سلام
من چندین بار تو این سایت دردو دل کردم.و دوستان راهنمایی کردند. ولی متاسفانه نمی دونم چرا به نتیجه نمی رسم.
من 32 سالمه و همسرم 34 سالشه . 1 ساله که عقد کردیم و 5 ماه است که از مراسم عروسیم می گذره.
مشکلاتم اصلا حل نمی شه. فقط هر روزمشکلاتم اضافه می شه. واقعا الان خیلی خسته و افسرده شدم. خودمو نمی بخشم با این انتخابم. همه دوستان و همکارام میگفتند که من از همسرم خیلی سر تر م ولی اصلا گوش نکردمو با خودم یه جور دیگه تحلیل کردم.
خیلی خواستگار داشتم اون موقع. ولی برای من ظاهر پارامتر مهمی بود.
همسرم از بقیه اونا ظاهرش بهتر بود. و موقعیت اجتماعی اش هم بد نبود. از مدیرای قدیمی تو شرکتمون بود. خیلی هم جدی و سرو سنگین بود.اینا مسائل باعث شد که منو به خودش جذب کنه.
همچنین اینکه من می خواستم به کانادا مهاجرت کنم و pr داشتم و بعضی از خواستگارام راضی نبودند به این امر. در حالیکه همسر فعلی من هم مشتاق بود و هم خودش برای استرالیا اقدام کرده بود. به نظرم می اومد که خیلی با هم وجه تشابه داریم. هر دو کمالگرا هستیم. همچنین چون همسرم اهل ورزش و سالم بود و خیلی به خانوادش علاقه مند بود, باعث شد اینا رو هم به عنوان پارامتر مثبت در نظر بگیرم.ولی اشتباه من این بود که وقتی یک بار دردوران نامزدی سر موضوع مهریه , بدجور عصبانی شد , فقط 3 روز با هاش قهر کردم. و این موضوع رو خیلی جدی نگرفتم. اشتباه من این بود که از نحوه خرج کردن و رقتارش متوجه نشدم که تقریبا آدم مادی و خسیسی است. بعد از عقد رفتارهایی که نشونه عصبی بودنش بود , زیاد دیدم. ولی چون از طلاق می ترسیدم , کاری نکردم. به اصرار ایشون مراسم عروسی , جوری که خودش و مامانش می خواستند برگذار شد. 1 ریال از اون مبلغی که در نظر گرفته بود , بیشتر هزینه نکرد. گل عروس و ماشین عروس به سلیقه مادرش بود. سرویس خیلی سبک انتخاب کرد. ولی به من فشار می اورد که خانواده من هزینه کنند برای کادو و جهیزیه و... پدر مادر من هم برای اینکه بعدا سرکوفت نزنه , سنگ تموم گذاشتند. ولی تازه با این کار پررو تر شدند.
تمام هم و حقم همسرم پدر مادرش و خانوادش هستند. و روزی چند بار با اونا تماس می گیره. مادرش رفتارهای ناپخته ای داره. طوری که انگار همسر نداره و همه مسئولیت زندگیشون با همسر منه. در مورد همه چیز هم همسرم با ایشون مشورت می کنه. برادران همسرم , کاملا وابسته هستند . هیچ کاری برای ما انجام نمی دهند. از اول زندگی مشترک , فقط باید انتظارات اونا رو برآورده کنیم. در مکالمه های همسرم با خانوادش شندیم که می گه , من همه سعیمو برای همه شماها می کنم. بهترین زندگی که لیاقتشو دارید براتون فراهم می کنم. ( در حالیکه هیچ وقت از این جملات به من نمی گه) . یک مشکل بزرگ دیگه ای که خیلی باهاش برخورد می کنم اینه که ایشون خیلی مادی هستند. به من می گند تو هم باید حقوقتو بیاری تو خرج خونه. در حالیکه من برای هزینه های شخصیم از ایشون پولی نمی گیرم و از حقوق خودم برای ایشون کادو به بهانه های مختلف می گیرم و هر از گاهی برای خونه وسیله و... می خرم. و تقریبا هر 2و3 هفته یکبار ایشون سر این مسائل شروع به دعوا می کنه و تو دعوا به من و خانوادم توهین می کنه. دیگه دارم کلا ازش متنفر می شم.
نمی دونم چی کار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)