نوشته اصلی توسط
tannaz joon
مثلا حدود 3/4 ماه پیش عموی مادر شوهرم فوت کرده بود.من هر چی بهش اصرار کردم که با هم بریم گفت نه چون بارداری درست نیست تو اینجور مراسم باشی{بار اول نبود که به یه بهانه ای منو تنها میزاشت و با خانوادش میرفت}4/5 روز که گذشت من به مادرشوهرم زنگ زدم و تسلیت گفتم.بماند که قبل این قضیه حسابی منو سوزونده بودن.اما با وجود ناراحتی که داشتم زنگ زدم..
چند وقت که گذشت طبق معمولا مادرشوهرم شوهرمو پر کرد که چرا تو مراسم نبوده و شوهرم هم پیش من گله کرد که باید میرفتی حداقل نیم ساعت تو مسجد..و باز هم طبق معمول شوهرم حرفی که خودش اونروز زده بود و فراموش کرد و من شدم مقصر و ادم بده این قضیه..و مجددا مادرشوهرمم سر این قضیه از من گله کرد که چرا نیومدی..
من همه اونروزو واسه شوهرم یاداوری کردم اما فایده نداشت.تا چند روز هم سمت من ناراحت بود.منم یه دفعه از کوره در رفتم و گفتم حالا اصلا این عمو تا حالا کجا بوده؟اصلا مگه من تا حالا دیده بودمش؟؟خود مامانت سال 12ماه یه سر بهش میزد که حالا که مرده انقدر واسش مهم شده؟؟
شوهر شما با مهربانی و حس مراقبت داشتن از شما و بچه، پیشنهاد داده که توی مراسم سوگواری شرکت نکنید که اذیت نشید. برداشت شما :
بار اول نبود که به یه بهانه ای منو تنها میزاشت و با خانوادش میرفت
انگار ایشون رفته عروسی و شما را نبرده !!
بعد از این که مادرشوهرتون گله کرده چرا نیامدی، یه بهانه کوچولو که مثلا حالم خوب نبود و ترسیدم بیام اونجا بدتر بشم و ... ردش می کردید می رفت. همه می دونن خانمهای باردار ممکنه وقت و بی وقت احساس بدحالی یا بی حالی کنند و چیز عجیبی نبوده. یه عذرخواهی تمامش می کرد.
همسرتون وقتی از مادرش شنیده که شما باید توی ختم شرکت می کردید، حس کرده اشتباه کرده.
با خودش گفته مادرم که خانم هست و حتما تجربه داره و می دونه با شرایط بارداری می شده ختم رفت.
حتما توی فامیل هم درست نبوده و ما باید هر دو می رفتیم و ...
به کار خودش شک کرده. اما غرورش که اجازه نمی داده بیاد اصل موضوع را به شما بگه، الکی بهانه جویی کرده که تو باید یه ربع می آمدی مسجد و می رفتی.
نشستی به ثابت کردن چی؟
یه بار می گفتی که پیشنهاد خودت بود. اگر حس کردی داره می زنه زیرش یا به روی خودش نمی آره، ادامه نمی دادی.
الکی می گفتی، هوووم. شاید اشتباه کردیم که من باهات نیامدم. حالا ایشالله تو شادیها و مراسم های دیگه شون جبران می کنم.
طناز جون، زندگی میدون مبارزه نیست که می خوای پیروز بشی.
دنبال اثبات چیزی با منطق و استدلال، اون هم برای آقایون نباش.
واسه یه چیز به این سادگی تا ابد می خوای برگه روی این پرونده بذاری؟ حالا برگه بعدی شده ختم دختر عموی مامانت؟
ببند این پرونده را ........ تمام زندگیت بشه جنگ و دعوا سر اطرافیان؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)