به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 اسفند 94 [ 19:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,989
    سطح
    26
    Points: 1,989, Level: 26
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من و همسرم جفتمون بچه ایم

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم من الان دانشجو هستم 21 سالمه و با شوهرم هم سن هستیم او هم دانشجوی مدیریت هستش چندماهیه ک عقد کردیم شوهرم پسرعمومه ما حدود 5سال پیش عاشق هم شدیم و پس از اتفاقات مختلفی ک برامون پیش اومد و درگیری های لفظی خانوادگی با هم عقد کردیم
    من دختری بودم ک نمازم و میخوندم ولی حجاب نداشتم و دختر شیطونی بودم هرروز با دوستام بیرون بودم همخ جوره به خودم خوش میگذروندم اما از وقتی ک عقد کردم ب دلیل اعتقادات خانواده همسرم ک همون عمو و زنعموی من هستن چادری شدم این آغاز تمام محدودیت هام بود
    اولش زیاد با چادر مشکلی نداشتم اما بعد ها فهمیثم تمام کارهای مادرشوهرم و خانواده ایشون(خواهر برادرها)همه ب ظاهر معتقد و مذهبی هستند چون دایی های همسرم ک انقدر بد چشم هستند ک حتی با چادر هم ک پیششون میرم سنگینی نگاهشون رو احساس میکنم
    مادرشوهرم کاملا بی سواده ولی پدرشوهرم لیسانس دارن و مدبر مدرسه هستن خواهرشوهرم هم مهندس صنایع هستن ولی این خانوم(مادرشوهر)تسلط زیادی روی خانواده دارن و انگار تمام کارها زیر نظر ایشون بابد انجام بشه
    همه جا به ظاهر من رو دوست دارن ولی وقتی تنها هستیم همه ش دخترش رو با من مقایسه میکنه
    اینم بگم ک مادرشوهرم عادت داره کلا از هرچیزی ک خودش خریده یا خودش دارت یا خودش پخته و...بیش از حد تعریف میکنه و از اقبال بد بنده عقد من مصادف شد با ع وسی خواهرشوهر و همه ش ایشون از جهیزیه دخترش و اخلاقای دخترشو...تعریف زیادی میکرد
    پدرمن خداروشکر درامد خوبی داره و از لحاظ ما در طبقه بالاتری قرار داریم اما ایشون از هروسیله ای ک من میخرم ایراد میگیرن و فوراً از جهیزیه دخترش تعریف میکنه
    همه جا ب هر بهانه ای میگه من اصلا غیبت نمیکنم دروغ نمیگم ولی رفتاراشکاملا برعکس این هاست
    جالبه ک شوهر و فرزندهاش براین باورند ک مادرشون واقعا خوبو پاکو فرشته س
    من تو خومه شون اصلا راحت نیستم چون ی حیاط ک میخوام برم میگه روسری سرت کن
    حمام ک میخوام برم میگه غسل یادت نره
    ی مهمونی ک میرم از بس میگه مانتوت تنگه موهات بیرونه ک روانی میشم
    برای شوهرم خونه خریدن همه ش سر من منت میذارن تا حالا مادرشنگفته ک این خونه مال شماست همه ش میگه خونه ی ما خونه ی ما
    خیلی کارهاش رو اعصابمه
    خواهرشوهرم هم ک جلوی من از شوهرش اجازه میگیره و مثلا ازش پول نمیخواد و اینا ولی ازجاهای مطمعنی فهمیدم ک کارهاشون همه رفتاراشون دروغه
    بیست دی تولدم بود چون شوهرم کار مشخصی نداره ازش خواستم حداقل برام چیز کوچیکی بخره و اون بهم گفت ک تو عقده ای هستی خواهرم ب شوهرش گفته هیچی نهر ولی تو همه ش بعم میگی اینو بخر اونو بخر
    خداشاهده ک تو این 8ماه عقد چیزی ازش نخاستم ولی اون همه ش ظاهر خواهرش رو با من مقایسه میکنه
    همه ش میگه خواهرم از شوهرش هیچی نمیخواد
    مادرش هروقت میرم اونجا و صبح از خواب بیدار میشم همه ش بهم میگه چقد میخوابی بعد وقتی پدرشوهرم گفت دخترمونو ششوهرش تا لنگ ظهر خوابن میگغت جفتشون سرکار میرن و بذلر بخوابن
    منم ازون موقع دنبال کار گشتم و الان مدرس زبان هستم
    درکل از دستشون خسته شدم
    خیلی دلم پره
    من با دوست مادرم درددل میکنم و اون همه ش بهم میگه ک تو خیلی بیشتراز سنت میفهمی و کارهاشون رو ندیده بگیر
    اما نمیتونم
    خواهش میکنم کمکم کنین
    من با همه چی شوهرم ساختم اما مادرشوهرم باز دختر خودشو صبورتر میدومه
    بخدا خواهرشوهرم تو دوران عقدش حتی یکبارشم تنها خپدش نرفت خونه مادرشوهرش
    ولی من چون تهران بودم و همسرم شمال همیشه خودم تنها میرفتم خونه مادرشوهرم
    ولی مادرش این لطف منو همه ش میزد تو یرم ک دخترم تا ب حال تنها خونه مادرشوهرش نرفته
    دارم از دستشون دیوونه میشم
    کمکم کنید دیگه تحمل ندارم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 بهمن 93 [ 15:09]
    تاریخ عضویت
    1393-10-08
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    180
    سطح
    3
    Points: 180, Level: 3
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم باتوجه به اونایی که نوشتی احساس میکنم شایدیه کم به خاطرشرایط ومحدودیتی که خانواده همسرت بهت تحمیل کردن احساس ناراحتی میکنی وحرفاشون به چشمت بزرگ وغیرقابل تحمل میاد ولی اگه واقعا هم اونجوریه یه پیشنهادبهت دارم اینکه کلا نسبت به حرفای مادرشوهرت بی خیالی طی کن مثلا وقتی ازجهزیه دخترش تعریف میکنه توهم کاملا بی خیال باهاش موافقت کن بگواره راس میگین خیلی خوش سلیقه انتخاب کردین وفلان تاکم کم این رفتارشونو ترک کنن شایدم هیچ منظورخاصی ندارن ودست خودشون نیس سعی کن باهمسرت خیلی خیلی خوش برخوردومهربون باشی وگاهی وقتا که حس میکنی حالش بهتره صمیمی باهاش درددل کن وحرفاتوبزن بگو که ازحرفای مادرت ناراحت میشم منظورش چیه ولی یادت باشه جوری حرف نزنی که حس کنه ازمامانش بدت میاد وباهاش دشمنی باسیاست خانومانت ایشالا درست میشه سعی کن هیچ بهونه ای هم به دستشون ندی مثلا میری حیاط قبل اینکه بهت بگن خودت روسریتوسرکن حتی اگه لزومی نداره یامانتوهاتوکمی گشادترشوبخرجوری که همه ی راه های سرزنششوببندی یه مدت که بگذره بهترمیشه موفق باشی

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 اسفند 94 [ 19:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,989
    سطح
    26
    Points: 1,989, Level: 26
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون حتما اینکارهارو انجام میدم خیلی امیدوار شدم
    وقتی بقیه دوستام و خانواده همسرشوتو میبینم یاد مجردیای خودم میفتم
    دیگه داره از خودم بدم میاد احساس میکنم دیگه خودم نیستم

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 بهمن 93 [ 15:09]
    تاریخ عضویت
    1393-10-08
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    180
    سطح
    3
    Points: 180, Level: 3
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم تو وهمسرت هنوز سنی ندارین که اینجوری از زندکیت گله میکنی میدونی الان چن نفر حسرت زندگیتومیخورن؟بهت که گفتم سعی کن به جای مقابله باهاشون دوستی کنی هرچقدم که اذیتت کنن توباهاشون دشمنی نکن به خاطرزندگیت نه بهدخاطر اونا.
    هیچوقت برای همسرت کم نذارتاخانوادشوبهت ترجیح بده اگه امکانش هست میتونی باشوهرخاهرت یاحتی باخودمادرشوهرت رابطتتوصمیمی ترکنی هیچوقت ناامیدنشو ناامیدی فقط ابزارشیطانه کتاب گنجهای معنویوبخر وازذکرهاش استفاده کن برای بهترشدن زندگیت. منمدتقریبا هم سن توام شایدم کوچیکترازتوام ومثل یه دوست دارم کمکت میکنم فقط اینوتوذهنت داشته باش :به هیچ قیمتی حاضرنشو زندگیتوبه خاطر چندتاحرف واذیت بهم بزنی توکلت بهخداباشه حتما درست میشه

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    عروس خانم سلام به همدردی خوش امدید . ازدواجت رو بهت تبریک میگم . عزیزم من هم مثل شما تو همون سن ازدواج کردم . البته همسر شما هم سنش پایینه و ممکنه پختگی لازم رو نداشته باشه . باید خیلی مواظب باشی که با حرفهای پیش پا افتاده و بی اهمیت حرمت بینتون از بین نره . با اینکه با خانواده همسرت فامیل هستید ولی به نظر میرسه که اختلاف فرهنگی بینتون وجود داره . برای حفظ زندگیت باید بتونی انعطاف نشون بدی وگرنه به مشکل میخوری . دوران متاهلی با مجردی خیلی فرق داره . حتی اگر مذهبی هم نباشند محدودیتهایی وجود داره که باید رعایت کنید . در رفت و امد در پوشش در گفتار حتی خنده . از یک خانم متاهل همه انتظار دارند که سنجیده و پخته رفتار کنه حتی اگر سنش کم باشه . این رو بدون که حتی اگر اختلاف فرهنگی هم نباشه همه مادرها دختر خودشون رو کاملترین میدونند و برای همین عروس رو هم همیشه با اون مقایسه میکنند . پیشنهاد میکنم در عین حالی که دوستشون داری و احترامشون رو داری و مثل خونواده خودت میدونی ولی در رفت و امدت دوری و دوستی رو رعایت کن . و زیاده روی نکن . خانواده همسرت برای شما خونه خریدند . هر خونواده ای اینکار رو نمیکنند . شما هم باید قدرش رو بدونید و ازشون تشکر کنید .نه اینکه بگی خونه برای شوهرم خریدن . شما و شوهرت الان یکی هستید . وقتی میگن خونه ما یعنی شما هم جزئی از ما هستید . اگر اینقدر حساس و زود رنج باشید به زندگیتون ضربه میزنید . تا زمانی که همسرتون شغل و درامد مستقلی داشته باشه مجبورید ایشون رو رعایت کنید و پشتیبانش باشید . امیدوارم خوشبخت باشید

  6. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    sasha (یکشنبه 05 بهمن 93), اقای نجار (یکشنبه 05 بهمن 93)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 اسفند 94 [ 19:02]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,989
    سطح
    26
    Points: 1,989, Level: 26
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وااااااى ممنون فکر نميکردم انقدر دوستى خوب داشتت باشم من هم براى همه شما ارزوى سلامتى و خوشبختى ميکنم واسم دعا کنيد خيلى روحيه گرفتم
    ساراجان حتا کتاب گنجىنه معنوى رو ميخونم

  8. کاربر روبرو از پست مفید negar7394 تشکرکرده است .

    واحد (یکشنبه 05 بهمن 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.