با سلام و احترام به همه شما بزرگواران.
خیلی خیلی خوشحالم که همچین سایتی رو پیدا کردم.
یک سوال داشتم و راهنمایی لازم دارم.
بنده در تاریخ 27/7/1393 همسرم رو عقد کردم.ایشون دختر خاله بنده هستن به دلیل این که فاصله مکانی زیادی داشتیم متاسفانه نتونسته بودیم قبلا با هم آشنا بشیم.و می شه گفت ازدواج ما به صورت کاملا سنتی انجام شده.و فاصله بین آشنایی و مراسممان بسیار کم بوده است (در حد یک هفته)
بنده در حال حاضر 24 سال سن دارم و اختلاف سنی زیادی با همسرم دارم.(10 سال).
از لحاظ کاری خودم :استاد دانشگاه هستم و کار های برنامه نویسی و سرور انجام می دهم.
---------
همسر بنده قبل از ازدواج ترک تحصیل کرده بودند.و بعد از ازدواج با پیشنهاد بنده مجددا درس رو شروع کردند.و چون مدرسه ایشون نزدیک حانه ما بود در کنار ما زندگی می کردند.
--------
از همان ابتدا ایشان حتی کوچک ترین محبتی به بنده نکردند و جواب محبت های بنده را حتی با یک لبخند ساده ندادند. روزی ایشان به دلیل سر درد قرص خوردند شبی که ایشان قرص خوردند به دلیل بدی حالشان به بیمارستان رفتیم و تحت مراقبت قرار گرفتند.
بعد از بهوش آمدن ایشان جویای ماجرا شدم که گفتند دو قرص خوردند.من هم گفتم حتما ایشان عادت به قرص خوردن نداشتن و سنگین بوده برایشان .بعد از گذشت یک روز بعد از مدرسه ایشان عنوان کردند که یکی از درس های ما عقب هست و کلاس جبرانی گذاشته اند و می روم به کلاس.چون این ماجرا عجیب بود بعد از حدود 20 دقیقه بعد از خروج ایشان از مدرسه به درب مدرسه ایشان رفتم .و با کمال تعجب دیدم که درب مدرسه قفل است!!!همراه پدرم تمام جاهایی که می شد دنبالشان گشتیم اما هیچ اثری از ایشان نبود.بعد از مدتی به خانه برگشتیم و ایشان هم آمدند و جویا شدیم که گفتند کلید مدرسه را فراموش کرده بودند .به همین دلیل به مسجدی که کنار مدرسه هست رفتیم و آنجا کلاس برگزار کردند.ما هم باور کردیم.روز بعد به خاطر این اشتباه مدرسه و این که این همه ما را نگران کرده بودند مادرم را به مدرسه فرستادم که گفتند اصلا مدرسه ای در کار نبوده و هیچ کلاسی دیروز عصر برگزار نشده است.
بنده بدون این که ایشان متوجه شود گوشیشان را برداشتم و تمام اس ام اس های پاک شده را برگرداندم و یک اس ام اس تحت عنوان "من هم مثل تو 8 قرص خوردم و دیشب بیمارستان بودم" پیدا کردم .با ماجرا های پیش آمده تصمیم به این گرفتیم که ایشان را به خانه پدرشان ببریم .چون مسولیت سنگینی بود . و ممکن بود هر لحظه ایشان کار جدیدی کند.
بنده بعد از مدت 2 هفته مجددا به خانه پدر خانمم رفتم و جویای مسایل شدم که گفتند هیچ چیزی نبوده و فقط سو تفاهم پیش آمده است.چون اشتباهات از سمت خانواده دختر بوده آن ها باید برای بیان دلایل خود به خانه ما می آمدند.اما متاسفانه بعد از گذشت 2 ماه هیچ اقدامی نکردند.ما به اتفاق پدر بزرگم و مادربزرگم و خانواده خودم به خانشان رفتیم . و با کمال تعجب دیدیم که حتی برعکس خانواده ایشان خود را حق به جانب می دانند و حتی عنوان می کنند که انتظار داشتند که خیلی زودتربییایم!!!
همسرم هم در آخر رو به جمع کرد و گفت تا الان بوده ام ولی از الان به بعد روی من حساب نکنید.
لازم به ذکر است خانواده ایشان خصوصا خواهرانشان بسیار روی همسرم تاثیر گذارند و تمام تصمیمات همسرم تاکنون با خواست آنها بوده است.
در مدتی که در خانه ما بوده اند هیچ گونه کم کاری از سوی بنده و خانواده ی بنده نبوده.سعی کردم هم از لحاظ عاطفی هم از لحاظ مالی ایشان را پشتیبانی کنم.چون این را وظیفه خودم می دانستم. اما با تمام این ها این اتفاقات برایم افتاده است.
دوستان نظر شما چیست؟لطفا من را راهنمایی کنید.این مدت خیلی خیلی بهم سخت گذشته و روز و شبی نداشته ام.
من تصمیم بر این دارم که ایشان را طلاق ندهم و با ایشان هم زندگی نکنم.(به همین صورت در دوران عقد بمانند) .
آیا این امکان پذیر است؟
آیا ایشان جز مهریه خود می تواند درخواست دیگری داشته باشد؟
یا درخواست طلاق بدهد و طلاق بگیرد؟
راه درست از نظر شما چیست؟
در میان مردم جوری مساله را مطرح کرده اند که انگار بنده مقصر بوده ام.این را چه کنم؟
ممنونم و شرمنده بابت این که حرف هایم طولانی شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)