سلام به همه دوستای همدردی
من یه سوالی داشتم که تو عنوان مشکلم اومده.
من و همسرم تقریبا 9 ماهه که عروسی کردیم. تو این 9 ماه هر وقت خواست بره خونه مادرش باهاش رفتم.
اونجا اصلا حس خوبی ندارم. پدر و مادر خودم هم شهرستان هستند شهرمون یکی هست. دلم برا
خانوادم تنگ میشه اما زمانیکه یاد رفتارای خانواده همسرم می افتم دلم می خواد دیر به دیر تر بریم.
- وقتی رفتیم اونجا مثلا اگه سه شب بودیم اونا انتظار دارن که من هر سه شب خونشون باشم و در حد
یه نهار فقط به خانوادم سر بزنم. یعنی شب اول که موندیم خونشون فرداشب یامهمون دعوت می کنن
میگن باش یا مهمونی میرن میگن باید باشین برا شب سوم هم برنامه میریزن. یعنی بدون استثنا دو
سوم زمانم رو باید تحت اختیارشون باشم.
- این همه راه به فاصله سه هفته یک ماه میریم خونشون انگار هر روز خونشونیم. اصلا ارزش انچنانی
قائل نمیشن برا ادم در حالیکه خونه ما اومدن بهترین پذیرایی رو ازشون میکنم نمیزارم اب تو دلشون
تکون بخوره. خونه ما هم که میریم مادرم بهترین امکانات رو تو این دوسال برامون جور کرده از عقد.
یه بار یه چیزی رو کم نذاشت برامون همه جوره خانوادم مراعات می کنن.
- بعد مدتی که ادمو میبینن انتظارای خیلی معمولی دارن. انگار همه کارای بانکی شون مونده همسرم
انجام بده. دکتر باید همسرم مادر شوهرم رو ببره. در حالیکه برادر شوهر مجرد دارم پدر شوهرم ماشین داره اصلا نیازی به این بازی ها نیست و منم که دیگه نگم بهتره.
- خلاصه خیلی موارد دیگه هست که من اصلا تمایلی ندارم برم خونشون. میرم روحیه ام خراب میشه.
حس خیییلی بدی پیدا می کنم می بینمشون. بخاطر این رفتاراشون دومادشون اصلا خونشون نمیره.
مساله اینجاست که من هیچ وقت سعی نکردم که ناراحتی خودم رو بروز بدم همیشه با روی باز
باهاشون برخورد کردم اون یه شب که میرم خونم انگار گناه بزرگی رو دارم مرتکب میشم. پس ترجیح
میدم دیر به دیر برم شهرستان.
امروز همسرم گفت این هفته بریم شهرستان. منم گفتم که دو هفته دیگه عیده و من هم میخام
کارای خونه رو انجام بدم نمی تونم بیام. روزه هم بودم. گفتم شما اگه دلت تنگ شده برو.
اولین بار بود که بعد عروسی تنها رفت. ولی خیییییییییییلی سنگین باهام برخورد کرد. دیشب که
صحبت کردیم راضی شد عید بریم. امروز دوباره فک کنم باهاش تماس گرفتن که گفت اگه نمیای خودم میرم
اومد خونه سریع کاراشو کرد و رفت. اصلا هم رفتار خوبی نداشت. بحالت قهر رفت. خیییییییلی کینه ایه
میدونم بیاد دوباره ما یه مدت ماجرا داریم. علت این اصرارش برای رفتن از طرف خانوادش بود. اما
نمیدونم باید چکار کنم؟
از یه طرف میدونم در جواب این کارش که تنها رفت حتما یه کار اساسی می کنه.
از یه طرف تنها رفتنش همانا و دوباره پر شدن و دعوا همانا.
یه وقتایی خب من دوست ندارم شرایطشو ندارم باش برم باید چکار کنم و چه برخوردی بکنم که مشکلی پیش نیاد.
از دوستای خوب همدردی میخام راهنماییم کنین. حالا این دو سه روزی که نیست من مدام باید استرس بکشم که اومد چکار میکنه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)