به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دوست دارم نامزدی ام را به هم بزنم.دوست دارم مجرد بمانم

    سلام.من 27 سالمه و بعد از یک دوره یک و نیم ساله ی آشنایی در محل کار با همکارم نامزد شدیم.همه چیز خوب و به ظاهر آروم هست و من به این آقا بسیار هم علاقه مند شده ام و مورد مناسبی هستن و گاهی فکر میکنم باید خدا رو شکر کنم.اما...واقعا بر حسب شرایط روحی و تربیتی خودم حس میکنم بهترین کار مجرد بودنم هست.احساس میکنم تربیت درستی نشدم و حتما در آینده به نامزدم و زندگی مشترکم ضربه روحی بدی میزنم.من تحصیلکرده و بسیار باهوشم و در مقطع دکترا درس خوندم.ظاهر متوسط و شاید خوبی هم دارم.اما خاطره اولین تنبیه بدنی که از پدرم به یادم مونده مربوط به پنج سالگیم و جلوی خانواده مادربزرگمه.یعتی توی جمع.اساسا پدرم موقع عصبانیت مرد خشنی بوده و کنترل کلامی و رفتاری نداشته که حتی مادرم رو هم به باد کتک میگرفته.اما از وقتی عقلم رسیده ندیدم دیگه دست روی مادرم بلند کنه و انگار همه چی شیفت شده روی من.اینطور عادت شده بود توی خونه که مادرم هم ازم ناراحت میشد بعد از اومدن بابام بهش گزارش ماوقع رو میداد و الی آخر.یادمه یکبار پدرم سر همین عادات من رو نشوند روی مبل و انقدر توی گوشم زد تا از بینیم خون اومد.حاصل این شد که من یک فرد کاملا عصبی و متوقعم.گاهی موقع دعوا و اختلاف اصلا کوتاه نمیومدم حتی اگه بدترین رفتار باهام میشد و بهم میگفتن حاضرجواب.حتی گاهی خشم خودم رو روی برادر کوچکترم خالی میکردم.این مسایل هنوز هم ادامه داره.با اینکه دکترا گرفتم و به قول خودشون باعث افتخارم فحاشیها و گهگاه کتکها هست و منم جدیدا یکی دوبار خودمو زدم و وسایل رو میزم و شکستم.حتی با مادرم نمیتونم درد و دل کنم و احساس تنهایی دارم.مثلا سال گذشته من و برادم شریکی با هم یه ماشین مدل بالا خریدیم.اینم بگم که احساس میکنم از پدرو مادرم بیشتر دوستش دارم. چون دلم میخواست برادرم سربلند باشه به کل فامیل به درخواست من گفتیم ماشین برای برادرمه.حالا پدرم میگن اون ماشین که مال برادرته.توانشو نداره پولی به تو پس بده و دیگه پولی که بخشیدی یعنی بخشیدی!!من هم گفتم ما شریک شدیم من نبخشیدم.پولی هم نخواستم.استفاده ای از ماشین هم نمیکنم و واقعا ماشین دست ایشونه.اما خواستم به حقوق من اقلا توی حرف احترام گذاشته بشه.سر همین مساله با مادرم دردو دل کردم که حرف بابا اشتباهه اما جوابم باز دادو بیداد بود و اینکه من پول دوستم و بعدشم انواع اهانتها به نامزدم که تازه دو ماهه نامزد کردیم که ایشون به تو یاد داده و توهین و فحاشی بهش.و باز هم زنگ زدن به پدر و ....احساس میکنم نه خودم سالمم نه خانوادم.احساس خوبی به مادرم ندارم و غیر از انجام کارها و رسیدگی هاش توی هیچ زمینه ای نمیتونم روش حساب کنم.این رو هم بگم مثلن سه چهار ماه پیش ، قبل نامزدیم چند شب بود دچار بیخوابی میشدم ،فکرم خیلی مشغول درس و خواستگاری و غیره بود و شبها با گوشی موبابل یا لب تاپم میرفتم سایتهای مختلف که دیدم یه شب پدرم با ساطور آشپزخونه وایستاده بالای سرم و گفت توی اینترنت دنبال شوهر میگردی الان میکشمت که من جیغ کشیدم و تا صبح میز اتاقمو گذاشتم پشت در تا تونستم بخوابم.البته اینم بگم که کلا شکست و تحقیر توی زندگیم زیاد بوده.همه رو سپردم به ناخوداگاهم و اینطوری نیست که هرروز بهشون فکر کنم اما اثراتشون هست و نظرم اینه نمیتونم خانواده داشته باشم و دوست دارم تنها زندگی کنم.حتی موقع خواستگاری به نامزدم گفتم قید ازدواج رو زدم.ازم علت خواست که جوابای مبهمی دادم.اما بعد ازم مهلت آشنایی خواست که بهم علاقه مند شد و وابستگیو علاقه مندی خودم و حالا احساس مسیولیتی که بهش دارم.واقعا حس مسیولیتی که بهش دارم اینه که الان که به قول خودش همه زندگیشم چه طور بگم حرفم همون حرف اوله.انقدر شل کن سفت کن دراوردمو جواب قاطع ندادم که حالا نامزدیم.تازه میخوایم تاریخ عروسی هم مشخص کنیم...نمیدونم شایدم میخواستم به خودم فرصت بدم.اما بازم میگم من ادم تنها نشستنو کتاب خوندن کنار پنجره ی یه اپارتمان کوچیکم.بدون هیچ خانواده یا دوستی.کمکم کنید
    ویرایش توسط fkh4466 : شنبه 20 دی 93 در ساعت 15:24

  2. 7 کاربر از پست مفید fkh4466 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), mohanna (دوشنبه 22 دی 93), parinazbanoo (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), من راضیه هستم (شنبه 09 اسفند 93), دخترشجاعع (جمعه 03 بهمن 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 شهریور 94 [ 22:51]
    تاریخ عضویت
    1392-10-02
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,511
    سطح
    22
    Points: 1,511, Level: 22
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 46 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    َسلام خیلی از خوندن مشکلتون ناراحت شدم.ادمها نمیتونن خانوادشونو انتخاب کنن به شخصه خیلیا رو دیدم که احساسی مثل شما داشتن به هرحال نمیشه تغییرش داد.اما در مورد نامزدتون میبینم که شما انقدر شخصیت دوست داشتنی در نظرش بودین که بهتون علاقه مند شده سعی کنید به این علاقه بها بدین وبذارین ارتباط دوطرفه شکل بگیره شاید عشق شکل بگیره اونوقت زندگیتون زیبا تر میشه خود منم مثل شما بودم قبل ازدواجم درگیری های خانوادگی زیاد داشتیم همش احساس میکردم که نباید ازدواج کنم به خاطر مشکلاتی که بوده ولی در نهایت با عشقم ازدواج کردم و هیچ وقت پشیمون نشدم چون با اون همیشه هستم و ورق جدیدی از زندگیم برام باز شده که تو تک تک لحظاتش ارامشو حس میکنم.دوست عزیزم به حرفام فک کن وبه فکر اینده باش و گذشترو بذار تو همون گذشته بمونه.

  4. 4 کاربر از پست مفید ستاره کویر تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93)

  5. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    دوست عزیز، با به هم زدن نامزدیتون مشکل حل نمی شه. بدتر میشه.
    شما که دختر باهوش و عاقلی هستید بهتره در این زمینه منفعل عمل نکنید. ازدواج نکنم و به همین شیوه ی زندگی ادامه بدم یعنی منفعل بودن.

    می تونی ازدواج کنی و از این شرایط و خانواده ناسالم جدا بشی. بعد هم به کمک روانشناس و روانکاو برای درمان اقدام کنی و زندگی خوبی داشته باشی. ترس و تردیدهات اشتباهه. تسلیمشون نشو.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), asal2013 (شنبه 20 دی 93), کامران (دوشنبه 22 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), صبا_2009 (شنبه 20 دی 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام
    کسی که تو 27 سالگی دکترا داره، شاغل هست و اینقدر سخاوتمند و همین طور با عرضه هست که می تونه با برادرش شریکی ماشین بخره، پس توانایی حل سایر مشکلات رو هم داره. من نظر شخصیم اینه که شما که اینقدر از خانوادتون آسیب دیدین می تونین همون قضیه ادب از که اموختی رو رعایت کنید و هم همسر خوبی بشین و هم مادر خوبی.
    اما این فشاری که الان حس میکنی هم طبیعی هست و برای تشکیل خانواده و بهبود وضعیت روحی تون و همین طور فراموش کردن خاطرات بد کودکی نیاز به مشاوره حضوری دارین. به کمک یک روانشناس یا روانزشک مجرب می تونی همه این حس های بد رو کم رنگ و کم رنگ ترش کنی و در کنار یه شریک خوب، خاطرات جدید و زندگی جدید و دوست داشتنی بسازی. مهارت هایی هم لازمه ی زندگی متاهلی هست می تونی با مطالعه و به کمک مشاور و همین طور نامزدت یادبگیری.
    فقط از نامزدت زمان بخواه. تا دوره مشاوره هات تموم نشده تاریخ عروسی رو مشخص نکنید.

  8. 6 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), asal2013 (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), من راضیه هستم (شنبه 09 اسفند 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستان خیلی مهربونی که با وجود همه درگیریهایی که دارن هنوز هم میتونن وقتشونو که با ارزشترین داراییه هر فردیه بی هیچ چشمداشتی به دیگران اختصاص بدن و این واقعن جای قدر دانی و تشکر داره.
    متاسفانه به دلیل شرایط کاری و درسی که برام پیش اومده اصلا شرایط مراجعه حضوری رو حداقل تا چند ما دیگه ندارم.و امیدوار شدم از اینکه بتونم از راهنماییهای شما بهره ببرم.
    واقعیت اینه که من اصلا اخلاقهای خوبی ندارم.همیشه دوست داشتم اولین باشم و خیلی مطرح.حتی تو روابط بین فردیم.اما خب همیشه هم موفق نبوده و خیلی جاها کناره گرفتنم.شاید علتش تحقیرهایی باشه که دیدم.شاید هم این رفتارها باعث شده خانوادم بخوان تحقیرم کنند.مثلا خیلی کم دیدم که با برادرم این رفتارو داشته باشند.کافیه من قبل از اومدن به خونه با یکی از دوستام جایی باشم کوچکترین چیزی که بشه میگن عقده ای دوستات تحویلت نگرفتن!!یا بهترین دوست من رو میشناسن و تا حرفی ولو بیربط پیش میومد میگفتن از فلانی یاد گرفتی یه بار دیگه پاشو بزاره اینجا میریم دم خونش!!حتی توی این سن!حالا هم که نامزدم شده اسباب تحقیرم.قصد جسارت ندارم ببخشید اما مادرم میگه شوهرت دهاتیه پولهاتو میخوای بدی به اون!!!اما خدا شاهده من هیچوقت پول برام مهم نبوده.حتی بی هیچ.چک و سفته ای یکبار دو ملیون به یکی از همکارها قرض دادم و حتی انتظار نداشتم برگردونه.مشکلش حاد بود.و بعد 6 ماه بدون اینکه من حتی یکبارم بهش بگم خودش برگردوند.چون اصلن برام مهم نبود.میترسم خانوادم در اینده با همسرم به مشکل بر بخورند.چون خیلی سردیم.اما جلوی دیگران ادای یه خانواده گرم رو داریم. و هرچند که مادر و پدرم همیشه در ظاهر با من خوبن.اما اینکه نامزدم یا به قولی همسر ایندم بفهمه من تو چه شرایطی بودم و هستم واسم شکسته.از برادرم نظر خواستم میگه لحن حرف زدنت بده و عصبیشون میکنه که میزننت.اما چه کار کنم انگار دیگه دست خودم نیست.الان پرخاشگر شدم بچگیام چی؟؟نمیدونم چرا اما نامزدم منو یه فرد قوی و زن خوب میدونه.و حتی خیلی وقتها بهم میگه انقدر خودتو دوست داری شک میکنم خودشیفته ای!هرچند با گذشت زمان داره بیشتر به نقاط ضعفم پی میبره.واقعا فقط خودم وخدا میدونیم که من چه قدر شکننده و ضعیف و بی اعتماد بنفسم و روزی چندین بار به خدا میگم چرا منو نمیبری؟نمیدونم حس میکنم تنها بودنو واسه خودم زندگی کردن بهترین گزینست تا کسی رو درگیر خودم نکنم.برم یه شهر یا حتی کشور دیگه.به ارزوهای کاریم برسم شاید خلاءم رو پر کنم.واقعا نامزدم پسر خوبیه و لیاقت بهترینها رو داره.مطمینم اونی نیستم که فکر میکنه.توی زندگی با من خیلی غمگین خواهد بود.حتی وقتی ازم فرصت آشنایی خواست تا بعد جواب بدم توی اون شش ماه اصلا جلوی پرتوقعیهام رو نگرفتم و سه چهار باری باهاش همونی شدم که هستم.عصبی و متوقع.اما علاقش کمتر که نشد هیج.مصر تر هم شد و گفت با کمک هم ضعفهامون خوب میشه.اما نن خودمو میشناسم.

  10. 4 کاربر از پست مفید fkh4466 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), mohanna (دوشنبه 22 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 95 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1393-1-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,977
    سطح
    33
    Points: 2,977, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 220 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    مطمین باش که درمان افسردگی و پرخاشگریت مهمترین وظیفه زندگیت هست. نمیدونم تو چه مرحله ای از درست هستی. اگه امتحان جامع رو قبول شدی که فوقش تزت رو چند ماه دیرتر تکمیل میکنی اگه درگیر امتحان هم هستی بازم به نظرم میتونی یه ترم بندازیش عقب،،، اصلا دیر نمیشه خیالت رااحت
    اما این وضعیت روحی که داری حتمن بهت آسیب جدی میزنه. باعث بیماری جسمی و بهم خوردن رابطه با همسرت میشه و دیگه قابل جبران نیست.
    از این صحبتهایی که کردی به نظرم اومد که به احتمال زیاد به درمان دارویی واسه کنترل وضعیتت احتیاج داری (البته من پزشک نیستما!!!) چون
    دارو آرومت میکنه و تو ناخوداگاه دیرتر عصبانی میشی و کم کم رویه اخلاقیت عوض میشه و عادت میکنی که به خودت مسلط باشی بعدشم دارو قطع میشه. من خواهرانه ازت میخوام که درمان رو اولین اولویت زندگیت قرار بدی و مطمین باش که از عهده اش برمیای :)

  12. 6 کاربر از پست مفید شمیم بهار تشکرکرده اند .

    ali -guilan (یکشنبه 21 دی 93), asal2013 (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93), صبا_2009 (شنبه 20 دی 93)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-10-20
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,869
    سطح
    25
    Points: 1,869, Level: 25
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 63 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    قبلا دارو استفاده کردم.نیمه عمرکوتاهی داشتن و بعد که اثرشون میرفت باز احساس ضعفم سراغم میومد.طوریکه دوست داشتم باز با دارو همون شادی مضاعف رو به دست بیارم.

    چند روز پیش عروسی یکی از دوستام دعوت بودم.مادر دوستم یک لحظه هم اروم و قرار نداشت و با مهارت کامل یه مراسم پونصد نفره رو به تنهایی مدیریت کرد.حتی حواسش به تک تک مهمانها و غذا و پذیراییشون بود تو اون موقعیت .حتی به دخترش و تمام نکات رو گوشزد میکرد.

    اما مادر من توانایی کنترل و مدیریت خودش رو نداره چه برسه به مدیریت یک کار به اون مهمی.همیشه کوچکترین چیزیو با صدای بلند و حالت جبهه گیری پاسخ میده که جدیدا من خیلی حساستر شدم.
    همیشه غذا آمادست.اگر ازش بخوام من رو فلان ساعت بیدار کنه تو عمرم سابقه نداشته یک بارم خواب بمونه.اما محدود به همین چیزاست.هیچوقت نمیتونم ازش مشورت و کمک بخوام یا درد دل کنم.

    اما خانواده های دیگرو میبینم که چه طور مادر نبض همه چی بدست داره.

    من هیچ مهارتی رو از مادرم یاد نگرفتم.شاید تمام روز تعطیل روی تختم بی حوصله باشم و کسی نیاد بگه چی شده اما مهم اینه که تا پامو از اتاق میزارم بیرون پشت سرم بره توی اتاق و اونجا رو مرتب کنه.نه اینکه وسواس گونه باشه.نه.وظایف مادریشو در این حد میدونه .

    بقیه رو میبینم که میگن و میخندن.اما مادر من هیچوقت هیچ حرفی نداره.حتی نامزدم که گاهی از شهرستان میاد و دوروز پیش ما میمونه فقط میتونه حال مادرش رو ازش بپرسه.
    مادربزرگم یعنی مادر مادرم هم یک زن بیوه با ده تا بچه بوده که الان
    یکی از دختراش زندانه.
    یه دخترش و یک پسرش رو به خاطر اعتیاد جنازش گوشه خیابون پیدا شد.
    یکیشون رو به یه قاچاقچی شوهر داد که شوهرش زندانه.
    یک دخترش و شوهرش معتاد به تریاکن اما فعلا که کلاسشونو حفظ کردن
    یه دخترش هم به خاطر اعتیاد مرض لاعلاج گرفت و کما و بعد هم مرگ
    یک دختر مطلقه معتادش هم پیش خودش
    برای دو تا داییم چهل سالشوهم زن نگرفتن.البته سالمن!!!اما مادربزرگم انقدر اقتدار و رفاقت باهاشون نداشته که سرو سامانشون بده
    باقیموندشون هم که کلا سردن
    و با اون مشکل دارا هم قطع رابطه ایمو از همه پنهان کردیم
    با این اوضاع من صد دفعه به مادرم گفتم مادرت رو الگو قرار بده و حتی یکی از رفتاراشم انجام نده.مدیر و شاد و مادر باش.اما....
    با این شرایط من حیف نیست عمر یه پسر خوبو تباه کنم.به خدا گناه داره.نداره؟
    باور کن از خدامه نامزدم بیاد بگه تو رو نمیخوام و ازدواجمون به صلاح نیست.گاهی دعا میکنم یه چیزی در من ببینه و بره.چه برسه به اینکه ناراحت باشم بخواد بره.گاهی دنبال یه راه حل میگردم که انقدر دلیل موجهی واسه خوب نبودن خودم بهش بگم تا با فراغ بال پرواز کنه و بره و خلاص
    ویرایش توسط fkh4466 : شنبه 20 دی 93 در ساعت 20:10

  14. 3 کاربر از پست مفید fkh4466 تشکرکرده اند .

    mohanna (دوشنبه 22 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), wikimail (یکشنبه 21 دی 93)

  15. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط fkh4466 نمایش پست ها
    با این اوضاع من صد دفعه به مادرم گفتم مادرت رو الگو قرار بده و حتی یکی از رفتاراشم انجام نده.مدیر و شاد و مادر باش.اما....
    همین را به خودت بگو.

    مادر شما از یک خانواده شلوغ و بدون پدر و مشکلات زیاد و احتمالا تحصیلات و عدم استقلال مادی، بهتر از این نتونسته انجام بده.

    شما که تحصیل کرده ای، به مشکلت آگاهی، توانایی مالی داری ... چرا باید تسلیم بشی؟
    چرا دنبال چاره و راه حل نباشی؟

    مهمترین قسمت کار این هست که شما آگاهی داری. هم به مشکلت واقفی و هم دنبال درمانی. قدم اصلی برداشته شده.

    اگر امروز خدای نکرده مشکلی برای قلبت یا بیناییت ... پیش بیاد، می گی بذارم برای بعد از امتحان و درس و تز و ...؟
    درمان را برای بعد نگذار. دنبال یک روانشناس خوب باش تا مراحل بعدی را برات مشخص کنه (روانکاو، روانپزشک و ... )

    حالت که خوب باشه، برنامه هات هم بهتر پیش می ره.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asal2013 (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), صبا_2009 (شنبه 20 دی 93)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 16 مرداد 94 [ 15:06]
    تاریخ عضویت
    1393-9-21
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,538
    سطح
    22
    Points: 1,538, Level: 22
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 86 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام - دوست عزیز به نظرم تو یک دختر مهربون ، باهوش با اعتماد به نفس و قوی هستی !

    به نظرم اصلا اصلا- رابطه ات رو با نامزدت به هم نزن ! بلکه به این فکر کن که خدا خواسته با دادن چنین هدیه و موهبتی به تو آینده روشن و زیبای برات بسازه ( یک خانواده خوب سالم وشاد ! چیزی که مطمئنم همیشه آرزوشو داشتی و مطمئنم الان داری!)

    چه خوب که به خوندن کتاب علاقه داری ! واهل کتاب خوندنی ! پس سعی کن از طریق اینترنت یا کتابخونه اطلاعاتت رو از لحاظ روانشناسی بالا ببری و به جای اینکه به خودت برچسب بزنی خودت ر و خوب بشناسی و سعی کنی نقاط ضعفتو ازبین ببری ، اما به نامزدت بگو که خیلی به کمکش احتیاج داری و حالا اون نزدیک ترین فرد به تو هست بعد از خداوند....
    میتونین با هم یه نقشه بکشین برای آینده تون ... ورویاهاتون .... باهم هم قدم بشین ....
    حتما اون هم یک سری نکات منفی داره تو اخلاقیاتش که نیاز داره تو بهش کمک کنی ...
    و این میشه یه عامل که شمادوتارو بهم نزدیک تر کنه !!!
    این کارهارو قبل از مراجعه به روانشناس ومشاور انجام بده- و در اولین فرصت بعد ازاینکه یکم اطلاعات خودت هم بالا رفت و کارو درسات سبک تر شد حتما از یک مشاور کمک بگیر
    بهت قول میدم که رفته رفته همه چیز مرتب میشه
    سعی کن گذشته های تلخ رو فراموش کنی و برای خودت امروز خاطرات شیرین بسازی ...!
    سعی کن فیلمای کمدی تهیه کنی و توخونه با تلویزیون ببنید همراه همه اعضای خانواده ( فکر کنم شما خیلی خانواده جدی هستید)
    سعی کن کارای متفاوت تر از قبلت انجام بدی ( از درس یکم جدا بشو...!)
    کلاس آشپزی برو ، کلاسای ورزشی برو ،تو خونه شیرینی بپز ، غذا بپز ! دسر درست کن !یکم با موهات وربرو ، یه آرایش ملیح دخترونه داشته باش! ظرف هارو توبشور ...
    موسیقی های شاد گوش کن! سعی کن یه دختر ملیح باشی ! ( فقط خدا میدونه که چقدر همه اعضای خانواده ات از پدر ومادرت گرفته تا برادر و نامزدت به تو و ظرافت های دخترانه ات احتیاج دارن ....! )
    دختر باش واز دختر بودنت لذت ببر !( حتی اگر با عقاید مذهبی خانواده ات دچار مشکل نمیشی )میتونی برقصی ! (روزی نیم ساعت...! باور کن معجزه میکنه !)
    لباسای شاد و رنگارنگ بپوش و برای مادرت وبقیه اعضای خانواده هدیه های کوچیک بخر سعی کنید همگی یه خانواده متفاوت تر گذشته باشید...
    از گلهای طبیعی در خونتون استفاده کنید ! رنگ و دکوراسیون خونه تون رو یکم ساده ترو شاد تر کنید( لازم به هزینه های هنگفت نیست گاهی با تغییرات کوچک میشه فضای دلچسب تری ایجاد کرد! )

    ببین تو دیگه در سنی نیستی که بگی بد تربیت شدم ! چون از این سن به بعد تربیتت دست خودته ! مال همه همینطوره ! ( مگه ماجرای پسر نوح و سگ اصحاب کهف رو نشنیدی !
    پسر نوح ، تربیت یک پیامبر رو در پرونده اش داشت اما عاقبت خودش خودش رو بد تربیت کردو مقصر پدرش نبود....
    و حضرت ابراهیم نزد ناپدری اش آذر که بت پرست بود تربیت شده بود اما ازیه جایی به بعد خودش تربیت خودشو به دست گرفت و تصمیم گرفت بت پرست نباشه !
    توهم همین کارو کن ! سعی کن خودتو اصلاح کنی !
    ازدواج هم بکن ! عروسی هم بکن ! اما میتونی بچه دار شدن رو مثل اغلب زوج ها کمی به تاخیر بندازی تا یکم اوضاع روحیت اوکی تر بشه.

  18. 5 کاربر از پست مفید parinazbanoo تشکرکرده اند .

    asal2013 (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93), صبا_2009 (شنبه 20 دی 93)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    دختر خوب فکر میکنی بقیه ادما نرماله نرمالند که ازدواج میکنن یا همین نامزدت استغفرالله ائمه است وپاکو مطهربدون هیچ عیبو ایرادی؟
    اگه اینطور فکر میکنی ندیده بهت میگم اشتباه میکنی مطمئن باش اونم یه خصوصیاتی داره که باید رفع بشه

    وقتی ازدواج کردم فکر میکردم شوهرم هیچ ایرادی نداره از بس محترمومتینو مودبو پاکو سالم بود اما الان که دارم باهاش زندگی میکنم فهمیدم در کنار همه ی حسن هاش ایراداتی هم داره که بعضی وقتاهم خیلی رو اعصابمه


    درست مثل خودم مثل همه ی ادمای دیگه


    شما میتونی یه نفرو به من معرفی کنی که نرمال نرمال باشه؟


    والله من که تا حالاادم فوق نرمال ندیدم فکر میکنم شما زیادی رو مشکلت حساس شدی که فکر میکنی به این دلیل باید قید ازدواجو بزنی البته خوبه که به مشکل ودلیل ایجادش واقفی

    وباید حتما رفعش کنی اما ازدواج نمیکنم چیو حل میکنه؟


    به نظرم اگه میدونی در کل پسر خوبیه از دستش نده اگه از محیط خونوادت دور بشی مطمئنم اگه بخوای میتونی مشکلتو برطرف کنی


    باور کن من خودم همیشه به شوهرم میگم قبل بچه دار شدن باید یه خورده رو خودم کار کنم اخه منم یه ذره زود هایپر میشم و خیلی حساسم پس میبینی فقط تونیستی که ضعف هایی داری حالا یکی بخاطر جو خونواده یکی بخاطر فشار مالی یکی بخاطرفشار کاری یکیم فشار تحصیلی و درسی


    با خبرهای خوب ان شالله این تاپیکو ببندی
    ویرایش توسط sahar67 : شنبه 20 دی 93 در ساعت 21:27

  20. 5 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    parinazbanoo (شنبه 20 دی 93), واحد (یکشنبه 21 دی 93), هم آوا (یکشنبه 21 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93), صبا_2009 (شنبه 20 دی 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.