سلام
من دختری 21 ساله هستم که چون فرزند اول و نوه اول خانواده هستم از بچگی با مشکلات خونوادم همراه بودم و همیشه بهشون آگاه بودم
پدر و مادر زحمت کش و خوبی دارم و با اینکه زندگیشون رو از زیر صفر شروع کردن اما بعد از گذشت 22سال ازدواجشون هنوزم زندگی ایده آل و راحتی ندارن
پدرم نه تنها زحمت میکشه بلکه شبانه روز فکر میکنه تا راه حل مناسبی واسه داشتن زندگی بهتر پیدا کنه
اما مادرم با همه صبوریش دیگه خستست
یکی از مشکلات بزرگمون نداشتن خونست
شرایط ما خیلی خاصه با اینکه ملک بزرگ تجاری داریم ولی چون به فروش نمیرسه مجبوریم اجاره نشین باشیم و از طرفیم چون باید خونمون در شانمون باشه مجبوریم خونه بزرگ اجاره کنیم و هر ماه براش اجاره بهای زیاد بدیم
مادرم نا امید و خستس... چون در عین پول داشتن و درآمد داشتن انقدر پول مالیات و شهرداری و قسط بانک میدیم که نمیتونیم حتی یه تلفن همراه مدل بالا بخریم
خسته شدم از بس جمله پول ندارم رو از بابام شنیدم
و این در حالیه که خاله من همزمان با پدر مادر من ازدواج کرده و بچه هاش هم همسن من و برادرم هستند اما اونا بخاطر امتیاز آزادگی همسرش و همینطور خوش شانسی هایی که تو زندگیشون آوردن الان هر چی دلشون بخواد رو دارن
مامانم با اینکه خیلی معتقده میگه انگار خدا باهامون لج کرده
چرا هیچ اتفاق خوبی تو زندگی ما نمیوفته
همش بدهی و مشکل و نداری
اونم وقتی میبینم میتونه بده ولی نمیده
من بخاطر مشکلات شخصی دیگه ای که دارم بیشتر دچار نا امیدی شدم و نمیدونم چطور با این نا امیدی و خستگی که در عین جوونی دارم کنار بیام
دیگه از خدا زده شدم
به خودم میگم دیگه هیچی ازش نمیخوام تا حداقل انتظار جواب و معجزه هم ازش ندارم
تازگیا دیگه نماز هم نمیخونم
لطفا راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)