به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حس مادرانه نسبت به پدر و مادرم.

    سلام.

    من کاملا به این نکته معتقدم که باید هر آدمی در وهله ی اول به فکر خودش و منافع شخصی خودش

    باشه اما در عمل متاسفانه در اکثریت مواقع این طور نیستم.

    من تقریبا میتونم بگم که اصلی ترین مشکل من احساس مسئولیت زیاد به دیگران و احساس مسئولیت

    صفر و بعضی مواقع زیر صفر!!! به خودم هست.

    البته منظورم از دیگران صرفا پدر و مادرم و مخصوصا شخص پدرم هست و خواهر وبرادرهایم هم جز اولویت

    های بعدی من هستند ولی واقعا هیچ کسی به اندازه ی پدرم نمیتونه محور تصمیم گیری های من باشه.

    من بابت اتفاقات چند روزه گذشته از پدرم خیلی دلگیر شدم و یک شبانه روز کامل گریه کردم. اشکهام

    بند نمی اومد و پدرم تمام شب رو بیدار بود و از این که من رو ناراحت کرده بود خیلی دلگیر بود .

    بعد از فکر کردن بسیار زیاد به این نتیجه رسیدم که یک تغییر اساسی تو زندگیم ایجاد کنم و اون هم

    تغییر محور تصمیم گیری هایم از منافع پدر و خانواده به سمت منافع شخص خودم باشه.

    به امامزاده رفتم و امامزاده رو شاهد گرفتم و با خدا عهد کردم که دیگه به فکر منفعت کسی جز خودم نباشم.

    من با خودم که رودربایسی ندارم!!! باز هم منافع پدرم باعث چنین تصمیم و عملی شد!!!

    واقعیت ماجرای عهد من این بود که اونقدر موفق باشم که پدرم و خانواده ام به من افتخار کنن.

    اونها خوشحال بشن و اونها لذت ببرن.

    خیلی آدم مسخره ای هستم؟

    من رشته ی تحصیلیم، دانشگاهم ، رفتارم، پوششم، حرفهایم همه و همه تحت این مسیرن.

    احساس میکنم که این جوری برنامه ریزی شدم!!! ربات کامل.

    اگه کسی نظری داره بهم کمک کنید .

    البته من خودم ریشه مشکلم رو میدونم و علت چنین رفتارهایی از جانب خودم برام عین روز روشنه اما نمیدونم چرا با وجود آگاهی کامل باز هم نمیتونم صرفا خودم رو

    ببینم. به هر حال از این رفتار و احساسم ضربه های زیادی خوردم به طوری که الان نسبت به خودم بی

    انگیزه شدم.

    حس من نسبت به پدرم و مادرم شاید در حد مادرانه باشه. با وجود استقلال ظاهری کاملا وابسته

    هستم.

    اگه تجربه ی مشابهی دارید لطفا کمکم کنید. واقعا دارم به خودم لطمه میزنم.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام شکوه جان

    من تجربه مشابه با تو رو دارم.ولی نه دقیقا به همین شکل.در مورد من محور مادرم بود و بقیه هم در اولویت های بعدی.

    خوب الان اوضاعم بهتر شده.به خاطر همین شاید بتونم باهات همفکری کنم.

    تغییر منم از زمانی شروع شد که یه تصمیم گرفتم.من شروع کردم به اینکه یه کم خودخواه بشم.خودخواهی صفت پسندیده ای نیست.ولی در مورد آدماهایی مثل ما

    که از اون ور بوم افتادیم یه کمیش لازمه.

    این تغییرات به مرور اتفاق میفته.تو هدف ها و خواسته های خودت از زندگیت رو برای خودت مشخص میکنی و بعد مسیر زندگیت رو در راستای اون اهداف مشخص میکنی.

    و یه مطلب دیگه.شاید خانواده تو هم در این مورد بی تقصیر نبودن که اجازه دادن اولویت زندگی تو بشن.

    بد نیست به شکلی اونها هم متوجه این تصمیم تو بشن و تو خط قرمزهات رو براشون مشخص کنی.

    مثلا من متوجه شدم یکی از دلایل مشکلات من این بود که جای من و پدر و مادرم عوض شده بود.من مشکلاتم رو به اونها نمیگفتم ولی هر دوی اونها مدام با من درددل

    میکردن و من شده بودم سنگ صبورشون.از همون بچگی.

    این خیلی بیشتر از حدتصورم به من آسیب زده بود.الان اونها میدونن که دیگه همچین حقی ندارن.الان خیلی چیزها سرجای خودشه و من به عنوان بچشون مشکلاتم

    رو خیلی راحت تر از قبل مطرح میکنم و تازه الان اونها فهمیدن که من کی هستم و چی میخوام.خودمم همینطور.

    در شروع این راه ممکنه یه کم دچار سردگمی بشی.چون میخوای خودت بشی.میخوای بفهمی که دقیقا چی میخوای از زندگیت.چی دوست داری.

    ولی نتیجه شیرینی برات داره.

  3. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    meinoush (یکشنبه 19 بهمن 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), شکوه (یکشنبه 19 بهمن 93)

  4. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    استقلال یا وابستگی انواع مختلف دارن. احساسی- فکری- مالی
    شاید شما استقلال مالی رو داری. اما احساسی رو نداری و این باعث میشه که فکرت هم کمی وابسته به والدینت بشه تا اونا رو راضی نگه داری

    در مورد شخصیت مهرطلب و یا دیمیتر(مادر) سرچ کن. می تونی یه کم روی ابعاد دیگه ات کار کنی تا مادر وجودت هم در کنار اونا به تعادل برسه
    مثلا به خوش گذروندن خودت هم برس. برو خرید اگه پول داری لباسای خوشگل واسه خودت بخر. اگه پول نداری هم با یه دوست پایه برو مغازه های درست حسابی و فقط نگاه کنین و بگردین چیزی نخرین :) به زیبایی ظاهرت برس. ورزش کن خوشحال باش خوب بخور و سالم خوب بخواب مدل موهاتو قشنگ تر کن (رنگ نکن منظورم مدل کوپه) لاک بزن رنگای مختلف یا حتی طرح های محتلف. اگه دوست پای داری یا خودت می تونی برو سفر و کلا خوش بگذرون.

    اگه فکر می کنی دلیلی که تو انقدر مسولیت احساس می کنی نسبت به مادر پدرت رو بنویسی کمک کننده هست بنویس

    راستی نوشته ات رو اینطوری شروع کردی: "من کاملا به این نکته معتقدم...."
    انگار داری قاطعانه نظری رو برای کس دیگه ای می ذاری که ازش خیلی هم مطمنی.
    قاطعیتت خیلی زیاده؟ خوبه عالیه راحت زندگی می کنی. اما گاهی هم می تونی نرم نرم باشی مخصوصا وقتی با خودتی و تنهایی. سرکار و تحصیل قاطع باش. اما تو خونه نیاز نیست همه چی رو جدی بگیری. گاهی می تونی به خودت تعطیلات بدی. مثلا بعضی روزا رو به خودت بگی من می خوام یه دختر لوس و نازنازی بشم امروز!


  5. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), شکوه (یکشنبه 19 بهمن 93)

  6. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    ممنون از دوستان خوبم آنیتا و مینوش جان.

    من با پدرم درگیر شدم و بهش گفتم که تو من رو دوست نداری. البته میدونم اون من رو دوست داره ولی بهش گفتم اما جوابی که ازش شنیدم و واکنش هایی که ازش دیدم اونقدر من رو

    بهت زده کرد که واقعا متعجب شدم. پدرم نفهمیده که من چقدر دوستش دارم!!!! فک میکرد من گریه میکنم چون اون من رو دوست نداره اما من دلگیر بودم که اون من رو نفهمیده!!!

    البته تایپیک کیت کیت در مورد مادرش و مشکلش با اون خیلی روی من تاثیر گذاشته. این فکر که کیت کیت یا مینوش نسبت به مادرشون حس بدی دارند یا بی حس ان و من چنان عشق

    وصف ناپذیری نسبت به مادر و پدرم دارم من رو مدتهاست خیلی درگیر خودش کرده. من فکر میکنم ما سه نفر شبیه همیم و هیچ تفاوتی با هم نداریم هر چند در ظاهر کاملا متضادیم .

    برای همین خیلی سردرگمم و باور کنید الان نمیدونم چی درسته و چی نادرست.

    هر چی فکر میکنم در مورد کاراهام و تصمیماتم و احساساتم و رفتارهام در انتها به خانواده ام و منافع اونها برمیگرده و بحث شرایط مالی پدرم و موقعیت مادرم.

    انگار ناخودآگاه تمامی کارهام رو به همین سمته و خودم این وسط هیچم. دقیقا تا جایی کاری رو انجام میدم که در همین راستا باشه.

    این هیچ بودن خودم رو بعد از اون دعوا متوجه شدم. واقعا خودم روگم کردم.

    آنیتا جان من نه تنها سنگ صبور پدرم و مادرم هستم بلکه کل مسائل مالی خانواده از بچگیم رو دوش من بوده.در واقع همیشه اولین کسی که پدرم باهاش مشورت میکنه منم.

    به ظاهر تصمیم گیرنده ی اصلی پدرمه ولی خودم وقتی به عمق مسائل فکر میکنم این منم که بهش خط میدم.

    در مورد مسائل حقوقی و شکایت و دادگاه مادرم بابت ارث و میراثش تنها کسی که تصمیم میگیره منم در واقع احساس میکنم مادرم نقشی نداره و انگار منم که وارد این دعوای خانوادگی

    شدم و طرف حساب واقعی که پشت سپر مادر قایم شده منم. مادرم فقط چیزهایی رو انجام میده و میگه که من بهش خط میدم. حتی فکر هم نمیکنه!!!! چون من هستم.

    و خیلی مسائل دیگه. چون الان بحث اصلی پدرم با من سر مسائل مادی بود این دو تا مثال رو گفتم. وگرنه مثال هایی که مربوط به احساس و افکار هست کاملا مادرانه رفتار کردن من رو

    نشون میده.

    در حالی که کارهای عادی و احساسات عادی که دخترای هم سن و سال من دارن رو نمیتونم انجام بدم. احساس میکنم از جهاتی خیلی پخته تر و از جهاتی بسیار ضعیف هستم. دقیقا

    برعکس خانم های دیگه. ضعف هام در واقع نیازهای مربوط به سن و سالم هست که به خاطر حجم مسئولیت و مشغولیت ذهنیم دارم بهش بی توجهی میکنم و مهم ترینش ازدواجه.

    من بعد از حرفهای پدرم و مقایسه ی رفتار خودم با دخترای هم سن و سال خودم و البته خانم ها و آقایون تالار و مهم تر از همه خواهر و برادرم به این نتیجه رسیدم که یه جای کار من میلنگه.

    حس مسئولیت خیلی زیاد، درگیری فکری عمیق به چیزهایی که به من مربوط نیست ، رفتارای ناخوداگاه ناشی از حس برتری از نظر سواد و توانایی هایی که نسبت به پدر و مادرم دارم،

    اعتماد بیش از حد اونها به من، انتظارات بیش از حد اونها نسبت به من، اعتماد به نفس کاذب ، اشتباهات مکرر پدرم، رفتارهای اشتباه مادرم و ...

    مینوش جان من دختر قاطعی هستم اما قاطعیت از انگیزه میاد. هر آدمی وقتی به اندازه ی کافی انگیزه داشته باشه روی تصمیماتش می ایسته و تا آخر میره.

    از دیروز تا به حال اونقدر به رفتارام فکر کردم و به نتایجی رسیدم که خودم از ناخوداگاه خودم متحیر شدم. سوالی که همیشه موقع متحول شدن برام مطرح میشه و اون هم اینه که من کیم؟

    هر وقت خواستم یک تصمیم قاطعانه بگیرم و سر حرفم وایسم یک سری مانع فکری و سوال اساسی برام پیش میاد که تا جواب اون رو نگیرم نمیتونم دست به عمل بزنم.

    سوال اساسی که الان برای من پیش اومده اینه.

    اگه من الان اشتباهم پس درست چیه؟ مرزهای من چیه؟

    این حس محبت بیش از اندازه و عشقی که درون من هست رو چیکار کنم؟ نکنه اشتباهه و نباید این حجم محبت رو درونم داشته باشم؟ نباید اجازه ی محبت به خودم بدم؟

    شبها که میخوام بخوابم و برنامه ی فردام رو مینویسم چی بنویسم؟ فقط خودم و منافع خودم؟ اولویت منافع من چیه و اصلا من چی میخوام؟ من با خانواده ام خیلی گره خوردم. چه طور

    جداشم؟ ایا فقط تو ذهنم بهشون گره خوردم و یک بازی ذهنه یا نه واقعا این طوریه؟

    اگه روزی فرا برسه که من در مقابل پدر و مادرم بایستم آیا باید اینکار رو بکنم یا نه ؟ من جرات چنین اقدامی ندارم.

    به فکر احتیاج دارم.شاید این منشا تمام مشکلات من باشه.

    مینوش جان من از نظر انرژی آدم سالمی هستم مثل تو . اینکه تو میگی انرژی تو برا خودت خرج کن درست ، راه حل عملی مشکل من هم همینه . اما من الان تو ذهنم سردرگمی

    دارم. بخش اعظم انرژی من داره تو ذهنم هدر میره. باید جواب سوالامو بدم تا قاطعانه رو حرفم وایسم. حرفی که تو زدی قطعا از امروز دارم اجرا میکنم اما میخوام رو فکرم بیشتر کار کنم.

    آنیتا چقدر طول کشید که خودتو پیدا کنی؟ و اگه میشه لطف کن به من بگو چه طور به این اطمینان رسیدی که تو بچه ای و پدر مادرت نیاز به مراقبت تو ندارن؟ چون من دقیقا علت رفتارم اینه.

  7. کاربر روبرو از پست مفید شکوه تشکرکرده است .

    meinoush (سه شنبه 21 بهمن 93)

  8. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در مورد مشکلم خیلی فکر کردم و تونستم یه جورایی اشتباهات رفتاریم رو متوجه بشم . البته با مادرم زیاد صحبت کردم ولی با اینکه یه زن بی سواده نتیجه گرفتیم یه جورایی خیلی شبیه

    مادربزرگم هستم و تصمیم دارم کمی هم پای دردو دل های اون هم بشینم چون گویا تو جوونیش بابت اینکه شرایطی مثل شرایط من رو تجربه کرده به مشکلات زیادی خورده میخوام باهاش

    صحبت کنم چون واقعا این حرفهای مادرم در مورد مادربزرگم یه حس غرور رو تو درونم زنده کرد. یه حس ریشه دار بودن نه یه حس گم شدن و تنها بودن. هرچند یه زن پیر روستاییه اما تک

    تک حرفاش و خاطراتش برای من ارزشمندن. خوشحالم که این اتفاق تلخ برام افتاد . بعضی موقع ها خیلی برای نتیجه گیری نباید عجله کرد.

    به هر حال من به خاطر شرایط گذشته ام افسوس نمیخورم و یه جورایی دارم کم کم دارم به خودم مسلط میشم و واقعا این زمان بهترین زمان برای اتفاق افتادن چنین فاجعه ای بود.

    اتفاقات بد همیشه نمیتونن نتایج بدی داشته باشن. گاهی باید یه سیلی محکم خورد تا از خواب غفلت بیدار شد. سیلی سنگین و تلخی بود اما الان به خاطرش خیلی خوشحالم.

  9. 2 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 21 بهمن 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93)

  10. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    http://www.hamdardi.net/thread-22759.html

    چگونه همسر دلخواهم را بیابم؟

    پست آخرت رو درست متوجه نشدم. یعنی راه حل مشکلت رو تونستی پیدا کنی؟

    مسوولیت پذیری و مهربانی و توجه به خانواده خیلی خوبه. صفات والا و ارزنده ای هست. اما کنار اینها توجه و مسوولیت پذیری و مهربانی خودت با خودت رو هم اضافه کن تا بتونی به تعادل برسونی اینها رو. مهم اسایش تو هست

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    شکوه جان،من تقریبا از یکی دو سال پیش متوجه اشتباهاتم شدم،و خوب خیلی تدریجی روند زندگیم تغییر کرد،نمیشه

    گفت دقیقا چهقدر طول کشید،حد و مرزم رو با خانوادم روشن کردم.هر وقت یکیشون میخواست درددل کنه یا از

    اون یکی پیش من گلایه کنه،قاطع برخورد کردم و گفتم که دیگه من شنونده این حرفها نیستم.

    بعد دیگه من شروع کردن به بیان کردن مشکلات و درددلهام با پدر و مادرم.دیگه مسایل من اولویت شدم.یعنی به نقش

    فرزندیم برگشتم.
    جالبه پست یکی مونده به آخرت رو که خوندم،بعضی حرفهات خط به خطش حرفهای قبلا خودم بود.

    اینکه ما بچه هستیم و باید نقش فرزندی رو ایفا کنیم نه پدر و مادری.نیاز به اثبات و به اطمینان رسیدن نداره.چون

    یه واقعیته و واقعیت رو باید پذیرفت.
    گفتم که اوایلش تغییراتت یه کم سردر گم میشی.تازه باید فکر کنی که شکوه خودش دلش چی میخواد،دوست داره

    چطوری زندگی کنه.چی از زندگیش میخواد.

    ولی بالاخره تو باید به این مرحله میرسیدی.

    این محبت بیش از اندازه هم طبیعی و درست نیست.اگه محبت بین تو و پدر و مادرت محبت سالم و صحیحی بود،تو

    به خودی خود مسیر صحیح زندگیت رو به عنوان یه فرد بالغ طی میکردی و الان گرفتار نبودی.

    پدر و مادر ها موظفن نقش حمایتیشون رو انجام بدن و در عین حال ما رو برای استقلال فکری و عاطفی آماده کنن.

    والدین من و شما این مسوولیت رو به درستی انجام ندادن،اونها حق نداشتن مشکلاتشون رو تا این حد با ما مطرح

    کنن و ما رو درگیر کنن.
    معمولا دخترها ازیه سنی به بعد اولویت اصلیشون ازدواجه.چیزی که برای من تا یکی دو سال پیش ابدا مهم نبود.

    من از اینجا فهمیدم یه حای کارم میلنگه.هر انسانی به طور طبیعی از یه سنی نیاز به استقلال،تشکیل خانواده و بودن

    با جنس مخالفش رو داره.

    متاسفانه خانواده های ما،با گرفتار کردن ما در مشکلات خودشون،این احساسات طبیعی و سالم رو تا حدی از ما گرفتن.

    البته خودمون هم تو این وضع بیتقصیر نبودیم.

    اینکه الان متوجه این مسایل شدی قدم مهمیه.بقیه راه رو هم با آگاهی و تمرکز روی خودت به درستی طی میکنی.

  12. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    من وقتی جواب سوالامو میگرم انگار جایزه ی نوبل بهم میدن :)

    همین تایپیک و هم تایپیک خوش بینی هر چی هر چی و هر چی تو دلم بود و تو مغزم میچرخید و اذیتم میکرد رو نوشتم و فکر کنم اونقدر قاطی و مبهم نوشتم که هر کی که خوند صد درصد

    سردرگم شد.

    از همه بدتر خودم بودم که وضعیت فکریم اونقدر بد شد که نگو . اونقدر بی تمرکز شدم که بیخیال ادامه ی تاییپکم شدم.

    فکر کردم اگه تایپیکم رو ببندم و دیگه بهش فک نکنم حل میشه.

    اما من یه اخلاقی دارم

    تا به جواب سوالم نرسم حتی جونمم به عزرائیل تحویل نمیدم.

    بنابراین طبق روال خودم اونقدر گشتم و گشتم و گشتم تا بالاخره فهمیدم.

    خیلی خوبه که آدم بدونه برای چی ناراحته.

    من اصلا نمیدونستم که این که ما بفهمیم برای چی ناراحتیم بخشی از هوش ماست که تو من ضعیفه.

    من جواب سوالم این بود:

    بعضی چیزا رو نمیشه تغییر داد پس باید بپذیری .

    این معنیش این نیست که تلاش نکن بلکه معنیش اینه که با وجود محدودیت هات بهترین باش. بهترین خودت.

    و در کل:

    من و خیلی از آدمای دیگه و در واقع همه ی آدما تو بعضی چیزا حق انتخاب نداریم.این قانون طبیعته. من دلیل این رو نمیفهمیدم و ناراحت بودم و مدام گله میکردم اما متوجه شدم که من هم

    مثل همه ی آدما حداقل چند تا انتخاب دارم. این خیلی خوبه که من هم حق انتخاب دارم هر چند کمه اما خوبه که دارم. پس بهترین رو انتخاب میکنم و اونچه که نمیتونم انتخاب کنم رو با کمال

    میل میپذیرم.

    واقعا احساس تولد دوباره دارم. احساس میکنم چقدر زندگیم خوبه. زندگی سخته اما خیلی خوبه.

  13. 4 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 02 اسفند 93), آنیتا123 (یکشنبه 03 اسفند 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), شیدا. (شنبه 02 اسفند 93)

  14. #9
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدای عزیز

    بنده قبول دارم حرف بسیار به جای شما رو که تو تایپیک کمالگرایی در ازدواج فرمودید به من. آدم نباید همش گذشته رو مقصر بدونه اما ...

    مشکل قبلیم حل شده . خیال خودمو راحت کردم که نباید از دیگران انتظار داشت. تموم شد و رفت.

    اما مسئله ی جدید من و البته قدیمی اما تو یه بعد دیگه اینه که خودمو پیدا کنم. اینکه من میتونستم کی باشم و شدم این. میدونم زمان برنمیگرده برا همین میخوام تو آینده خود واقعیم

    باشم.البته خواستم عجیب و غریب نیست و تغییرات 360 درجه نمیکنم. اما یه چیزایی هست که فکر میکنم من بیخودی خودمو گرفتارش کردم.

    یه دانشمندی میگه آدم اگه بخواد پیشرفت کنه باید محدودیت هاشو رها کنه و اونچه رو توش محدودیتی نداره رو پیدا کنه و انرژی شو به جای تلف کردن برای رهایی از محدودیت هایی که

    گرفتارش هست بیخودی هدر نده.

    بهتره حرفمو این جوری بگم. من معتقدم که وقتی تو خانواده ی یه آدمی مسئله ای هست به اسم سکته در واقع ممکنه تو ژن شخص باشه ، اون آدم باید حواسشو جمع کنه . چون علم

    ژنتیک ثابت کرده که امکان اونکه اون سکته کنه بیشتر از منه. پس اون آدم باید بیشتر از منی که تو خانواده ام این مریضی نیست به تغذیه اش و ورزشش و چکابش برسه. اون حق نداره مثل

    من زندگی کنه اون محدوده. حق نداره غذایی که من با چربی فراوون میخورم بخوره.

    فقط و فقط به خاطر اینکه محدودیتش اونه. نباید بیخودی به خاطر این ناراحت باشه که چرا مردم میتونن غذای چرب بخورن و منم میخوام بخورم!!! خوردن غذای چرب مساوی خودکشیه.

    منم میخوام اینو بدونم اما تو قالب فکر. میخوام بدونم من به چی محدودم . برای چی باید ناراحت باشم و دنبال چی نرم؟ چی ارزش فکر کردن داره و چی بی ارزشه.

    خجالت مال بچه ی 4 ساله است نه من. من حق ندارم خجالت بکشم به خاطر خانواده ام اما میکشم. این محدودیت من نیست. این محدودیت فقط تو ذهن منه. اشتباهه و من این رو

    فهمیدم. حالا تو دنیای امروز زندگی میکنم.برام خانواده ام ارزشمندن. حالا میکشمشون بالا. اونجایی که میخوام باشن. تلاش واقعی تو دنیای واقعی.

    من حق ندارم بیخودی عصبی بشم اما میشم. فکر میکنم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم اما این فقط یه فکره. همین.

    من حق ندارم خودمو با کسی مقایسه کنم اما میکنم.

    من خیلی وقتا به این فکر میکنم چرا آدمای دیگه حتی اونایی که تو خونه ی من و کنار من و با هم بزرگ شدیم و منو بزرگ کردن اهل مسخره کردنن اما من نه. ما حتی یک ذره هم به هم

    شبیه نیستیم.چطور میتونم خودم رو با غریبه ای که از خیابون میگذره مقایسه کنم و خودمو از اون کمتر ببینم؟ یا نه بر عکس به خودم اجازه بدم که هزار تا ایراد بذارم رومردم؟

    شیدا جان من به این شک دارم که واقعا از روی ترسه که من نمیتونم یکی رو مسخره کنم یا نه و من فکر میکنم که به خاطر ترسه.میدونی من فکر میکنم این رو پدر و مادرم و طرز بزرگ

    شدنم برام تعیین کردن نه از روی عقلانیت امروزم. چون من احساس میکنم خودم مسخره ام دیگران رومسخره نمیکنم پس نمیتونم به خودم افتخار کنم که کار انسان دوستانه انجام میدم.

    این رو مثال گفتم. اما من دارم یه فکرای دیگه ای در مورد خودم میکنم. احساس میکنم من یه تکرارم. یه کدی که نوشته شده و هر بار که یه اتفاق می افته من فقط یه کار رو انجام میدم. هر

    بار به یه نوعی. نا خودآگاه.

    من فهمیدم که اشتباه کردم کل زندگیمو بردم زیر سوال . واقعا ناراحت و عصبانی بودم و خوب خودمو قبول کردم. این هم یه تکراره. اینکه همیشه خودمو میبرم زیر سوال.

    اما جواب سوالمو پیدا میکنم هر چقدر هم طول بکشه میخوام از محدودیت های دروغی رها بشم . اما در کنارش زندگی خواهم کرد و تمام تلاشم رو میکنم که بفهمم چی بده و چی خوب.

    با عقلانیت. با پذیرش واقعیت جامعه. با پذیرش محدودیت ها و توانایی های خودم. میخوام قوی باشم و درست.

    فکر میکنم زندگی شادی در انتظارمه.

    %%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%% %%%%%%%%%%%%%%%%%%

    لاو لس عزیز چند باره که میخوام ازت تشکر کنم اما پیش نیومده.

    در ادامه ی جمله ای که خوشتون اومد و من سر درک کردنش دو تا تایپیک زدم و کلی گشتم و حرف زدم و کتاب خوندم و خودم نفهمیدم چی میگم!!!و پس از کلی چرخیدن دور خودم و حرص

    خوردن و ناراحت شدن و دعوا کردن و ... به این نتیجه گهر بار رسیدم که نباید انتظار پاداش داشت و واقعا قبولش برام اونقدر دردناک بود که دیگه خودتون وضعیت اعصاب منو مشاهده کردید،

    فهمیدم باید نه تنها دست کسی که حق آدم رو میده بوسید بلکه باید از کسی که حق آدم رو نمیخوره هم تشکر کرد!!! و به خاطر اینکه حقت خورده میشه کمتر ناراحت شد. در کل

    انتظار داشتن از دیگران آدم رو داغون میکنه. پس از بیخ و بن انتظار از دیگران کاریست بس عبث و بیهوده و نتیجه ای نداره جز له شدن روحت زیر دست و پای این و اون. عاقل کسیه که از این

    کار دوری کنه چون تعمیر کردن روح و روان داغون کاریست کارستان. به هر حال دنیا اینه. اینم بد نیست اتفاقا آدم وقتی فقط به خودش متکی باشه خیالش راحت تره.

  15. کاربر روبرو از پست مفید شکوه تشکرکرده است .

    شیدا. (جمعه 08 اسفند 93)

  16. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شکوه جان،
    قرار نیست توی روانشناسی نظریه پرداز بشی
    اینقدر عمیق شدن به رفتارهات، تربیتت، چراهای زندگیت ... مانع شاد و راحت زندگی کردنت می شه.

    اشکالها را می بینی، تا حدودی بهشون فکر کردی، بسه.
    من فهمیدم که برای پیشگیری از سکته و بخاطر سوابق خانواده ام، نباید مثل بقیه راحت فست فود بخورم. تمام.
    یه کم حواسم را تو این مورد جمع می کنم.
    نه این که بکنمش یه عذاب مسلم برای خودم. صبح تا شب تحقیق و تفکر و بررسی زندگی بقیه و میزان فست فود هفتگیشون و تاثیرش روی جسم و ...

    مگر این که من رشته ام و تخصصم و کارم در این زمینه باشه. اونم دیگه خودم کیس آزمایشگاهی خودم نیستم.

    تا یه حدی فهمیدن این مشکلات و کنترلشون و اصلاحشون و ... خوبه.
    فکر می کنم زیادی داری دقیق می شی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    شکوه (جمعه 08 اسفند 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.