون جور کرده از عقد.

    یه بار یه چیزی رو کم نذاشت برامون همه جوره خانوادم مراعات می کنن.

    - بعد مدتی که ادمو میبینن انتظارای خیلی معمولی دارن. انگار همه کارای بانکی شون مونده همسرم

    انجام بده. دکتر باید همسرم مادر شوهرم رو ببره. در حالیکه برادر شوهر مجرد دارم پدر شوهرم ماشین داره اصلا نیازی به این بازی ها نیست و منم که دیگه نگم بهتره.

    - خلاصه خیلی موارد دیگه هست که من اصلا تمایلی ندارم برم خونشون. میرم روحیه ام خراب میشه.

    حس خیییلی بدی پیدا می کنم می بینمشون. بخاطر این رفتاراشون دومادشون اصلا خونشون نمیره.

    مساله اینجاست که من هیچ وقت سعی نکردم که ناراحتی خودم رو بروز بدم همیشه با روی باز

    باهاشون برخورد کردم اون یه شب که میرم خونم انگار گناه بزرگی رو دارم مرتکب میشم. پس ترجیح

    میدم دیر به دیر برم شهرستان.

    امروز همسرم گفت این هفته بریم شهرستان. منم گفتم که دو هفته دیگه عیده و من هم میخام

    کارای خونه رو انجام بدم نمی تونم بیام. روزه هم بودم. گفتم شما اگه دلت تنگ شده برو.

    اولین بار بود که بعد عروسی تنها رفت. ولی خیییییییییییلی سنگین باهام برخورد کرد. دیشب که

    صحبت کردیم راضی شد عید بریم. امروز دوباره فک کنم باهاش تماس گرفتن که گفت اگه نمیای خودم میرم

    اومد خونه سریع کاراشو کرد و رفت. اصلا هم رفتار خوبی نداشت. بحالت قهر رفت. خیییییییلی کینه ایه

    میدونم بیاد دوباره ما یه مدت ماجرا داریم. علت این اصرارش برای رفتن از طرف خانوادش بود. اما

    نمیدونم باید چکار کنم؟

    از یه طرف میدونم در جواب این کارش که تنها رفت حتما یه کار اساسی می کنه.

    از یه طرف تنها رفتنش همانا و دوباره پر شدن و دعوا همانا.

    یه وقتایی خب من دوست ندارم شرایطشو ندارم باش برم باید چکار کنم و چه برخوردی بکنم که مشکلی پیش نیاد.

    از دوستای خوب همدردی میخام راهنماییم کنین. حالا این دو سه روزی که نیست من مدام باید استرس بکشم که اومد چکار میکنه؟

  2. 2 کاربر از پست مفید پرواز1 تشکرکرده اند .

    یکی یدونه (جمعه 15 اسفند 93), بارن (جمعه 15 اسفند 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    شاید اینی که میگم جواب کامل سوال شما نباشه اما می گم
    بعد از ازدواج باید توجه کرد که خانواده همسر همون خانواده شما هستن و هیچ فرقی با خانواده شما ندارن، اگه با این دید به مسائل نگاه بشه بسیاری از مشکلاتمون حل میشه و این که گفتم مشکلاتمون چون این موضوع صرفاً برای دخترخانم ها نیست بلکه برای آقا پسر ها نیز صدق می کنه.
    مثال میزنم، اگه مادر شما خدایی نکرده یه بیماری داشت و همسر شما برای درمانشون اقدامی می کرد شما چه حسی پیدا می کنید؟ جوابتون رو بگم : (یه دل نه صد دل عاشق همسرتون میشید) درسته یا اشتباه می کنم؟
    حالا چرا وقتی همین کار رو برای مادر خودش انجام داده شما احساس کردید که همسر شما رو نوکر خودشون کردن و کاراشون رو دادن ایشون انجام بده.
    در مورد شب خونه خانواده همسر موندن نمی تونم چیزی بگم (ب اصطلاح رطب خورده منع رطب نکند) در این مورد خب هر کسی یه خصوصیات اخلاقی و رفتاری داره و برای مثال خود من از اول گفتم بیش از یه شب خونه پد خانمم نمی مونم و اگه قرار بر چند روز موندن همسرم باشه ایشون رو میرسونم و مسافت تقریباً 200-250 کیلو متری رو بر می گردم و چند روز دیگه میرم دنبالش، خب این اخلاق منه، اینجوری راحت ترم و برعکس یه رفیق دارم که (الان که در زمان عقده) یه هفته میره خونه پدر خانمش اینا تلپ میشه. خب این هم یه اخلاق و رفتاری هست.
    اما اینکه شما چطوری برخورد کنید هم به نظر من کم کم باید اینکارو بکنید و برای مثال اوایل با یه شب خونه خودتون رفتن و بعدها یه روز و نصفی و بعدشم 2 روز و خلاصه .... اینکه دوست داشته باشید یه دفعه همه چیز تغییر کنه این غیر ممکنه و جواب عکس هم میده، برای مثال الان شما اگه رفته بودید اینقدری استرس و غذاب نمی کشیدید که موندید خونه خودتون. پس به هیچ وجه لج نکنید و سعی کنید با زبان نرم و سیاست زنانه این کارتون رو پیش ببرید.

  4. 3 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    نیکیا (جمعه 15 اسفند 93), من راضیه هستم (جمعه 15 اسفند 93), بارن (جمعه 15 اسفند 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 فروردین 94 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-07
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    1,792
    سطح
    24
    Points: 1,792, Level: 24
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    203

    تشکرشده 153 در 66 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم مشکلت با خانواده همسرتون را کاملا درک میکنم.
    همسر من چون پسر اولشونه همه انتظارو نگاهشون به همسر منه. من در دوران نامزدی 6ماه یه بار میومد خونشون(بخاطر دوری راه و دانشگاه وتعصب خانواد). اون احترامی که باید میذاشتن را نداشتن چه برسه به الان که یه کوچه پایین تر از خونشونم.
    هر خانواده ایی شخصیت اخلاقی خودش رو داره.
    ولی با جناب به دنبال خوشبختی موافقم اگه خانواده همسرمون هم مثله خانواده خودمون بدونین هیچوقت از کاراشون یا حتی اشتباهاتشون دل زده نمیشیم.

    ولی بنظر من اونکه باید ناراحت بشه که چرا تنها رفته شما باید باشین نه همسرتون. سوءتفاهم نشه ولی یا باید باهشون میرفتین یا یه جوری دلشو بدست میاوردی که تنها سفر نکنه که شما تو شهر غریب تنها بمونی.

    بهتر وقتی برگشتن روی خوش نشون بدی و بگی؛

    بدون اون خیلی نا اروم بودی و حس تنهایی داشتی دوس نداری که هیجا تنها و بدون هم بریم و این بار اخر هر دوتا مونه.(با دلبری و زبون زنونه و روی خوش).
    امیدوارم نظرم مفید بوده باشه..

  6. 3 کاربر از پست مفید pbsm تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (پنجشنبه 14 اسفند 93), من راضیه هستم (جمعه 15 اسفند 93), بارن (جمعه 15 اسفند 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    بسم الله
    سلام

    پرواز جان خوبید؟خوش می گذره؟

    اول از همه لطفا بگید که مذهبی هستین و ارزش های دینی واستون مهمه یا نه؟
    این واسه جواب دادن من خیلی مهمه؟

    خب امیدوارم مقید باشید
    ببین.خواهر عزیز
    اینکه تو فکر قطع رابطه باشی که کلا مطروده
    خب شما تازه عروسی کردی
    پس فردا گل دختر یا گل پسرت که دنیا اومد
    مادربزرگ یا پدربزرگ نمی خواد؟عمو و عمه نمی خواد؟
    پس فکر قطع رحم.رو که کلا بریز دور

    اما من بیشتر نظرم تعدیل رابطه هست
    اینکه بعد از عروسی بخوای هر روز اونجا باشی خب درست نیست!پس فرق بعد عروسی با دوران عقد چیه؟
    با این نظرت که زیاد از حد میرین خونه پدر شوهرت موافقم
    خب باید تعدیل بشه
    و مطمءن باش که می شه
    خود شوهرتم بعد از مدتی این اخلاقشو می زاره کنار
    آخه چقد می خواد ور دل باباش باشه!!!
    هههه

    ولی تا اون موقع:

    1- هر جا رفت باهاش برو
    شوهرته....عشق همین.....یکم فداکاری راه دوری نمی ره

    2-هرگز از خونوادش بدگویی نکن و بهشون احترام بزار...همه مردا بلا استثنا عاشق ماماناشونن
    بد بهشون بگی میشی دشمن درجه یک
    حواستو جمع کن
    از ما گفتن بود
    3-روایت داریم پدرزن،پدر دوم داماده.
    خب همین واسه زنم صدق می کنه دیگه
    مادر شوهرتو مادر خودت بدون

    کنارش بشین...باهاش بگو ...بخند...ببوسش
    عین مادر خودت
    این جوری شوهرت عاشقت میشه
    4-اگه از کارای خونواده شوهرت خسته شدی...با مهربونی و روی باز به شوهرت بگو...نه به خودشون...به شوهرت بگو تا انتقال بده به خونوادش
    این راهشه
    ....

    خب می خوام یه کلک روانشناسی یادت بدم
    می دونی یکی از راه های کاهش رفتار ،اشباع هستش
    یعنی طرف اونقدر کاری رو انجام میده تا از اون دلزده میشه
    می تونی از این روش هم استفاده
    کنی
    باور کن اگه یه دفعه پدرشوهرت بگه چقد میاین اینجا دیگه شوهرت حاضر نمیشه بره خونه باباش

    به جان خودم
    می گی نه امتحان کن
    ای کاش همراش رفته بودی
    نباید تنهاش می ذاشتی
    به هر حال از این به بعد باهاش بیشتر حرف بزن
    درد دلات رو بهش بگو
    اینو هم بهش بگو که مقصرشون نیست
    فقط واسه درد و دل براش می گی
    اون که بفهمه رنج می بری خودش دوری می کنه از انجام اون رفتارا
    بابا شوهرته
    دوست داره
    اینو یادت باشه

    با آرزوی خوشبختی واسه همه
    مخصوصا شما پرواز جان

    یا فاطمه سلام الله علیها

  8. کاربر روبرو از پست مفید سعیداطی تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 15 اسفند 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    ممنونم که به پستم جواب دادین خوشبختی عزیز و پی بی اس ام گرامی

    راستش با اینکه خانوادش خیلی اذیتم کردن و هیچ جایی هیچ حقی برام نذاشتن ولی باهاشون بد نیستم. دوست دارم بیان خونم تا بهشون احترام بزارم ولی خونه خودشونو دوست ندارم

    چون بی احترامی برام اصلا قابل تحمل نیست. اینکه میگید اگه به مادرشون کمک میکنند... مخالف نیستم اصلا. چون خودم از بی احترامی یا شکوندن دل یه مادر خیلی میترسم. خدا رو

    هزار مرتبه شکر مادرشون بیمار نیستن. ولی نمیدونم چرا تا ما رو میبینن میگن مریضم و ... همونجا اگه ما باشیم دخترش بیاد پا میشه هر کاری که از دستش برمیاد انجام میده. نمیدونم

    چرا میخاد توجه همسرم رو با مریضی جلب کنه. مثلا اگه سرما خورده باشه دائم میگه مریضم رفتم دکتر. کاری به این کارا ندارم. چون تمارضش تابلو هست ولی چکار کنم کاری از دستم

    بر نمی اید.

    اینکه گفتین اگه همسرم یه کار برا مادر خودم بکنه خوشحال میشم. باور بفرمایید تو این دوسال یه قدم یه نیم قدم برا خانوادم بر نداشت. حتی روز مادر با هم میرفتیم برا مادرش خرید می کردیم

    برا مادر من نه. اینا رو هیچ جا نگفتم. ولی دیگه چون شما گفتی برا خانواده شما کاری کنه خوشحال میشی عرض کردم. که ایشون بشدت از خانواده من احترام می خواد همه باید جلوش

    خم و راست بشن. ولی تو خونه اونا از این خبرا نیست. همین من رو ازار میده.

    ولی دلیل نرفتن امروزم باهاش این چیزا نبود. واقعا امادگیش رو نداشتم. این مسیر طولانی رو برم. دوباره برا عید که میخایم این همه بمونیم.

    بدنبال خوشبختی عزیز ای کاش همسر من هم من رو میرسوند و خودش اگه سختش بود برمیگشت اما نمیزارن خودمم بمونم. خودش مشکلی نداره خانوادش اذیت میکنن. ایشون هم بشدت

    تحت تاثیر هستن متاسفانه.

    این نرفتنم عواقب داره، خب من هم حقی دارم. هر وقت بگه بریم که نمی تونم پاشم برم. تو یه شهر که نیستیم این همه راه رو بکوبیم بریم که چی بشه اخه.

    من مشکلم این هست که اگه دفعات بعدی تو این شرایط قرار گرفتم بزارم تنها بره یا اینکه همه چی رو تحمل کنم برم باهاش؟ واقعا سختمه. ای کاش یکی درک میکرد حسم رو.

    ای کاش می تونستم از هر سه چهار بار یه بار تنها بره برام غنیمت بود امابعد هشت ماه یه بار رفت این طوری بازی درمیاره. چکارش کنم؟

    - - - Updated - - -

    جناب سعید اطی عزیز ممنونم که جوابمو دادین. نمیدونم چرا پست شما رو ندیدم که الان که جواب میدم تو امروز اخرین پستم نباشه
    اول از همه لطفا بگید که مذهبی هستین و ارزش های دینی واستون مهمه یا نه؟
    این واسه جواب دادن من خیلی مهمه؟
    بله مذهبی هستم.

    باور بفرمایید بدنبال قطع رابطه هم نیستم. اینکه فرمودید زیاده از حد میریم هم اینطوری نیست. ما هر سه هفته یکماه میریم شهرستان عرض کردم دو سه روزی که اونجاییم به من اجازه

    نمیدن خونه بابام بمونم. مشکل من این هست. رفتیم بدون استنثا باید شب اول اونجا باشیم. شب دوم یا باید بریم خونه یکی از اقوامشون یا ... . شب اخر که از دستشون به ستوه اومدم هم میخام

    برم خونمون نمیزارن. نمیدونم چه درکی دارن. خب اونا پسرشونو بعد مدتی دیدن اما من هم خانوادم حقی دارن دخترشونم مدتهاندیدن من رو . اجازه نمیدن یه شب خونه خودم بمونم. با کمال

    پررویی بهم میگن برو نهار باش بیا. شب بریم مهمونی!!!!!!!!!!!11 موندم تو روشون. به همسرم گفتم از این حرفشون ناراحت میشم. یعنی چی من که این همه راه رو نمی کوبم برم فقط اونا

    و فامیلاشون رو ببینم مگه خودم خانواده ندارم. این مشکلم بعد 8 - 9 ماه هنوز حل نشده نمی دونم باید اصلا چکار کنم؟

    - همسرم هر جا تا حالا رفت باهاش رفتم.
    - اصلا از خانوادش بدگویی نمی کنم.
    - با مادر شوهرم نمی تونم مثل مادر خودم باشم صادقانه میگم. حق بدین بهم. یادم نمیره هیچ کدوم از کاراش. اما هیچ وقت بهش بی احترامی هم نمی کنم.

    اگه بخوام اونا اشباع بشن از رفتنمون به خونشون وقتی نمی مونه باید برگردیم خونه. پس من خانوادم رو ندیده باید برگردم. که غیر منطقی هست. از طرفی تا اونا اشباع بشن من داغون میشم.

    چون اصلا که به زحمت نمی افتن خسته بشن از موندن دو سه روزمون. از طرفی با بودن ما فقط امتیازای مختلف از همسرم میگیرن. اصلا برام این چیزا مهم نیست.

    من وقتی پامو از خونم میزارم بیرون به عشق دیدن مادرم میرم. برم اونجا بهم بگن نباید بری چه فایده داره رفتنم.

    با همسرم لج نکردم. قهرم نکردم. فقط گفتم عید بریم کار دارم. ایشون هم دوست نداره هیچ جا بدون من بره ولی امروز بخاطر تادیب من تنها رفت

  10. کاربر روبرو از پست مفید پرواز1 تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 15 اسفند 93)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام پرواز جان
    امیدوارم خوب باشید
    خب از این که مذهبی هستید خیلی خوشحال شدم
    کارتون خیلی راحت تر شد
    بهتون یه مژده عالی می دم
    دقیقا مشکل شما رو تو کتاب گلبرگ زندگی نوشته دکتر حسین دهنوی دو روز قبل خوندم.
    می دونید که کی رو می گم.همون آخوندی که تو برنامه گلبرگ زندگی شبکه سه برنامه داشت.
    الآن سعی می کنم خلاصه جواب ایشون رو واستون تایپ کنم.
    واسه این پرسیدم مذهبی هستین یا نه چون جوابای دکتر آمیخته به روح زندگی اسلامیه.
    به هر حال:
    متن سوال اینه:
    چه کنیم تا در دوران عقد،مانع از اختلاف و درگیری با مادر شوهر شویم؟)خب اینجا یه نکته هست اونم اینکه متن سوال واسه دوران عقده ولی فکر نکنم تفاوت چندانی با عروسی داشته باشه،راهکار هاش واسه بعد عروسی هم به کار می آد)
    1-نخستین گام ،اصلاح بینش است.ذهنتان را از داوری های نادرست و نگرش های غلط درباره ی مادر شوهر پاک کنید.ضرب المثل های نادرست درباره مادر شوهر،گاهی آنقدر اثر گذار است که عروس باور می کند مادر شوهر موجودی آزار دهنده است.یادتان باشد که ذهنیت های ما بدون تردید در رفتارمان موثر خواهد بود.عکس آنچه را شنیده اید به خود تلقین کنید و بدانید مادر شوهر هایی وجود دارند که دارای شخصیتی والا و برجسته اند و وجودشان،منبع خیر و برکت و مهربانی است.
    2-به او به دیده مادر خود بنگرید.بر اساس روایات پدر زن، پدر دوم مرد به شمار می رود که می توان آن را به خانوم هم عمومیت داد.یعنی مادر شوهر هم مادر دوم زن می باشد.اگر چنین شد،به مادر شوهر خود نیکی و روز به روز محبت او را به خود جلب خواهید کرد؛چون به مادر خود نیکی می کنید و می دانید که چقدر ارزشمند است.در روایتی از پیامبر اکرم-صلی الله علیه و اله و سلم-وارد شده:
    «بر الوالدین افضل من الصلوه و الصوم و الحج و العمره و الجهاد فی سبیل الله»
    نیکی به پدر و مادر،از نماز و روزه و حج و عمره وجهاد در راه خدا بهتر است.
    3-از او قدر دانی کنید.او سال ها باغبانی کرده و درخت پر میوه اش را زمان چیده شدن میوه به شما تحویل داده،پس باید از این باغبان زحمت کشیده و میوه نچیده قدر دانی کنید؛به خصوص قدر دانی کلامی و هدیه دادن هز چند کم را در نظر داشته باشید.یادتان باشد که شما هم روزی مادر شوهر خواهید شد و انتظار خواهید داشت که مورد توجه عروستان قرار بگیرید.
    این جهان کوه است و فعل ما ندا...سوی ما آید نداها را صدا
    امیر مومنان علی -علیه السلام-فرمود:
    «وقروا کبارکم یوقرکم صغارکم»
    بزرگان خود را گرامی بدارید تا فرزندانتان نیز شما را بزرگ شمارند.
    4-کاری نکنید که احساس کند فرزندش را از او گرفته اید؛بنابراین در ارتباط با همسرتان متعادل باشید یا در صورتی که شوهرتان بیش از حد کنار شما قرار می گیرد او را تعدیل کنید.
    منبع:کتاب گلبرگ زندگی2 نوشته دکتر دهنوی
    صفحات164-166
    خب پرواز جان نظرات دکتر رو دیدی.پس وقتشه تجدید نظر کنی.
    خب من بیشتر فکر کنم مشکلت این باشه که همسرت به اندازه تو به خونوادت اهمیت نمی ده
    .خب این راه حل خاص خودشو داره.راهش این نیست که تو هم کم لطفی کنی.
    جلب توجه شوهرت راه های گوناگونی داره
    که اگه خواستی بعدا برات می نویسم.
    در کل اگه چیزی تو دلت هست با عشق به شوهرت بگو
    با توجه به اینکه تازه عروسی کردین هنوز شور و شوق تو شوهرت زیاده.
    بدون دوست داره و با این تفکر باهاش حرف بزن.
    کم کم درست میشه.اون که ببینه تو محبت می کنی،خودشم ابراز محبت هم به تو هم به خونوادت رو شروع می کنه.
    می تونی عمین کتاب گلبرگ رو هم بهش هدیه کنی.که کتاب خوبیه.غربی نیست.لااقل ایرانیه.
    شاد و پیروز
    واسه همه دعا کن
    بعد واسه خودتون
    بعدم واسه من
    یا عشق علی-علیه السلام-
    ویرایش توسط سعیداطی : پنجشنبه 14 اسفند 93 در ساعت 17:18

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام جناب سعید اطی گرامی

    ممنونم که اینقد با حوصله زحمت کشیدید و مطالب خوبی را برام نوشتین.

    کتاب گلبرگ زندگی یکش رو خونده بودم ولی دو رو نه.

    مرسی که نکاتش رو برام گذاشتین. سعی می کنم همشون رو مد نظر تو کارام قرار بدم.

    اینکه دیروز من با همسرم نرفتم بخاطر این نبود که بگم خونه مادرشوهرم نمیرم یا بخاطر قهر باهاشون نبوده. نه. به نظر خودم موقعیت خوبی برای رفتن نبود. یعنی اصلا حالش رو نداشتم.

    فک می کنم یه وقتایی که ادم حوصله و ظرفیتش رو نداره اگه به اجبار به جایی بره خیلی شکننده میشه و همه چی رو به خودش میگیره پس بهتره تو اون شرایط نره. ما هم که میخایم دو

    هفته دیگه بریم. اما همسرم پا شو کرده بود تو یه کفش که باید بریم. من هم گفتم پس عزیزم شما برو یکی دو روزه برمی گردی منم کارامو انجام میدم.

    اما با دلخوری رفت. از دیروز نه زنگ زد نه هیچی. فقط اس صبح بخیر شب بخیر همین. والله من دیشب داشتم از تنهایی سکته میکردم ایشون از بنده طلبکاره.

    نمیدونم اصلا باید چکار کنم؟

    اینکه رابطم با مادر همسرم چطور باشه سعی میکنم رعایت کنم. اما همسرم واقعا دیگه کلافم کرده. اگه سر من رو هم ببرن میگه حق با اوناست. البته من هم اصلا نمی گم چکارکردن یا نکردنا

    چون میدونم نتیجه ای نداره. راستش خیلی خنثی رفتار می کنم. ولی جلوی خودشون فقط احترام و خنده و ... .

    مسائلی هم که پیش میاد سعی میکنم دقت نکنم اگر چه تو ناخوداگاه ذهنم باقی میمونه.

    الان اصلا بحثم خانواده همسرم نیستن. الان مسئله همسرم هست. که اصلا را نمیاد. نگفته تو شهر غریب چرا ولت می کنم. راحت گذاشت رفت. حرص میخورم از دست کاراش. حالا خودم

    گفتم بروها. ولی اذیتم میکنه. رفته اونجا با من قهر کرده. اصلا ادمی نیست که زود ببخشه. ول نمی کنه یه اتفاقی اگه بیفته. من بخاطر زندگی خودم کوتاه میام.ولی ایشون نه. رابطمون با

    هم خیلی خوبه. فوق العاده احترام هم دیگه رو نگه میداریم. مسائلی هم اگه باشه من ندید میگرم. میگم خب همه ادمها که کامل نیستن. ولی مسئله ای اگه پیش بیاد بینمون زود درست

    نمیشه اوضاع

    با آرزوی خوشبختی و سلامتی روز افزون برا شما جناب سعید

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام
    الآن یک و نیم نصفه شبه
    دارم تو رخت خواب تاپیک می زارم
    هههههههههه
    نه حال تاپیک گذاشتن طولانی و و تخصصی رو دارم نه دانشش رو
    فقط اومدم اینجا باهات همدردی کنم
    یه همدردی صادقانه
    ببین همه درد دارن
    همه غصه دارن
    هر کسی یه جوری دلش پره
    مثه خود من
    اما می دونی یکی از قشنگ ترین دغدغه ها
    دغدغه زن و شوهریه
    چون واقعا صادقانه هست
    پرواز
    همسرت میاد
    حتما دلخوره ازت
    ممکنه ناراحتت کنه
    پس خودتو آماده کن
    مسءله اینه که جا نزنی
    سعی کن مسءله رو حل کنی عاشقانه
    نه اینکه صورت مسءله رو پاک کنی
    ببین هر چقدرم ناراحتت کنه
    هر چقدرم که سرش داد بزنی
    همین که یه شاخه گل برات بگیره بغلت کنه و...
    همش یادت میره
    به قرآن قسم
    بعد غصه می خوری که چرا باهاش بد بودی
    نمی خوام همشو بندازم گردن تو
    همسرت هم باید مراعات کنه البته
    محبت دو طرفه باید باشه
    مطمءنم شوهرت آدم بی ملاحظه ای نیست
    از کلیت حرفات اینو فهمیدم
    به نظرم
    به خاطر شوهر نازنینت خونوادشو ببخش
    همه چیز به مرور زمان درست میشه درک ها می ره بالا
    تاثیر و تاثر شکل می گیره
    و تفاهم می ره بالا
    عشقت که از سفر اومد از دلش در آر
    از در که اومد بغلش کن
    ببوسش
    بگو نامرد دلم واست تنگ شده بود یه شام خوب درست کن
    یه خاطره زیبا بساز
    حیف زندگی قشنگتونه کم نزاریا یا علی خوابم میاد
    شب به خیر
    ویرایش توسط سعیداطی : جمعه 15 اسفند 93 در ساعت 02:27

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 31 تیر 96 [ 02:16]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    3,018
    سطح
    33
    Points: 3,018, Level: 33
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    101

    تشکرشده 87 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما نشستی با شوهرت در این مورد صحبت کنی ؟ بگو نصف نصف بگو اصلا بریم 4 روز بمونیم دو روز این ور دو روز اون ور

    یا اصلا ظهر ها برو اونجا هر بعد از ظهر بیاد ببرتت یا برعکس کاری نداره که

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 شهریور 96 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1391-12-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,752
    سطح
    38
    Points: 3,752, Level: 38
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 107 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام پرواز
    من نمیدونم تجربه من به دردت میخوره یا نه اما گفتم شاید بد نباشه باهات در میون بگذارم. من هم مشکلی مثل مشکل شما رو داشتم. با این تفاوت که ما خارج از ایران زندگی میکنیم و هر سال دو هفته میایم ایران.
    اوایل ازدواجم وقتی میرسیدیم فرودگاه خانواده همسرم میگفتند از همینجا باید مستقیم بریم خونه ما، حالا تصور کن من بعد یک سال اومدم ایران و دلم داره برای پدر و مادرم پر میکشه اونوقت 5 دقیقه تو فرودگاه میدیدمشون و باهاشو خداحافظی میکردم که بریم منزل پدرشوهرم.
    وقتی هم میرفتیم اونجا دیگه اینکه بتونم برم منزل پدرم مشخص نبود چون همه اقوام همسرم میخواستن بیان دیدنمون و من باید میموندم اونجا. به محض اینکه پام میرسید منزل پدرم هم تلفن پشت تلفن بود که پاشو بیا فلانی دعوتمون کرده، بیساری پیخواد بیاد اینجا دیدنتون و ....

    خلاصه سرتو به درد نیارم اون دو هفته ایران واسه من میشد رنج و عذاب و همش بغض چوم نمیتونستم یه دل سیر خانواده ام رو ببینم. همسرم هم معتقد بود ما باید هر جا میریم باهم بریم و جالب اینه که خودش یه شب پیش پدر و مادر من میموند و فرداش میگفت جمع کن بریم خونه ما!

    اما بعد یکی دو بار که اینجور گذشت، دیدم سکوت من فایده ای نداره من هم حقی دارم و باید از بودن در کنار خانواده ام لذت ببرم. درسته که خانواده همسرم رو دوست دارم اما صادقانه بگم دلم به اندازه پدر و مادرم برای پدر و مادر همسرم که تنگ نمیشه

    بنابراین با همسرم صحبت کردم و همه چیز رو براش گفتم، ازش خواستم بهم حق بده که بیشتر از اینکه دلم بخواد عمه اون رو ببینم دلم بخواد پیش مادرم باشم. ازش خواستم پشتم باشه پیش خانواده اش و ازم حمایت کنه وقتی اونا میگن اینجا باش و من دلم میخواد پیش خانواده ام باشه. خدا رو شکر همسر من مهربان و منطقیه. اولش یه کم ثیابش رفت تو هم ولی من مطمئن بودم به حرفام فکر میکنه.
    از دفعه بعد هم که اومدیم ایران، تو فرودگاه وقتی گفتن خوب برسم خونه ما، من گفتم نه من میخوام برم خونه پدرم، بعدش میام پیش شما. یک روز خونه پدرم میمونم و فرداش میرم خونه پدرشوهرم. اونجا هم وقتی میگن فلانی دعوتتون کرده من تشکر میکنم و میگم فزصت ما کمه دقعه قبل هم مزاحمشون شدیم و نمیرم. البته خوبیه خانواده همسرم اینه که پشت سر گویی ندارن و من از این بابت مطمئن هستم بنابراین با خیال راحت میرم پیش پدرو مادزم و همسرم اگه دوست داشت میتونه پیش خانواده خوش باشه. هردومون میدونیم که اینجوری بهمون بسشتر خوش میگذره و به جای اینکه مثل سالهای اول وقتی از ایران میایم با هم قهر باشیم، الان خیلی هم خوب و خوش برمیگردیم و هر دومون خوشحالیم

    حالا نمیدونم همسر شما چقدر با این موضوع کنار بیاد امامیتونی امتحان کنی و باهاش درمیون بگذاری که حداقل یک روز از اون سه روزی رو که میرید شهرستان دلت میخواد در کنار پدر و مادرت باشی و اینکه نمیتونی دلخورت میکنه.
    با خانواده همسرت هم رودربایستی نداشته باش وقتی بهت میگن فلانجا دعوتیم بمون خیلی مودبانه بگو من در جریان نبودم ببخشید وگرنه با پدر و مادرم هماهنگ نمیکردم. البته بگم همه ابنا وقتیه که همسرت پشتت باشه.

    من نمیگم کار من درسته و شما هم ابنکار رو بکن، من آدمیم که از حقم کوتاه نمیام و برام حرف دیگران مهم نیست، ممکن بود اوایلش پدرشوهرم دلخور بشه اما من اهمیتی نمیدادم تا براشون این مساله جا بیفته و الان افتاده.

    شرایط هر کس تو زندگی متفاوته، شوید برای من این راه حل جواب داده اما برای شما وضع رو یدتر کنه، فقط میتونم بهت یگم باید از الان به فکر چاره باشی چون مدت زیادی که بگذره دسگه دزست کردنش سخت میشه

  16. 2 کاربر از پست مفید مهردخت تشکرکرده اند .

    نیکیا (جمعه 15 اسفند 93), بارن (جمعه 15 اسفند 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.