به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 51
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array

    جمع بندی از مسائل من و همسرم

    سلام دوستان بسیار عزیزم. چقدر سخت بود که به خودم قول داده بودم تا بعد کنکور تایپیک نزنم...
    ان شاالله که منو یادتون باشه اما یه کلیتی از خودمون میگم


    من 23 و همسرم 30 سالشونه و 4ساله که ازدواج کردیم به طور سنتی.من لیسانس و منتظر نتایج ارشد و همسرم دانشجو ارشد.
    تایپیک های گذشتم حول محورهای پرخاشگری همسرم ، بد دهنی ایشون، بی توجهی به اعتقادات، بد خلقی و حساسیت های ایشون و یک تایپیک هم حول خودم بود که به دلیل آشفتگی حال خودم به توصیه دوستان محترمی که زحمت میکشیدن کمکم کنن ، من سعی کردم ابتدا آشفتگیم رو برطرف کنم که به دلیل سردرگمی بعد اتمام لیسانسم بود و یه تصمیم مهم تو زندگیم گرفتم و رشته تحصیلیمو 180 درجه تغییر دادم...
    .
    مهمترین تایپیک هام لینکشو میذارم:
    http://www.hamdardi.net/thread-18173.html
    http://www.hamdardi.net/thread-27470.html
    http://www.hamdardi.net/thread-29571.html
    http://www.hamdardi.net/thread-31962.html
    اما میخوام یک جمع بندی از اوضاع فعلی براتون انجام بدم تا شناخت بهتری از ما داشته باشین:
    من قبلا همونطور که گفتم کاملا تحت فرمان شوهرم بودم و ظلم هایی که بهم میکردو ازش میگذشتم اما حاصل اونهمه تلاش کمی تغییر خلق در شوهرم شد همین! من اینو از زندگیم نمیخواستم.

    از نظر اعتقادی همسرم 1ذره هم عوض نشدن اما من خیلی تغییر کردم به خیلی چیزها کمتر اهمیت میدم و این تغییر با رضایت نیست و بر اثر عادت حاصل شده و پر از احساس های عذاب وجدان و دوری از خدا هستم.
    از نظر اخلاقی: خیلی از خصلت های همسرم رو من هم گرفتم.
    دیگه در پرخاشگری ها و عربده کشی های ایشون من مثل گذشته سکوت نمیکنم و منم فریاد میزنم... (دقیقا یاد سیستم جنگل میفتم که هرکی زورش بیشتره اون برندست) و بعد اتمام دعوا من مثل چیی پشیمون میشم و گریه میکنم که چرا داد زدم... اما بازهم روز از نو روزی از نو.
    خیلی حساس شدم و منم دیگه مثل شوهرم بعد مهمونیا ناراحتم که فلانی این حرفو به من زد، فلانی این کارو بامن کرد...
    .
    گذشت که کلا اینقدر کمرنگ شده در زندگی مشترک ما که واقعا آخرین گذشتمون رو به خاطر ندارم.
    علاقه من که هیچی ازش نمونده (فکر نکنین ک یک حس گذراست من ماه هاست که این حالتو به طور ثابت دارم و تنها حس های مثبتی که به شوهرم پیدا کردم دلسوزی و ترحم بوده نه علاقه) و همسرم هم خیلی خیلی کم شده اما تموم نشده.
    .
    همسرم بیشتر پی به عمق اختلافات ما برده و دیگه اون هم مثل قبل نیست که بگه نه من راضیم و ما مشکلی که نداریم. و حتی یک بار گفت اگه واقعا راه چاره ما طلاقه نباید به خاطر احساسمون این راهو کنار بذاریم.

    .
    د
    .
    من خیلی حساسیتم نسبت به همسرم کم شده. الان 6ماهه دست به گوشیش نزدم و برام مهم نیست که فیلم بد میبینه یا نه. یا با همکارای خانمش ارتباطش صمیمه یا نه یا الان منشیش که خانمه چه میکنه... در ظاهر این یک کار مثبته اما با نیت منفی! چون من به دلیل بی علاقگیمه که مهم نیست چه میکنه نه اینکه عاقل شدم و میگم حریم خصوصیشه!
    .

    اون دختر خاله که براتون گفته بودم ایران اومد و برگشت و من خیلی اعتماد به نفسم کمتر شد و همش در حال مقایسه تمامممم اجزای ایشون با خودم بودم... و بعد اون هم باورم نمیشد که همسرم چنین انتخابی داشته باشه (اونهمه به شما زحمت دادم که کمکم کنین درک کنم چطوری همسرم چنین انتخابی داشته اما شرمندتونم که باز تو موقعیتش که قرار گرفتم همون حال روز داشتم چون بیشتر پی به اعتقادت دختر خالش بردم ...نمیدونین چه بار روحی داشتم که همسرم کسی با این اعتقاداتو میخواسته )



    دوری بین منو همسرم خیلی زیاد شده حتی سالگرد ازدواجمون یادمون نبود. دیگه ابراز محبت ظاهری هم به هم نداریم (مگر گاهی حین رابطه و اونم شروعش با شوهرم بوده) و من کاملا سرد شدم.
    .
    من که خانوادشو دوست داشتم... حالا حتی گاهی ازشون بدم میاد (حس میکنم عامل تمام بدبختی من مادرش هستن که پسرشون رو میشناختن اما به خواستگاری من اومدن).

    تمام مدت بدون اغراق همیشه در بهترین حالت هم احساس شکست در ازدواجم میکنم و مطمئنم ما هردو اشتباه انتخاب کردیم...
    .

    احساس در بند بودن میکنم. همسر من اگر خاطرتون باشه با اینکه ظاهر روشنفکری داره اما خیلی ادم مستبدیه که منو محدود کرده و این محدودیت مثل همسر پاییزه نیست که از سر غیرت و علاقه باشه. کلا ارتباط من با آدمهای مذهبی چه دوستانم چه خانوادم چه کلاس... اینهارو محدود کرده و من هم غیر اینها هیچ تفریحی قبلا نداشتم و همه خوشیم با همین بوده و خیلی افسرده شدم که اینقدر تو فشارم.و واقعا یکی از دلایل ادامه تحصیل و سر کار رفتن همین بیرون از خونه بودن با مجوز شوهرم بوده
    از اینکه خودم رو آدم بی ایمان و سستی میدونم اما دائم دارم برچسب خشک مذهب اونم بدون هیچ دلیلی میخورم له شدم...

    .
    بارها ازش خواستم برام بگه چرا اینطور نسبت بهم فکر میکنه اما وقتی فکر کرد نتونست دلیلی بیاره و گفت شاید اوایل ازدواج اینطوری بودی ولی ذهن من عوض نشده...همین موضوع باعث شده من عمدا بخوام کمتر واجبات رو انجام بدم و هر روز اوضاع روحیم بدتر بشه (مثال نمیزنم چون آدمها دیدشون متفاوته و ممکنه مثل دو بار که همین تالار افرادی مسخرم کردن که چه چیزایی تو دین رو گیر میدم. اینجا سایت مسائل اعتقادی نیست ، میخوام درک کنین از چیزی که فکر میکنم تا چه حد خودمو دور کردم تا شوهرم راضیتر باشه ولی اوضاعم بهتر نشد)


    .
    خلاصه وقتی به خودم فکر میکنم یاد این آیه میفتم: خسر الدنیا و الاخره...
    .

    .راستش حس میکنم حقم نبود اینهمه تحقیر بشم. من اجازه هیچ کاری ندارم و این برام خیلی آزار دهندست. مثلا میخوام گل بخرم برای اومدن مادرم از فلان سفر، باید قبلش بهش بگم مبلغو بپرسم و بعد برم مغازه ازونجا زنگ بزنم بگم این مدلیه اینجوریه... عین یه بچه که هیچ کاری اجازه نداره خودش انجام بده.


    .
    من تو مجردی .حرفم تو خانواده خیلی روش حساب میشد اما حالا واقعا حس میکنم هیچ ارزشی تو زندگیمون ندارم.
    .
    خیلی خیلی خیلی من بچه دوست دارم و عاشق مادر شدنم نه فکر کنین فقط احساسی نه. من واقعا سعی میکنم همش فکر کنم الان در این موقعیت چه کاری مناسب بوده تا با بچه انجام بدم... یا با بچه های برادرام خیلی روی رفتارم فکر میکنم... و همش به خودم میگم اگر ازدواج درستی کرده بودی الان میتونستی بچه دار بشی. چون من واقعا زندگی که دارم رو لایق داشتن این نعمت خدا نمیدونم.
    پر از اضطراب هستم. حتی شبها خیلی اوقات خواب های بد میبینم که بعد بیداری تا مدتی تپش قلب شدید دارم... خواب دعواهای بین منو شوهرم، خواب طلاق...
    .
    حالت افسردگی دارم حتی در بهترین جاهای مورد علاقم بازهم ته دلم غمگینه و هیچوقت نمیتونم شاد باشم حتی وقتی میخندم!
    .
    به قول همسرم 4سال گذشت و ما بهتر نشدیمو نخواهیم شد باید انتخابمون بین این وضع یا جدایی باشه.
    ببخشید خیلی طولانی شد اما اینهارو چند ماهه تو دلم نگه داشتم...
    الان میدونم سوالتون اینه که خب سوالت چیه!
    .
    من میدونم اشکالات زیادی دارم که هیچ ارتباطی به ازدواجم نداشته و نداره و این نقص ها در هر زندگی میتونست اذیتم کنه اما وقتی دو نفر همو دوست دارن و برای هم ارزشمندن میتونن نواقص همو درک کنن اما منو همسرم هردو حس بی ارزشی برای هم داریم درحالی که همسر من و همینطور خود من ویژگی هایی داریم که شاید خیلیا آرزوی داشتن این همسرو داشته باشن اما به دلیل تفاوت ارزشهامون ما نمیتونیم به هم بها بدیم...
    .
    متاسفانه مشاورانی که ما تاحالا رفتیم نتیجش زدگی شوهرم از مشاور بوده و حالا همسرم ترجیح میدن به جای مشاور دو تا پدرها بیانو زندگی مارو تعیین تکلیف کنن که به اصرار من این کارو نکردیم تا مشکلاتمون علنی نشه و دیگه جمع کردنش سخت نباشه. و من هنوز به دنیال یک مشاور مناسبم.
    سوالم میتونه این باشه: ؟

    لطفا کمکم کنین پله پله پیش برم تا اگر این زندگی جای اصلاح داره انجام بشه و بلاخره تکلیفم مشخص بشه
    ویرایش توسط شمیم الزهرا : یکشنبه 19 بهمن 93 در ساعت 11:34

  2. 6 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), paiize (یکشنبه 19 بهمن 93), tanin-91 (یکشنبه 19 بهمن 93), نیکیا (چهارشنبه 22 بهمن 93), میشل (یکشنبه 19 بهمن 93), دختر بیخیال (یکشنبه 19 بهمن 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام شمیم الزهرا عزیز...دوست خوبم
    پستت روتوی حال واحوال دیدم فکرکردم خبرهای خوبی واسمون اززندگی داری...اما باخوندن تاپیکت ناراحت شدم

    متاسفانه واردیه چرخه منفی بدی باهمسرت شدی!!
    نمیخوام سرزنشت کنم که چراتوهم مثل اون پرخاشگرشدی...
    عزیزم اعتقاداتت روتوی دلت نگه دار...واجبات روتامیتونی باکیفیت خوب انجام بده اما مستحبات روزیاد سخت نگیر...مخصوصاوقتی همسرت هست...به نظرم این اعتقادات میتونست توی آرامشت کمک کننده باشه.
    به احتمال زیاددلیل اصلی پرخاشگریت برمیگرده به همین که سعی کردی پاروی دلت واعتقادات بزاری وباعذاب وجدان روبه روبشی...

    به نظرمن همین که یه مدته کاری بهش نداری خوبه اما سعی کن ذهنت روهم ازکارهای شوهرت پاک کن...یعنی هم درعمل وهم درذهن خودت.
    وگرنه نتیجه اش میشه خودخوری وعصبانیت وافسردگی
    شمیم جان میشه اول ازهمه اون مشکلی که دلت میخوادحل بشه روعنوان کنی؟
    به نظرم یکی یکی بری جلوبهترباشه....
    درمورداعتقاداتت خیلی راحت میتونی ازیه کارشناس مذهبی مشاوره بگیری که چطورباشوهرت رفتارکنی که نه ازخودت زده بشه نه ازاعتقاداتت...سعی کن فقط به فکرخودت باشی ونخوای اون روبه اعتقادداتت نزدیک کنی...میدونی چی میگم؟

    درموردبقیه مسایل واسه خودت الویت بندی کن...اونی که ازهمه مهمتره واست رواول عنوان کن تابتونی درموردش راهنمایی بگیری
    موفق باشی عزیزم
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  4. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), شمیم الزهرا (یکشنبه 19 بهمن 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    .

    احساس در بند بودن میکنم. همسر من اگر خاطرتون باشه با اینکه ظاهر روشنفکری داره اما خیلی ادم مستبدیه که منو محدود کرده و این محدودیت مثل همسر پاییزه نیست که از سر غیرت و علاقه باشه. کلا ارتباط من با آدمهای مذهبی چه دوستانم چه خانوادم چه کلاس... اینهارو محدود کرده و من هم غیر اینها هیچ تفریحی قبلا نداشتم و همه خوشیم با همین بوده و خیلی افسرده شدم که اینقدر تو فشارم.و واقعا یکی از دلایل ادامه تحصیل و سر کار رفتن همین بیرون از خونه بودن با مجوز شوهرم بوده
    ببخشید اصلاح میکنم حرفم رو. در همه زمینه ها من محدودم. اما در علایقم بیشتر اذیت میشم.
    مثلا یه مدت صبحا با دوستم میرفتیم پارک ورزش و پیاده روی. اینقدر همسرم غر غر میکرد که من بدبخت میرم سر کار تو میری خوش گذرونی.... تو همش به خودت میرسی... که گذاشتمش کنار با اینکه خیلی برام مفید بود.
    یا من اگه با دوستام یه خوشی داشته باشم مثلا رستورانی جایی بریم، وقتی بیام با اینکه با رضایتش رفتم اما بعدش اینقدر اوقات تلخی میکنه تا پشیمون بشم.

    حتی اگه خونه مامانم تنها رفته باشم وقتی برگردم باز شروع میکنه که خوش گذشت؟ خوب همش میگردی من بیچاره باید کار کنم! (من هیچوقت در ساعتی که همسرم منزله جایی نمیرم).

    یا از اینکه خیلی ریز همه دوستامو میشناسه و همش سوال میکنه ناراحتم. حس میکنم میخواد منو کاملا کنترل و مدیریت کنه و گاهی واقعا ناراحت میشم که سوالات به نظر من خصوصی درباره دوستام میپرسه که خیلی کار خاله زنکی هست.

    من خیلی خودمو آدم منعطفی میدونستم و کلا استقلال طلب نبودم اما حالا واقعا دلم میخواد مستقل باشم، هرکاری صلاح میدونم انجام بدم. خیلی خیلی حالم بد میشه وقتی واسه یه خرید ارزون قیمت اینقدر باید نظر اونو اعمال کنم اونم مثلا واسه بچه برادر خودم!(لطفا تو تایپیک اخری که لینکشو گذاشتم مورد همین خریدو بخونین.امسال همین مساله دوباره هست و من اینبار برای مشکل دار نشدن بهش گفتم بیا باهم بریم اما قبول نمیکنه و میخواد من خودم تنها برم اما هی زنگ بزنمو اخرش هم میام خونه کلی ایراد میگیره که این چیه! واقعا خسته شدم . سر چیز به این کوچیکی چرا باید اضطراب داشته باشم؟)

    - - - Updated - - -

    یعنی آرزومه که منو میدیدن و میشناختین بهم میگفتین که من چه کار خاصی مگه میکنم؟ اگر میخواین براتون میشمارم که مستحب کجا بود من درمونده واجباتمم....
    دائما دارم حرفای ضد ارزش هام میشنوم اما هیچوقت جوابی نمیدم مگه اینکه مستقیما ازم بپرسن.
    برعکس چیزی که فکر مکینین الان شوهر من تمام تلاشش به تغییر منه و تا حدی موفق شده اما من تلاشم به نگه داشتن خودمه!

    پاییزه عزیزم به استیصال رسیدم. ذهن شوهر من ساخته شده و حتی نمیتونه توضیحی بده که چرا اینطوری به من فکر مکینه (نه تنها من هرکسی که ذره ای حس کنه این داره سعی میکنه یکم حلال حروم رعایت کنه .شوهرم اغراق آمیز نسبت بهش فکر میکنه. مثلا کشور مارو به طور خیلی خیلی اغراق آمیز بدترین جای دنیا میدونه و دائم داره حرفای منفی میزنه، یا نسبت به خیلی افراد اینطوره. آرزوشه ازینجا بره درحالی که برعکس من عاشق وطنمم!
    یعنی کلا سیاه میبینه یه سری چیزارو. و خانوادش هم همینطورن (به جز پدر مادرش که خیلی مبهمن و مشخص نیست دقیقا چجورین). تو دور همیاشون اینقدر بد میگن از این و اون که حالم دیگه بد میشه اما حتی یک بار نشده من حرفی بزنم یا جوابی بدم مگر ازم بپرسن اونم در حد یک جمله برای ابراز نظرم بوده.

    خوبه اینهمه وقت گذاشتم ذهنم سامان پیدا کنه بعد وقت شما عزیزان رو بگیرم،ولی اخرش هم اونطوری نیست!


    میدونی وقتی حس بی ارزشی در این زندگی دارم شاید اونوقت خیلی مسائل دیگه هم به چشمم میاد که شاید اگه رابطه و اخلاق بین منو همسرم خوب بود اونقدر مسائل دیگه پر رنگ نمیشد.

    نمیخوام یک دفعه ذهن شمارو نسبت به زندگیم کاملا منفی کنم. نقاط مثبت قطعا داره من تا الان موندم که اگه لازمه لیست کنم.

    اولویت من تو زندگی آرامش و رشده. حالا اینکه از کجا به چالش کشیده میشه رو نمیتونم اولویت بندی کنم که کدومش مهمتره. میفهمین منظورمو؟
    شاید واقعا اول باید کمکم کنین بفهمم مهمترین مشکلم کجاست

    - - - Updated - - -

  6. 4 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), paiize (یکشنبه 19 بهمن 93), میشل (یکشنبه 19 بهمن 93), دختر بیخیال (یکشنبه 19 بهمن 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 24 فروردین 03 [ 05:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,564
    امتیاز
    44,676
    سطح
    100
    Points: 44,676, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,967

    تشکرشده 6,441 در 1,459 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    شمیم جان کاملا درکت میکنم.
    مشکل همون اختلاف فرهنگی واعتقادی تووهمسرت هست.
    بزارواست اززندگی خودم مثالی بزنم.
    ببین منم کشورم رودوست دارم.شوهرمم مطمنا دوست داره اما خوب ازاین وضع اقتصادی ومشکلات دیگه به ستوه اومده مثل خیلی خیلی های دیگه...اوایل درمقابل حرفهاش جبهه میگرفتم که باعث شد حساس بشه روی کنوخانوادم وگاهی حتی مسخره میکنه یامیگه شماافراطی هستید...خودش واجبات روانجام میده اما خانوادش نه...خب مشخصه که دچاردوگانگی میشه یه باراین طرفه یه باراونطرف!!!
    حالا من چکارکردم....درمورداعتقادات که مشکلی ندارم اما درمورد اوضاع کشوذ همراهیش میکنم مثلا میگم آره درست میگه این چه وضعیه ...خلاصه تاییدش کردم الان دیگه حساس نیست
    شوهرتوهم همینطوره..گاهی بهتره همراهیش کنی البته نه توی انجام واجبات وغیره...توی بعضی مسایل که میدونی مشکلی نیست وعذاب وجدان نمیگیری...یعنی خدات رومحکم داشته باش اما کاری به بقبه چیزها نداشنه باش...
    راستش نمیشه بیشتربازکرد مسله رو...امیدوارم منظورم رومتوجه بشی

    - - - Updated - - -

    شمیم جان کاملا درکت میکنم.
    مشکل همون اختلاف فرهنگی واعتقادی تووهمسرت هست.
    بزارواست اززندگی خودم مثالی بزنم.
    ببین منم کشورم رودوست دارم.شوهرمم مطمنا دوست داره اما خوب ازاین وضع اقتصادی ومشکلات دیگه به ستوه اومده مثل خیلی خیلی های دیگه...اوایل درمقابل حرفهاش جبهه میگرفتم که باعث شد حساس بشه روی کنوخانوادم وگاهی حتی مسخره میکنه یامیگه شماافراطی هستید...خودش واجبات روانجام میده اما خانوادش نه...خب مشخصه که دچاردوگانگی میشه یه باراین طرفه یه باراونطرف!!!
    حالا من چکارکردم....درمورداعتقادات که مشکلی ندارم اما درمورد اوضاع کشوذ همراهیش میکنم مثلا میگم آره درست میگه این چه وضعیه ...خلاصه تاییدش کردم الان دیگه حساس نیست
    شوهرتوهم همینطوره..گاهی بهتره همراهیش کنی البته نه توی انجام واجبات وغیره...توی بعضی مسایل که میدونی مشکلی نیست وعذاب وجدان نمیگیری...یعنی خدات رومحکم داشته باش اما کاری به بقبه چیزها نداشنه باش...
    راستش نمیشه بیشتربازکرد مسله رو...امیدوارم منظورم رومتوجه بشی
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  8. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), شمیم الزهرا (یکشنبه 19 بهمن 93)

  9. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست خوبم

    خوبی انشالله؟

    اون باری که همسرت گفت شاید طلاق راهکار باشه و ....شما چه عکس العملی نشون دادی؟بعد از اون بازهم بحث طلاق رو مطرح کرد یا خیر؟

    خیلی خوبه که خطرات رو میبینی و درکشون میکنی اما صرفا شناخت خطر کافی نیست.باید بتونی مهارشون کنی.مثلا میدونی که روابطتتو سرد شده اما چرا کاری نمیکنی؟

    سرد شدن روابط زناشویی زنگ خطر زندگیه.

    خانومی صبر کن مشکلاتت حل بشه بعد فکر بچه و این حرفا باش.به خودت بقبولون الان وقت بچه دار شدنم هرچند که دلم بخواد.الان لازمه مهارتهات رو باهمسرت تقویت کنی نه با بچه های برادرت و همش خودتو سرزنش کنی.

    هرچقدر که به خودت فشار بیاری و خواب های بد ببینی و از اینده بترسی و .....اینو بدون که هر اتفاقی که قرار باشه بیفته میفته.الان وقت فکر کردن به طلاق نیست.

    خانوادشو مقصر ندون .شاید پسرشون در نقش پسر خوب بوده اما در نقش همسر قوی نباشه.پس بیخودی با دست خودت دایره مشکلاتت رو گسترده نکن.

    خیلی راحت میشه همسرت رو با حرف اروم کرد مثلا بهش بگی رفتم خونه مادرم اما چقدر جای تو خالی بود...وقتی تو نیستی انگار یه چیزی رو گم کردم....انگار پشتم خالیه ....

    خب همسرت از وطن بد بگه.چیکارش داری؟نظرشه...عقیدشه....الان هم متاسفانه وضعیت اقتصادی واقعا خراب شده و ماهایی که ادعای وطن دوستی میکنیم وقتی سر برج میشه و وقت حقوقمون میبینیم که مشکلات یکی دو تا نیست.

    پس به این موضوع گیر نده.بذار نظرشو بده .

    شمیم جان خواهر خوبم

    بیا و یه لیستی از مشکلاتت با همسرت بنویس و اولیت بندی کن.مثلا اونی که بیشتر از همه ازارت میده رو بنویس شماره یک : همسرم مثلا پرخاشگره

    سایر مشکلاتت رو رها کن و زوم کن روی این مشکل.دقیقا همه رو حذف کن و تمرکزت رو بذار روی یک مشکل و راه حل ان.

    نگران نباش.هر مشکلی راهکاری داره.با توکل به خدا برو جلو ماهم کنارتیم.

    دوباره بهت سر میزنم.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  10. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), نیکیا (یکشنبه 19 بهمن 93), میشل (یکشنبه 19 بهمن 93), آویژه (یکشنبه 19 بهمن 93), شمیم الزهرا (یکشنبه 19 بهمن 93)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    دوست گرامی اقای مهدی
    بنده توجه شما رو به این پست و به تمام دوستهای خوب همدردی از جمله خودم جلب میکنم:


    یادمون باشه ما به هیچ عنوان اجازه نداریم به طرف بگیم طلاق بگیر.زندگی نکن.امیدی نیست و .....این کار و این پیشنهاد فقط و فقط توسط یک متخصص با تجربه داده میشه.مثلا مثل این میمونه که ما قفسه سینه مون درد بگیره.همسایه و دوست و فامیل و ...بیان بگن خب برو عمل قلب باز کن !!! در حالیکه این نظر رو فقط باید یک متخصص قلب بده و بس.

    طلاق یک موضوع ساده و عادی نیست.بنابراین لازمه که کاملا منطقی و با دررایت در موردش تصمیم گیری بشه..این تصمیم گیری فقط و فقط توسط خوده فرد انجام میشه.نه با راهنمایی و کمک و تشویق ما.

    ساده تر بگم.اگر یک روز شمیم امد و گفت همه فکرامو کردم....برای زندگیم امیدی نمیبینم....به سختی های طلاق واقف هستم....و .....اون موقع اگر بفهمیم که شمیم همه کارهایی که باید میکرده رو کرده و به این نقطه رسیده و در تصمیمش مردد نیست میشه به سوی داشتن یک زندگی دیگه و موفق هدایتش کرد.

    از لحاط روانی کسی که در حال طلاق هست و یا حتی کسانی که طلاق گرفتن بعد از مدتی دچار عذاب وجدان میشن و فکر میکنن هنوز راهای دیگری برای حفظ زندگی بوده.در این مرحله اگر مراجع خودش تصمیم به طلاق گرفته باشه کمتر اسیب روحی میبینه اما اگر به تحریک اطرافیان این کارو کرده باشه قطعا علاوه بر اسیبهای روحی شدیدی که میبینه تصمیم به بازگشت میگیره و در این راه بازگشت یعنی عبور از روی پلهای شکسته.....

    امیدورام تایپک افتهای احتمالی در کار مشاوره رو همه مطالعه کنیم و توجه داشته باشیم که صحبتهای ما خیلی متونه روی تصمیم صاحب تاپیک اثر گذار باشه.

    ما اینجا فقط هدف همفکری داریم و وقتی کار سخت تر میشه بهتره کار رو به مشاوران سایت بسپریم.

    برای همه اروزی موفقیت دارم
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 6 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), M.S.H (دوشنبه 20 بهمن 93), گیسو کمند (دوشنبه 20 بهمن 93), واحد (دوشنبه 20 بهمن 93), شمیم الزهرا (سه شنبه 21 بهمن 93), صبا_2009 (دوشنبه 20 بهمن 93)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    عزیزم انشاالله مشکلت حل بشه که هر دوطرف راضی باشن ، نه سیخ بسوزه و نه کباب

    من یک عمه ای داشتم که به رحمت خدا رفت البته در اوج جوانی اما هرگز حرفهاشو فراموش نمیکنم ، نه تنها من بلکه تمام فامیل و آشنا از باتجربگی و دانایی ایشون صحبت میکردن

    یکی از حرفهایی که به همه ی زوج ها میگفت این بود:

    اگه میخواهید طلاق بگیرید همواره 2 موضوع را مدنظر داشته باشید

    1: حتما روزی بعد از طلاق ازدواج میکنید
    2: فرض کنیم همسر دوم خصلتهای بد همسر اول را نداشته باشد ، اما از کجا معلوم خصلتهای بد دیگه هم نداشته باشه که شما بعدا بگید همسر اول هرچه بود این یه اخلاقو نداشت!!

    پس شما بعد از ازدواج دوم به این نتیجه خواهی رسید من که میخواستم در قبال زندگیم تجربیاتمو به کار بگیرم و صبر و تحمل کنم خوب ای کاش اینها رو برای همسر اول بکار میبردم که به لحاظ اجتماعی هم برام بهتر بود و یک شکست هم نخورده بودم .

    تجربه ها نشون میدن که در ازدواج دوم تحمل و صبر خیلی بیشتره چون افراد نمیخوان شکست دومو تجربه کنن و این ذهنیت ایجاد شه که مشکل از اوناست که هیچکس نمیتونه باهاشون بسازه ، البته کم نیستن افرادی که در ازدواج بعدی طعم شیرینی زندگی و اون چه که حقشون بوده را واقعا چشیدن و بهترین انتخابو کردن که طلاق گرفتن

    اگه همسر قلق داره و شما میتونید قلقشو بفهمید چه بهتر زودتر مصمم تر با حوصله گذشته و اتفاقاتشو دور بریزید و دست به کار شید

  14. 3 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), شمیم الزهرا (سه شنبه 21 بهمن 93), صبا_2009 (دوشنبه 20 بهمن 93)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام دوست خوبم

    خوبی انشالله؟

    اون باری که همسرت گفت شاید طلاق راهکار باشه و ....شما چه عکس العملی نشون دادی؟بعد از اون بازهم بحث طلاق رو مطرح کرد یا خیر؟


    سلام مریم بسیار عزیزم. ممنونم که به تایپیکم سر زدین و برام پست گذاشتین. یادم نیست چی کار کردم. اما نه دیگه هیچ حرفی ازین موضوع نشد.



    خیلی راحت میشه همسرت رو با حرف اروم کرد مثلا بهش بگی رفتم خونه مادرم اما چقدر جای تو خالی بود...وقتی تو نیستی انگار یه چیزی رو گم کردم....انگار پشتم خالیه ....

    خب رسیدیم به یکی از اشکالات من. من وقتی همسرم عصبی میشه سریعا تحت تاثیر قرار میگیرم. در این موقعیت که شما گقتین من خیلی ناراحت میشم و سکوت میکنم یا فوقش با بغض میگم خب خودت اجازه دادی برم، میگفتی راضی نیستی من نمیرفتم.کلا هم سیاست زنونه ندارم که با شوخی و طنازی اوضاعو جمع کنم

    خب همسرت از وطن بد بگه.چیکارش داری؟نظرشه...عقیدشه....الان هم متاسفانه وضعیت اقتصادی واقعا خراب شده و ماهایی که ادعای وطن دوستی میکنیم وقتی سر برج میشه و وقت حقوقمون میبینیم که مشکلات یکی دو تا نیست.


    من اصن موضوعم این چیزا نیست. درقبال حرف پاییزه عزیز که من سعی نکنم تغییرش بدم گفتم ایشون با این مثالا که زدم همش در حال ابراز نظرشه اما من چیزی نمیگم.

    شمیم جان خواهر خوبم

    بیا و یه لیستی از مشکلاتت با همسرت بنویس و اولیت بندی کن.مثلا اونی که بیشتر از همه ازارت میده رو بنویس شماره یک : همسرم مثلا پرخاشگره

    سایر مشکلاتت رو رها کن و زوم کن روی این مشکل.دقیقا همه رو حذف کن و تمرکزت رو بذار روی یک مشکل و راه حل ان.

    نگران نباش.هر مشکلی راهکاری داره.با توکل به خدا برو جلو ماهم کنارتیم.

    دوباره بهت سر میزنم.
    درست میگین دوست خوبم. متاسفانه نتونستم به یک چیز واحد برسم.
    گاهی فکر میکنم اگر از نظر اعتقادی ما در یک راستا بودیم شاید اخلاقیاتش برام قابل تحملتر بود. وگاهی میگم اگه همسر خوش اخلاقی داشتم شاید اینقدر از اعتقاداتش اذیت نبودم!
    اما اینو میدونم که چیی که زندگیمون رو مکررا به چالش میکشونه اعتقاد نیست و تفاوت فرهنگ و اخلاقه.
    میشه کمکم کنین که مشکل اصلیم چیه؟ من الان همه چیزو دارم با هم میبینم! نمیفهمم کدوم پر اهمیت تره. همش آزارم میده در جایگاه خودش!

    من ببخشید دیر به تایپیکم سر زدم.یعنی پست اول مریم جانو دیدم سعی کردم فکر کنم به جای سریع جواب داد و این شد که پست آقا مهدی رو ندیدم و حذف شد.

    دوست عزیز یک قربانی خیلی حرفاتون رو قبول دارم.ممنونم دلسوزانه برام وقت گذاشتین

  16. 2 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 21 بهمن 93), دختر بیخیال (شنبه 25 بهمن 93)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مجدد دوست خوبم

    ببین خانومی ما هیچکدوم در موقیعت شما نیستیم و نمیدونیم چی بیشتر از همه ازارت میده.

    انقدر همه مشکلات رو ریختی رو سرت که نمیدونی کدوم داره ازارت میده.دو رکعت نماز بخون...تفکر و تعقل کن و نمازتون به اقا امام زمان هدیه کن و ازش طلب یاری و راهنمایی کن.
    سعی کن چند ساعتی فکر خودتو از همه چیز رها کنی تا بتونی برای فهمیدن بزرگترین مشکلت با همسرت تصمیم درستی بگیری.

    عوض کردن اخلاق و فرهنگ همسرت کار سختیه.بنابراین باید خیلی با دقت و البته با یادگرفتن مهارتها بری جلو.

    پس دوباره بهت میگم.تو هم مثل خواهر منی.تعقل و تفکر کن و اولویت بندی رو شروع کن.

    توکل به خدا رو فراموش نکن.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  18. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    bkaf38 (شنبه 16 اسفند 93), khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), شمیم الزهرا (شنبه 25 بهمن 93)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام دوستان عزیزم.
    من خیلی فکر کردم. عمده دعواهای ما به دلیل اینه که همسرم کلا خودشو فراموش کرده و فقط دنبال عیب در من و بعد هم خانوادمه، یعنی همون ایرادو من به خودش بگیره یک دفعه منفجر میشه.
    حس میکنم له شدم بابت این جریان. من حق هیچی رو ندارم. نمیتونم حتی کوچکترین ناراحتیمو بگم بهش. شاید من خیلی درکم کمه که نمیتونم بفهمم اینهمه فحشی که نثارم میشه واقعا لایقشم و در اون حد اشتباه میکنم.

    این دیدو البته در خانوادش هم دیدم. که از بقیه ایراداتی میگیرن که خودشون هم دارن ولی نمیبینن!

    خیلی خستم. حس میکنم هیچ عزت نفسی برام نمونده.

    تایپیک کارگاه رفتار جراتمندانه رو خوندم. اما من اینارو ندونم زندگیم آرومتره.
    با آرومترین لحن وقتی نظری که مخالفه نظرشه میدم یا انتقادی بهش میکنم منفجر میشه...

    حس میکنم اگه میخوام این زندگی بتونه آروم ادامه داشته باشه باید کلا خودمو نظرمو علایقمو سلیقمو همه چیزو حذف کنم یعنی کامل فراموش کنم

    گاهی فکر میکنم شاید من باب دلش نیستم که اینقدر منو تحت فشار میذاره بهم سخت میگیره یعنی اینها بهانست تا نارضایتیش از بودن با من رو تخلیه کنه
    یک بار هم بهم گفت تو انتخاب من نبودی که حالا بخوام هر مشکلی رو باهات حل کنم!!!! همونا که تورو انتخاب کردن باید بیان حل کنن!

    اینجور موقع ها میگم کاش دخترخالش بهش جواب مثبت داده بود تا به فکر ازدواج سنتی با انتخاب خانوادش نیفته... اما گناه من این وسط چیه؟

    - - - Updated - - -

    یک چیزی رو فراموش کردم بگم.
    همسر من از نظر مالی خیلی زحمت میکشه و خودش بهم پول میده (یعنی همیشه خودش حواسش هست پول بهم بده و اینطوری نیست که من ازش بخوام)
    و بابت این خوبیش همه چیزو بهش ربط میده. یعنی انتظار داره بابت این زحماتش من مثل نوکرش باشم.
    نمیدونم چطوری میتونم رضایت اون و خودمو همزمان ایجاد کنم.

    کار خونه به نظرش هیچ زحمتی نداره و خانم هایی که شاغلن رو همیشه تحسین میکنه که اینا چقدر تو زندگی زحمت میکشن (البته نه هر شغلی! مثلا از معلمی خیلی بدش میاد. ولی خواهرش که مهندسه و با چندین مرد تو یک اتاق هستن و شرکت دارنو عین خواهر برادر باهم رفتار میکنن همیشه تحسین میکنه که چه زحمتی میکشه! با اینکه خوهارش کارگر دائم داره و حتی ناهار هم خودش نمیپزه جز جمعه ها که کارگرش نمیاد و البته ناهار معمولا بیرونن! البته خانوادش همه خانماشون شاغلن و تمام حقوقشون رو هم صرف زندگیشون میکنن. برعکس خانواده من که یا کسی شاغل نیست با اینکه تحصیلات بالا دارن یا حقوقش ماله خودشه و مرد کلا خرجو میده! هردو خانواده هم نیاز مالی ندارن یعنی به خاطر سبک زندگیشونه نه نیاز مالی)


    منم میخواستم قبل تغییر رشتم سر کار برم. اما شغلای پیشنهادی همسرمو نمیتونستم قبول کنم (من مهندسی خوندم و کارم باید تو کارخونه باشه که اصلا دوست ندارم و خودم رفتم برای تدریس یک مدرسه پیدا کردم که همسرم قبول نکرد و فهمیدم تنها راه من ادامه تحصیل تو رشته دلخواهمه که در آینده در اون زمینه سر کار برم که دیگه همسرم نتونه مجبورم کنه برم کارخونه. البته کلی مکافات داشتم تا بلاخره قبول کرد ادامه تحصیلو تو رشته خودم ندم و چیزی که دوست دارم بخونم. یک بار هم گفت من اگه میدونستم تو این رشته میخوای بخونی باهات ازدواج نمیکردم!!!!!! درحالی که دختر خالش که اینقدر برای رسیدن بهش دست و پا زده بود همین رشته بوده یک گرایش خیلی بدتر! باری همین میگم من کلا براش خوشایند نیستم که اینقدر دنبال ایراد میگرده وگرنه چطور تاحالا به رشته دختر خالش گیر نداده بوده؟)

    دلم میخواست همسرم منو بخواد...

  20. 3 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 25 بهمن 93), نیکیا (شنبه 25 بهمن 93), دختر بیخیال (شنبه 25 بهمن 93)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.