سلام دوستان من دوست دارم درباره زندكي خودم بنويسيم تا دوستاني كه مطلقه هستن بدونن خدا هميشه با ماست من در سن 17 سالكي با يكي از فاميلمون ازدواج كردم بعد از يه مدتي فهميدم كه خيلي دهن بين و شكاكه و خسيسه خلاصه من رو خيلي اذيتم ميكرد همش تهمت ميزد كه تو مشكوكي و ....اصلا واسه من ارزش قائل نبود با اينكه وضعه ماليش خيلي خوب بود ولي هميشه خسيس بازي در مي آورد خلاصه اينكه من در سن 19سالكي طلاق كرفتم با يه روحيه داغون خيلي اذيت شدم ولي سعي ميكردم تو اين شرايط واسه آرامشم به خدا نزديك بشم هر وقت دلم ميسوخت توكل به خداميكردم و از خدا بهترينها رو مي خواستم تا اينكه دانشكاه قبول شدم درسم رو ادامه دادم و توي دانشكاه با يك فرشته البته از نوع مذكر آشنا شدم كه الآن6 ساله كه ازدواج كرديم خدا مردي رو تو زندكي من آورد كه هر لحظه به خاطر ش خدا رو شاكرم و شوهر م فوق العادة خوش اخلاق و مهربون تحصيلات عالي و متعهد و عاشقانه من رو دوست داره و من هر روز بيشتر از روز قبل دوستش دارم و خدا هم بهمون يك بسر خوشكل داده بس توكل به خدا كنيد ،خدا خيلي مهربونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)