سلام دوستان
خیلی دلم گرفته از دنیا از همه چی بدم میاد فقط به خاطر پسرمه که زنده هستم همین
محتاج یه ذره محبته شوهرم هستم دیگه از دنیا بریدم اعتماد به نفس ندارم شوهرم خیلی زجرم میده
خودش رو از من بالاتر میدونه خیلی مغروره به من اهمیت نمیده خودش و خونوادش رو از من و خونوادم سرتر میدونه قیافه و چهره ی منو دوس نداره البته بهم نگفته ولی خودم احساس میکنم و میفهمم چون همش از لقب ها و اسم های بد برا من استفاده میکنه من زندگیم رو دوس دارم هرکاری میکنم به چشمش نمیام هر حرفی بهش میزنم انگار نه انگار که با اونم خیلی خیلی اعصابم داغونه الانم سرکارم کاش الان خونه بودم و یه دل سیر گریه میکردم تا یکم آروم میشدم
از زنای دیگه انقد تعریف میکنه که بدم میاد خدایا منو ببخش اما نمیدونم چرا همش آرزوی مرگش رو میکنم بهم احترام نمیذاره طوری باهام رفتار کرده که حتی خونواده و فامیلشم بهم ارزش نمیدن و احترام نمیزارن خدایا این چه بلایی بود که سر خودم آوردم به خدا اگه از مرگ نمیترسیدم خیلی وقت بود که خودم رو راحت کرده بودم نه عرضه ی طلاق رو دارم چون خیلی از بعد طلاق میترسم نمیخوام پیش خونوادم سرافکنده بشم و فامیلمون هی بهم سرکوفت بزنن و بگن انتخاب خودت بود و خودت خواستیش ای خدا دارم از درون آتیش میگیرم همش فکر میکنه که لیاقتش زنی مثل نبوده ولی به خدا من از اون سرتر هستم من لیسانس و اون زیر دیپلمه از نظر مالی هم سطحیم با این که اون از قیافه ی من بدش میاد و از قد کوتاهم ولی همه از قیافه ی من تعریف میکنن شوهرم قد بلند و خشکله و باطن و سیرت زشتی داره با حرفاش با طعنه هاش عذابم میده حتی دیگه خونه ی پدر مادرم نمیره و منم نمیزاره که برم
تازگیا همش ابراز پشیمونی میکنه وقتی زن ای دوستاش رو میبینه که تازه ازدواج کردن خودم میبینم که یه جوری میشه و ناراحت
چون من چادری ام آرایش بلد نیستم تیپ به روزی ندارم ولی مرتب و آراسته لباس میپوشم
خودش زنای امروزی رو با هفت قلم آرایش و ... رو میپسنده
علاقه مندی ها (Bookmarks)