به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 94 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چگونه احساساتم را درباره دوستم کنترل کنم؟

    سلام
    اول از همه تشکر واسه ي این فضاي خوب و مسئولين عزیزش ک ما میتونیم ب راحتی مشکلمونو بگيمو راهنمایی بگیریم.
    و دوم این ک بر م سر اصل مشکلم چون تايپيکم ب اندازه کافی طولانی هست.
    راستش نمیدونم چ جوری از مشکلم بگم. شاید یه کم مبهم باشه. و این ابهام واسه خودمم وجود داره. یعنی دقیقا نمیدونم مشکلم چیه و نمیتونم واسه کسی توضیح بدم. به خاطر همین پیشاپیش ممنونم ک برام وقت ميذاريد.
    من ۱۷سالمه. سوم دبیرستان. از اول دبیرستان یه دختری تازه ب مدرسه مون اومد ک از همون اول در یه حد متوسطی نظرمو جلب کرد. دوست داشتم باهاش دوست شم. ولی ن من تونستم این حسمو نشون بدم و ن اون منو تحویل ميگرفتو واسه من اون موقع خیلی این موضوع اهمیت نداشت. فکر میکردم کلا بچه سرديه یا اصلا از من خوشش نمیاد. تا این ک سر یک موضوعی مجبور شدم پیشش برم و با این ک اصلا نمیشناختمش مجبور شدم یه داستانيو براش تعریف کنم ک خب خیلی داستان جالبی نبود و درباره مشکلی بود ک بین منو یه سال بالایی وجود داشتو فقط دوستای صميميم خبر داشتن. اما مجبور شدم ب اونم بگم چون باهاش آشنا بود و میتونست مشکلمو حل کنه. بهرحال همون جور ک گفتم چون داستان جالبی نبود وجه ی من اینجا یه کم خراب شد و ازش قول گرفتم ک این داستانو کسی ازش خبر نداشته باشه. حتی ب اون سال بالایی هم از طرف من حرفی نزنه. ازش خواهش کردم و اونم اطمینان داد ک مشکلی نیست. خیالت تخت. و از قول خودش با اون حرف میزنه. این گذشتو ن تنها مشکل من با اون سال بالایی حل نشد بلکه بدترم شد ک البته مقصر این دختر نبود و باهاش حرف هم زده بود ولی مثل این که این سال بالایی هر چ قدر پرسیده بود ک درباره کی حرف میزنی و اون دختر جواب نداده بود نهایتا گفته بود ک من اصلا همچین مشکل و همچین آدمی نمی شناسم و این دختر هم اومد پیش منو گفت خیالات برت داشته و اون اصلا تو رو نميشناسه ک تو از مشکل حرف میزنی . من اینو شنیدم و چون اون سال بالایی و سال ها بود ک می شناختم مطمئن بودم ک صرفا جلوی این دختر خاسته فقط بگه ک منو نميشناسه. همین! و علاوه بر این ک این دختر از مشکل من خبر دار شده بود, این جا هم احساس کوچیک شدن کردم جلوی اون. چون برخلاف من رابطه بسیار عالی با این سال بالایی داشت و من اصلا احساس خوبی بابت این قضيه نداشتم! ولی بهرحال با خودم فکر کردم ک اصلا این موضوع ارزش فکر کردن نداره و الان تو دبیرستان درس حرف اول و میزنه تا دوستیو این روابط بی خیال این اتفاق شدم و دیگه ب رابطه ام با اون سال بالایی فکر نکردم. و مدت ها بعد هم ک این دختر اومد موضوعو باز کنه ب خاطر این حس کوچیک شدنی ک واسم ب وجود اومده بود دیگ نداشتم ادامه بده و بهش نشون دادم ک دوست ندارم تو این موضوع بیشتر از این دخالت کنه. و اونم دیگ ادامه نداد. این اتفاق گذشتو منم دیگ ب روم نیاوردم ولی تو این ۳سال هروقت این دو نفرو باهم می دیدم نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه گر میگرفتمو احساس میکردم دارن تحقيرم میکنن. و من باز هم خودمو ب ندیدن میزدم و خیلی ب این احساسم بها نمی دادم. نهایتا اوایل امسال ک متوجه شدم اون سال بالایی مدرسه اش داره جدا میشه با خودم فکر کردم ک ب این اتفاقاتی ک تو این دوران افتاد فکر نکنم و برای خداحافظی هم ک شده دفترچه مو بهش بدم یادگاری برام چیزی بنويسه و حداقل این ک با خاطره خوش از هم جدا شیم و دفترچه مو دادم و اونم رفتار خوبی نشون داد ولی بعد از این ک دفترچه مو گرفتم دیدم تمام اون داستانی ک من سال اول برای اون دختر تازه وارد تعریف کرده بودمو برام نوشته ک ایشون هم خبر داره و همون طور ک گفتم چون این داستان داستان خوبی نبود من واقعا خجالت کشیدمو احساس کوچيکيم دوچندان شد. یعنی احساس کردم دونفر منو بازی دادن. ب خاطر همین با این ک خیلی اعتماد ب نفسمو از دست داده بودم رفتم پیش همون سال بالایی و گفتم ک سوتفاهم شده و اینطور نیست ک اون فکر میکنه و اونم ازم عذرخواهی کرد و من دیگ ب طور کامل رابطه مو با اون سال بالایی قطع کردمو اونم از مدرسه ما رفت ولی ب اون دختر چیزی نگفتم. و رفتارمو باهاش سرد کردم. چون با خودم گفتم خودش رفته با اختیار کامل حرفی رو ک گفته بودم نزنه زده من چ برم بگم و گفتم اینقدر باهاش سرد میشم تا خودش بیاد معذرت خواهی کنه.
    و بدون این ک خودم بفهمم وجودم از نفرت ب این دختر پر شده بود و ب معنای واقعی ازش بدم میومد و دورادور با ناراحتیش خوشحال میشدم.
    هر چ قدر ک من سردتر میشدم اون بیشتر با من گرم میشد ولی دریغ از یه بار این ک بیاد بهم بگه مشکلی پیش اومده؟؟ چرا رفتارت عوض شده؟؟
    این پروسه ۶ ماه ادامه داشت و این دختر با این ک من اصلا کاری ب کارش نداشتم اما حواسش کاملا بهم بود و محبت میکرد و این محبتش منو بیشتر آزار میداد. فکر میکردم میخواد از عمد نشون بده ک هیچ اتفاقی نیافتاده و من رفتارم مثل همیشه ست. تا این ک خودم از این وضعیت خسته شدمو دوستام باهام صحبت کردنو بهم فهموندن ک اشتباه فکر میکنمو صحبت نکردنو ادامه بی محلی کار درستی نیست و نهایتا بعد از ۶ ماه رفتم باهاش صحبت کنم.
    بهش گفتم نظرم نسبت بهش عوض شده و دلیل این کارشو میخوام بدونم. این ک چرا هر چ گفتم نگو رو بعد ۳سال گذاشت کف دست همون فرد. اونم اول گف من نگفتمو بعدم منت این که من حتی این داستانو ب روی خودتم نیاوردم در طول این ۳سال بعد هر چ مرور کرد دید خودش گفته و برخلاف رفتارهای محبت آمیزی ک از قبل نشون میداد آخرش یه عذرخواهی خشک و خالی کرد و من رفتم و بعد از اون روز هم رفتارش ب شدت با من سرد شد!!! جالبه اون اشتباه کرد، من باید طلبکار باشم ولی اون طلبکار بود! منم ک اصلا ب خاطر آشتی پیش قدم شده بودمو توقع این رفتار و نداشتم جلوی خودش نشون ندادم ولی وقتی رفتم ب شدت بهم ریختم و گریه کردمو با خودم قرار گذاشتم ک من تلاشمو کردم ولی خودش نخواست پس انگار این آدم واسه من وجود خارجی نداره.
    اما اصل مشکل من از اینجا شروع میشه که من قبل از این اتفاق از این دختر خوشم میومد. دوست داشتم باهاش دوست شم چون متاسفانه یا خوشبختانه خیلی شبیه همیم از لحاظ اخلاقی. من آدم مغروريم و غد و یه دنده.اونم همین طوره. با همه این حرفا قبل از این داستان من سعی میکردم برم جلو باهاش دوست شم ولی اون روز در میان با من اخلاقش فرق میکرد. یه روز گرم بود و یه روز بی محلی میکرد. اصلا انگار تکلیفش با خودش معلوم نبود. یه شب اس ام اسای عاطفی شدید میداد و روز بعدش از این همه محبت خبری نبود. بهرحال من ب این اخلاقاش عادت کرده بودم و متقابلا سعی میکردم غرور خودمو جلوش حفظ کنم و مهرو محبتای یه شبه اشو ب پای فرداشم نذارم.
    این دختر از لحاظ تیپ و چهره بسیار جذابه، اجتماعيه و دوستاي زیادی داره و اعتماد ب نفس فوق العاده بالاييم داره. درباره خودم خيليا بهم گفتن ک جذابم حتی خود این دختر. دوستان زیادی دارم ولی درکل محدود ب دوستان صميميمم و اعتماد ب نفس زیادی هم داشتم. یعنی چ طور بگم. ببینین منو این دختر خصوصیات خیلی شبیه هم داریم و این باعث شده ک از اول امسال ک این اتفاق افتاد من هی خودمو با اون مقایسه کنم و هی ب خودم بگم ک اون از تو بهتره. منی ک اصلا با هیچ شوخی ناراحت نمی شدم کافیه یکی ب اون بگه به چ خوش عکسی. بهم ميريزمو میگم ببین ب تو نميگن ب اون میگن. درصورتی ک ۱۰۰دفعه هم ب من گفتن. منی ک اعتماد ب نفسم خیلی بالا بود حالا آدمی شدم ک وقتی ب این دختر نگاه میکنم هی با خودم میگم الان حتما داره با خودش میگه من چ قدر زشتم! ولی اون چ قدر خوشگله.
    و اصلا همه اش فکراي مزخرف تو ذهنمه و این داره اذیتم میکنه. یعنی از خانواده گرفته تا فامیل و طرز پوشش میگم حتما همه اونو قبول دارن. درصورتی ک میدونم واقعیت این نیست ! شبا خوابشو میبینمو روزا حواسم ب کوچیک ترین رفتارش هست. از سلام کردن بگیر تا کوچیک ترین نگاهشو فکر میکنم منظور داره و میخواد منو بهم بریزه. از همه مسخره تر هی فکر میکنم کسی ک تو آینده بخواد باهاش ازدواج کنه خیلی خوشبخته و اصلا هرکی اونو ببینه اونو ميپسنده ن من!! میدونم خیلی خنده دار و مسخره ست ولی تو ذهنم رژه میره !!
    اینا همه فکراي منه و دلیلی نداره ک درست باشن و فقط اعصاب منو ميريزن ب هم ولی واقعا نمیدونم چ کار کنم.
    یه مدت ک مدرسه ها تعطیل میشه و نميبينمش حالم خوب میشه فراموشش میکنم ولی روز بعدش باز روز از نو و روزی از نو!
    اعتماد ب نفسم کلا پایین اومده و تو جمعی ک اون باشه ناخودآگاه طوری رفتار میکنم ک بهش نشون بدم من از اون بهترم. دلیل این فکرامم نميدونم! یعنی خودم میدونم از زمانی ک من احساس کردم چ قدر جلوی اون سال بالایی تحقیر شدم درصورتی ک اون رابطه اش باهاش عالیه و بعد هم این ک این ناراحتی ۶ماهه منو ک باعثش خودش بود و با یه عذرخواهی ساده جمعش کرد و دیگ هم ب روش نیاورد. ولی بهرحال همه این اتفاقات دلیل بر بهتر بودن اون از منو این افکار نمیشه چون من ک کار اشتباهي انجام ندادم!
    حالا من مشکلم احساساتيه ک واسم ب وجود اومده. چرا اینقدر اعتماد ب نفسم پایین اومده؟؟؟ ب این میگن حسودي؟؟ چ کار کنم از شر این افکار خلاص شم؟؟؟
    مثلا یه مدت ک از این ديدارمون گذشته بودو من آروم شده بودم با خودم فکر کردم آرامشم توی بخشش این شخصه و هی ب کارایی ک در حقم کرد فکر نکنم. ولی تا باهاش بهتر میشم باهام سرد میشه و تا من عقب می کشم باهام گرم میشه و رفتارهای این آدم بلاتکلیف منو عصبی کرده.
    از یک طرف زمانی ک بهم محبت میکنه از محبتاش لذت میبرم و از یه طرف دیگ بی محبتيا و بی محلياش منو گیج میکنه و ناخودآگاه دست ب مقایسه میزنم.
    اینم بگم ک من با این آدم تا سال دیگ هرروز همکلاسيم و تا آخر روز باهميمو نمیتونم بگم باشه اصلا ب روم نميارم!
    سعی کردم از تکنیک توقف فکر استفاده کنم. وقتی نميبينمش یک مدتی این تکنیک جواب میده ولی بعدش چون از صبح توی مدرسه توی یک جمعیم این تکنیک فایده ای نداره.
    ببخشید طولانی شد ..
    میدونم شاید با خودتون بگید اینم شد مشکل آخه؟؟ولی راستش واقعا این مقایسه کردنا و سردرگمی برای این ک دربرابر این آدم باید چ رفتاری و نشون بدم اذیتم میکنه ..
    و این ک میخوام بدونم دلیل این همه افکار اذیت کننده چیه؟؟؟
    منتظر راهنمايياتون هستم مشاورانو دوستان عزیز.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    هر وقت تونستی توی یه پاراگراف و نهایتا هفت خط مشکلت رو و راه حل پیشنهادی خودت رو بنویسی،
    احتمالا دوستان در اینجا میتونن راه حل های دیگه ای هم بهت بدن.
    یه تلاشی بکن ببین میتونی اینکارو بکنی.

    موفق باشی
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  3. کاربر روبرو از پست مفید meysamm تشکرکرده است .

    بابک 1369 (دوشنبه 27 بهمن 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 10:17]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    2,783
    سطح
    32
    Points: 2,783, Level: 32
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 125 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهر گلم سلام.
    موضوعی که شما مطرح کردید اصلا مشکل محسوب نمیشه و مختصه سن و سال و حال و هوای این دوره از زندگی شماست.
    اصلا در این مورد حساسیت بیش از حد به خرج ندین و سر خودتونو با مسائل جانبی مثل ورزش,کلاس های فوق برنامه گرم کنید و تمام حواستونو روی درستون متمرکز کنید که انشا الله در کنکور پیش روتون موفق بشین.
    با سپاس

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 94 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خارپشت نمایش پست ها
    هر وقت تونستی توی یه پاراگراف و نهایتا هفت خط مشکلت رو و راه حل پیشنهادی خودت رو بنویسی،
    احتمالا دوستان در اینجا میتونن راه حل های دیگه ای هم بهت بدن.
    یه تلاشی بکن ببین میتونی اینکارو بکنی.

    موفق باشی
    آره حق با شماست.
    خودم هم فهمیدم طولانی نوشتم و عذرخواهی کردم ولی هرکار کردم نتونستم بیشتر از این جمع و جورش کنم.
    شاید حق با کوهنورد عزیز باشه. شايد اصلا نباید مطرحش میکردم. چون هم شما نميفهمين من چ میگم و راه حلی پیدا نمیشه و هم خودم فکرم بیشتر مشغول میشه.
    شاید همه اش فکرای این سن و دوره ست.
    ممنون از وقتی ک برام گذاشتی .
    موفق باشی .


    نقل قول نوشته اصلی توسط کوهنورد نمایش پست ها
    خواهر گلم سلام.
    موضوعی که شما مطرح کردید اصلا مشکل محسوب نمیشه و مختصه سن و سال و حال و هوای این دوره از زندگی شماست.
    اصلا در این مورد حساسیت بیش از حد به خرج ندین و سر خودتونو با مسائل جانبی مثل ورزش,کلاس های فوق برنامه گرم کنید و تمام حواستونو روی درستون متمرکز کنید که انشا الله در کنکور پیش روتون موفق بشین.
    با سپاس
    ممنونم جناب کوهنورد. بله حق با شماست. کما این ک اصلا فکر نکنم کسی دلیل این افکار رو هم بدونه. شاید راه درست همینی باشه ک شما فرمودین.
    ممنون از وقتی ک برام گذاشتین.
    موفق باشین.

  6. 2 کاربر از پست مفید *ترنج* تشکرکرده اند .

    meysamm (دوشنبه 27 بهمن 93), اقای نجار (دوشنبه 27 بهمن 93)

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام ترنج عزیز

    اول از هر‌چیزی باید بگم نام کاربریتون نشان از خوش سلیقگی شما داره.

    عزیزم در این دوره سنی که شما در اون قرار دارید دوستیها و حواشی مریوط به اون یکی از پر رنگ ترین مسایلی است که در زندگی وجود داره یک دوست خوب می تونه به خیلی از نیازهای ما جواب بده

    مثلا نیاز محبت دیدن و یا استقلال و حتی نظرات یک دوست باعث می شه ما نسبت به خودمون شناخت پیدا کنیم‌گاهی ممکنه اثر گذاریش جوری باشه که حتی شناخت اشتباهی از خودمون داشته باشیم واین می تونه باعث ایجاد استرس و اضطراب در ما بشه.

    یک دوست خوب حتی می تونه زمان امتحان استرس ناشی از اون رو کم کنه می تونه به زندگی آدم هدف بده و یک دوست نامناسب ادم رو بزهکار کنه.

    ببین ترنج جان الان برای شما زمان حکم طلا رو داره و مهم تر از همه درس هست و در کنار اون داشتن دوستی های مفید ببین اگه این دوستی باعث اضطراب ،استرس و همون جور که خودت گفتی کمبود اعتماد به نفس در تو می شه در ملاک هات برای انتخاب دوست تجدید نظر کنی.

    سعی کن دوستی را انتخاب کنی که تو رو درگیر چنین حاشیه هایی که ذهنت رو مشوش می کنه نکنه.
    با انتخاب یک دوست و حتی یک گروه دوستی قوی به مرور این حواشی و استرس ها کم رنگ خواهد شد و حتی در درس هات موفق تر خواهی بود و اعتماد به نفست هم برخواهد گشت و دیگه نه تنها اون هیچ کس دیگه نمی تونه بهت حس حقارت القا کنه.

    موفق باشی عزیزم.

  8. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    meysamm (دوشنبه 27 بهمن 93), اقای نجار (دوشنبه 27 بهمن 93), شیدا. (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 94 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    سلام ترنج عزیز

    اول از هر‌چیزی باید بگم نام کاربریتون نشان از خوش سلیقگی شما داره.

    عزیزم در این دوره سنی که شما در اون قرار دارید دوستیها و حواشی مریوط به اون یکی از پر رنگ ترین مسایلی است که در زندگی وجود داره یک دوست خوب می تونه به خیلی از نیازهای ما جواب بده

    مثلا نیاز محبت دیدن و یا استقلال و حتی نظرات یک دوست باعث می شه ما نسبت به خودمون شناخت پیدا کنیم‌گاهی ممکنه اثر گذاریش جوری باشه که حتی شناخت اشتباهی از خودمون داشته باشیم واین می تونه باعث ایجاد استرس و اضطراب در ما بشه.

    یک دوست خوب حتی می تونه زمان امتحان استرس ناشی از اون رو کم کنه می تونه به زندگی آدم هدف بده و یک دوست نامناسب ادم رو بزهکار کنه.

    ببین ترنج جان الان برای شما زمان حکم طلا رو داره و مهم تر از همه درس هست و در کنار اون داشتن دوستی های مفید ببین اگه این دوستی باعث اضطراب ،استرس و همون جور که خودت گفتی کمبود اعتماد به نفس در تو می شه در ملاک هات برای انتخاب دوست تجدید نظر کنی.

    سعی کن دوستی را انتخاب کنی که تو رو درگیر چنین حاشیه هایی که ذهنت رو مشوش می کنه نکنه.
    با انتخاب یک دوست و حتی یک گروه دوستی قوی به مرور این حواشی و استرس ها کم رنگ خواهد شد و حتی در درس هات موفق تر خواهی بود و اعتماد به نفست هم برخواهد گشت و دیگه نه تنها اون هیچ کس دیگه نمی تونه بهت حس حقارت القا کنه.

    موفق باشی عزیزم.
    ممنون بی نهایت جان از نظری ک برام گذاشتی :))
    حرفاتونو چند بار خوندم و بسیار قبول دارم. درست میگین. حق با شماست. وقت برای من حکم طلا رو داره و نباید ب این آدم اینقدر اهمیت بدم.
    مرسی از وقتی ک برام گذاشتین.
    موفق باشین :))

  10. 3 کاربر از پست مفید *ترنج* تشکرکرده اند .

    meysamm (دوشنبه 27 بهمن 93), بی نهایت (سه شنبه 28 بهمن 93), شیدا. (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    ترنج جان فقط بحث توجه نکردن به دوست مورد نظر نیست سعی کن یک دوست خوب انتخاب کنی دوستی که بتونید با هم تو مسیر پیشرفت قرا بگیرید دوستی که درگیر این جور حاشیه ها نباشه و بیشتر به درسش اهمیت می ده.

    در این صورت نا خود آگاه توجهت از دوست قبلی کمتر می شه.

  12. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 94 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    ترنج جان فقط بحث توجه نکردن به دوست مورد نظر نیست سعی کن یک دوست خوب انتخاب کنی دوستی که بتونید با هم تو مسیر پیشرفت قرا بگیرید دوستی که درگیر این جور حاشیه ها نباشه و بیشتر به درسش اهمیت می ده.

    در این صورت نا خود آگاه توجهت از دوست قبلی کمتر می شه.
    راستش من خودم دوستاي زیادی دارمو توی سایر روابط دوستيم اصلا مشکلی ندارم خدا رو شکر.
    حواسم هم کاملا به درسم هست.
    فکر میکنم چون آدم حساسی هستم این آدم فکر منو مشغول کرده.
    ممنون از توجهت بی نهایت عزیز.

  14. کاربر روبرو از پست مفید *ترنج* تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 30 بهمن 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو سایت همسر یابی اشنا شدیم به دوستم گفته خیلی دوستم داره نمی دونم دوستم داره یا نه
    توسط arshida در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 16 دی 96, 21:27
  2. چی کار کنم که شوهرم دوستم داشته باشه
    توسط نازنین 2 در انجمن نامزدی و عقد
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 خرداد 94, 10:22
  3. شوهر دوستم فوت کرده...خودکشی...چه کمکی میتونم به دوستم بکنم؟
    توسط یک زن در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 خرداد 94, 16:40
  4. پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: سه شنبه 31 اردیبهشت 92, 09:09
  5. چطور از عشقم دل بکنم ؟ (به خاطر دوستم)
    توسط Hamdardi2 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: شنبه 04 آذر 91, 13:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.