به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array

    همسرم آرزوی مرگ مرا دارد

    سلام به همه
    من زیاد آدم خوش صحبتی نیستم معمولا سعی میکنم از کوتاه ترین و کمترین جملات استفاده کنم بنابراین اگر نتونستم منظورم رو برسونم خواهش میکنم از من بخواهید که در اون مورد بیشتر توضیح بدم، من سابقه یک طلاق دارم بعلت اعتیاد همسرم و سه سال هست که مجدد ازدواج کردم خانم اول همسرم توی تصادف فوت کردن و من همسر دوم هستم و هیچ کدوم بچه نداریم، همسرم معتقده که چون خانم قبلی اون و خانواده اش رو اذیت کرده آه ایشان گرفته و جوان مرگ شده، من سه ماه پیش باردار بودم متاسفانه بعلت حاملگی خارج از رحم تا دم مرگ رفتم طوری که گفتند نیم ساعت دیرتر میرسید بیمارستان حتما در اثر خونریزی داخلی میمردم تو بیمارستان هم دکترها وقتی قبل از عمل به شوهرم گفتند خطر مرگ زیاده شنیدم و خیلی ترسیدم تا دو هفته شبها خواب میدید تو قبر هستم، الان هر وقت با شوهرم اختلاف یا بگو مگو داریم میگه تومن رو اذیت میکنی آه من تو رو میگیره میگه نفرینت کردم که روز خوش نبینی بخاطر همین هست که هنوز محل جراحی درد میکنه، میگه تو روهم مثل زن قبلی میزارم تو قبر، اعصابم خیلی خراب شده، کم کم داره باورم میشه که عمر کوتاهی دارم، حتی امروز به فکر نوشتن وصیت نامه بودم، کمکم کنید روحیه داغون دارم

  2. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    آرام عشق (جمعه 26 دی 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    سوال شما خیلی مشخص نیست،
    شما تاپیک زدید واسه حل مشکلات بین خودتون و همسرتون؟ یا اینکه رها شدن از ترس مرگ (دوراز جون شما) و نفرین شدن؟!!

    من فکر میکنم بهتره مسائل رو بهتر بیان کنید، و از مشکلات و همون به اصطلاح حرف و حدیثای بین خود و همسرتون بگید، تا به کمک راهنمایی دوستان بتونید زندگی خوبی داشته باشید ان شالله

    سر چه مسائلی اختلاف دارید؟
    شما و همسرتون چند ساله هستید؟

  4. 6 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 28 دی 93), فرهنگ 27 (جمعه 26 دی 93), واحد (یکشنبه 05 بهمن 93), هم آوا (جمعه 26 دی 93), zendegiye movafagh (شنبه 27 دی 93), سوده 82 (پنجشنبه 09 بهمن 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    از اختلافاتتون وروحیات همسرتون بنویسید ایشون چرا فکر میکنند نفرینشون می گیره این فکر از کجا به ایشون القا شده وایشون فرزند چندم خانواده هستند

  6. 3 کاربر از پست مفید کیانا 93 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 28 دی 93), واحد (یکشنبه 05 بهمن 93), هم آوا (جمعه 26 دی 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ممنون که به تاپیک من سرزدید در جواب سوالات دوستان توضیحات بیشتری میدم ولی اگه باز هم کافی نبود خواهش میکنم سوال بفرمایید من واقعابه کمک احتیاج دارم
    من 35 و شوهرم 38 ساله هستند ، اختلافات ما بیشتر سر موضوعات خانواده ایشان هست مثل خیلی از خانواده های ایرانی ، توی مراسم ها و دعوتها روزهای خاص مثل عید شب یلدا ماه رمضان و ... همه اش اعصاب خوردی داریم البته بیشتر مواقع من با کنترل اوضاع اجازه ندیدم شوهرم دعوا راه بندازه یعنی بهش فرصت دعوا ندیدم ولی همیشه تو روزهای خاص عصبی و ناراحت هست و فقط به این فکر میکنه که مبادا یک وقت سرش کلاه بره و به خانواده و فامیل یک توجه کوچک بکنه ولی برای من اصلا این چیزها مهم نیست و بیشتر وقتها با جملاتی مثل هرجور دوست هر طور راحتی یا هر طور که تو میخوای یا برای من فرقی نمیکنه کجا بریم نمیزاره دعوا راه بندازه حتی خودم پیشنهاد میکنم بریم خونه مامانش ولی متاسفانه خانواده همسرم آدمهای خسیس هستند و خودشون یک بهانه میان که ما نریم اونجا و همسرم عصبی میشه مثلا همین شب یلدا من از چند روز پیش گفتم بریم خونه مامانت شوهرم هم خوشحال بود ولی مامانش گفت ما یلدا نمیگیریم و مامان من هم شب یلدا مهمون داشت مارو هم دعوت کرد ولی شوهرم گفت من نمیرم ، و در مورد اینکه چرا شوهرم نفرینش میگیره این هست که با همسر خدابيامرز هم همین مشکلات رو داشتن که الان با من دارن و میگن چون من و خانواده ام نفرینش کردیم جوون مرگ شد حتی پدر شوهرم میگه اگه طلاقش میدادیم باید مهریه میدادیم حالا که مرده مهریه هم ندادیم واز دستش راحت شدیم، حتی پدرشوهرم سر قبر هم نمیره و حتی الان هم پشت سر مرده نفرین میکنه در ضمن باید بگم پدرشوهرم دیالیزی هستن و با پول دیه اون خدابيامرز در حال تدارک کلیه برای ایشان هستند البته خودشون وضع مالی خوبی دارن ، من سه ماه پیش عمل جراحی شدم و الان هم دردها و عوارض بعد از جراحی دارم و شوهرم میگه من نفرینت کردم و تو با خانواده من خوب نبودی برای همین هیچ وقت خنده به روت نماید و همیشه باید درد بکشی، وچون کلا خانوادگی معتقد هستن عروس قبلی بخاطر بدی رفتارش دچار عذاب الهی شده و مرده شوهرم میگه تو هم مثل اون هستی و تو رو هم میزارم تو قبر، من اصلا باخانواده همسرم تا حالا مشکلی نداشتم البته هیچ وقت اعتراض نمیکنم و هیچ توقعی ندارم، ولی توقعات اونها زیاده حتی به نحوه سلام دادن و روبوسی کردنم ایراد میگیرند البته نه تو روی خودم بلکه به همسرم میگن، من هر هفته میرم خونه شون ولی اونها خونه ما نمیان ، وقتی خم دعوت میکنم میگن ما راضی به زحمت نیستیم و نمی اییم ، بعد من و همسرم چند بار زنگ میزنیم خواهش میکنیم و اصرار میکنیم با اکراه میان و خوش میگزره ولی بعد شوهرم میگه تو انقدر بدی که خانواده ام دوست ندارن بیان خونه ما وقتی دعوت نمیکنم و میگم خونه خودشون هر وقت دوست داشتند تشریف بیان شوهرم میگه تو لیاقت نداری دعوت کنی و اصلا دوست نداری خانواده ام بیان
    خلاصه اینکه برای هر چیزی یک حرفی داره
    و جالب اینکه با همسر خدابيامرزشون هم همین مشکل رو داشتن طوری که ما تازه ازدواج کرده بودیم تو کل فامیلتون همه میگفتید همسر اولش دوست نداشت اینها برن خونه شون من هم اول باورم میشه ولی حالا میدونم که اون بیچاره هم مثل من گرفتار ذهنیت منفی اینها بوده

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 09 آبان 99 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1392-10-21
    نوشته ها
    406
    امتیاز
    13,219
    سطح
    74
    Points: 13,219, Level: 74
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 547 در 219 پست

    Rep Power
    74
    Array
    خانم عزيز نميدونم چطوري ميشه كمك كرد ولي بنظر من از مشاور كمك بگير يا مقالات در مورد افكار منفي مطالعه كن
    تا شايد بتوني اين فكراي منفي و سوءظن خرابو از همسرت دور بكني
    تنهاش نذار بهش كمك كن



    من فكر ميكنم اينا تاثيرات خانوادشه و ازونا الهام ميگيره صبر داشته باش ارامشتو حفظ كن تا بتوني روي اونم تاثير بذاري بهش محبت كن سعي كن حرفاي خوب بزني حرفاي مثبت در مقابل حرفاش جبهه نگير مسخرش هم نكن


    اميدوارم با صبرو كمك مشاوران محترم سايت بتوني مشكلتو حل بكني

    ولي بدون زمان لازمه پس عجله نكن با ارامش باهاش حرف بزن سعي كن اعتمادشو نسبت به خودت جلب كني

    اينكه خانوادش خوب نيستن بدون كه تنها نيستي من خودم خيلي از مشكلاتم به خاطر مادرشه

    - - - Updated - - -

  9. 2 کاربر از پست مفید Sahar51 تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 05 بهمن 93), هم آوا (جمعه 26 دی 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    دوستان لطف میکنید مقالات مربوط به مشکل من رو معرفی کنید من تو این سایت زیاد فعال نبودم یعنی زیاد فرصت نداشتم بخصوص در مورد افکار منفی که چطور رفتار کنم که همسرم از این افکار خلاص بشه، البته نه تنها همسرم که کل خانواده اش گرفتار این مشکل هستند
    درضمن کلا افراد مادی هستند طوری که از همون اول مثلا شوهرم میگفت اگه دوست داری بریم ماه عسل باید خرج خودت رو بده ببرمت یا مثلا میگفت قبل از ازدواجمون کار کردی پولها شو چی کار کردی تو الان باید کلی پول نقد داشته باشی، با اینکه پدرم جهیزیه برام گرفت میگفت دروغ میگی خودت گرفتی ، توی بیمارستان قبل از اینکه برم اتاق عمل حالت نیمه بی هوش بودم چند لحظه بی هوش میشوم دوباره به هوش میومدیم و با خطر مرگ دست و پنجه نرم میکردم، مبلغ کوچکی به محل کارم بدهکار بودم به پرستار گفتم مادرم رو صدا کردن و به مادرم گفتم اگه اتفاقی برام افتاد از همه برام حلالیت بخواد و اون مبلغ رو که مقروض بودم پرداخت کنند، حالا شوهرم میگه اون موقع به مادرت چی گفتی و چرا منو صدا نکردی؟ توضیح میدم که چون بخش زنان بود فکر نمیکردم تورو بزارن بیای داخل ، ولی همسرم باورش نميشه میگه اگه قرض بود به من میگفتی تو داشتی سفارش پولهات رو به مامانت میکردی، چندین بار این حرفها رو تکرار میکنه البته دعوا نمیکنم فقط معمولی حرف میزنیم ولی من از این طرز فکرش خیلی ناراحت میشم ، من زیاد آدم مادی نیستم بیشتر انسانیت برام مهمه
    البته همسرم هم به ظاهر این طوری نشون نمیده و تو جمع همکارها و فامیل ظاهرش رو حفظ میکنه ولی من که باهاش زندگی میکنم از طینت مادی و پول پرستی اصلا خوشم نمياد

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام عزیزم من گوش کردن ودانلود این فایل به همه توصیه میکنم دانلود کن وچندین بار بادقت گوش کن من به جرات می تونم بگم شاید علت درصد مشکلات ما زن ها به این برمیگرده

    kelidemard
    این گارگاه های زیر هم فوق العاده است روش کلیک کن
    کارگاه خانواده موفق - مرد مقتدر / زن لطیف

    **اختلاف ساختاری ؛ باید و نباید ها بین زنان و مردان و اصول زندگی!**

    اول اینکه چقدر اعتماد به نفس تون کمه چرا توپست اول تون گفتید خوش صحبت نیستید

    اما استنباط من باتوجه به فایل کلید مرد ایشون شاید دارند اینطور ابراز میکنند که از شما وهمسر سابق شون ناراحت هستند واین ابراز غلط از خونواده ومخصوصا پدرشون یاد گرفتند در این فایل میگه که مردها نیاز به بزرگی واحترام دارند در مورد خانم سابق شون کمی دقت کنید ایشون حتما این بزرگی وعزت به همسرشون نمی دادند وهمسرتون با این حرف ها داره برای خودشون بزرگی واینکه چقدر مهم هستش به شما ابلاغ میکنهبه نظرمن کمی رو رفتار هاتون دقت کنید وسعی کنید که این بزرگی به همسرتون بدید

    اما این که زمانی که ناراحت هستید ابراز نمی کنید اخه چرا صداقت یعنی اینکه هر وقت ناراحت هستید ازهمسرتون برید توبغل بنشینید وناراحتی تون ابراز کنید ای بهترین کار نه اینکه توی خودتون بریزید وبعد یک جای دیگه اینو بروز بدید
    این کارگاه هم بخونید شما رفتارتون کمی منفعلانه است

    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه

    اینم نسخه من بری شما

  12. 2 کاربر از پست مفید کیانا 93 تشکرکرده اند .

    reihane_b (شنبه 27 دی 93), واحد (یکشنبه 05 بهمن 93)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    به نظرم شما بیشتر از حملات مثبت و شاد استفاده کن . دعای خیر کن اطرافیانت رو تا از شما یاد بگیره
    بعضی ها اینطورین عادت کردن به نفرین کردن ولی اگه زیبایی دعای خیر رو ببین عادت قبلیشون رئ به مرور زمان فراموش می کنن
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  14. 2 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    reihane_b (شنبه 27 دی 93), واحد (یکشنبه 05 بهمن 93)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز
    در مورد اینکه چرا شوهرم نفرینش میگیره این هست که با همسر خدابيامرز هم همین مشکلات رو داشتن که الان با من دارن و میگن چون من و خانواده ام نفرینش کردیم جوون مرگ شد
    شما چرا ترس از نفرین دارید؟ مگه از نظر خودتون واقعا در حقشون بدی می کنید؟ مگه ته ته دل خودتون با حرفای همسرت (در مورد ناسازگاری باهاشون) موافقید؟؟
    ببخشید این جمله همینجوری تو ذهنم اومد بگم!
    ولی میشه هم اینطور فکر کرد که خدا اون خانم رو دوست داشته و از دست این خانواده نجاتش داده!!! والااا !!
    نه اینکه شما این حرفو به همسرتون بگید ها!! چون ما اصلا با هیچ شناختی از اون خدابیامرز و همسر شما نداریم، ولی شما اینقدر ترس از نفرین نداشته باشید

    شما توکل به خدا داشته باشید،و راه درست رو در زندگی پیش بگیرید خدا شما رو عاقبت بخیر میکنه

    اما در مورد مشکلتون با همسرتون، میدونم خیلی سخته با خانواده ای که کلا بدبین هستن زندگی کرد، ولی به نظر من شما سعی کنید فرصت بدبین بودن رو ازشون بگیرید
    مثلا تو جمع های فامیل شوهرتون بگید که خیلی دوست دارید مادرشوهرتون بیان منزل شما،ولی اونا فکر میکنن من تو زحمت میفتم،درصورتیکه من خیلی دوستشون دارم و... به مادرشوهرتون هم بگید
    وقتی میان خونتون خیلی از اومدنشون ابراز خوشحالی کنید!

    هر ازگاهی از خانواده همسرت جلوی همسرتون تعریف کنید! از خوبی های مادرشوهرتون بگید مثلا...
    از شوهرتون هم تعریف کنید، بهش بگید که الان او خانواده اش محسوب میشه، در مرحله بعد مادرت و پدرت و بقیه هستن
    اعتمادش رو جلب کنید،

    اگه گفت پولات رو میخواستی به مادرت بسپری،بهش بگو مهمترین دارایی من تو زندگی تویی! نمیخواستم که بعد از مردنم زحمتی برات درست کنم و..

    الانم به خودتون برسید تا زودتر حالتون بهتر بشه، اصلا هم وقتی حرف از نفرین میزنه شما جدی نگیرید! ولی در عوضش شما همون موقع دعاش کنید!

    شاید سخت باشه ولی به نظر من امتحان کنید
    امیدوارم به زودی روزای خیلی خوبی کنار همسرتون داشته باشید

  16. کاربر روبرو از پست مفید reihane_b تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 05 بهمن 93)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    در حال مطالعه مقالات و کلیپ های معرفی شده هستم، شاید همسرم مرد ضعیفی هست ولی مطمین نیستم، فعلا درمورد رفتار منفعلانه مطالعه نکردم، دیروز اتفاقات خیلی بدی افتاد ، اوضاع خیلی به هم ریخته، دیروز قرار بور بریم برای کادوی جهیزیه خواهر شوهرم میزغذاخوری بگیریم ، هنوز حقوق نگرفتیم فقط میخواستیم پسند کنیم، من سه ساعت زودتر از همسرم ساعت کاریم تموم میشه و محل کارم با خونه مادرم یک خیابان فاصله است، ساعات آخر کار حالم زیاد خوب نبود و درد داشتم و موقع برگشتن در حین رانندگی باز هم اون درد شدید شکم و افت فشار و عرق سرد ، مجبور شدم ماشین رو نگه دام کمی آب خوردم ترسیدم برم خونه تنهایی حالم بده دورزدن رفتم خونه مادرم فشار خونم 8 بود و درد داشتم با آب قند و استراحت و حوله گرم بهترشدن و ناهار خوردم ، شوهرم میگه هروقت پشت تلفن میگی حالم بده سردرد میگیرم ، زنگ زدم تو راه خونه بود گفتم خونه مادرم هستم تا شما کمی استراحت کنی من هم میرسم ، پدرم میگفت با این حالت رانندگی نکن و یکی دوساعت دیگه استراحت کن ولی من قبول نکردم اومدم خونه فقط نیم ساعت بعد از همسرم رسیدم سلام دادم به سردی سر تکان داد، اتفاقات رو براش توضیح دادم و اینکه چرا مجبور شدم برم خونه مادرم در لابلاي صحبتهای دهنش رو کج میکرد و جملات من رو با تمسخر و دهن کجی تکرار میکرد ، و با تمسخر میگفت نه بابا.....واقعا....... و مت بدون توجه به رفتارهای کاملا عادی حتی بدون تغییر لحن صحبت ادامه میدادم و تا جزیی ترین اتفاقات رو تعریف کردم و انگار نه انگار که چیزی میبینم و میشنوم ، کم کم آرامتر شد بعد گفتم حالا دیگه من لباس عوض نمیکنم همین الان بریم برای خرید میز ، گفت میخوام دوش بگیرم تو هم استراحت کن بعد از دوش خیلی رفتارش بهتر شد فرصت فکر کردن داشت، اومد بغلم کرد گفت نگران نباش فردا میبرمت یک دکتر دیگه انشا آله چیز مهمی نیست، خوشحال بودم صبر و تحمل و فرصت دادن بهش برای فکر کردن نتیجه خوبی داشت ، یک ربع بعد داشتیم اماده میسدیم بریم بیرون در حین پوشیدن لباسهاش متوجه شدم رفته تو فکر و کم کم داره حالت چهره اش تغییر میکنه بدون اینکه هیچ صحبتی باشه ، بعد گفت مت ناراحتم تو که میدونستم قرار بود بریم برای خواهرم جهیزیه بگیریم چرا رفتی ناهار خونه مادرت ، من جواب دادم چون مجبور شدم شما خونه نبودی و من حالم خوب نبود و زاد دیر نکردم فقط نیم ساعت بعد از تو رسیدم، من ساعت 5 خونه بودم و شوهرم 4:30، بلافاصله شروع کرد به فحاشی به خودم و خانواده ام ، میگفت دروغ میگی خودت رو زدی به مریضی تو نمیخوای من برای خواهرم جهیزیه بگیرم، اومد به سمتم خیلی نزدیک شد تو این جور وقتها هرلحظه ممکنه آسیبی به من بزنه، داد زدم من مریضم ، برو کنار و رفتم اتاق دیگه دنبالم اومد و من باز رفتم یک اتاق دیگه باز هم اومد فحشهای رکیک به پدر و مادرم میداد ، تکیه کرده بودم به دیوار، دستهام روگرفته بود مچم رو فشار میداد سرش داد زدم دست به من نزن برو بیرون ، فحش میداد و من داد میدم برو بیرون از خونه برو بیرون ، رفت بیرون و در رو کوبید ، به خیر گذشت ، قبلا بهش گفته بودم هر وقت عصبانی شد بره بیرون این رو تمرین کرده بودیم، حالم خیلی بد بود از سدت درد و ضعف بیحال افتادم زنگ زدم پدرم آمدند و من رو بردند اورژانس سرم و آمپول مسکن تزریق کردند ، شام خونه مادر شوهرم مهمان بودیم و نرفتیم و همه میدانند دعواشده، حالا مادر شوهرم زنگ زده میگه اگه بخاطر جهیزیه دعوا کردید من نمیخوام، حالا چه کادو بگیریم چه نگیریم من یک عروس بد وحسودم، بخاطر دو میلیون پول دعوا راه انداختم، مادرشوهرم میگن سر عقد هم اعصاب پسرم رو خرد کردی، در حالی که همه حتی پدر ومادر عروس د داماد ربع سکه کادو دادن و ما تمام سکه، و من چون دیگه مولی نمونده بود مجبور شدم از دوستم لباس امانت بگیرم برای مراسم خواهرسوهرم، بخاطر غرور خودم و همسرم هیچکس این موضوع رو نمیدونستی ولی امروز مجبور شدم به مادرشوهرم بگم اول باور نکرد بعد گفت کسی که پول نداره مسافرت نمیره ، تو بیمارستان وقتی میرفتم اتاق عمل شوهرم تو گوشم گفت از اینجا بیا بیرون میبرمت استامبول، یک ماه پیش هم بخاطر قولی که داده بود و هم برای تمدد اعصاب بعداز اون شوک که بچه رو از دست دادیم چون پول زیاد نداشتیم شوهرم گفت بریم کیش با ارزانترین پرواز چارتر لحظه اخری چهار شب رفتیم کیش و خیلی خوب بود برای هردومان و خوش گذشت ، بهر حال الان من در چشم همه یک عروس بدجنس و حسود هستن که پول شوهرم رو خرج خوش گذرانی کیش کردم تا دیگه پولی نمونه برای جهیزیه و دعوا راه انداختم ، و از دیدن جهیزیه خواهرشوهرم چشام داره در میاد، من کجا اشتباه کردم، که این طوری شد؟ چی کار باید میکردم؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (یکشنبه 28 دی 93)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آرزوی مرگ
    توسط mitra-1986 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 اردیبهشت 96, 16:51
  2. در ارزوی مرگ
    توسط p30v در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 08 شهریور 94, 10:29
  3. دیگه تحمل شوهرمو ندارم منزوی شدم
    توسط خاطره مهتابی در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 مهر 92, 10:39
  4. آرزوی من برای شما در سال جدید میلادی
    توسط elina در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 دی 87, 23:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.