به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 51
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array

    Posticon (5) از دست خونواده همسرم به ستوه اومدم

    از دست خونواده ی همسرم خسته شدم
    خونواده ی همسرم با ازدواج ما مخالف بودن بهتر بگم کلا مخالف ازدواج همسرم بودن به هزارو یک دلیل که چندتاشو براتون میگم

    اول اینکه همسرم به جز خودش هیچکدوم از خواهر برادراشون هیچ شغل ودرامد یا تحصیلاتی ندارن از صبح تا شب ول میگردن ومتاسفانه از اونجایی که همسرم خیلی ساده و بی توقع بوده تمام نیازهای خونواده وبرادرو خواهراشو برطرف میکرده این نیازها فقط مسائل ضروری و اولیه نبوده مثلا مدام واسه خواهرش طلاو گوشی گرون قیمتوکامپیوترو.....میخریده خلاصه انگار شوهرش بوده

    یا واسه داداشش ماشین خریده
    خونه ی پدریشو تعمیر کرده خلاصه هر چی درمیاورده مثل پدر خونه واسشون خرج میکرده بدون اینکه ذره ای به خودش برسه یا پس اندازی داشته باشه


    به همین دلیل خونوادش اصلا دوس نداشتن که ایشون ازدواج کنه بارها بعداز ازدواجمون اینو به زبون اوردن که اگه هیچ وقت ازدواج نمیکردی چی میشد؟؟؟؟؟؟؟چه اتفاقی میفتاد؟

    حتی مثال کسایی رو واسش میاوردن که 50 سال سن داشتنو ازدواج نکردن


    وقتی میدیدن همسرم پیگیر ازدواج هست به گفته ی خود همسرم کسایی روواسش پیدا میکردن که همسرم میگفت حتی فکر کردن بهشون تنمو به لرزه مینداخت


    خلاصه با کارشکنیشون میتونن مانع ازدواج همسرم تا سن 35 بشن


    وقتی همسرم منو به خونوادش معرفی کرد نخواستن علنی مخالفتشونو بیان کنن مسائلی مثل مهریه رو بهانه کردن


    پدر شوهرم به همسرم گفته بود مهریه نباید وجود داشته باشه که هر وقت زن حرف زیادی زد با لگد از خونه بندازیش بیرون!!!!!!!! خلاصه تفکرات جالبی دارن


    وقتی همسرم مشکلاتش با خونوادش رو با من در میان گذاشت واز علاقه اش به من حرف زد تونست منو همراه خودش کنه ازونجایی که فردین بازی جزوی از شخصیت من بود تمام مشکلات رو بخاطرش قبول کردمو بدون حضور خونوادش رفتیم سر زندگیمون


    اینم بگم من واقعا همسرمو دوس داشتم ودلم میخواست کمکش کنمو همراهش باشم چون احساس میکردم خیلی بهش داره ظلم میشه


    خلاصه با وجود پادرمیونی من وچندبار تماس با مادرشون و یکبار ملاقات حضوری با خونوادشون اونها راضی به ارتباط با ما نشدن تا اینکه پارسال برادر همسرم فوت کرد و اونها برای حفظ ابرو جلوی فامیلاشون از ما خواستن که توی مراسم شرکت کنیم و جالب اینه اولم دستور دادن که من حق ندارم برم که بعدا دوباره پشیمون شدن و تماس گرفتن که زنتم بیار که ابرومون نره


    بعد ازون همسرم دوباره از خونوادش خواست که اجازه بدن که ما گاهی برای دیدنشون بریم تو این یکساله هروقت که میریم با متلک و کنایه منو ازار میدن ومن همیشه سکوت کردم و خودمو به نفهمیدن زدم


    همیشه طوری باهاشون رفتار میکردم که انگار رفتم خونه ی پدر خودم

    تو کارای خونه به مادر شوهرم کمک میکردم همیشه ظرفارو من میشستمونهایت احترامو سعی میکردم تورفتار و حرفهام داشته باشم اما اونها هیچ تغییری تورفتارشون نسبت به من نداشتن

    وقتی میریم خونشون برادر شوهر و خواهرشوهرم میرن تو اتاق دیگه نمیان بیرون تا ما ازونجا بریم


    پدرشوهرم مدام با حرفاش ازارم میده مدام به همسرم میگه که زنی که مهریه میخواد فلانه وبهمانه


    مدام میگه دختر سراغ دارم فقط میگن یکی بیاد مارو بگیره خرجمونو بده مهریم نمیخوان نه مثل بعضیا که هنوز خونه شوهر نرفته مهریه میخوان

    یا مدام میگه خدا حقمو میگیره میدونم

    یک ساله که روزه گرفته به همسرم گفته تا خدا حق منو از زنت نگیره من به روزه گرفتنم ادامه میدم!!!!!

    نمیدونم چه حقی داره که خدا از من بگیره؟
    مدام نفرینم میکنن حتی جلوی روی خودم

    ما هنوز تصمیم نگرفتیم بچه دار بشیم اینا فکر میکنن بچه دار نمیشیم مدام به همسرم میگن زنی که بچه دارنمیشه باید طلاقش داد یا بردش محضر ازش امضاگرفت
    که مهریشو ببخشه ومرد بره یه زن دیگه بگیره

    مدام در حال دعا و خواهش و التماس هستن از خدا که زندگیه ما از هم بپاشه

    حتی یه بار پدر شوهرم برگشت تو روی من گفت چون من مخالف ازدواجتون بودم بچه دارم بشید نه خودتون نه بچه هاتون سروسامان نمیگیرن!!!!!


    خواهر شوهرام که راجع بهشون حرف نزنم بهتره که چه اعجوبه هایی هستن ونصف اتفاقاتی که میفته زیر سر اوناست


    تا حالا هرطور شده باهاشون کنار اومدم اما دیگه خسته شدم ونمیتونم تحملشون کنم هروقت میریم خونشون تا دو هفته نسبت به همسرم و زندگیم سرد میشم حتی جدی به جدایی فکر میکنم اما باز رو خودم کار میکنمو به زندگی برمیگردم اما باز روز ازنو روزی از نو

    دیگه انرژی واسم نمونده بعضی وقتا خیلی سرد نسبت به همسرم رفتار میکنم با اینکه بیشتر از جونم دوسش دارم ولی این سردی که اصلا هم دست خودم نیست میشه مایه عذاب وجدانم
    دیگه از سکوت و زجر کشیدنو تلاش خسته شدم
    خواهش میکنم راهنماییم کنید که چکار کنم؟

    این چند روز تعطیلیه رفتیم خونشون انقدر رفتارای زشت باهامون کردن که دلم میخواست بمیرم از دستشون راحت شم مثلا وقتی میریم اونجا کلا با من حرف نمیزنن حتی به زور جواب سلاممو میدن همسرم ازون مدل هاست که میگه نباید جلوی پدرومادر پارو دراز کرد چه برسه به اینکه بخواد جوابشونو بده خواهش میکنم بگید باید چکار کنم ؟


    - - - Updated - - -

    در ضمن موضوع مهم دیگه ای هم هست که به شدت ازش زجر میکشم

    تفاوت فرهنگی خونواده ی خودم با همسرم هست


    تمام کارا و رفتارایی که انجام میدن واسم عذابه


    مثلا تو خونشون مرغ و خروس های وحشتناک (لاری) دارن که من حتی از صدکیلومتریشونم که رد میشم سکته میکنم و مدتی که اونجا هستم فقط زجر میکشم


    نحوه غذاخوردنو اداب اجتماعیشون که دیگه بماند مثل انسان های اولیه رفتار میکنن بخدا اغراق نمیکنم

    تمام کارا و رفتاراشون مایه ی عذاب و زجر منه

    مثلا همسرم یه خواهر دارن که همسرشون فوت شده و دوتا بچه داره وقتی میاد خونه پدرش با مانتو شلوار و مقنعه میشینه همسرم میگه خواهرم جلوی پدرم همیشه همین طور میشینه حتی اگه شب اونجا بمونه!!!!!!!!! از منم انتظار دارن جلوی اوناپوشیده باشم اگرچه خونه ی اونا تا حدی رعایت میکنم اما زجر میکشم ازین مسائل


    چون نحوه ی تربیت من کاملا با اونا متفاوته وما اصلا تو جمع خودمون حتی روسری نمیزنیم و همسرم از اول همه ی اینهارو میدونست


    البته همسرم به جز خونه ی پدرش به پوشش من اصلا کاری نداره حتی خودشم مخالف اونجور لباس پوشیدنه
    اوایل انجامش واسم اینقدر سخت نبود اما الان از هر کاری که بخاطر اونا انجام میدم زجر میکشم وقتی میبینم من بخاطر اونا تا این حد کوتاه میام که کلا میشم ادم دیگه ولی اونا حاضرنیستن جلوی دهنشونو بگیرن احساس بدی دارم حس حقارت بهم دست میده


    اینم بگم من قبل ازدواج میدونستم که از لحاظ فرهنگی باهاشون تفاوت داریم اما به ذهنمم این شرایط خطور نمیکرد

    وقتی از تفاوت فرهنگی با همسرم قبل ازدواج حرف میزدم مدام میگفت ما که میخوایم ازینجا بریم (ایشون دنبال گرفتن بورسیه به امریکا بودن) پس جایی نگرانی نیست اما متاسفانه جور نشد و موندگار شدیم
    حالا من موندمو اینهمه عذابی که از خونوادش میکشم و عشق عمیقی که به همسرم دارم ونمیذاره حتی گاهی از حق خودم دفاع کنمو جوابشونو بدم
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 12:59

  2. 3 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    نیکیا (یکشنبه 26 بهمن 93), بانوی آفتاب (شنبه 02 اسفند 93), بارن (یکشنبه 26 بهمن 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    اینکه خروس لاری دارن یعنی جزو انسان های اولیه محسوب میشوند؟!!! خوب اگه اینجوری داداش بزرگ منم خروس لاری داره پس جزو انسان های اولیه هستش؟هرکس علایقی داره مثلا خود شما شاید به چیزهایی علاقه داشته باشی که برای من بشخصه اصلا و ابدا اهمیت نداشته باشند حتی متنفر هم باشم دلیلی نمیشه بخوام بی احترامی و توهین بکنم.
    اینکه خواهرش با مانتو و مقنعه و شلوار میپوشه حتی جلوی خانوادش فکر کنم یک امر شخصیه و مربوط بخودش همانطور که وضعیت حجاب شما بخودت مربوطه لطفا به نظرات و افکار دیگران هرچند موافقمان نباشند احترام بزارید. اینکه شما توی جمع خودمانی راحت هستید خوب شخصیه و محترم ولی دلیلی نمیشه هر فردی مثل شما نبود بهشان انگ عقب ماندگی و انسان های اولیه بودن بزنیم

    ایشکاش متن ویاریش شده را نمینوشتید البته اینب یشتر برمیگرده به ناراحتی و دلخوری شما از رفتارهایی که میکنند ولی لطفا صبور باشید بانو از شما بعنوان فردی که مدتی در سایت همدردی بوده و از نظرات و راهنمایی های مدی رو مشاورین و کاربرهای سایت بهر برده توقع بیشتری میره

    در مورد قسمت اول نوشته شما یک سوال خیلی واضح شما به شوهرت علاقمند هستی؟
    اگر اینجوریه و بهش علاقمند هستی و باهم مشکلی نداری خوب سعی کن بجای اینکه خانوادش را به اهدافشان برسانی با سرد شدن با شوهرت که هیچ گناهی نداره جز مهربان بودن و خانواده دوست بودن.با عشق ورزیدن بیشتر و محبت بیشتر و همراهی بیشتر با شوهرت پایه های زندگی مشترکت را قویتر بکنی تا بدینوسیله باعث بشی کیفیت زندگیتان افزایش پیدا بکنه و دیگران به اهدافشان نرسند

    مجسمه باش بعضی وقتها خودت را بزن به نشنیدن و ندیدین و اینکه کر هستی خودت را بزن به خول بودن برای یک زمان خاص هستش سعی کن رفت و امدتان را مدیریت کنی و اینکه احترام را حفظ بکنی و رسمی تر برخورد کنی اینجور یکمتر با هم اصطحکاک پیدا میکنید.

    بشخصه اگر من جای شما بودم اولین سوالی که از خودم میپرسیدم این بود:
    سید تو واسه چی به این دنیا گام نهادی بخاطر اینکه بخاطر حرف یک عده افرادی که فقط بلدن بی احترامی کنن کم محلی کنن و توهین و تحقیر بکنن اعصاب و روان خودت را بهم بریزی و حق زندگی کردن سالم و شاد را از خودت بگیری؟!!! آیا ارزشش را داره بخاطر حرف این عده از ادم های من عمر باارزش خودم را که نعمتی خدا دادی توسط خداوند هست به هدر بدهم؟ هرگز

    زمانی که میتوانی عاشق باشی و عاشقی کنی زمانی که میتوانی دوست بداری و دوست داشته بشی زمانی که میتوانی لذت ببری در کنار فردی که دوستش داری خوب چرا انجامش نمیدی؟!!
    این مهمترنی سوالیه که باید از خودت بپرسی

    شاد و سربلند و پیروز باشید بانو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 6 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    M.S.H (یکشنبه 26 بهمن 93), maryam123 (دوشنبه 27 بهمن 93), morteza2487 (شنبه 19 اردیبهشت 94), zendegiye movafagh (دوشنبه 27 بهمن 93), بانوی آفتاب (شنبه 02 اسفند 93), بارن (یکشنبه 26 بهمن 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    خاله قزی از نظراتتون ممنونم اما باید بگم اگه من همسرمو دوس نداشتم این مدت اینهمه ناملایمتی و بی احترامی و توهینو قبول نمیکردمو همیشه سکوت نمیکردمو احترام خونوادشو حفظ نمیکردم

    اینکه گفتم مثل انسان های اولیه هستن واقعا هستن چیزایی هست که نمیخواستم بنویسم اما الان میگم که بدونید چرا این حرفو میزنم

    مثلا اینا اصلا سر سفره نشستن و باهم غذا خوردنو نمیدونن یعنی چی

    اوایل فکر میکردم چون از ما خوششون نمیاد اینکارو میکنن اما بعدهادیدم نه اینا اصلا باهم غذا نمیخورن هرکس هروقت گشنش بشه یه سینی میاره میذاره جلوش حالت نیمه نشسته رو زانو غذاشو میخوره


    ببخشید اما وقت غذاخوردن حرکاتی انجام میدن که باید توی دستشویی اینکارو بکنن!!!

    پدرشون ابو توی لیوان نمیخوره!!

    مسواک وسیله ی شناخته نشده ای واسشون هست


    همیشه خدا حیاطشون پر از کثیفیه خروس های وحشیشونه که یکی دوتام که نیست حداقل 15تا میشن


    جلوی مهموناشون میگیرن میخوابن

    وهزارتا کار دیگه که اگه بخوام بگم یه سال طول میکشه

    راجع به حجاب خواهرشونم من نگفتم خوبه یا بد گفتم تفاوت فرهنگی وجودداره و ازینکه من مجبورم خودمو مثل اونا بکنم ولی اونا ذره ای حداقل جلوی دهنشونونمگیرن زجر میکشم

    نگفتم چرا اینکارو میکنه وحرف شمارو قبول دارم که عقاید هرکس واسه خودش محترمه اما من به اونا کاری ندارم اما اونا با من کار دارن واینه که منو ازارمیده


    تا حالا هم همه ی اینارو تحمل کردم فقط بخاطر همسرم و ارامش اون اینکه اومدم مشکلمو مطرح کردم بخاطر اینه که خسته شدم از توهین ها و تحقیرهاشون

    عشق همسرم توی تمام وجود منه ولی نمیتونه باعث بشه که از حرفاورفتارهای اونا ناراحت نشم !

    اگه توهینو تحقیراشون نبود قطعا اختلافات فرهنگی واسم مهم نبود اماالان رو همه چیشون حساس شدم وزجر میکشم


    اینکه نسبت به همسرمم سرد میشم دست خودم نیست چکار کنم وقتی باهاشونم اینقدر ازم انرژی میگیرن که تا چند روز نمیتونم باهمسرم عادی برخورد کنم


    خاله قزی اگه متنمو کامل و با حوصله میخوندید میفهمیدید که من بارهاگفتم که تا حالا کوچکترین بی احترامی بهشون نکردم وهمیشه سکوت کردم بخاطر ارامش همسرم

    اگه همسرمو دوس ندارم پس چرا بهشون هیچ وقت بی احترامی نکردم؟

    چه دلیلی به جز علاقه به همسرم برای سکوت در برابر اینهمه بی احترامی هست؟

    من فقط گفتم اینهمه توهینو تحقیرو تفاوت فرهنگی اذیتم میکنه وراهنمایی خواستم که چطور بتونم بهتر تحملشون کنم و نسبت به همسرم سرد نشم

    اگه متنمو خونده باشید میبینید نوشتم ازینکه با همسرم با سردی برخوردمیکنم دچار عذاب وجدان میشم وخواستم راهنمایی بگیرم که چطور به این احساسات غلبه کنم

    از وقتی که برام گذاشتید ممنون

    - - - Updated - - -

    در ضمن اگه متنمو بخونید نگفتم که چون خروس دارن یا چون حجابشون متفاوته مثل انسان اولیه رفتار میکنن گفتم نحوه غذا خوردنو اداب اجتماعیشون مثل انسان های اولیه است که مثال هم زدم که چطورین

    این جمله فقط ربط به این قضیه داشت نه خروساشون ونه حجابشون
    گفتم از خروساشون میترسمو از دیدنشون زجر میکشم

    وگفتم خواهرش اینطوری حجاب میگیره ومنم به خاطر احترام به عقایدشون رعایت میکنم اما زجر میکشم چرا من باید اونا واسم مهم باشن اما من واسه اونا نه

    یادم نمیاد چیزی به جز این گفته باشم!!!!!!!!!!!
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 14:03

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    سحر جان درک میکنم و قبول دارم که خانواده همسرت نه دیدگاه و نه رفتار خوبی ندارند . ولی شما به جای اینکه از رفتار اونها ناراحت و دلگیر بشید که اعصاب خودتون بیشتر ناراحت میشه . بهتره سعی کنید درکشون کنید . همسر شما دارای توان علمی و تحصیلی بالایی بوده و برای همین کل اعضای خانواده روی ایشون حساب میکردند . همسر شما هم این کار رو دوست داشته چون احساس تامین کنندگی ایشون ارضا میشده . این از مسئولیت پذیری ایشون بوده نه از بی خیالی ایشون . ایشون الان دیگه تشکیل خانواده داده و مثل قبل نمیتونه به خانواده پدریش برسه . درسته که اونها هم باید اینو درک کنند ولی چون انتظار اونها از پسر خانواده زیاد بوده الان پذیرش این شرایط براشون سخته . یکی از اشنایانمان که پزشکه و درامد خیلی بالایی داره با اینکه حدود بیست سال از ازدواجش میگذره همچنان خانواده پدریش رو ساپورت مالی میکنه . و این براشون امری عادیه . هم برای خود شخص و هم برای خانواده . یعنی مادره کافیه لب تر کنه تا حسابش فورا شارژ بشه . یعنی این اقا معتقده که زحمتی که خانواده براش کشیدند قابل جبران نیست و اینها فقط اندکی از زحماتشون رو جبران میکنه . کل جهیزیه خواهر ها و ازدواج برادر ها هم به عهده ایشون بوده . البته توانش رو داشته .
    ویرایش توسط واحد : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 14:24

  7. 4 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), sahar67 (یکشنبه 26 بهمن 93), هم آوا (یکشنبه 26 بهمن 93), بانوی آفتاب (شنبه 02 اسفند 93)

  8. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بجای اینکه سریع در پی جواب دادن به نظر بنده باشید بهتره متن را با دقت بخوانید

    شما تنها عروسی نیستید که توی چنین موقعیت هایی قرار دارید توی تالار همدردی وقت بزارید وب قیه تایپیک ها را هم مطالعه کنید اونوقت متوجه میشوید که امثال شما بسیار زیاد هستند.
    شماعاری از اشتباه و گناه هم نیستید هر فردی خصوصیات مثبت و منفی شخصیتی ور فتاری خاص خودش را داره و شما هم مثل بقیه افراد مستثنا از این قاعده نیستید.

    خود من با اینکه مرد هستم و متاهل و سی ساله بارها ذکر کردم در وضعیتی قرار دارم به اندازه شما شاید یکمقدار کمتر و شاید هم بیشتر همینطور که برای شما نظر گذاشتم خودم هم به همین صورت عمل میکنم و نتیجه مثبت هم گرفتم برای همین به دیگران هم پیشنهاد میدهم که البته از دوستان در سایت همدردی یاد گرفتم.
    شما میگید به شوهرتان علاقمند هستید و چنیدن بار هم ذکر کردید خوب این خیلی خوبه ولی باید دید در عمل چه کار یانجام میدهید.هرروز در این سایت شاهد هستم از خانوم های متاهلی که شاکی هستند چرا شوهرشان به انها ابراز علاقه نمیکنه یا کادو نمیخره و سالگرد عقد و عروس یو تولدشان اهمیت نمیده حتی بلد نیستند بصورت کلامی ابراز علاقه کنند؟ولی اینو باید یاد بگیرند آقایون منطقی هستند و توی بیان احساساتشان بیشتر عملگرا هستند چون ذات مرد بدینگونه هست ولی از نظر خانومها نیاز هست که بیان بشه و دیده بشه.شما هم دقیقا همین وضعیت قرار داردی اینچجور دوست داشتن و علاقه ایه که باهاش سرد برخورد میکنید؟ به کدام گناه نکرده مسوجب انجام چنین تنبیه ای هستند ایشون؟

    می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرص ها و آمپول ها را به خود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.

    وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد، درمانِ درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند. وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد داد که مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند. همین طور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
    بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب، وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد می شود. متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می رسد از او می پرسد: آیا چشم دردش تسکین یافته؟

    مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید: بله. اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.
    مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.

    برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود. برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت می توانی دنیا را به کام خود درآوری.
    تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش می باشد.

    تغییرات از درون انسان شکل میگیره.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    sahar67 (یکشنبه 26 بهمن 93), واحد (یکشنبه 26 بهمن 93), هم آوا (یکشنبه 26 بهمن 93), بانوی آفتاب (شنبه 02 اسفند 93), بارن (یکشنبه 26 بهمن 93)

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من عاشق همسرم هستم وهمیشه وهمیشه با گذشتم با سکوتم با حمایتم والبته زبانی این عشقو بهشون نشون دادم

    اما اینکه رفتار خونوادش ناراحتم میکنه دست خودم نیست اینکه مدتی افسردم میکنه هم دست خودم نیست همیشه سعی کردم ناراحتیامو به همسرم بروز ندم و بهش نگم که از ارتباط با خونوادش چقدر زجر میکشم فقط میدونه که از خروساشون میترسم همین
    اگر همسرمو دوس نداشتم منم مثل خیلی زنها مدام سر این قضایا با همسرم دعوا میکردم در حالیکه بعضی وقتا همسرم فکر میکنه من خیلی از حرفای اونارو نشنیدم یعنی تا این حد خودمو میزنم به کوچه ی علی چپ
    اما کاراشون و حرفاشون رنجم میده عذابم میده وهمین باعث میشه تا یه مدت نتونم عشقمو به همسرم نشون بدم و باهاش سرد رفتار کنم اگرچه میدونم اون تقصیری نداره وقتی میگم دست خودم نیست یعنی همین دیگه

    البته همسرمم گاهی اصلا متوجه حال من نمیشه فقط فکر میکنه که حالم خوب نیس
    ومن راهنمایی خواستم که چکار کنم که اینطوری نباشم چون خودمم دچار عذاب وجدان میشم

    لطفا هیچوقت به من نگید همسرتو دوس نداری چون جونم به جونش بستس واین حرف ازارم میده

    - - - Updated - - -

    واحد عزیز ممنون که هروقت که متنی میذارم با حرفات ارومم میکنی

    من کاملا حرفای شمارو قبول دارم بخدا هربار که رفتیم خونه پدرش سعی کردم چیزایی که میدونم مادرش بهش نیاز داره بدون اینکه همسرم بگه خودم براش تهیه کنم حتی تو مراسم ختم برادر همسرم از همسرم خواستم که بعضی از هزینه هارو متقبل بشه واصلا ازینکه حواسش به خونوادش باشه ناراحت نمیشم اینارو گفتم که دلیل اینکه چرا خونوادش نمیخواستن ازدواج کنه رو توضیح بدم وگرنه من اصلا مانع حمایت مالی همسرم نمیشم از بی احترامی هاشون ناراحتم
    ازین ناراحتم که هرطور دلشون میخواد رفتار میکنن

    از توهین ها و تحقیرهاشون و افسرده شدنم بخاطر کاراشون ناراحتم

    بخدا من میرم اونجا به مادر شوهرم مثل مادر خودم کمک میکنم چون واقعا دوسش دارم و بدی ازش ندیدم

    اما پدر شوهر و خواهر شوهرام عذابم میدن هرچقدرم محترمانه تر رفتار میکنم باهاشون بدتر میکنن

    خواهر شوهرام خیلی رو اعصابمن مدام پدرشونو برعلیه من تحریک میکنن

    ولی من همیشه سکوت کردم وقتی توهین میکنن همیشه سرمو با گوشیم مشغول میکنم که انگار حواسم نیس نشنیدم

    بهم بگید چکارکنم وقتی برمیگردم خونه اینقدر عذاب نکشم

    از جمعه که برگشتم خونه روزی 15 ساعت میخوابم

    حتی حوصله غذا درست کردنم نداشتم اخه اینبار اینقدر بهم متلک انداختن و توهین کردن که حتی همسرمم ناراحت شدو به مادرش گفت اگه پدرم به این کاراش ادامه بده دیگه نمیام اینجا

    حتی مادرشم بهش حق داده بود وگفته بود تاحالا صدبار به پدرت گفتم ازین حرفا نزن بعد سه سال هنوز رو حرف خودتی؟ گوش نمیده

    که وقتی اومدیم همسرم تو ماشین ازم معذرت خواستو گفت به مادرم ابنطوری گفتم

    منم گفتم خیلی مهم نیس بهش فکر نکن این کاراواسه من عادی شده

    اما ایکاش واقعا برام مهم نبود ایکاش اینقدر حرفا و کاراشون عذابم نمیداد ایکاش واسم عادی شده بودن
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 15:00

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 95 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    11

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. سحر جان منم تقریبا مشکل تورو دارم.
    2سال عقد بودم 1 ساله ازدواج کردم. 2سال اول تنها چیزی که اذیتم میکرد این بود که خودشونو از همه بالاتر می دونستن در حالی که واقععاااااااا از خیلییییییییییییییییییا از هر نظر(قیافه- هیکل- تحصیلات- شغل و ... ) پایین ترن. مثلا من قدم 170 و وزنم 59 اما خواهر شوهرای مجردم قد حدود 155 و وزن 45 - اما همیشه میگن تیپ و هیکل ما تو دنیا تکه!!! یا از هیکل من ایراد می گرفتن. و مسایل دیگه. که یه وقتایی دلخور می شدم اما به روی خودم نمی آوردم چون خیلی مهم نبود. اما از وقتی رفتم خونه خودم سر یه موضوع الکی واقعاااا الکی که اصلا هم به من مربوط نبود مادر شوهر و 3تا خواهر شوهرم قیافه گرفتن ناجووور. در حد اینکه اوایل سال یکی دو بار رفتیم اونم واسه روز پدر و مادر کادو بردیم خواهرا که از تو اتاقشون حتی بیرون نیومدن سلام کنن مادر هم که پیش ما نشست فقط تلوزیون نگاه کردیم بعد 1 ساعتم پاشدیم اومدیم. چندین بار زنگ زدم حال مادرشوهرمو بپرسم الکی گفتن نیست دیگه نزدم. یه روزم رفتم رسما و عاجزانه ازش عذر خواستم و براش توضیح دادم که کار من بد نبوده. جوابی نداشت چون حرف من منطقی بود اما بازم قیافه گرفت. الان طوری شده که نه زنگ میزنیم نه خونه هم میریم فقط تو مراسما همو میبینیم که باز نااااااااجور قیافه گرفتن. منم بی تفاوتم اما وقتی میام خونه تا چند روز عصبی ام و زندگی بهم کوفت میشه. به خاطر این میفهمم که میگی نمیتونم بی تفاوت باشم. از طرفی هم از قطعرابطه خیلی بد میاد.
    آقای خله قزی من ازتون می خوام به ما مشاوره بدید چون من قبولتون دارم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید nodelit تشکرکرده است .

    sahar67 (یکشنبه 26 بهمن 93)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    nodelitعزیز منم به هیچ وجه دلم نمیخواد این ارتباط قطع بشه اول اینکه همسرم مادرشو خیلی دوس داره وندیدنش افسردش میکنه دوم اینکه نمیخوام من باعث این قطع ارتباط بشم چون از خدا میترسم ونمیخوام نفرینشون دنبال زندگیم باشه هرچند الانم هست اما حداقل الان دلم خوشه که من مقصر نیستم

    از طرفی تحملشون روز به روز برام سخت تر میشه

    بخدا من همه ی تلاشمو میکنم که اونا بدونن من بین اونا و خونوادم فرقی قائل نیستم حتی وقتی میریم شهر خودمون زمانمونو به یک اندازه تقسیم میکنم که مباداناراحت بشن وما

    بیشتر خونه ی پدرم نمونده باشیم وقتی میرم اونجا هیچوقت طوری رفتارنکردم که احساس کنن خودمو میگیرم یا خودمو بالاتر ازشون میبینم حتی شاید باورنکنید
    رفتارهای خاصمو

    تغییر میدم که مثل اوناباشم واونا تفاوتی احساس نکنن بلکه بتونم این فاصله رو کم کنم اما متاسفانه این رفتارام
    باعث میشه اونا راحت تر به خودشون اجازه ی هر رفتاری رو بدن

    همسرم دفعه اول که از خونشون برگشتیم دستمو بوسیدو گفت هیچوقت فکر نمیکردم با وجود اونهمه بی احترامی خونوادم اینقدر محترمانه وبا محبت رفتارکنی باهاشون من مطمئنم تو

    با رفتارت نظرشونو تغییر میدی یه چندبار که بریم خونشون تورو بشناسن رفتارشون تغییر میکنه اما متاسفانه هر بار بدتر از قبل میشن وتحملشون هر بار واسم سخت تر


    اوایل امیدوار بودم تغییر میکنن اما هرچی زمان میگذره مطمئن میشم ایناهیچ تغییری نمیکنن


    واسه همین منم تحملشون واسم سخت تر میشه


    ناراحتی من رفتارم با همسرمه


    امروز خسته و کوفته از سر کار برگشت نه نهار درست کرده بودم نه ازجام بلند شده بودم همش سرم تو این سایت بود چندبار گفت بیا پیشم اما حوصله نداشتم بخدا نه که بخوام لج کنم

    وعمدا نخوام تحویلش بگیرم نه
    حوصله نداشتم بعد که خواست دوباره بره سر کار دوباره اومد پیشم بازم نتونستم مثل قبلا بدرقه اش کنم یعنی اصلا حوصله نداشتم از جام بلندشم اونم

    با ناراحتی و کسلی رفت فکر کرد حالم خوب نیست از خودم بدم میاد چکار کنم که واسم بی اهمیت باشن بهشون فکر نکنم واینقدر روم تاثیر منفی نذارن


    رفتاراشون خیلی روی اعتماد به نفسم اثر گذاشته نمیدونم چطوری باید ازذهنم بیرونشون کنم


    دیروز که برگشتیم کلا خواب بودم هر وقت چشممو باز میکردم حرفای پدرشوهرم یادم میومد دلم میخواست دوباره بخوابم


    خواهش میکنم اگه کسی میتونه حرفی بزنه که کمکی بکنه بهم دریغ نکنه
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 16:48

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام
    این رفتارهای شما بسیار منفعلانه است. و ایراد برخوردهای اونها هم تا حدیش ریشه در تفاوت فرهنگی داره اما قسمتیش مقصر خود شما و رفتارهای منفعلانه شما بوده.
    رفتار مناسب نه باید منفعلانه باشه مثل شما که خودتون رو بی محلی و ندونی زدید و نه باید پرخاشگرانه باشه که مثلا شما هم جواب متلک هاشونو با متلک بدید و مثل خودشون کنید.
    شما باید رفتار جرات مندانه داشته باشید. یعنی از راهش مانع این رفتارها بشید. نه اینکه به روی خودتون نیارید و خودتون رو قایم کنید. خب معلومه اونا هم فکر می کنن یا شما واقعا نمی فهمید و iq پایین هستید یا جرات ندارید باشون برخورد کنید و ازشون می ترسید. مشخصه که کارهاش بدتر میشه.
    حالا رابطه تون با خانواده همسرتون هیچی. من تعجبم از رابطه تون با خود همسرتونه. چرا لااقل با اون مطرح نمی کنید و بلاخره یه کاری برای این مشکلات نمی کنید؟ این طور هم که از همسرتون گفتید واقعا شانس اوردید که همسرتون منطقی هست. باش خیلی معقول و با سیاست صحبت کنید و برای این موضل یه تصمیمی اتخاذ کنید. فقط حواستون باشه مبادا از روی خشم و احساسات راجب خانواده همسرتون حرفی بگید. پسرها روی خانواده شون خیلی حساس هستند توی همین سایت نمونه شو زیاد داریم و اگر احساس کنند شما از خانواده همسرتون بدتون میاد مشکلات جدیدی پیش میاد.
    پس اول نباید دیگه بی تفاوت باشید و بی تفاوتی فقط مشکل رو بزرگتر میکنه. و دوم با همسرتون خیلی منطقی و محتاطانه این قضیه رو باز کنید.
    درباره رفتار جرات مندانه و منفعل نبودن هم توی این سایت مطلب آموزشی زیاد هست سرچ کنید و بخونید شون
    موفق باشید

  15. 3 کاربر از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده اند .

    sahar67 (یکشنبه 26 بهمن 93), sevil73 (یکشنبه 26 بهمن 93), بانوی آفتاب (شنبه 02 اسفند 93)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    بابک 1369 ازتون ممنون بابت راهنماییتون

    خب راستشو بخواید همسرم خودش متوجه رفتارای خونوادش هست ولی متاسفانه اقدام زیادی نمیکنه فقط گاهی یه تذکراتی بهشون میده که اصلا کارساز نیست

    منم میترسم که اگه از ناراحتی هام بگم همسرم فکر کنه من از خونوادش متنفرم همیشه دلم میخواست خودم با رفتار درست ومنطقی مانع ایجاد مشکل بشم اما نه تنها موفق نشدم بلکه رفتاراشون بدترم شد

    متاسفانه خونواده ی همسرم ادمای منطقی نیستن وتفاوت فرهنگیمون از اسمون تا زمینه پدرشون خیلی یک دنده است صدبار بهش بگن یه کارو انجام نده بازم انجام میده


    خواهربزرگشونم که چی بگم اوایل همسرم خیلی با ایشون تماس داشت که بلکه ایشون به حل این قضیه کمک کنن اما ایشون قضیه رو بدتر کردن حرفای همسرمو عوض میکرد

    ومیرفت بدتر خونوادشو برعلیه ما پرمیکرد یه بار همسرم به ایشون گفتن تو خواهر بزرگ منی من انتظار داشتم که تو اب رو اتیش باشی نه اتیش بیار معرکه ایشون در جواب همسرم گفت توچراهمچین توقعی از من داری؟ توتا حالا یه هزارتومن به من کمک کردی؟ وقتی این حرفو زد همسرم نزدیک بود گوشی از دستش بیفته انگار اب یخ ریختن رو سرش . با اینکه خواهرشوهرم اصلا نیازمادی نداره و خداشاهده وضع مالیش از همسرم بهتره اما الانم موندیم که خواهرش چطوراین حرفو زد؟ اصلا چرازد؟ اینم از خواهرش


    متاسفانه مادرشون با اینکه تقریبا ادم منطقی به نظر میرسه به شدت تحت تاثیر دخترشه واصلاکمکی برای رفع این مشکل نمیکنه


    اگر جواب نمیدم وخودمو به نفهمی میزنم واسه اینه اینا ازون مدل خونواده ها هستن که اگه عروس جوابشونو بده واویلا میشه همه میان وسط یه دعوایی بشه اون سرش ناپیدا همسر منم به شدت به پدرمادرش مخصوصا مادرش علاقه داره اگر جواب بدم ممکنه دیگه نخوان ما بری مببینیمشون واینطوری همسرم بدتر اسیب میبینه واسه همین ترجیح میدم سکوت کنم تااینکه جواب بدمو دعوا مرافعه راه بیفته


    خواهش میکنم کمک کنید اگه فکری به ذهنتون میرسه مثلا چکار کنیم؟

    چون خیلی راه هارو رفتیم حتی همسرم یه مدت گفت اگه به این رفتارا ادامه بدید دیگه نمیام اونام خیلی راحت گفتن خب نیا

    وباعث شدبرادرشون 7ماه قبل فوتشون مریض باشنو همسرم بی خبر


    حالاهمسرم میترسه باز همون کارو انجام بدن ودوباره اتفاقی اینچنینی بیفته اینبار واسه پدر مادرش وتا اخر عمر نتونه با عذاب وجدانش کنار بیاد

    خب اگه نخوایم خودمونو به کری و نفهمی بزنیم باید چکار کنیم؟
    خواهش میکنم بهم بگید باید چکارکنیم چون همسرمم واقعا مستاصل شده ومیگه نمیدونم دیگه باهاشون چکار کنم

    - - - Updated - - -



    رفتار مناسب نه باید منفعلانه باشه مثل شما که خودتون رو بی محلی و ندونی زدید و نه باید پرخاشگرانه باشه که مثلا شما هم جواب متلک هاشونو با متلک بدید و مثل خودشون کنید.
    شما باید رفتار جرات مندانه داشته باشید. یعنی از راهش مانع این رفتارها بشید. نه اینکه به روی خودتون نیارید و خودتون رو قایم کنید. خب معلومه اونا هم فکر می کنن یا شما واقعا نمی فهمید و iq پایین هستید یا جرات ندارید باشون برخورد کنید و ازشون می ترسید. مشخصه که کارهاش بدتر میشه.


    یعنی چطوری؟ من میتونم مودبانه جواب بدم اما از عواقبش میترسم چون اونها دنبال یه جرقه واسه خالی کردن خودشون هستن

    یه بار خواهر کوچکش جلوی همسرم به من بی احترامی کرد من سکوت کردم و هیچی نگفتم حتی وقتی برگشتیم ازش خداحافظی کردم وقتی اومدیم خونه همسرم بهش پیام داد که چرا به خانوم من بی دلیل بی احترامی میکنی؟ تو حق نداری اینکارو بکنی

    در جواب هرچی از دهنش در اومد به همسرم گفت وبهش گفت من هرطور دلم بخواد باهاش رفتارمیکنم
    من چرا باید احترام زنتو نگه دارم ؟چون اون دکتره؟مگر فقط اون ادمه چون دکتره؟
    خب همسرم بنده خدا چی بگه؟

    یعنی خواهرش نمیفهمه که با بی احترامی کردن خودشو سبک میکنه وبه این ربط نداره که من دکترم یا هیچ کاره اگر کسی عقل داشته باشه میدونه بدون دلیل نباید بی احترامی بکنه

    خب وقتی تا این حد بی منطقن ما چکارکنیم؟
    در ضمن این خواهرشوهرم 12 سال از همسرمم کوچکتره اما اینطوری با برادرش حرف میزنه وای به حال من بیچاره

    بعدشم پدرشو پرکرده بود که باید زنگ بزنی بگی دیگه حق ندارن بیان که ایشونم لطف کردن همین کارو کردن

    حالا اگه منفعل نباشم چکار میتونم بکنم؟

    واقعا خوشحال میشم اگه راهنماییم کنید

    - - - Updated - - -

    اگر کسی تجربه داره ومیدونه که باید چکار کرد خواهش میکنم کمکمون کنه
    باور کنید ما حتی وقتی خونه خریدیم همسرم گفت به خونواده ی من نگیم اگر بگیم ممکنه پدرم بگه سند خونه رو نشونم بده یا از یه طریقی بفهمن که قسمتیش به اسم توه دعوا مرافعه راه بندازن
    یعنی تا این حد اینا رو اعصاب ما هستن که جرات نداریم بگیم خونه خریدیم

    الان دوساله که حتی یکبار خونواده ی همسرم بهش زنگ نمیزنن اگه همسرم سه ماهم زنگ نزنه اونا دلشون نمیلرزه که مبادا اتفاقی واسه پسرشون توشهر غریب افتاده باشه

    اصلا انگار همسرم وجود نداره

    تاحالا صدبار از مادرش خواهش کرده که بیاد خونمون بارها من بهش گفتمو دعوتش کردم اما قبول نمیکنه یه بارم مادرش گفته بود خواهر برادرات نمیذارن بیام خب وقتی یه مادر پدر تا این حد تحت سلطه دختراشونن دیگه میشه چیزیو درست کرد؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 18:44

  17. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    sevil73 (یکشنبه 26 بهمن 93)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ببینید شکست عشقی با من چه کرد .... شما حواستون باشه
    توسط برنده 1988 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 اسفند 93, 00:18
  2. ازدواج با یک فرد کلستومی
    توسط alirezaalireza در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 خرداد 93, 00:36
  3. یه کاری کردم کارستون
    توسط هاله نو در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 آذر 90, 22:57
  4. به ستوه امدم!
    توسط النا61 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 اردیبهشت 88, 23:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.