سلام
من ۳۹ سال دارم و ۳ ماه هست که از همسرم بعد از ۹ سال زندگی جدا شدم. ازدواج از ابتدا درست نبود و تفاوت فرهنگی و اجتماعی زیادی داشتیم. متاسفانه ایشان هم بسیار نادان و جاهل بودند و خانواده فهمیده ای هم نداشتند که راهنماییش کنند. ادامه زندگی میسر نبود و توافقی جدا شدیم. حالا ایشان بسیار پشیمان و ناراحت است و می گوید که به تمام اشتباهاتش پی برده. من اما دیگر به هیچ عنوان حاضر نیستم با ایشان زندگی کنم. اما هر دو هنوز همدیگر را دوست داریم خصوصا ایشان. اوایل بعد از جدایی پاسخ تماس هایش را نمی دادم اما در وضعیت بسیار بدی بود و خیلی خواهش و التماس می کرد. در ابتدا سعی کردم آرامش کنم و برای زندگی جدید بعد از من راهنماییش کنم اما حاضر به پذیرش جدایی و کندن از من نیست. می گوید به هیچ عنوان به فکر زندگی دیگری نیست و از من می خواهد که حداقل اگر ازدواج نمی کنیم، کنارم باشد. هر چند خواسته غیر معقولی به نظر می رسد اما من هم دیگر قصد ازدواج مجدد ندارم و مشکلی با این رابطه ندارم. می دانم که منطقی به نظر نمی رسد اما خواسته ایشان چیزی شبیه به این است که با هم عقد (احتمالا موقت) کنیم و هر چند یکبار به منزل من بیاید، با هم باشیم اما جدا زندگی کنیم! می دانم که در آینده ممکن است اتفاقات زیادی بیافتد هم برای ایشان و هم برای من اما من واقعا قصد ازدواج با شخص دیگری ندارم و ایشان هم ظاهرا مصمم است هر چند مطمئن نیستم که این تصمیم را عاقلانه گرفته باشد و بعدا پشیمان نشود. دلم نمی آید که کلا قطع کنم و پاسخش را ندهم. در وضعیت بسیار بدی است و خیلی التماس می کند که تنهایش نگذارم. هر کاری می کنم نمی توانم نسبت بهش بی مسئولیت باشم و نگران آینده اش هستم با شناختی که از خود و خانواده اش دارم بسیار بعید است که بتواند این بحران را پشت سر بگذارد و بتوانند تصمیمات درستی برای آینده اش بگیرند. حتی اگر پاسخش را ندهم و بعدا از چند سال برفرض با شخص دیگری ازدواج کند می دانم که مرا رها نمی کند و به سراغم می آید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)