به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 بهمن 93 [ 19:33]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حل مشکل ارتباط با خانواده همسرم

    سلام.
    من حدودا سه ساله ازدواج کردم.
    حواشی تو این سه سال زیاد بود. بیخود و بیجهت!
    دلیلشو نمیدونم.ولی از گفتار خانواده شوهرم این طور فهمیدن که چرا خانواده ی همسرم راحت زندگی نکردن و من راحت زندگی کردم.
    حالا اینکه من راحت زندگی کردم و زندگی نکردم و متوجه من نفهمیدم چطوری حساب کردن.
    شوهر من مدرک لیسانس نرم افزاره و خدا رو شکر کارش خوبه.

    ولی وقتی ازدواج کرد کسی رو نداشت کمک کنه و من هم گلکی نکردم و ...

    همیشه هم سعی میکردم نه به روی خودم بیارم و نه حرفی بزنم.ولی همیشه این حرف و که مادرشوهرم بعم میرسید و جلوی بقیه میگفت عروسم کم خرح و کم توقعه برام جال بود و ....

    تا اینکه یک سال گذشت یه کم کم من و همسرم زتدگیمونو شروع کردیم و با هم کار کردیم و چیزهای که لازم داشتیم فراهم کردیم.
    ماشین و ...

    همینطور که جلو میرفت بیشتر تلاش میکردین تا اینکه مادرشوهرن و اقوام شوهرم شروع کردن به گفتن یه سری حرفا و حدیثا.

    همسرم به خانوادش از نظر مالی کمک هم میکنه. و من به هیچ عنوان مشکلی ندارم.

    ولی خانواده همسرم توقعاتشون روز به روز بیشتر میشه تا جایی که مادرهمسرم بهم گفت ما نمیذاریم تو خوب زندگی کنی و ....

    به همسرمم میگفت تو چقدر کار میکنی و ...
    خواهرات ناراحت میشن و ...

    اینقدر این بحث ها کش داده شد که دیگه همسرم از کوره در میرفت و حرص اونارو سر من خالی میکرد.
    اونقدر بحث بالا میگرفت بعد از اومدن از خانه
    مادر همسرم که منجر به آسیب رسوندن همسرن به من یا هودش میشد.
    و من هی به خودم میگفتم عیبی نداره و...

    دیگه بحث جوری شد که من دو سه باری اینقدر آسیگب دیده بودم کارم به بیمارستان کشید.

    خلاصه دیگه خسته شدم.و رفتم از همسرم شکایت کردم.چون میدونستم اگر همسرم درست بشه بقیه حساب کار دستشون میاد.

    دیگه کار به جایی رسیده بود که من یکبار رفتم با همسرم مسافرت. و موقع برگشت هر چی به دهن مادرهمسرن رسیده بود به مت گفتن. و من صداشو ضبط کردم.

    و به همسرن گفتم من دیگه نمیتونم این همه بیحرمتی رو تحمل کنم.

    واقعا اینقدر بدم که به جای گفتن زیارت قبول فحش بشنون و منو زن بیخودی صدا بزنن؟

    چرا؟ چه کردم؟

    و بهش گفتم هم تو و هم خانوادت باید در قبال کارهای که در حق من کردین پاسخگو باشین. تهمت هایی که بهم زدن و باید بیان و اثبات کنن.

    خلاصه از شوهربابت کارهایی که کرده بود شکایت کردم و رفتم پزشکی قانونی و ...
    تا اینکه حدودا سه میلیون پول دیه من شد.

    گفتم حالا نوبت خواهرت که با پیامک های بی محتواش و وقت و بی وقتش آرامش زندگی منو بهم میزد.

    یا فحاشی مادرت.

    خلاصه بعش گفتم خوشبختانه ایتقدر مدرک دارم که پاشونو به دادگاه باز کنم.
    ای کاش تو همون مراسم عقد . از مادرشوهر و خواهرشوهر امضا و تعهد گرفته میشد حق دخالت ندارید.

    همه چیز حل بود.

    در قبال این کارم شوهرم درخواست طلاق داد و .... در آخر کار خودش عذرخواهی کزد و گفت نمیذاره دیگه کسی به زندگیش لطنه بزنه.

    و من در جواب بهش گفتم واقعا یه حرف یا یه تذکر محکم دادن به خواهرت که یکبار طلاق گرفته و زندگی جدیدی رو شروع کرده اینقدر سخته.

    خلاصه یک ساله با هیچ کدوم از اعضای خانواده همسرم رابطه تداشتم.
    ولی همسرم در ارتباط بود.

    - - - Updated - - -

    و الان همسرم بهم اصرار میکنه با خانوادش رابطه برقرار کنم.
    و من در جواب بهش میگم.بالاخره من یه قدم برداشتم خانواده تو هم باید بردارن.

    ولی ظاهرا اونا نیتشون خوب شدن رابطه نیست.چرا؟
    چون غرور مادرشوهرم میره زیر پا بیاد عذرخواهی کنه.
    طوریکه همسرم بهم به دروغ گفت مادر حالش خیلی خیلی بده و الزایمر گرفته و ...
    منم گفتم باشه میام.اشکالی نداره.

    خلاصه قرار شد بریم تا لینکه دیدم به گوشی همسرم مادرش زنگ زد.
    ازش پرسیدم کی بود چرا تند تند حرف هی میگفتی خداحافظ خداحافظ.
    چیزی شده. در جواب بهم گفت دوست دخترمه.
    منم گفتم اگر دوست دخترته پس.چرا حال منو پرسید؟
    خلاصه از طرز رفتارش فهمیدم هل شده و پشت هم داره دروغ میگه.
    بعدش متوجه شدم مادرشه.
    گفتم تو که گفتی مریضهوهیچ کسو نمیشناس و ...

    گفتم من این همه سختی کشیدم با همسرم که در مقابلش باشم به جای اینکه در کنارش باشم.

    واقعا عذرخواهی برای مادرت سنگینه؟
    که تو حاضر شدی برای من فیلم بازی کنی و بگی مریضه؟

    خلاصه چند هفته بعد مادر همسرم زنگ زد گفت دلم برات تنگ شده و بیا ببینمت.
    منم گفتم شما تشریف بیارید منو بیشتر خوشخال کردین.
    اونم گفت نه تو باید بیای ما بزرگتریم و ...
    من مریضم نمیتونم سوار ماشین بشم.

    منم گفتم حتما آخر هفته میایم.

    دو روز بعدش زنگ زدم بگم پنج شنبه میریم پیششون.ساعت نه شب بود.
    اون موقع زنگ چون شوهرمم خونه بود.

    دیدم خونه نیستن. من ساده فکر کردم اتفاقی افتاده و حالش بد شده. زنگ زدم به موبایل مادرهمسرم گفتم گفتم کجایین
    گفت اومدیم مهمونی! اومدم به پسرم سر بزنم. دلم براش تنگ شده بود.
    منم گفتم مگه شما حالت بد نیست.
    گفت چرا حالم بده. اومدن خونه پسرم دو تا کوچه پایین تره !
    بدون ماشین اومدم.و ...

    منم گفتم من قکر کردم شما حالتون بده میخواستم آخر هفته بیام بهتون سر بزنمولی خدا رو شکر خوبید.

    اونم نه تو باید منو ببینی.
    منم گفتم شما با این حالتون میتونید برید به پسر بزرگتون سر بزنید وبی نمیتونید بیاید به پسر کوچیکتون سر بزتید.اونم هی میگفت مریضم و از این جور حرفا.
    منم گفتم شما زنگ زدی گفتی دلم تنگ شده برات. من منتظرم بیاین منو ببیتید.:-)

    الان مشکل اینجاست.
    نمیخوان عذرخواهی کنن.
    و همش با دروغ میخوان من برم اونجا.
    ویرایش توسط نارگل۶۵ : سه شنبه 14 بهمن 93 در ساعت 21:11

  2. 2 کاربر از پست مفید نارگل۶۵ تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 15 بهمن 93), بارن (سه شنبه 14 بهمن 93)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    یه سوال شخصی دارم

    خیلی برام عجیبه

    شما الان می تونی تو چشمای همسرت نگاه کنی و بگی دوستش داری و زندگی مشترکتون برات مهمه؟

    وقتی خودش و عزیزانش (خواهر و مادرش) را تا دادگاه و دیه و ... کشوندید؟

    به نظر خودت اون باورش می شه؟

    سوالم جدی هستا
    نه سرزنشه و نه نصیحت

    واقعا می شه شریک زندگیت و نزدیکترین کست را ببری دادگاه و محکوم کنی و ... بعد هم باهاش زندگی عاشقانه داشته باشی؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 16 بهمن 93), واحد (چهارشنبه 15 بهمن 93), اقای نجار (سه شنبه 14 بهمن 93), بابک 1369 (شنبه 18 بهمن 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 بهمن 93 [ 19:33]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیز دلم شما یه لحظه خودت و جای من گذاشتی.
    تا حالا شده بی دلیل تا مرگ مغزی جلو بری؟

    جواب سوابمو بده و خط به خط مطالب منو با دقت بخون عزیزم.

    تا حالا شده وقتی کتک خورده باشی بی دلیل ولی خانواده خودت چیزی تفهمیده باشن که تو بیمارستان بودی؟

    - - - Updated - - -

    در ضمن من خواهر و مادرشو به دادگاه نکشوندم.مطلبمو دوباره بخون.

    خواهشا با دقت بخونید.

    من پیش چند مشاور رفتم و اونا گفتم راهی جز این نداشتم.

    همسرم از اینکه چرا من رفتم به خاطر کتک کاری هاش شکایت کردم ناراحت شده بود. و در قبال این کارم طلاق میخواست بده ولی تو دادگاه گفتم آقای قاضی من از دست این آدما هیچ مهریه ای نمیگیرم. میبخشم ولی دوباره آرامش به زندگیم برگرده.

    قاضی بعد از شنیدن دلیل درخواست طلاق همسرم بهش گفت آقا خانوم شما زن خوبیه.
    متاسفانه مشکل خود شمایی.

    قاضی اصرار داشت مهریمو بگیرم.
    منم گفتم این آدما حتی ارزش پول گرفتن ازشونم ندارن.

    گفت بگیر لازمه برای این جور آدما.
    که دفعه بعد زن نگیرن کتک بزنن بعدشم بخوان طلاق بدن.

    منم گفتم یع وکیل از طرف خودتوت بیاید مهریمو میدم به بچه های بهزیستی. قاضیم گفت عالیه همین کارو میتونی انجام بدی.
    ویرایش توسط نارگل۶۵ : سه شنبه 14 بهمن 93 در ساعت 21:40

  6. 4 کاربر از پست مفید نارگل۶۵ تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 15 بهمن 93), آنیتا123 (پنجشنبه 16 بهمن 93), بارن (سه شنبه 14 بهمن 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 15 بهمن 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    شیدا جان من بیشتر اوقات از خوندن پست هاتون توی تالار لذت بردم...
    من نمیدونم شما مجرد هستید یا متاهل اما به نظرتون وقتی مردی همسرش رو جوری کتک میزنه که کارش به بیمارستان میکشه به دادگاه کشوندن چنین مردی کار بدیه؟؟ یادمه وقتی پدربزرگم فوت کرد و یکی از داییهام میخواست ارث مادرم رو بالا بکشه به مادرم میگفت مگه تو خواهر من نیستی؟ مگه من رو دوست نداری؟ چرا کار رو به دادگاه میخای بکشونی؟... اتفاقا مادر من خیلی برادرش رو دوست داشت اما نمیخواست این دوست داشتن باعث بشه که حقش پایمال بشه... البته میدونم که این مثال من قیاس مع الفارقه اما الان مثال دیگه ای به ذهنم نمیرسه... دوست داشتن یک مرد به معنای کتک خوردن و هر رفتاری رو از جانب اون مرد تحمل کردن نیست... دوست داشتن یک مرد به این معنا نیست که یک زن کنار شوهرش امنیت جانی نداشته باشه و باز هم منفعل باشه که مبادا شوهرش به دوست داشتنش تردید کنه..تحت هیچ شرایطی قابل قبول نیست که مردی همسرش رو تا حد مجروح شدن کتک بزنه البته اگه من جای نارگل بودم و مادرشوهرم بهم زنگ میزد و میگفت دلم برات تنگ شده حتما میرفتم خونه اش چون به هر حال اون بزرگتره و احترامش واجبه... و انقدر هم شوهرم رو سوال و جواب نمیکردم که مجبور بشه بهم دروغ بگه...اصلا من خودم رو در مقامی نمیبینم که بخوام جواب سوال نارگل رو بدم اما در جواب سوال شما قسمتی از نوشته های باربارا دی آنجلیس در کتاب از باربارا بپرسید رو اینجا میارم... وقتی مورد آزار بدنی قرار میگیریم اگر از کنار این قضیه نگذریم و در مقابل این بی عدالتی جبهه بگیریم و تصور نکنیم که این وضعیت معجزه وار عوض میشود، مرتکبین این عمل غیر انسانی نمی توانند عمل بیمارگونه ی خود را تکرار نمایند و دنیا برایمان امن تر میشود و در فضای بهتری زندگی خواهیم کرد... باربارا دی آنجلیس کتاب از باربارا بپرسید... سوال 66
    اگه این جواب من درست نیست و راهنمایی غلطی به مراجع میده گزارش بدید حذف بشه...ممنونم
    ویرایش توسط نیکیا : چهارشنبه 15 بهمن 93 در ساعت 02:44

  8. 4 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    آنیتا123 (پنجشنبه 16 بهمن 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 15 بهمن 93), شیدا. (چهارشنبه 15 بهمن 93), شاپرک 114 (چهارشنبه 15 بهمن 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 بهمن 93 [ 19:33]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیز دلم کاملا حق با شماست.
    من وظیفمه احترام بگذارم.
    هر انسانی محترمه و توهین به شعور دیگران خیلی کار بدیه.

    ولی همونطور که من به کسی توهین نکردم از طرف مقابل هم انتظار دارم اینکارو نکنه.

    وقتی یه نفر بی دلیل شروع به فحاشی و تهمت.زدن به دیگران میکنه باید بهش احترام گذاشت؟

    نمی گم باید توهین کرد.بالاخره باید بهش نشون داد کارش زشت بوده.


    بارها این کار انجام شده و من به قولی خودم زده بودم که نه شنیدم و نه دیدم.
    چه توی جمع خانوادگی چه تنهایی.
    و اون فرد بازم تکرار کرده.

    و در پایان حرفم بگم.وقتی دلیل فحاشی رو از همسرم پرسیدم همیشه میگه از جای دیگه ای ناراحت بود.

    گفتم نمیشه که آدم از جای دیگه ای ناراحت باشه بقیه رو آزار بده.

    گفتم از کجا؟ گفت از من. گفتم چطوری شد با مادرت رابطه برقرار کردی؟ دوباره؟

    گفت از دلم در آوورد.
    گفتم نکته همین جاست.رابطه من و تو به خاطر شکل داشتن تو و مادرت خراب شد فحس و کتکش مال من بود.
    احترام و سر زدن به مادرت مال تو؟

    مادرت به اصرار و التماس تو بعد یک سال زنگ زد و گفت بیا ببینمت؟

    هر چند که هر چه از دل بر آید بر دل نشیند.
    اگر من قلبم برای یه نفر بتپه حرف نمیزنم عمل میکنم.

    اون عمل مهمه نه حرفه.
    خب نیست آدم به حرف بگه دلو تنگ شده ولی اصرار داشته باشه تو باید بیای منو ببینی.

    اینا با هم جور نیست.
    رفتار من به بقیه می فهمونه چطور باهام برخورد کنن.

    مادرشوهرم وقتس میبینه خیلی رفتارش بده.
    ولی تو جمع خانوادگیشون یعنی خونه خواهرش و ... نارگل جون از دهنش نمی افته.

    آدما باید یه شخصیت داشته باشن.
    من اگر ابروم برام مهمه. باید در درجه اول جلوی خدا ابرو داری کنم و بعد خلق خدا.
    ویرایش توسط نارگل۶۵ : چهارشنبه 15 بهمن 93 در ساعت 08:11

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    نارگل جان سلام اتفاقاتی که توی زندگی شما افتاده بد و ناگوار بوده . ما نمیتونیم قضاوت کنیم که چقدر شما مقصر بودید و چقدر اونها . ولی نمیشه گفت که صد در صد شما یا صد در صد اونها . اصلا دنبال مقصر گشتن کار عبثی ست . اونطوریکه من از حرفاتون متوجه شدم خانواده همسرتون زندگی خیلی سختی داشتند و شاید با مشقت خیلی زیادی همسر شما رو به این جایگاهی که الان هست رسوندند . شما فعلا درامد و زندگی خوبی دارید خدا رو شکر . ولی از زندگی و فشارهایی که قبلا اونها داشتند خبر ندارید ولی همسرتون خبر داره . برای همین ایشون صد درصد هواشون رو داره و شما نه . شما زندگی مرفهی دارید و این رو نتیجه تلاش خودتون و همسرتون میدونید ولی اونها هم خودشون رو توی این رفاه دخیل میدونند . مثلا شما میرید مسافرت یا زیارت . هیچ میدونید همسرتون دوست داشته مادرش هم با خودش ببره ؟ مادری که توی زندگیش به خاطر اون از خیلی از خواسته هاش گذشته .تا بچه اش رو به سر و سامانی برسونه . خواسته ای که عروس ها از اون وحشت دارند و فرار میکنند . حالا گذشته ها گذشته . شما اگر عروس وظیفه شناس و پخته ای باشید و به مهارتهای ارتباطی مسلط باشید خودتان باید با درایت و سیاست پیش قدم بشید و مقدمات ایجاد رابطه خوب با مادر شوهرتون رو فراهم کنید . و دیگه نیازی به اسمون ریسمون بافتن نیست .

  11. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    کیانا 93 (چهارشنبه 15 بهمن 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 15 بهمن 93)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ميشه يكي كمكم كنه...توروخدا...اخه ديگه چه جوري صداتون كنم...خسته شدم

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام نارگل عزیز متاسفم واسه اتفاق های بدی که براتون افتاده عزیزم وباهاتون همدردی میکنم شما زن صبور ی هستی عزیزم برات چند تا نکته مینویسم که بعدا برات توشیح میدم

    1شاید به جرات بتونم بگم برای زرنگ ترین با سیاست ترین مرد ها هم مدیریت کردن رابطه مادر شوهر وعروس خیلی سخت باشه واگر زن هم کمی بی سیاست باشه که این در این صورت واقعا رابطه به چالش کشیده میشه

    2شمانیاید این قدر کم توقع باشی واسه اینه که دراسلام مهریه ونقه وجود داره دیه وجود داره مرد نباید زن شو بزنه شما زیادی سکوت کردی یعنی چی که ایشون شما رو بزنه وبعد دوباره بدون هیچ عذر خواهی و جبرانی بر گردی توی این خونه بدون اینکه خانوادتون بدونند شما کار درستی کردی شکایت کردی واسه همینه که شوهرت برگشته وواسه اینه که یک سال راضی شده شما خانوادشو نبینی واسه اینکه فهمیده اشتباه کرده گناه کاره ولی از طرفی مادرشه ومیخواد هر طور شده این رابطه رو درست کنه با روش خودش (حالا ما کار به درستی یا نادرستی روشش نداریم)اما شما باید بقیه این رابطه رو مدیریت کنید نه با لج بازی بچه گونه وباسیاستی که باید یاد بگیری شما چی میخوای اینکه دیگه این اتفاقات تکرار نشه پس باید به شوهرت بفهمونی که چقدر از اتفاقات قبل ناراحت بودی باید تو وشوهرت قبول کنید که اتفاقات قبل تقصیر خودتون نه کس دیگه ای تمام ابهای یک اقیانوس یک گشتی نمی تونن غرق کنند مگر اینکه کشتی سوراخ باشه توی خونه وقتی ارومی بشین کنارش(البته به نطر من بشین روی پاشووتوی بغلش)دستاشو بگیر توی دستت وبه چشماش نگاه کن وخیلی راحت تمام احساسات بریز بیرون وبگو از اینکه تو منو تنها گذاشتی منو زدیچطور دلت اومد وااحساس های بدی که اتفاق افتاده با احساسات تمام بگو (یادت باشه یک حرفی در مورد ه خانوادش نزنی) بهش بزرگی بده بگو تو تمام کسی که من دارم تو تکیه گاه منی وازش بخواه که ازت عذرخواهی کنه واگر از کوتاهی تقصیر تو گفت قبول کن اما بگو حق من این نبود تو منو بزنی وسعی کن شرمنده اش کنی

    اما در مورد مادر شوهرت چرا بهتون فحاشی میکرده بیشتر بگید تا بتونیم راهنمایی تون کنیم دخات هاشون توضیح بدید

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 بهمن 93 [ 19:33]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط واحد نمایش پست ها
    نارگل جان سلام اتفاقاتی که توی زندگی شما افتاده بد و ناگوار بوده . ما نمیتونیم قضاوت کنیم که چقدر شما مقصر بودید و چقدر اونها . ولی نمیشه گفت که صد در صد شما یا صد در صد اونها . اصلا دنبال مقصر گشتن کار عبثی ست . اونطوریکه من از حرفاتون متوجه شدم خانواده همسرتون زندگی خیلی سختی داشتند و شاید با مشقت خیلی زیادی همسر شما رو به این جایگاهی که الان هست رسوندند . شما فعلا درامد و زندگی خوبی دارید خدا رو شکر . ولی از زندگی و فشارهایی که قبلا اونها داشتند خبر ندارید ولی همسرتون خبر داره . برای همین ایشون صد درصد هواشون رو داره و شما نه . شما زندگی مرفهی دارید و این رو نتیجه تلاش خودتون و همسرتون میدونید ولی اونها هم خودشون رو توی این رفاه دخیل میدونند . مثلا شما میرید مسافرت یا زیارت . هیچ میدونید همسرتون دوست داشته مادرش هم با خودش ببره ؟ مادری که توی زندگیش به خاطر اون از خیلی از خواسته هاش گذشته .تا بچه اش رو به سر و سامانی برسونه . خواسته ای که عروس ها از اون وحشت دارند و فرار میکنند . حالا گذشته ها گذشته . شما اگر عروس وظیفه شناس و پخته ای باشید و به مهارتهای ارتباطی مسلط باشید خودتان باید با درایت و سیاست پیش قدم بشید و مقدمات ایجاد رابطه خوب با مادر شوهرتون رو فراهم کنید . و دیگه نیازی به اسمون ریسمون بافتن نیست .
    خانواده ی همسرم از روز اول وضعشون بد نبوده.خیلی هم خوب بوده ویلا و .... داشتن
    ولی به خاطر اعتیاد پدر همسرم و بیتوجهی مادرشوهرم , به گفته اقوام شوهرم و اقوام جاریم چون با هم فامل هستن.و توی شمال زندگی میکردن. همه رو از دست دادن.
    البته مادرشوهرم یه بار تو جمع خواهراش و من و مادوشوهرم دوباره این حرف و زد ما سختی کشیدیم و ... اونام در جوابش گفتن نه معصوم جون شما همه چی داشتین خودت نتونستی نگه داری. زن زرنگی نبودی.خودت به خودت سختی دادی.

    ولی الان هم وضعشون بهتره.چطور؟
    دیوار خونشون با دیوار خانه ی همسایه مشترک بود و خونشون ساخته شد.الان تو خونه نوساز هستن و یه نصفه خونه هم بهشون رسیده و منتظر فروشش هستن.

    تا دیروز مادرشوهرم به من میرسید بهم میگفت نون خشک بزن تو آب بخور ولی خوش باش.

    آخه با آزاراشون چطوری باید خوش میبودم.بگذریم.

    فقط این نکته رو بگم متاسفانه از شانس بد من خواهرشوهرم تو دوران عقدمون طلاق گرفت.و هر وقت مادرشوهرم منو و همسرمو میدید میگفت حق.ندارید جلوی دختر من برید با هم بیرون بگردید دخترم ناراحت میشه و ....
    البته همسرم همون موقع گفت زن من فردا ناراحت نمیشه مادر؟

    یادمه یه بار با همسرم یه سفر یه روزه شمال رفتیم و وقتی برگشتیم خواهرشوهرم به همسرم گفت داداش
    پیش سهیلا هم رفتی؟ من عکس العملی نشون ندادم.
    وقتی رفتم اتاق همسرم بهم گفت خواهرش داره شوخی میکنه و...

    خلاصه کلا عروسی بودن برای خانواده شوهرم که وجود خارجی نداشتم.
    یعنی وقتی میرفتم خونشون مادرشوهرم بهم نیگفت تو هر موقع میای اینجا شانس غذا نداری و ....
    منم چیری نمی گفتم ولی همسرم منو شام میبرد بیرون و ...

    دریغ از یک لیوان آب و احترامو ...

    مراسم عروسی برگزار شد بدون ذره ای کمک به همسرم.
    دستشم درد نکنه.با جیب خالی بهترین مراسمو برام گرفت.ولی کلا همه چیز مرتب و آروم بود.


    در مورد اینم بگم همسر مادر و خواهر و پدرشو فرستاد مشهد.

    برای خواهرشوهرم سیسمونی خرید.

    برای بچه خواهرشوهرم و مادرشوهرم طلا خرید.
    البته همون اول مادرشوهرم به من گفت ما هیچ رسمی برای عروس نداریم. والسلام.

    یادمه یه النگو همسرم برام خرید به مادرش گفته بود النگو رو میذارم اینجا تو کمدو ...
    النگو گم شد.شبش قرار بود بریم عروسی. و از همسرم خواستم النگومو میدی بندازم.
    رفت بیاره پیداش نکرد.
    آخر شب که همه برگشتن از مادرش پرسید النگو کجاست. گفت زنت داد دستم من نگهش دارم. من همینطوری موندم چی بگم.

    کلا مادرشوهرم برای من نسخه می پیچید الا خودش.

    و خواهرشوهرم تو دورانی که طلاق گرفته بود با حمایت مادرش شروع کرد بود به دادن پیامک های بی محتوا شوخی هایی که شاید کمتر دیده بشه خواهر و برادر به خاطر حرمتی که بینشون هست نباید انجام بدن.

    متاسفانه من خیلی تصادفی متوجه این موضوع شدم.
    با همسرم داشتم بازی میکردیم , با گوشی.

    که یکدفعه پیام بی محتوایی از طرف خواهرش اومد.گفت باز ببین کیه بازش کردم و جا خوردم.

    نمیدونم واقعا چی باید گفت. ولی واقعا از این کار همسرم ناراحت شدم.

    همسرمم گفت باور کن بهش میگم تفرست خودش میفرسته.
    بیخیالش شدن ولی بازم این کارشو تکرار کرد.

    هزاران بار.تا اینکه به مادرشوهرم گفتم.اونم گفت خواهر و برادرن . منم گفتم عجب.

    تا اینکه ازدواج مجدد کرد و دیگه بیخیال شد.
    بعد چند وقت دوباره شروع کرد.
    میدونم تو زندگی جدیدشم مشکل داره.

    خیلی خیلی بخثش مفصله. خیلی حاشیه داشته زندگیم.از هر نوعی که فکرشو بکنید.

    در مورد فحاشی مادرشوهرم.از طرف سرکار همسرم یه دفعه ای بلیت دو نفره هواپیما دادنرفتیم مشهد.
    موقع برگشت تو ماشین بودیم مادرهمسرم زنگ زد.
    گفت کجایی همسرمم گفت مشهد بودیم.اوتم گفت با می رفتی چرا رفتی و ....

    ظاهرا همسرم به مادرش چیزی نگفته بود.
    ولی قبل از مشهد رفتن ما برادرشوهرمم رفت ولی کسی با اون کاری نداشت.کار به بحث و ... نکشید.

    دلیل نگفتنشم این بود که چند وقتی بود اوضاع مالیش بد شده بود و حتی مادر همسرم میدونست.حدودا سه ماه گذشت از این قضیه ولی مادر همسرم یه بار زنگ نزد بگه چیزی لازم دارید یا نه . من این خرفا رو نزدم همسرم با عصبانیت شدید زد.

    بعدش با مادرش ظاهرا بحثش شده بود .
    مادره تو همون ماشین بیاید فردا شب خونمون.
    فردا شب قرار شد بریم .برای شام و.
    .. دعوت نکرده بود. همسرم اوند خونه گفت دستم درد میکنه امشب نمیریم منم گفتم باشه.

    فردا شب شد گفت بریم.
    ظاهراطی دو شبی که مادرشوهرم گفته بود بریم اونجا مهمون دعوت کرده بودن ولی خونه نبودن.

    منم به شوهرم گفت واااا چرا کنسل میکنی بیا برین دیگه. اونم شروع کرد بع دعوا و کتک کاری و ...

    گفتم من دو روز از مسافرت اومدم میذاشتین نفسم جا بیاد بعدا.

    هیچی کتکن زد بعدش برد گذاشت منو خونه بابام.خودش برد گذاشت.

    مادرم گفت چیه قضیه و ...
    من تعریف کردم.
    از خونه مادرم زنگ زدم به خونه ی مادوشوهرم که چی شده چرا مهمون دعوت کردین خونه نیستین اونم شروع کرد به فحاشی. تو کثیفی. تو نجسی. تو فلانی . تو فلان و ....

    همون شب مادر و پدرم رفتن خونه مادرشوهرم البته قبلش زنگ زد مامانم.
    گفت تا به امروز هر کاری خواستین کردین.ولی دیگه نمیذارم.

    رفتن اونجا و برادرشوهرم و مادرشو پدرش کلی به پدر و مادر من بد و بیراه گفته بودن و ...

    مادرم به مادرشوهرم گفت برای چی بع بچم فحش دادی.اونم گفت دوست داشتم فحش دادم و ...
    من و پسرم با هم مشکل داریم به شما مربوط نیست و ...
    همسرم داداششو مجبور کرد بیاد عذرخواهی کنه.

    پدرمم بهش گفت یک بار دیگه تو یع نفر تو زندگی دختر من موش بدوونی من میدونم و تو.

    دختر و داماد من تو زندگی تو کاری کردن کاری باهات دارن.

    زیاده بحثش.


    هنوز مادر و پدرشوهرم نه از من و نه از پدر و مادرم عذرخواهی نکردن.

    - - - Updated - - -

    راستی یه مطلب دیگه هم بگم.
    همسرم من وقتی سرباز بود پدر و برادرش تصیمیم می گیرن خونه رو بفروسن و برادره هم پول پیش خونشو که مبلغی زیادی هم نبوده بده تا یک دانگ از خونه به نامش بشه.

    الان هم مبلغ کمی قراره بهش برسه.
    و از اینکه مجددا مستاجر شدع بسیار ناراحت و مدام بی دلیل با همسرم بحثشون میشه.

    چرا که همیشه مادشوهرم جلوی همه قربون صدقه پسر ارشدش میره. ولی توی اقوام شوهرم همه برای همسرم احترام زیادی قایل هستن و به برادرشوهرم میگن تو تویه این بیست سال زندگیت واقعا داشتی چی کار میکردی.

    مراسم خواستگاری منم سه رود بعد از اومدن همسرم از خدمت اتفاق افتاد و از همون اول همسرم له خانوادش گفت من مستقل هستم. و خانه و زندگیم جدا خواهد بود.

    ولی مادرشوهرم توی جمع به من میگه تو پسرمنو از ما جدا کردی و ...

    الان هم اون یکی پسرش ازش جدا شده نمیدونم چرا حرفی زده نمیشه.
    البته به پسد بزرگش گفت دیگه نمیتونم جمعت کنم برو مستقل شو.

    اوایل برادر شوهرن به من میگفت شانس نداری . هیچ کسی هیچ کاری برات نمیکنه.

    واقعا چرا این مرد باید اینقدر خاله زنک باشه؟
    منم با همسرم کار برنامه نویسی انجام میدیم.

    یه بار برادرشوهرم بهم پیامک داد به یک سرایدار لیسانسه احتیاج داریم.و ..

    یعنی یه مرد اینقدر باید کمبود داسته باشه؟
    واقعا تحملش میکنم.
    ولی وقتی جلوی اقوام رفتار کاملا شایسته ای با من دارن قربونت برم ...و
    نارگل جونو و....

    حالم بهم میخوره. و افسوس میخورم.
    ولی خودشون جو درست میکنن. باور کنید من کاری نمیکنم.
    ویرایش توسط نارگل۶۵ : پنجشنبه 16 بهمن 93 در ساعت 01:56

  15. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    تو اکثر مواقع با نوشته و نظرات بانو شیدا موافق هستم و بجرات میتوانم بگم بعد بالهای صداقت و فرشته مهربان ایشون منطقی ترین و باهوشترین بانوی تالار همدردی هستند خیلی خوب خصوصیات اخلاقی آقایون را درک میکنن و مشکلاتی که دارن و احساس و اخلاق های بخصوصی که دارن و متعلق بخودشان هست واقعا اولین سوالی که به ذهنم رسیده بود بعد خواندن پست اول این بود که آیا این نوشته ها واقعی هستند؟!!! آیا واقعا مشاورین چنین چیزهایی را گفتند؟آیا آقای قاضی واقعا چنین حرفی را زده؟!!!

    اگه واقعا مملکت ما اینجوریه پس راسته که از هر 4تا ازدواج یکیش طلاقه و توی تهران از هر 3تا یکیش طلاقه!!
    جای تاسفه توی چنین کشوری دارم زندگی میکنم

    دوستان عزیز لطفا یکطرفه به قاضی نرید تا حرف طرف مقابل را نشنیدید حق قضاوت کردن ندارین

    بانو نیکیا گرامی اولا باربارا دی آنجلس با توجه به فرهنگ پیشرفته اروپا و آمریکا این حرف را زده اند دوما این موضوع بیشتر برمیگرده به اجتماع تا خود خانواده
    خواهشا ترمز دستی را بکشید یکم آرامتر اولویت درست شدن این زندگیه نه اینکه دنبال این باشیم حق با کیه و کی باید اول عذرخواهی کنه و کی داره دروغ میگه کی راست میگه و.......اولویت اول حفظ این زندگی و بالا بردن کیفیت ان است
    بنظر شما با دعوا و کتک کاری و دادگاه و شکایت و همش توی راهروهای دادگاه بودن این زندگی درست میشه؟بجای اینکه همه تلاشمان را انجام بدیم کار به اینجاها کشیده نشه داریم بدتر هلش میدیم این درسته؟فکر میکنید بعد طلاق وضعیت بهتر میشه و ایوشن احساس بهتری و زندگی بهتری خواهند داشت یا ازدواج موفقتری نصیبشان میشود؟!!!

    لطفا جملات را درست بنویسید تا وقتی فردی مطالعه میکنه بهتر متوجه بشه منظور شما از بیان این جمله چیت توی یه خط باشه مثل بقیه دوستان

    بخدا فقط یه مشت حرفهای خاله زنکی و الکی که توی همه زندگی ها پیدا میشه توی همه زندگی های متاهلی چنین رفتارهایی کم و بیش هست.

    سوال اصلی من اینه لطفا درست بنویسید توی یک خط و کاملا واضح
    دلیل کتک خوردن شما از شوهرتان چی بوده علتش چی بوده و ایشون چی گفتن و چیکار کردن و عکس العمل شما چی بوده؟
    و الان اولویت اول مشکل شما چیست کتک خوردن از همسر یا بی احترامی توسط خانواده شوهر؟
    اگر موضوع اوله که راهکار خودش را داره اگرم موضوع دومه که بهتره رفت و امد خودتان را کمتر کنید و مواقعی هم که میرید سعی کنید اولویت اولتان حفظ آرامش خودتان باشه خیلی تلاش نکنید که رابطه تان را بهتر کنید و از اونور هم از خانواده شوهرت انتظار هیچ چیزی را نداشته باش.پشت سر خانوادش چیزی نگو سعی کن این رابطه را کنترل کنی
    و در اخر لطفا در پست های بعدی بجای تمرکز روی حرف مادرشوهر و خواهر شوهر و پدرشوهر و چه میدونم اقوام شوهر روی خودت و شوهرت و بالا بردن کیفیت زندگی مشترکتان تمرکز کنید.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  16. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    واحد (پنجشنبه 16 بهمن 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.