با سلام
خیلی تو تاپیک ها این انجمن گشت و گذار زدم.به نتایج خوبی رسیدم ولی به نتیجه نهائی نرسیدم.
اول در مورد خودم توضیح میدم.پسری 25 ساله که ترم آخر کارشناسی ناپیوسته هستم.خدمت سربازیم رو رفتم.
تخصص من فعلا رشته ای که در حال تحصیل هستم نیست و از راه دیگری مایحتاجم رو در میاوردم.حدود 4 ماهی هست تو یک شرکت کوچک (با 10 نفر کارمند) مشغول به کار شده ام.حقوقی که از این شرکت میگیرم تو شهر ما مکفیه و بسته به کار

پورسانت میگیرم.تو این چهار ماه یه خرج هایی خودم داشته ام و مقداری به شهریه های دانشگاه رسید.به طوری که الان بعد این مدت،هیچ پس اندازی ندارم اما به آینده امیدوارم.
قبلا جاهای مختلفی کار کرده ام(مغازه،کارخانه و ...) که هیچکدوم همکار خانم نداشته ام.
در محل کارم یک خانمی هست که یه جورایی فکر میکنم زوج خوبی با هم باشیم.البته شناخت من در همین حد که در کار ارتباط کلامی و کاری داریم.البته با همه من اینطورم ولی برخی اوقات تو همون جمع کاری از مسائل پیش آمده روزانه همدیگر

تعریف میکنیم و جمع خوبی داریم.
اولین چیزی که اون خانم داره، بی آلایش بودنش و ذات پاکش هست.بعد اینکه خانم با روحیه ای ،خوش برخورد و دیگر اینکه در خوشحال کردن دیگران دریغ نمیکنه.اما شناخت من در همین حد هست.اینکه چقدر بتونیم تو زندگی کنار هم باشیم و
از پس مشکلات بر بیایم و یک زندگی خوب تشکیل بدیم رو نمیدونم.اینکه چقدر پخته باشه رو نمیدونم.اینکه چه انتظاری از مرد آیندش داره رو نمیدونم . و و و ...
همونطور که گفتم بار اولم هست با چند خانم همکارم و اینکه خونواده ی من هم یه خورده سطحی مسائل رو نگاه میکنند و چون تا به الان در مورد ازدواج باهاشون صحبت نکردم و همیشه یه خورده با خجالت در این زمینه باهاشون حرف زدم و دیگر

اینکه چون تا به الان هیچ دختری رو هم باهاش ارتباط نداشتم یه خورده احساس میکنم حساسیت اونها بیشتره،تقصیر خودم هم بوده.چون مثلا هر موقع ازدواج حرف زدند بهشون رد کردم.الان اگر بخوام صحبتی کنم مطمئنا عجیب به نظر خواهم

رسید.و یا حتی مورد تمسخر گذشته ام قرار بگیرم.
شاید بگید خوب باید خجالت رو کنار گذاشت و حرف زد.اما مشکل اینجاست نمیخوام چند بار این اتفاق بیفته.معمولا تو شهر ما کم اتفاق می افته که دختر و پسر با شناخت قبلی ازدواج کنند.یعنی آشناها و خونواده هان که زمینه آشنایی رو بوجود

میارن و در طول دوران عقد و نامزدی دختر و پسر همدیگر رو خواهند شناخت.
اما چون من خودم انتخاب کردم،نمیخوام بعدا خدا ناکرده اگر به مشکل خوردیم از طرف خونواده ام سرزنش بشم.
حتی جمعه هفته پیش که به طبیعت گردی رفته بودیم.خواستم با مادرم در میون بگذارم که دیدم مادرم اومد فال حافظ بگیره.2 فال در مورد من دقیقا در مورد همین موضوعی بود که داشتم در موردش فکر میکردم و انجامش رو نفی میکرد.
شاید خندتون گرفت و بگید تصمیم رو بر اساس فال که نمیگیرن.اما این اتفاق افتاد و من اون لحظه منصرف شدم از گفتن.
اون خانم هم چند بار خواستم بهشون بگم ولی حس اینکه در حین کار مشکلی برا هر دوی ما پیش بیاد اجازه نداد.یعنی اینکه ممکنه کسی بفهمه و نگاهها عوض بشه.یا اینکه اون خانم انتظار این رو نداشته باشه که من ازش بخوام نظرش رو در مورد

درخواست من(آشنایی برای ازدواج) رو نپذیره و عصبانی بشه.تو سبک زندگی شهر ما فیلمی نیست و یه خورده فرهنگ،فن بیان ها، انتظارات و ... مثل تهران و امثالهم نیست.هر چند تو اون شهر ها هم سطح ها با هم متفاوت است.
همین عصبانیت در جایی در شرکت ممکنه کار دست من و خودش بده.توی خیابون هم اصلا جای مناسبی واسه این کار نیست.یعنی ممکنه کسی ببینه و یا اینکه اون خانم از این کار(صحبت در خیابان) ناراحت بشه.حتی نمیشه درخواست داد در

جایی ملاقات کنیم.یعنی تا اونجا که من ایشون رو دیدم خانم با حجب و حیایی هستش.
خیلی با واژه ها تمرین کردم که بهترین کلامم رو بیان کنم که نه ناراحتی پیش بیاد و نه اتفاق خاصی بیفته.
همکاران خانم شرکت هم به فکر خودم نمیتونند مورد اعتماد باشند.چون خانم ها تو غیبت و صحبت زیادی مشهورند.ممکنه به بقیه هم برسه.

همین عدم شناخت نسبی من رو دلسرد کرده که از خیرش بگذرم.
اما روزانه با دیدن اون خانم نمیدونم چرا مردد میشم و نمیشه از خیرش بگذرم.حتی به فکرم هم زده از اون شرکت برم.

نمیخوام آینده پشیمون باشم.یعنی نمیدونم انتخابم عجولانه است یا اینکه نباید فرصت انتخاب زوج مناسب رو از دست بدم.کلا الان تو این زمینه از هر دری به چند سوال بی جواب میرسم.
صبر بیش از حد اوضاع رو برام سخت تر خواهد کرد.

از دوستان و مشاوران خواهشمندم راهنمایی، تجربه ای دارند دریغ نکن