سلااام.
من چندماه گذشته تاپیک هایی داشتم که موضوعشون شکست عشقی بود که خوردم شکستی که کمرم خم شد ولی به اطف خدا الان خیلی خوبم و هرروز با تک تک سلولام لطف خداروحس میکنم.ارامش و خوشبختی دارم که غیرقابل وصف.خدارو جوری حس میکنم که تاخالا اینقدر نززیک به خودم ندیده بودمش
ولی ی مشکلی هست انم ساده لوح شدن من بعد از شکستم.ثبل از شکستم خب ادم خودخواهی بودم اکثرمواقع و هرچیزی رو میخواستم باید بدست میاوردم حتی به قیمت نابودی و ناراحتی دیگران.البته هیچ وقت نشون نمیدادم که قصددارم خودمو بکشم بالا و اناروپایین.مثلا همین عشق مرده سابق خیلی دوست دخترداشت و من با سیاست کامل همشونو پروندم.ازشون تعریف میکردم و طرفداری انارو میکردم که مثلا انا اقا بگه وای چه خوب این دختر طرفداری دوست دخترمومیکنه چقدرمهربون و طوری بهش ارامش میدادم که ابدا هیچ دختری دیگه نمیتونست بهش ارامش بده.عملا کسی رو تخریب نمیکردم ولی در اصل قضیه فرق داشت.من ی توانایی نمیدونم شایدم ی نقطه ضعف دارم که میدونم چی بگم که جنس مخالف خوشش بیاد.حتی جنس موافق.یعنی میدونم چیکارکنم طرفم چی کارمیکنه و چی بگم طرف خوشش میاد و الانم گاهی وقتا این روندادامه داره خودم نیستم.نقاب دارم به چهرم گاهی وقتا.واسه اینکه نشون بدم من ازهمه بیشتر میفهمم و سرترم به تظاهر میرسم.خوب میدونم باید چیکارکنم طرفم چه پسرچه دختر بفهمه من بابقیه فرق دارم.من از این خصلتم خسته شدم.امدم خوب خوب بشم.چشم به چیزی نداشته باشم.ی جورایی خودمو زدم به ساده لوحی وبیخیالی.تصمیم گرفتم واسم مهم نباشه چیکارمیکنم و طرف چی فکرمیکنه.خب ما ی گروه داریم با چندتا از بچه های ی سایتی چندتا دختر و ی پسر.یکی از پسراخیلی اصیل و خانواده دار و باشخصیت و باادب و تاحدودی هم مذهبی هست.شخصیت جالبی داره.خب من درگذشته که باهاش حرف میزدم سعی داشتم انو نزدیک خودم بکنم.میخواستم به همه ثابت کنم که من میتونم هرکسی رو بخوام هرچیزی رو بدست بیارم.به دردودلاش گوش میکردن ازگله هاش با عشقش و خیلی چیزای دیگه .نمیدونم چی شد ولی سری ناراحتی از هم دور شدیم.منم چون عشق مرده سابقو داشتم واسم مهم نبود از هم دور شدیم تا وقتی عشق مرده رفت و ان بچه های سایت شدن دوستای صمیمیم.اولش واسم مهم نبود ان پسر حالا هم نیست.اما چندشب پیش یکی ازدخترای گروه گفت که ازان پسر خوشش میاد و بهش کمک کنم که بتونه نظرشو جلب کنه.منم ازانجایی که تصمیم گرفته بودم خوب باشم و بخیل نباشم(خخ)گفتم بهش گمک کنم و ازانجا که ان پسرخیلی بهم اعتمادداشت ازدختره واسش گفتم وانم گفت اره نظرش به دختره جلب شده و منم تشویقش کردم بره سمتش واینا انم مشتاق شد خلاصه من اصرار و کمک واسه جوش زدن رابطه.ذوق میکردم واسشون از ته دلم.خداشاهده هرکارتونستم واسه دختره کردم و به جایی رسیدکه پسره خودشم مشتاق شد و تاجایی پیش رفتن اماهنوز نرسیدن به رابطه.ولی سر حسودی های ان دختر به من ازاینکه ان پسر بامن راحته وبهم توجه میکنه .ازحسودی هاش.ازاینکه قصدداره منی که مثل خواهرکمکش کردم که حتی خود ان پسرگفت چقدخواهرخوبی داره ان دخترکه داره کمکش میکنه...رو قصد داره تخریب کنه.ان دختر حسودی میکنه ومنومیخواد بیاره پایین تاخودش بره بالا.حسادت میکنه که پسره رو دورکنه از بچه های گروه و من.مثلاگیرمیده بهش چرانظر یاسی رو خواستی؟چرا فلان؟چرا گفتی شیراز ها حتما بخاطر عشق سابقت؟وی جورایی پشیمون شدم ازاینکه کمکش کردم.مثلادیشب عکس چشمامو گذاشته بودن گروه(تعریف نباشه ولی چشمای درشتو خوشکلی دارم)انم زورش امد چنددقیقه بعد عکس چشماشو فرستاد همین الان یهویی.بدون موارد ارایشی ودوباره تاکید بدون مواد ارایشی(من خط چشم داشتم)یعنی قصدش بود پسره رو بگه ببین ان خط چشم زده خوشک شده من بدون خط چشمم وخوشکلم بعدم پسره گفت دختر باس بدون ارایش خوشکل باشه و ازاین حرفا.وانجا بود که تصمیم گرفتم برگردم به خود سابقم.برگردم به اینکه واسه هدفم همه رو قربانی کنم.الان بااینکه من اصلاپسره رو نمیخوام و به عنوان ی برادربهش نگاه میکنم ولی قصددارم فقط از دختره جداش کنم و به دختره بفهمونم که با من نباید دمیفتاد.دختره هنوز نیمدونه میخوام چه اشی بپزم واسش.قرارم نیست بفهمه چون مثل سابق میخوام غیرمستقیم کارمو انجام بدم.به خودمم باوردارم که میتونم چون واسم مثل اب خوردن جداکردنشون.فقط اراده کنم حله بقیش...من خیلی کمکش کردم مثل خواهر ولی ان زد منوصدبار هزاربار تخریب کرد ضایع کرد.تاخودشو عزیزکنه.ی دلیل دیگش هم اینکه فهمیدم درگذشته با خییلیابوده این دختر و وفقط پسرو بدبخت میکنه.حق پسره نیست
اخه درسته؟
من نمیییخوام بد باشم.خیلی جلوی خودمو دارم میگیرم.خیلی دارم صبوری میکنم.وقتی ادمااینقدرنامردن چیکارکنم
شمااا بگییید خواهش میکنم..موندم چیکارکنم.هم دوست دارم به دختره ثابت کنم درمقابل ارادم هیچی نیست هم نمیخوام بگرردم به گذشته
شما جای من باشید چیکارمیکنید....
چیکارکنم هم ساده لوح نباشم وازجون دلم مایه نزارم هم اینقدر خبیث نشم خخخ
علاقه مندی ها (Bookmarks)