سلام
( هدف اصلي من از ايجاد اين موضوع بيشتر عبرت گرفتن ساير دوستان هست و اينكه راهي كه اشتباهه و من رفتم ديگران نرن ) من يه دختر و سي و چهار ساله هستم . چهار سال پيش با يه نفر از طريق ارتباط خانوادگي كه همزمان شد با آشنايي ما ، آشنا شدم. اولش همه چيز خوب بود من از خانواده اين آقا يه شناخت كلي داشتم و ايشون هم همينطور و نه چيز ديگه اي... تا اينكه با هم آشنا شديم و از همه چيز صحبت كرديم قرار شد كه ما با هم باشيم و يكسال بعد رابطه جدي و از رسمي بشه به دليل آشنايي بيشتر و همينطور اينكه عنوان كرد من يه مشكل دارم كه بايد حل كنم! اولين اشتباه من : نپرسيدم مشكلت چيه يعني اصرار نكردم چون خيلي به ايشون اعتماد كردم چون خيلي اعتماد بنفس داشت ناخودآگاه منم زيادي بهش اعتماد كردم. اشتباه دوم با اين آقا وارد رابطه جدي و احساسي شديدي شدم... بعد از مدتي بهم گفت قبلا ازدواج كرده و يه بچه 4 ساله داره و الان مدتيه طلاق گرفتن و بچه پيش مادرشه! البته من چند ماه بعد از طلاق با ايشون آشنا شده بودم و تا قبل ازون اين اقا رو اصلا نميشناختم. من مسبب طلاق و مشكلات زندگيشون نبودم. من اولين باري كه ايشون رو توي منزلشون به همرا خانواده (مهمان بوديم) ملاقات كردم مجرد بودن! وقتي شنيدم خيلي ناراحت شدم گفتم چرا از اول نگفتي بايد به من ميگفتي من حق داشتم بدونم ...منو قانع كردن كه قصد دروغگويي نداشتن و الانم قصد شروع دوباره با اون خانم رو ندارن. عنوان كردن زندگي زناشويي خيلي بدي رو پشت سر گذاشتن البته صحت حرفاشون بعدا كاملا برام اثبات شد. ( هردو آدم هاي خوبي بودن ولي ناسازگاري بينشون وجود داشت) بچه ناخواسته بوده خانم هم اعتراف كردن حتي قصد سقط داشتن چون شرايط زندگيشون خوب نبوده و با هم مشكل داشتن!!! به هر حال ما با هم بوديم ... تعلل ايشون هم ازدواج سريع با من اين بود كه منتظر بودن همسرشون ازدواج كنن و ايشون بچه رو بگيره!!!!!!!! خلاصه بعد از شش ماه بعد از يه سري جريانات دوباره با هم ازدواج كردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من بايد ميرفتم و رفتم ولي به دليل اراده ضعيف خودم و برداشت غلطم و اصرار بيش از حد ايشون كه الان مطمينم از عذاب وجدانش در مورد من بوده موندم( بزرگترين اشتباه) چهارسال موندم و بيشتر از همه عذاب كشيدم و هر بار كات كردم دوباره منو به همون دلايل برگردوند.....از همه عاشق ها خودشو عاشق تر ميدونست از همه مردها خودشو مردتر ميدونست از همه .... خانمش هم در جريان بود و حتي به من زنگ ميزد و التماس ميكرد باهاش بمونم ميگفت وقتي نيستي ما رو عذاب ميده و من باز موندم( يكي نبود بگه بتوچه آخه احمق تو چكاره اي اين خانومي ؟ ميخواست برنگرده اون كه قبلا تجربه خوبي با اين آقا نداشته چرا برگشته بتوچه كه مشكل دارن؟ سر پيازي ته پيازي؟ خيلي اشتباه كردم و تا گردن رفتم تو باتلاق اين رابطه غلط ؟
ميدونم الان دوستان چقدر منو سرزنش ميكنن ولي من خودم يكساله بشدت پشيمونم فقط الان ميخوام كمك كنيد تا كاملا پاك بشم بهم كمك كنيد . من بخدا ايمان دارم ولي ميدونم از بس گناهكارم منو نميبخشه ؟
من فقط ميخوام دوباره شروع كنم و يه زندگي سالم بسازم ؟ نميخوام الكي بهم اميد بدين راهكار بدين بايد اين روح و جسم و پاك كنم بهم كمك كنيد كه ميخوام پاك بشم . ميخوام زندگي سالم داشته باشم . حتي اگر حقم نباشه!
الان بيست روزه نه به تلفن هاي خودش و نه خانمش جواب نميدم .
امروز شماره تماسم رو عوض ميكنم
ولي بايد ديگه چيكار كنم ميتونم ازدواج كنم ؟
خدا منو ميبخشه بخاطر ظلم هايي كه به شخصيت و غرور و آبروي خودم كردم. ؟ من خيلي سعي كردم ولي الن به كمك نياز دارم ؟ يه سري قدم ها كه بايد بردارم و برداشتم ولي ميخوام كمك كنيد ثابت قدم بمونم
اميخوام خودمو كامل از چشمش دور كنم
البته اون مياد و منو پپيدا ميكنه! ميگه من عاشقتم! ولي ميدونم كه خودش هم نميدونه كه عاشقم نيست و فقط خودخواهانه ميخواد منو نابود كنه و خودش هم خبر نداره تا مرز نابودي رفتم
ميخوام انقدر محكم بشم كه وقتي اومدم سراغم پشتم و رو بهش بكنم و نبينمش
ميخوام به خودم كمك كنم ميخوام به خودم فرصت بدم تا بتونم يه زندگي دوباره بسازم
لطفا به من كمك كنيد اوضاع روحي مناسبي ندارم . اط صبح تا شب باخودم حرف ميزنم! هميشه عصبي ام! تو ذهنم روزي چندبار باهاش دعوا ميكنم و دوباره با خودم درگير ميشم! گريه الكي! خنده الكي! خيلي بهم ريخته ام!
از روزي كه دباره بعد از مدتها اومدم توي اين سايتبهترم. ولي به هر حال حال و روز خوبي ندارم
بشدت احساس تنهايي! عذاب! ناراحتي بخاطر خودم و روحم و جسمم!
من خيلي به خودم ظلم كردم! خيلي در حق خودم بدي كردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)